صفحه ها
دسته
برگزیدگان انجمن از دید علی
برگزیده ی وبلاگ علی
دانلود محبوب علی
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 163220
تعداد نوشته ها : 65
تعداد نظرات : 262
Rss
طراح قالب
عارف موسوي
 ادامه از پست قبل ...


پیر دانای ریش سفید مو سپید یکم فکر کرد و بعد با یه حالت بابابزرگی گفت ببین پسرم.گل پسرم.شاه پسرم (بفرمایید نوشابه:).منم یه روزی مثل تو عاشق بودم. درد عشق رو کشیدم.بعد این بیت رو برای گل پسر خوند:

و شیرین گرچه با فرهاد سّری و سری دارد        ولی در آرزوی دولت پرویز می سوزد

شاه پسر که این بیت رو شنید زد زیر گریه و میگفت درست ه. درد منم همینه و خلاصه از اینجور حرفای لوس ِ بی مزه که همه ی عاشقای درد فراغ کشیده میزنن و تازشم فکر می کنن که بزرگترین درد دنیاست، زد و سیل اشکش روان شد.

بعد اینکه کلی گریه کرد و سبک شد پیر دانای ریش سفید مو سپید رو صدا زد. پیر دانای ریش سفید موسپیدم گفت:جانم پسرم.هرچی میخوای بگو. جان ِ پسر هم گفت: دستمال داری دماغمو پاک کنم؟
پیر دانا چششاش اینجوری شد
 پسره که حساب کار دستش اومده بود از پیر دانا تقاضای راه حل کرد.

پیر دانا اینجوری راهنمایش کرد: میری پیش عشقت و بهش میگی
من عاشق جان توام لیلی همان است           لیلی همان احساس پاک جاودان است

عشق یعنی این پسرم. الهی ه الهی. بیا اینم دستمال!

-نمی خواد با آستینم پاکش کردم


------------------------------------------------

بقیه شو تو پست بعدی تعریف می کنم و همچنین ارتباط بین دو داستان.

خواهشا فعلا خبرگزاری چهل کلاغ، شایعه پراکنی نکنه تا بعد بگم داستان ها چه ربطی به من داشت؟!

یه وقت فکر نکنید از نوشتن خسته شدم ها؟ نه. چشام سفیدی میرن و سرمم درحال ترکیدن. اگه حالم خوب بود چهار پنج تا دیگه داستان تنگش میزدم.

تا پست بعدی خدانگهدار

راستی پست بعدی سورپرازینگش بالاستاااااا
شنبه دهم 11 1388



به نام خدا

سلام


با یک داستان شروع می کنم.
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. بیشه ای بود...

بیشه ای بود و در آن غلغله ای          هر طرف همهمه و ولوله ای
بیشه را رهبر و سلطانی بود            شیر پر هیبت سلطانی بود
...
روز ها رفت و شب آمد بسیار            روز او نیز بشد چون شب تار
...
رمق از جان و تن شیر بشد            پاک، مفلوک و زمین گیر بشد
دید این حالت او کفتاری              تشنه و گرسنه از ناچاری
تا که مرهم نهدش بر دل ریش          پیشش آورد ز ته مانده ی خویش
شیر می خواست که خیزد از جا            شکمی سیر در آرد ز عزا
...
بی مهابا ز طمع دست کشید           چشم ها بست و به جایش خوابید
صبح فردا به شکوه و اکرام          داشت این زمزمه بر لب دد و دام:
شیر پس مانده کفتار نخورد           با غرور و عظمت جان بسپرد

--------------------------------------------

اون شیرِ دور از جون، منم :) که به ته ِ ته ِ خط رسیده.
حالا یا باس بشینه و از گوشت کفتار بخوره -منظور از دست دادن غرور و عظمت ه.خودتون بگیرین چی میگم- یا باید بشینه و بمیره.

