دسته
لينك هاي دسترسي سريع
مطالب من در ثبت مطالب روزانه
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1165107
تعداد نوشته ها : 1368
تعداد نظرات : 348
Rss
طراح قالب
مهدي يوسفي

دنیا با تحولات و دگرگونیهائى که در اوضاع خود دارد، راستى عجیب است ، و عجیب تر آنکه انسانها با دیدن این سراى رنگارنگ دل به آن مى بندند و احیانا در راه آن ، دین هم مى فروشند.
اینک براى ترسیم این معنا باز تاریخ را ورق مى زنیم و در این آئینه عبرت ، چهره دیگرى را مى بینیم :
دارا فرزند بهمن بن گشتاسب بن سهراب بن کیخسرو که یکى از سلاطین بزرگ و معروف ایران است ، در اوج شکوه مى زیست ، آوازه کشورگشائى و اقتدار و عظمت او به همه جا رسیده و در اندک زمانى همه گردن فرازان آن عصر را تحت فرمان آورد، پادشاهان قدرتمند خدمت آستانش را موجب افتخار و سرافرازى مى دانستند.
در پهنه گیتى فقط ((فیلقوس ))که قیصر و فرمانفرماى کشور مقتدر روم بود با وى از در مبارزه وارد شد، و سر از فرمان او تافت ، وقتى که این مطلب را گزارشگران به ((دارا))گزارش دادند، او مانند تنوره آتش فشان مشتعل گردید، و فورا با سپاه بیکران خود فرمان داد تا براى سرکوبى وى متوجه روم شوند
قیصر پس از اطلاع از این امر با تجهیز سپاه ، براى مقابله ، حرکت کرد.
دو سپاه مجهز و نیرومند دارا و قیصر در برابر هم صف آرائى کردند و بى امان به جنگ پرداختند، طولى نکشید که سپاه قیصر درهم شکسته شد، تا آنجا که خود قیصر، ناگزیر جبهه جنگ را پشت سر گذارده ، به قلعه اى پناهنده گردید دارا قیصر را اجبارا از قلعه بیرون کشید، ولى کشور روم را به او بخشید، اما با این قرارداد که هر سال هزار تخم طلا که هر تخمى به وزن چهل مثقال باشد، به خزانه ایران تسلیم نماید.
مدت چهارده سال این خراج سنگین مرتبا از طرف فیلقوس امپراطور روم به خزانه دولتى ((دارا)) تسلیم مى شد، ولى در طى این مدت ((دارا)) فرزند خود را که او نیز ((دارا)) نامیده مى شد و معمولا آن را داراى اصغر مى گفتند و بسیار نزد پدر محبوب بود، به عنوان ولیعهدى به جاى خود برگزید، از آنطرف فیلقوس نیز داراى فرزندى به نام اسکندر گردید.
بالاخره پیمانه عمر دارا پر شد و همچون دیگران که روزگارى خاکپایش ‍ زینت بخش چهره مردم بود، اسیر خاک زیر پاى مردم گردید.
فرزندش دارا که او را چنانکه گفتیم ((داراء اصغر)) مى خواندند بجاى او نشست ، از آن سوى فیلقوس قیصر روم نیز با جهان وداع کرد، پسرش ‍ اسکندر به جاى او زمام امور را بدست گرفت ، اسکندر تخمهاى زرین را که هر سال پدرش به خزانه دارا مى فرستاد قطع کرد و از دادن این باج ، سر برتافت .
وقتى که براى داراء اصغر مخالفت اسکندر، آشکار شد، نخست قاصدى نزد اسکندر فرستاد و مطالبه باج معهود کرد، اسکندر در پاسخ او گفت : از قول من به ((دارا)) بگوئید آن مرغى که تخمهاى طلا به وجود مى آورد از دنیا رفت ، دارا از این سخن سخت ناراحت شده یک گوى و چوگان
(40) و مقدارى کنجد براى اسکندر فرستاد و در ضمن پیغام داد که تو هنوز کودکى ، و لذا شایسته است که با این گوى و چوگان چون طفلان بازى کنى و پنجه در پنجه مردان نیندازى و این مقدار کنجد نمونه اى است از عدد لشکر و شماره سپاه من که معادل هر دانه آن هزار مرد صف شکن دارم ، بنابراین اگر در ایصال باج کاهلى کنى خاطر و اطمینان داشته باش که همچون گوى در خم چوگان ترا حیران و بى سر و سامان خواهم ساخت .
به محض رسیدن این پیام به اسکندر، اسکندر در پاسخ او چنین نوشت :
اى دارا! از پیام تو فال نیک به خاطر من رسید، چه آنکه امیدوار شدم که به توفیق الهى همانطور که گوى در خم چوگان مقهور است ، و چوگان بر آن مسلط مى باشد، کشور و آب و خاک تو نیز مقهور و مسخر اراده قدرت من خواهد شد و چوگان اراده من بر کشور تو مسلط خواهد گشت ، سپس در برابر کنجد، مقدارى حنظل
(41) فرستاد یعنى : بزودى مذاق تو از چاشنى حنظل قهر و غلبه من تلخ خواهد شد، بارى به حکم و ان الحرب اولها الکلام یعنى جنگ از سخن آغاز مى شود، کم کم میان دارا و اسکندر، آتش ‍ جنگ فروزان گردید، سپاه روم و ایران در برابر هم قرار گرفتند، در یکى از روزهاى جنگ دارا از اردوگاه خود برگشته ، خسته و کوفته ، در بارگاه استراحت کرده بود، که ناگهان دو نفر از دربانان او که در دربار او تقرب زیاد داشتند، با خنجرهاى بران بر او حمله کرده و سینه اش را شکافتند و پس از انجام این کار با عجله تمام به میان سپاه اسکندر گریختند.
اسکندر از این حادثه مطلع شد با تعجیل هر چه بیشتر، خود را به بالین دارا رساند، وارث ملک کیان هنوز رمقى از حیات داشت ، چشمش به چهره دشمن که بر روى سینه او خم شده بود افتاد. آه جانکاه و سردى کشید.
اسکندر سر ((دارا)) را به بالین گرفته و بوسید و سوگند یاد کرد که من به این موضوع امر نکرده ام ، دارا از اسکندر التماس و خواهش کرد که قاتلان را به کیفر برساند، و دخترش را همسر خود گرداند، و بیگانه را حاکم ایران قرار ندهد.
اسکندر اطمینان داد که وصایاى دارا را اجرا خواهد کرد.
و به این ترتیب طومار زندگى و سلطنت دارا درهم نوردیده شد و مدت پادشاهى او چهارده سال بود.
او در لحظات آخر عمر گفت : ((اى اف بر این دنیا! به شاه شاهان و صاحب هفت اقلیم بنگر که مجروح و تنها دور از یاران و دوستان بر روى خاک افتاده در حالى که شوکتش پایان یافته و هلاکتش نزدیک شده است ، از آنچه مى بینى عبرت بگیر، پیش از آنکه خود عبرت ناظران دیگر گردى !))
و به گفته نظامى در اسکندرنامه ، وقتى که اسکندر به بالین دارا آمد، دارا گفت :

