به نام خدا
سلام
:(
لبش می بوسم و در می کشم می
به آب زندگانی برده ام پی
نه رازش می توانم گفت با کس
نه کس را می توانم دید با وی
لبس می بوسد و خون می خورد جام
رخش می بیند و گل می کند خوی
بده جام می و از جم مکن یاد
که می داند که جم کی بود و کی کی
بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب
رگش بخراش تا بخروشم از وی
گل از خلوت به باغ اورد مسند
بساط زهد همچون غنچه کن طی
چو چشمش مست را مخمور مگذار
به یاد لعلش ای ساقی بده می
نجوید جان از ان قالب جدایی
که باشد خون جامش در رگ و پی
زبانت در کش ای حافظ زمانی
حدیث بی زبانان بشنو از نی
خدایا! ما را به خاطر تمام دلهایی که خواسته و ناخواسته میشکنیم ببخش.
و به خاطر تمام اشک هایی که از چشم دیگران، خواسته و ناخواسته جاری می سازیم.
خدایا! ما را به خاطر تمام شادی های بدی که نتیجه ایی جز ضرر و خسران ندارند که خواسته و ناخواسته طلب می کنیم ببخش.
خدایا! قدرتی عنایت فرما تا تمام دلهای شکسته شده و اشک های جاری شدهو شادی های زیان بارمان را جبران کنیم.
باشد که مورد عفو بنده و خدایش قرار گیریم.
خدایا! در این راه تنهایمان مگذار
آمین یا رب العالمین
2066
به نام خدا
که یادش آرامش دهنده دل هاست
سلام
:)
دوست جان است
مرا جان بدهید
مرده ام،
بی جانم،
مرا غم ندهید
همیشه از داشتن وبلاگ و وبلاگی جات متنفر بودم. از نوشتن خاطره هم همین طور..
نمی دونم خواهرم چطور دلش میومد خاطره بنویسه ... از دیدن تاریخ گذشته ی یک خاطره، یا پست یک وبلاگ حالم خیلی بد میشه .. کلا همیشه از گذر زمان می ترسیدم.
هنوزم می ترسم .. شاید یه جوری جلوی گذشتنشو گرفتم :)
خلاصه اینکه این بچه متنفر از وبلاگ الان نه یکی، بلکه دو تا وبلاگ داره :D
باشد که مورد لطف دوستان قرار گیرم
. . . . . . . .
آخیششششششش
دلم داشت می ترکید از بی حرفی و سکوت