کی بود؟ کی بود گفت " الهی آمین" ؟ به جون خودم تا نگید کی بود بقیه شو تعریف نمی کنم


باشه! حالا که نمی گید کی بود منم طولانیش می کنم تا چشماتون بسوزه

اصلا بذارید قبل این، یه داستان دیگه براتون تعریف کنم.
یه گل پسری بود که شاه پسر بود، خیلی پسر گل و بلبل و خوبی بود، مطمئن باشید هرچی از خوبی هاش بگم کم گفتم (
)
تنها مشکلی که داشت این بود که عاشق بود(خوراک خبرگزاری های چهل کلاغِ شایعه پراکنون)
حتی چند بارم خودم شنیدم که پیر دانای ریش سفید مو سپید بهش گفت:
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل            مکن که آن گل خندان برای خویشتن است

یه عمری همینجوری الکی پلکی! گذشت و گذشت تا اینکه یه روز گل پسر قصه ی بی غصه ی ما که از حال و روز خودش پشیمون شده بود رفت پیش پیر دانای ریش سفید موسپید و ابراز ناراحتی کرد.

پیر دانای ریش سفید موسپید هم بهش گفت یادت نیست من چقدر گفتم عاشق نشو واین حرفا؟ حالا اومدی پیش من میگی:

کاش می شد سرنوشت خویش را از سر نوشت           کاش می شد اندکی تاریخ را بهتر نوشت کاش می شد پشت پا زد بر تمام زندگی               داستان عمر خود را گونه ای دیگر نوشت

شاه پسر با ناراحتی به پیر دانای ریش سفید مو سپید میگه که من اومدم ازت کمک بخوام اونوقت تو ادای منو در میاری؟

چون این پست طولانی شد
ادامه در پست بعدی..

شنبه دهم 11 1388


به نام خدا


اگر در این روزگار مُردم، بگویید به او بگویند:

در روزگار سختی می زیست.روزگار ناکامی بود و دلتنگی.
نا آگاه دلش هوایی می شد.روزگار غم و اندوه بود.
بی گاه به یاد کسی می افتاد و اشک میریخت.روزگار دوری و غربت بود.
زمان زیادی را در غفلت می گذراند.روزگارش روزگار فراموشی بود.


چشمانش را در روزگاری گشود که چشم گشودن جرم بزرگی بود.نه نان داشت نه آب، تنها غم داشت و آه و حسرت.روزگارش اینها را داشت وگرنه خودش که بی چیز تر از این حرف ها بود!


عریان و بی چیز آمد..یعنی وقتی آمد ما که در دستانش چیزی ندیدیم اما هنگام رفتن کوله بار سنگینی از گناه با خود برد.گفت که شنیده است در آن دنیا به ازای این توشه برایش سرپناهی می سازند در انتهای گرما.

روزگارش سخت بود و بد.در روزگار او برای وصل می بایست بی وفایی کرد.
شرط موفقیت، خیانت بود و شرط دوست داشتن، خجر خوردن.

در روزگارش ثروتمندان، ظالم؛ دانایان، بی خرد؛ جوانمردان، دو رو و ریاکار؛ و مهربانان، بی رحم شده بودند.

انصاف در منطق جایی نداشت و منطق  به اندیشه راه نمی یافت.حرف حق تقاضای گفتن میکرد و زبان گویای نا حق بود.

روزگارش جولانگاه گناه بود و گناه بی شرمانه در دلهای سنگ شده رخنه کرده بود.
مردم درگیر بازی روزگار و ذهن خسته از این روزگار به امید فردایی روشن، ناامیدانه به وجدان های نیمه بیدار، امید می داد.

در چنین وادی ای زیستن سخت بود.
زمانه ی بدی بود.
روزگار او، عصر غیبت بود.


2066

---------------------------------------------------------------------------------

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

الهم عجل لولیک الفرج

چهارشنبه هفتم 11 1388
به نام خدا

سلام


چند جمله 1 از دکتر علی شریعتی؛ خودم که از خوندنشون خیلی لذت بردم.


خدایا "عقیده" مرا از دست "عقده ام" مصون بدار.

خدایا به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانى کن.

خدایا مرا همواره آگاه و هوشیار دار، تا پیش از شناختن "درست " و "کامل" کسى، با فکرى مثبت یا منفى قضاوت نکنم.

خدایا شهرت، منى را که: "مى خواهم باشم"، قربانى منى که: "مى خواهند باشم" نکند.

خدایا مرا از چهار زندان بزرگ انسان: "طبیعت"، "تاریخ"، "جامعه" و "خویشتن" رها کن، تا آنچنان که تو اى آفریدگار من، مرا آفریده اى خود آفریدگار خود باشم، نه که همچون حیوان خود را با محیط، که محیط را با خود تطبیق دهم.

