| زگیتى مرا بهره این بد که بود |
| زمان چون بکاهد نشاید فزود |
| مرا مرده در خاک مصر آکنید |
| زگفتار من هیچ مپرا کنید |
| به سالى زدینار من صد هزار |
| ببخشید بر مردم خویش کار |
| گرآید یکى روشنک (9) را پسر |
| شود بى گمان زنده نام پدر |
| نباید که باشد جز او شاه روم |
| که او تازه گرداند آن مرز و بوم |
| من ایدر(10) همه کار کردم ببرک |
| به بیچارگى دل نهادم بمرگ |
| به اندرز من گوش باید گشود |
| به این گفت من در نباید فزود |
| نخست آنکه تابوت زرین کنید |
| کفن بر تنم عنبر آگین کنید |
| ز زربفت چینى سزاوار من |
| کسى سر نپیچد زتیمار من |
| همه درز تابوت مرا بقیر |
| به کافور گیرید و مشک و عبیر |
| نخست آکنید اندرو انگبین |
| زبر انگبین زیر دیباى چین |
| وز آن پس تن من نهید اندر وى |
| سرآمد سخن چون بپوشید روى |
| ترا مهر بد برتنم سال و ماه |
| کنون جان پاکم زیزدان بخواه |
| بدین خواستن باش فریادرس |
| که فریاد گیرد مرا دست و بس |
| نگر تا که بینى بگرد جهان |
| که او نیست از مرگ خسته روان |