یک عاشقانه با مضمون عارفانه!
هر روز دست به دعا کردم
از ته دل خدا خدا کردم
گفتمش یا رب ز من دیوانگی اموختی
محبت را مهربانی را در دلم افروختی
حال من عاشق زلف او شدم
مثل یک دیوانه در کویش شدم
یا رب این عشق با من چه ها میکند
درد این دل را دوا میکند
عاشقی سخت است ولی با او شیدا میکنم
از این عشق تو را شکر میکنم
من هر روز دست به دعا میکنم
از تو طلب دیدار او میکنم
تو خود میدانی در کوی او هجرانم
باری از کوه غم در دل دارم
هر شب از غم هجران اشک بر سموات دارم
یارب این هجران را پابان بده
این دو دل را در کنار هم به مهربانی بده
یک عاشقانه بسیار زیبا
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم ، چند وقت است که هر شب به تو می اندیشمعاشقانه
وقتی دل ارزش خودش رو از دست بدهد.اینجا تمام استشمام یک بوی خوش است
به پهنای تاریخ و به امتداد یک شعاع آفتاب
بوی خوش آمدن تو
وباز مرا می بینی
سبو به دست
به آبیاری نرگس های آمدنت
شنیده ام که هنوز
بی قراری
بی خوابی
بی آرامشی
و من از تمام بی ها ی تو
بی صبرانه
بی دلیل
و حتی این رزوها بی تمنای تو
بی قراریت
را می پسندم
دانش آموزی در کلاس درس
از معلمی پرسید
چگونه می توان راست گفت
در حالیکه گوش های محبوبت
دروغ بشنوند
معلم نگاهی سر د به او کردو گفت :
ببین فرزندم
آخه عزیزم
بچه جون این سوالا
و ناگهان
با خشم خود
صورت مسئله را پاک نمود
راستی
می توان راست گفت
و گوشی آنرا دروغ بشنود
می شود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