خدایا "چگونه زیستن" را تو به من بیاموز، "چگونه مردن" را خود خواهم آموخت.

خدایا مى دانم که اسلام پیامبر تو با "نه" آغاز شد و تشیع دوست تو نیز با "نه" آغاز شد (نه اى که على در شوراى عمر در پاسخ عبدالرحمن گفت). مرا اى فرستنده محمد و اى دوستدار على، به "اسلام آرى" و به "تشیع آرى" کافر گردان.


خدایا "مسئولیت هاى شیعه بودن" را که على وار بودن و على وار زیستن و على وار مردن است، و على وار پرستیدن و على وار اندیشیدن و على وار جهاد کردن و على وار کار کردن و على وار سخن گفتن و على وار سکوت کردن است تا آنجا که در توان این بنده ناتوان على است، همواره فرا یادم آر.



خدایا!

اى خداوندا! به علماى ما مسئولیت، و به عوام ما علم، به مومنان ما روشنایى، و به روشنفکران ما ایمان، و به متعصبین ما فهم، و به فهمیدگان ما تعصب، به زنان ما شعور و به مردان ما شرف، و به پیران ما آگاهى و به جوانان ما اصالت، به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما.... نیز عقیده، به خفتگان ما بیدارى و به بیداران ما اراده، به مبلغان ما حقیقت و به دینداران ما دین، به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان مادرد، و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف ، به نومیدان ما امید و به ضعیفان ما نیرو و به محافظه کاران ما گستاخى، و به نشستگان ما قیام و به راکدان ما تکان، و به مردگان ما حیات، و به کوران ما نگاه و به خاموشان ما فریاد، وبه مسلمانان ما قرآن و به شیعیان ما على، و به فرقه هاى ما وحدت، و به حسودان شفاء به خودبینان ما انصاف، به فحاشان ما ادب، به مجاهدان ما صبر و به مردم خودآگاهى، و به همه ملت ما، همت تصمیم و استعداد فداکارى و شایستگى نجات و عزت ببخشا!
------------------------------------------------------------

پ.ن1  گفتند یافت می نشود گشته ایم ما            گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست
پ.ن2  بزرگترین اشتباه مفیدم تو این محیط، پیدا کردن دوستای خوب و زیاد بود که مانع از تنها موندنم شد.
پ.ن3  امروز یکی از دوستام گفت که تو صفحه ی اصلی وبلاگ تبیان، وبلاگم منتخب شد.هرچند که ازاین انتخاب خوشحالم(که شاید لحنم نشون نده) اما از طرفی با دیدین وبلاگ های موفق، یکم خجالت کشیدم.    احساسی شبیه تکیه زدن به جای بزرگان

گفتم همرنگ جماعتم، چیزی مشخص نیست، دیدین چجوری رسوا میکنن ؟!

پ.ن4  به امید خدا از فردا درس رو از سر می گیرم

پنج شنبه بیست و چهارم 10 1388

به نام خدا
سلام

اى زداینده اندوه، و اى زایل کننده غم،
 اى بخشنده در دنیا و آخرت، و مهربان در هر دو سراى،
بر محمد و آل محمد رحمت فرست، و اندوه مرا بر طرف کن، و غمم را بزداى.
اى یگانه، اى یکتا، اى بى‏نیاز، اى کسى که نزاده و زائیده نشده، و هیچ همتائى نداشته،
مرا نگاه دار و پاک ساز، و گرفتاریم را بر طرف کن.1


