پس از آنکه سر از بدن جعفر برمکى جدا کردند، بدنش را به فرمان هارون به بغداد برده و بر سر جسر بغداد آویختند، تا وقتى که هارون عازم خراسان بود، دستور داد آنرا آتش زدند و سوزاندند.
از عجائب اینکه : یکى از کاتبان دولت هارون مى گوید:
روزى دفتر محاسبات هارون را بررسى مى کردم ورقى را دیدم که نوشته بود:
در این روز به موجب فرموده امیر، چندین زر و لباس و فرش و عطر به ابوالفضل جعفر بن یحیى داده شده است ، و چون آن را محاسبه کردم ، هزار هزار درهم بود، و بعد از آن در ورقى دیگر دیدم که قیمت نفت و بوریائى که جعفر را با آن سوزاندند، چهار دینار و نیم دانگ بود.(78)
اى طفل دهر گر تو زپستان حرص و آز |
روزى دو، شیر دولت و اقبال برمکى |
در مهد عمر غره مشو از کمال خویش |
یاآور از زمان بزرگان برمکى |
جالب اینکه : آنهمه سر و صدا و بگیر و ببند برمکیان از اول تا آخر بیش از 17 سال و هفت ماه و پانزده روز نکشید، بسیارى از شعرا و اندیشمندان درباره برگشت اوضاع برمکیان ، سخنها و شعرها سرودند و خواندند، در میان آنها به این شعر على ابن ابى معاذ توجه کنید:
هان اى مغرور به روزگار، متوجه باش که این روزگار، فانى و نیرنگ باز است ، براى هیچکس ، امین و وفادار نیست ، از آن برحذر باش ، و گول آنرا نخور، اگر مى خواهى که به فنا و عدم ثبات روزگار یقین پیدا کنى ، به بدار آویخته روى جسر بغداد (بدن جعفر برمکى ) نگاه کن . (79)