دسته
لينك هاي دسترسي سريع
مطالب من در ثبت مطالب روزانه
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1156363
تعداد نوشته ها : 1368
تعداد نظرات : 348
Rss
طراح قالب
مهدي يوسفي

مبارزات و تبلیغات ابوذر به همین منوال ادامه داشت ، تا آنکه عثمان براى حفظ موجودیت خود، ابوذر را به شام تبعید کرد، تا در آنجا تحت نظارت و تهدیدهاى معاویه ، بلکه سکوت کند و صدایش به جائى نرسد، ولى وقتى که ابوذر به شام رفت ، طولى نکشید که چهره شام را دگرگون کرد، صریحا در ملا عام به معاویه اعتراض مى کرد و مکرر در مورد قصر سبزى که معاویه ساخته بود، مى گفت : ((اى معاویه اگر این قصر را از مال خدا ساخته اى خیانت است و اگر از مال خود ساخته اى اسراف مى باشد.))(109)
جلام بن جندل مى گوید: در زمان خلافت عثمان ، از طرف معاویه حاکم ایالت ((قنسر)) و ((عواصم )) بودم ، روزى به شام نزد معاویه آمدم ، دیدم کنار در خانه معاویه شخصى فریاد مى زند: این قطارها (ثروتهائى که از راه نامشروع انباشته شده ) براى شما آتش مى آورند، خداوندا امر کنندگان به معروف را که ترک کننده معروف هستند، لعنت نما و نهى کنندگان از منکر را که انجام دهنده آن هستند لعنت کن !
دیدم معاویه لرزه بر اندام شد و رنگش را باخت و به من گفت : آیا این فریاد زننده را شناختى ؟ گفتم نه ، گفت این جندب بن جناده ، ابوذر است که هر روز نزد ما مى آید و آنچه را شنیدى اعلام مى کند.
(110)
معاویه که از بودن ابوذر در شام ، سخت هراسناک بود مکرر براى عثمان در مورد تبلیغات ابوذر در شام پیام مى فرستاد، و در یکى از نامه ها نوشت : ((مردم بسیارى صبح و شام دور ابوذر را مى گیرند و به سخن او گوش ‍ مى دهند، اگر به این سامان نیاز دارى او را نزد خود بخوان ، مى ترسم مردم را بر ضد تو بشوراند.))
عثمان با شنیدن این اخبار، دستور اکید داد که ابوذر را بر شتر بد راه و برهنه سوار کن و آن شتر را به مردى خشن بسپار، تا شب و روز آن را براند که خواب بر ابوذر غالب گردد و ذکر من و ترا فراموش کند.
معاویه طبق دستور عثمان ، ابوذر را از شام به مدینه فرستاد ولى بقدرى بیانات گرم ابوذر در اعماق دل مردم شام اثر گذاشته بود، با اینکه اخطارهاى مکرر معاویه را شنیده بودند، دسته دسته ابوذر را بدرقه کردند و عده زیادى تا دیر مروان
(111) همراه ابوذر بودند و در آنجا با ابوذر نماز جماعت خواندند و پاى سخنرانى ابوذر نشستند و سپس جمعى مى خواستند تا مدینه ابوذر را همراهى کنند، ولى ابوذر به آنها گفت برگردید، و از محبت آنها سپاسگزارى کرد.(112)


دسته ها : داستان باستان
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
X