این روزها غم بیماری سه نفر تو دلم مونده، به غیر اونی که برام همیشه هست


هم اکنون، اى پروردگار من
بلائى بر من فرود آمده که سنگینیش مرا به زانو در افکنده
و گرفتاریى به من رو آورده که تحملش مرا از پا در آورده،
و آن را تو به قدرت خود وارد آورده‏اى و به اقتدار خود بر من متوجه ساخته‏اى،
پس براى آنچه تو وارد کرده‏اى برگرداننده‏اى،
و براى آنچه تو پیش آورده‏اى تغییر دهنده‏اى، 
...
پس بر محمد و آلش رحمت فرست،
و به رحمت خود در آسایش را اى پروردگار من به رویم بگشاى،
و به قوت خود سلطان غم را از هجوم بر من منهزم ساز،
و مرا در شکوایم به توجه کامل نائل فرماى،
و در آنچه مسئلت کرده‏ام شیرینى احسان خود را به من بچشان، و از نزد خود رحمت و گشایش آسان ارزانى دار، و از لطف خود نجات و خلاصى سریع مقرر ساز
و مرا به سبب غلبه غم از رعایت واجبات و به کار بستن مستحبات خود باز مدار زیرا که من اى پروردگار به علت آنچه برسرم آمده بى تاب و توان شده‏ام
و قلبم از تحمل آنچه بر من رخ داده لبریز از غم شده است
و تو بر رفع گرفتارى من و دفع آنچه در آن افتاده‏ام قادرى.
پس قدرتت را در باره من به کار بر، اگر چه از جانب تو سزاوار آن نباشم؛
اى صاحب عرش عظیم2


آمین یا رب العالمین 2066
:"(

---------------------------------------------------
پ.ن.1: صحیفه ی سجادیه، دعای 54. نیایش، در طلب گشایش اندوه ها
پ.ن.2: صحیفه ی سجادیه، دعای 7.دعای حضرت...در هنگام اندوه

چهارشنبه بیست و سوم 10 1388

به نام خدا
 
---------------------------

 اى معبود من !
ترا مى‏ستایم و تو شایان ستایشى، در برابر احسان کاملت نسبت بمن،
و فراوانى نعمتهایت بر من، و بسیارى عطایت در باره من، و بر رحمتى که مرا به آن برترى داده‏اى، و نعمتى که بر من سرشار ساخته‏اى.
زیرا چندان در باره‏ام احسان کرده‏اى که شکر من از آن قاصر است.

و اگر احسان تو نسبت بمن و سرشارى نعمتهایت بر من نمى‏بود، به احراز بهره خود و به اصلاح نفس خود نمى‏رسیدم. ولى تو در باره‏ام احسان آغاز کردى، و از رنج کوشش در کفایت امورم بى‏نیازم ساختى، و مشقت بلا را از من برگرداندى، و قضاى خوفناک را از من باز داشتى.

اى معبود من !
پس چه بسا بلاى مشقت بارى که آن را از من برگرداندى! و چه بسا نعمت سرشارى، که چشمم را به آن روشن ساختى و چه بسا احسان بزرگى که از آن تو نزد من است!
توئى که هنگام بیچارگى دعایم را اجابت کردى. و هنگام در افتادن به گناه از لغزشم در گذشتى، و حقم را از ستمکاران باز ستاندى.


 اى معبود من !
من آنگاه که از تو مسئلت کردم ترا بخیل ندیدم
و چون آهنگ تو کردم ترا گرفته نیافتم
بلکه ترا نسبت به دعایم شنونده و در باره خواهشهایم عطا کننده یافتم
نعمتهایت را در هر حال از حالاتم و در هر زمان از زمانهایم بر خود سرشار یافتم،
از این رو تو نزد من ستوده‏اى، و احسانت پیش من مشکور است.


جان و زبان و عقل من ترا همى سایند، چنان ستایش که به پایگاه کمال و به کنه شکر رسد، چنان ستایش که در حد خشنودى تو از من فراز آید. پس در آن وقت که تعدد راهها مرا خسته سازد،

و اى در گذرنده از لغزش من،
که اگر عیب پوشى تو در باره من نمى‏بود هر آینه از رسوا شدگان مى‏بودم،

و اى دستگیر من از سر یارى،
که اگر یاریت نسبت به من نمى‏بود هر آینه از مغلوبان مى‏بودم.

و اى کسى که پادشاهان در پیشگاهش یوغ مذلت را به گردنهاشان نهاده‏اند،
و از این رو از حمله‏هایش ترسانند.

و اى سزاوار پرهیزگارى.
و اى کسى که نامهاى نیکو مخصوص او است.
از تو مسئلت مى‏کنم که از من در گذرى و مرا بیامرزى
زیرا من بى‏گناه نیستم که در برابر مؤاخذه تو حجت آورم،
و نیرومند نیستم که غلبه کنم
و گریز گاهى ندارم که بگریزم،

و از تو مى‏خواهم که از لغزشهایم در گذرى، و پوزش و بیزارى مى‏جویم از آن گناهانم که مرا گرفتار ساخته، و بر من احاطه کرده، چندانکه نابودم ساخته.

