یه نفر به پسرش می گه برو چکش همسایه رو بگیر . پسره میره ومیاد میگه نمی دند باباش می گه برو گریه کن ناله بالاخره یه جوری بگیر . پسره میره و میاد می گه بابا نمی دند . باباش می گه عجب آدم های خسیسی پیدا می شوند . بر چکش خودمونو بیار.
نو بهار است در آن کوش که خوش دل باشی / که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی من نگویم که اکنون باکه نشین و چه نوش/ که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی چنگ در پرده همین می دهد پند ولی / وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی درچمن هر ورقی دفتر حالی دگر است /حیف باشد که ز کار همه غافل باشینقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف/ گر شب و روز در این قصه مشکل باشی گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست / رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد / صید آن شامل مطبوع شمایل باشی