با نیک وبد بساز که یک لحظه بیش نیست
این نیز بگذرد و به سر آید زمان ما
روزی رسد که ما همه از یاد می رویم
نامی نبرد کس زنام ونشان ما
این روزگار چرخ که گردد به روز وشب
چرخد که خرد کند روزی استخوان ما
سر بلندی گر تو خواهی با همه یک رنگ باش
قالی از صد رنگی زیر پا افتاده است
مرگ
تنها آرزویم مرگ است
و مرگ حق آدمی است
وحق انسان عشق است
وعشق وجود خداوند است ...
دل من می سوزد
که قناری ها را پر بستند
که پر پاک پرستوها رابشکستند
وکبوترها را
آه کبوترها را
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهردر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
و ای باران باران
شیشیه ی پنجره را باران شست
از دل من اما ...
به نام حق
من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویاازهرفریادی لازم است.
سلام دوستان این اولین نوشته منه امیدوارم که بتونم مطالبی بنویسم که مورد توجهتون قرار بگیره.