از شر آن گناهان - اى پروردگار من - به حال توبه بسوى تو گریخته‏ام،
پس توبه‏ام را بپذیر و به حال پناه جستن، پس پناهم ده، و به حال زینهار خواستن، پس خوارم مگذار، و به حال سؤال، پس محرومم مگردان، و به حال دست به دامن شدن، پس به دشمن تسلیمم مکن، و به حال خواهش، پس ناامیدم باز مگردان.

ترا خواندم - اى پروردگار من - در حالى که مسکین و زار و ترسنده و هراسان و نگران و فقیر و بیچاره آستان توئم.

بتو شکایت مى‏کنم - اى معبود من - از ناتوانى خود در شتاب کردن بسوى آنچه به دوستانت وعده دادى، و در دورى گزیدن از آنچه دشمنانت را از آن بیم داده‏اى،
شکایت مى‏کنم از بسیارى عمهایم، و از وسوسه نفسم

 اى معبود من !
تو مرا به نیت بدم رسوا نکردى،
و به گناهم هلاک نساختى.
ترا مى‏خوانم، پس مرا اجابت مى‏کنى،
اگر چه چون تو مرا مى‏خوانى در اجابتت کند باشم
و هر حاجتى که دارم از تو مى‏خواهم،
و هر کجا باشم راز خود را پیش تو مى‏سپارم.
پس جز ترا نمى‏خوانم و به غیر تو امید ندارم.


لبیک لبیک!
 

تو مى‏شنوى شکایت کسى را که شکایت نزد تو آورد،
و رو مى‏آورى به کسى که بر تو توکل کند،
و مى‏رهانى هر که را به پناه لطف تو در آید
و بلا را بر طرف مى‏کنى از هر که بتو پناه مى‏آورد. 


اى معبود من !
پس مرا به علت ناسپاسیم از خیر جهان و این جهان محروم مکن،
و آن گناهانم را که مى‏دانى بیامرز.

اگر عذاب فرمائى پس به علت آن است که من آن ستمکار سهل انگار اهمال پیشه گناهکار کوتاهى کننده فرو گذارنده به غفلت گزارنده بهره خویشم،

و اگر بیامرزى، پس به سبب آن است که تو مهربان‏ترین مهربانانى.


-----------------

سلام. متن بالا ترجمه ی دعای 51اُم صحیفه سجادیه است.

و چه دعای زیبایست! نیایش در تضرع و زاری !


يکشنبه بیستم 10 1388

 

به نام خدا


خداوندا ! عاجزانه تمنا دارم؛ به بندگانت
طعم عشق به معبود را بچشان!


اینجا هوا نم نم بارونی ِ (وَنوشه)


2066

دسته ها : الهی نامه !
سه شنبه پانزدهم 10 1388


به نام خدا
سلام

------------------------------------------------------

شهادت امام حسین (ع) و یارانش را بهتون تسلیت می گم 
عزاداری هاتون مورد قبول درگاه الهی
الهی آمین

---

دوستان من آبم
 
خب چمی دونم..همین که بچه ها میگن..
من آپم :)


همونطوری که می دونید (میدونم که یادتون نبود) امشب شب یلداست.
و این شب خاصیت های زیادی داره که قصد دارم تو این پست (معادل فارسی پست چیه؟) اشاراتی بهشون داشته باشم.

1
چون لاله دل از مهرتوان سوختن اما       اسرار دل سوخته پیدا نتوان کرد
  تا در سر زلفش نکنی جان گرامی         پیش تو حدیث شب یلدا نتوان کرد
 آنها که ندانند ترنج از کف خونین        دانند که انکار زلیخا نتوان کرد

خب...
از خاصیت های مهم این شب اینه که شب های بعدش کوتاه تر میشن که به نظرم طبیعی هم هست.اخیرا دانشمندا (خودم و شرکا) اثبات کردیم که چون در طول سه ماه پاییز، "شب ها"، تو بارون و شبنم خیسونده میشن طبیعتا آب میرن و کم کم کوتاه میشن و معمولا (یعنی حدودا دقیقا) از شب یلدا به بعد ما شاهد کوتاه شدن طول شب همراه با بارش آفتاب و طلوع باران و ابر های پراکنده و ...
خلاصه شاهد میشویم 
 


حالا که براتون کوتاه شدن طول شب اثبات شده!! میرسیم به نکته ی اصلی.

