دسته
لينك هاي دسترسي سريع
مطالب من در ثبت مطالب روزانه
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1156242
تعداد نوشته ها : 1368
تعداد نظرات : 348
Rss
طراح قالب
مهدي يوسفي

در اینکه چرا هارون بر برمکى ها غضب کرد، و تصمیم گرفت که این خاندان را از میان بردارد، سخنهاى فراوان گفته اند، ولى از همه قابل قبولتر این است که او از قدرت و نفوذ آنها براى حکومت خود، احساس خطر کرد و مقتدرترین و با نفوذترین این خاندان ((جعفر)) فرزند یحیى بن بود، که مى توان او را نخست وزیر هارون نامید، ولذا در آغاز، تصمیم به کشتن جعفر گرفت .
روزى یکى از ماءمورین جلادش بنام ((مسرور)) را طلبید و او را امر کرد که برو سر جعفر را براى من بیاور مسرور نزد جعفر رفت و او را از جریان مطلع کرد.
جعفر گفت :
شاید هارون شوخى کرده است .
مسرور گفت :
نه به خدا سوگند، هارون این فرمان را از روى جدیت گفت .
جعفر گفت :
من بر گردن تو حقوقى دارم ، بخاطر آن حقوق ، امشب را بمن مهلت بده ، نزد هارون برو و بگو من جعفر را کشتم ، اگر صبح شد اظهار پشیمانى کرد که بجا بوده و مرا نکشته اى و گرنه آنوقت فرمان هارون را انجام بده .مسرور گفت :
نمى توانم مهلت دهم .
جعفر گفت :
پس مرا نزد خیمه هارون ببر، بار دیگر درباره قتل من به هارون مراجعه کن ، اگر باز فرمان قتل مرا صادر کرد، در آنوقت بیا و مرا به قتل رسان .مسرور گفت :
عیبى ندارد.
مسرور و جعفر وارد محوطه کاخ هارون شدند، مسرور، جعفر را در آنجا گذارد و نزد هارون رفت و گفت :
جعفر را آوردم .
هارون گفت :
همین الان سر او را بیاور و گرنه ترا مى کشم .
مسرور نزد جعفر رفت و گفت :
شنیدى فرمان قتل را.
جعفر گفت : آرى .
در این هنگام ، جعفر دستمال کوچکى از جیبش بیرون آورد و چشمان خود را بست و گردن خود را کشید، مسرور سر جعفر را از بدن جدا کرد و نزد هارون برد.
به این ترتیب جعفر در حالى که بیش از 37 سال از عمرش نگذشته بود کشته شد.
سپس هارون دستور داد، کلیه اموال برمکى ها ضبط شود، و کاخ ‌هاى آنان خراب گردد، و مردان این خاندان همه زندانى شوند، جمعى از آنان در زندان درگذشتند، و عده اى از آنها پس از مدتى آزاد شدند.
از جمله کسانى که در زندان درگذشت ، یحیى بن خالد، پدر جعفر و فضل ، برادر جعفر بود، و آنها که از زندان آزاد گردیده بودند، با وضع عجیبى زندگى مى کردند
(74) براى نمونه به این دو داستان توجه کنید.


دسته ها : داستان باستان
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
X