نکته ی اصلی اینه که این شب های کوتاه شونده با امتحان های ما مصادف شدن و من بسی مسرورم که به عرض دوستان "شب درس خون" برسونم که یوهاهاهاها
یعنی این ترم ما "روز درس خونا" نمره هامون بهتر میشه (می بینین که تمام شرایط محیطی و جوی و میزبانی با ماست)


ببینید عبید زاکانی چی گفته : (شما بیت اولشو توجه نکنید! لطفا! )

2
ای لعل لبت به دلنوازی مشهور            وی روی خوشت به ترکتازی مشهور
با زلف تو قصه‌ایست ما را مشکل           همچون شب یلدا به درازی مشهور



حالا یه مورد دیگه در مورد شب یلدا بگم.
همونطوری که می دونید خدا شب را برای کسب آرامش ما انسانها قرار داده و حالا تو این شب های کوتاه شده ما آرامش کمتری کسب می کنیم.جل الخالق به این یلدا  (یلدا کیه؟ ها؟ بگو ببینم؟)


3
همه روز از خروش دل نزارم      بسان نای و چون نی ناله دارم
همه روز از غم دل در خروشم      چو بحری آتشین در تفّ و جوشم
   شبم را گر امید روز بودی       کجا چندین دلم در سوز بودی
چو درد من سری پیدا ندارد        شب یلدای من فردا ندارد


.
.
.

امسال شب یلدامون با ماه محرم همزمان شده.
امسال بابابزرگ ها و مامان بزرگ ها قصه ی کربلا و عاشورا رو برای بچه هاشون میگن.
امسال شب یلدامون..

خیلی ها به دعای من (اگه قابل باشم) و شما نیازمندن. یادمون باشه دعا شون کنیم!
و برای همه شون فال حافظ بگیریم

4
شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست            گریه‌های سحرم را اثری پیدا نیست

و

5
به قاف والقرآن و به صاد والقران       به علم القرآن و به علم الاسما
      به روز عرفه و روز بدر و روز حنین        به روز جمعه و عید و به روز حشر و جزا
به عزت شب قدر و شب حساب برات         به حرمت شب آبستن و
شب یلدا
به جانفزایی علم و به دل‌گشایی جان         به پادشاهی عقل و رئیسی اعضا

قسم نمیدم اما دوستاتونو هم فراموش نکنید!


بیشتر از این چشماتونو درد نمیارم. براتون فردای بعد از یلدای خوبی رو آرزو می کنم

6
مهره‌ی مهر چو از حقه مینا بنمود               ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود


7
   سر به بالین عدم بازنه ای نرگس مست        که ز خواب سحر آن نرگس شهلا برخاست

  به سخن گفتن او عقل ز هر دل برمید         عاشق آن قد مستم که چه زیبا برخاست
روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف         گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست
ترک عشقش بنه صبر چنان غارت کرد        که حجاب از حرم راز معما برخاست
  سعدیا تا کی ازین نامه سیه کردن؟ بس         که قلم را به سر از دست تو سودا برخاست


شرمنده ی قلم؛ سیه کردن بس!

در پناه خدا
یا علی
ماشاالله

-------------------------------------------------------------------------------

پ.ن.1.
    بر سر آنم که گر ز دست بر آید          دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد        دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست        نور ز خورشید جوی بو که برآید
حافظ
---------------------

پ.ن.2.

1. غزل- خواجوی کرمانی
2. رباعی- عبید زاکانی
3. خسرو نامه- عطار
4. غزل- محتشم کاشانی
5. قصیده- عطار
6. غزل- خواجوی کرمانی
7. قصیده از سعدی
------------------------

پ.ن.3.

تا یه جاییش رو صبح نوشتم. تیکه آخرش هم الان که ساعت 7:40 شده .
حال ه دیگه، برای خودش می چرخه.
شکرت..


 

 

دسته ها : ادب و هنر
دوشنبه سیم 9 1388

به نام خدا
سلام


من و یک رابطه ی تنگاتنگ

من و یک رابطه ی گرم و قشنگ

من و یک بند کلفت و محکم

یک سرش خورده گره بر دل من

آن سرش...

 

24.9.1388      18:59
 برای تنویر افکار عمومی(به اونجا که رسید پاشد رفت )

...
آن سرش شاید،
 آزاد و رها
شایدم در پیش خدا
یا که در دست ناخدا


2066

شنبه بیست و یکم 9 1388

به نام خدا


سلام
سلام به همه

متن ترانه ای از محسن چاوشی به اسم تنهایی!

از نظر من وصف حال یکی از دوستام ه. هر وقت به این آهنگ گوش میدم یاد اون می افتم.تو این دنیا اونقدر درد ملتو دیدم و شنیدم که خجالت می کشم آه بکشم
هرچند می کشم!

فقط کافی ه به بهزیستی و آسایشگاه معلولان سر بزنیم. به لطف شانس خوبم چندین بار از طرف مدرسه تو مقاطع مختلف تحصیلی رفتیم به آسایشگاه..
هر وقتم که می رفتیم تا آخر اون روز از غذا خوردن می افتادم.. ولی چه کنم که از جنس بشر هستم و دنبال شر.
تو کلاس نشستن برام سخت و یادگیری کوتاه و امتحان سخت تر.



به کوشولوی مماخ نخودی :)

رفیق من سنگ صبور غم ها                 به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیشکی نمیفهم ه چه حالی دارم              چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونم و دل زده از لیلیا                    خیلی دلم گرفته از خیلیا
نمونده از جوونیام نشونی                  پیر شدم، پیر تو ای جوونی

  تنها یکی سنگ صبور                 خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست                  موندی و راه چاره نیست
اگرچه هیچ کس نیومد                     سری به تنهایت نزد
اما تو کوه درد باش                     طاقت بیار و مرد باش

اگه بیای همونجوری که بودی              کم میارین حسودا از حسودی  
صدای سازم همه جا پر شده            هر کی شنیده از خودش بی خود ه
اما خودم پر شدم از گلایه               هیچی ازم نمونده جز یه سایه
سایه ایی که خالی از عشق و امید        همیشه محتاج ه به نورِ خورشید

تنها یکی سنگ صبور                  خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست                   موندی و راه چاره نیست
اگرچه هیشکس نیومد                      سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش                      طاقت بیار و مرد باش




در هر صورت بعد از خودن این شعر باید این یه دونه رو هم بخونید!
:D

غریبه دلت گرفته می دونم           همه دنیات یه سراب ه
دل تو تشنه تر از خاک کویر            توی ه سینه ت پر آه ه می دونم

غریبه ای سوخته ی خورشید عشق             تار و پور تو گسسته
  میون غنچه ی پاک قلب تو                 خجنر رفیق نشسته می دونم

غریبه به اشک سرخ تو قسم            درد عشق من و تو دردی حقیره
ببین اون کنج خرابه های شهرو            که داره کودکی از سرما میمیره

غریبه اون ور دنیا رو نگاه کن         جنگ و خونه و نفس، مرغی اسیره
میرسه از گرد راه گوله ی سربی،         نه فقط عشق، حتی دنیا رو میگیره


غریبه دلت گرفته می دونم              با تو تا غروب غم ها می مونم
دیگه بسه نذار از آوارگی هام بخونم       غربیه زندگی سخت ه آره سخت ه

اما خب باید شکست و دم نزد           باید از سخر صبوری سر کشید
 به شراب سرخ کینه لب نزد


دو هزار و شصت و شیش

پنج شنبه پنجم 9 1388

 

با یاد خدا دلها آرامش می گیرد

 

آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند!

آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند!

دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند!

فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند!

صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند!

راستی آنچه که یادت دادیم
پر زدن نیست که درجاست بخند!

آدمک نغمه ی آغاز نخوان
به خدا آخر دنیاست بخند!

مرگ همین جاست بخند! ...

 

آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند!

آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند!

 

 

 انتهای نامه ی 36 امام علی حال خودشو با این شعر بیان می کنه. من ازش خیلی خوشم اومد


 « اگر از من بپرسی چگونه ای؟ بدان که من در برابر مشکلات روزگار شکیبا هستم؛ بر من دشوار است که مرا با چهره ای اندوهناک بنگرند، تا دشمن سرزنش کند و دوست ناراحت شود.»

 

2066

يکشنبه اول 9 1388
X