اگر تاج خواهى ربود از سرم
یکى لحظه بگذار تا بگذرم
چو من زین ولایت گشودم کمر
تو خواه افسر از من ستان خواه سر
پس از درگذشت دارا، قلمرو فرمانروایى اسکندر، توسعه یافت ولى دیرى نپائید که پیمانه اسکندر نیز پر شد که شرح آنرا مستقلا خاطرنشان ساختیم .

دسته ها : داستان باستان
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

بشر گاهى بر اثر مستى غرور و طغیان ، آنچنان روح تکبر بر مغزش مسلط مى شود که حتى مى خواهد پس از مرگش عالى ترین و پرشکوهترین قبرها را داشته باشد، حال اگر براى ساختن این قبرها حق میلیونها نفر حیف و میل شود، و هزاران نفر در این راه کشته شوند و یا به سختى و مرگ تدریجى بیفتند. هیچ مانعى نخواهد داشت .
یکى از شواهد معروف براى این موضوع ، ((اهرام سه گانه )) مصر است ، این سه اهرام ، در نزدیکى قاهره در 8 کیلومتر و سیصد مترى رود نیل در محلى موسوم به ((جیره )) قرار دارند، و از بزرگترین ابنیه و آثار باستانى کشور مصر به شمار مى روند.
انگیزه ساختن این اهرام این بوده که ، فراعنه و ملوک مصر، همانگونه که در زندگى با سایر مردم امتیاز داشتند، و حتى بعضى از آنها خود را خداى مردم مى دانستند، خواستند پس از مرگشان ، قبرشان نیز با قبور سایر مردم فرق داشته باشد از این رو به ساختن اهرام مشغول شدند.
(42)
این اهرام در عهد ((زوسر)) امپراطور مصر باستان از فراعنه سلسله سوم بنا گردید. در این دوره اولین قبر از آجر بنام ((مستبه )) و قبر سنگى بنام ((پیرامیدها)) که همان اهرام باشد بوجود آمد.
این اهرام که براى خصوص دفن فراعنه مصر بوجود آمده از راهروهاى تودر تو و خطرناکى تشکیل شده است که فقط یکى از آنها بمقبره ختم مى شود
(43).
بگفته دانشمند معروف فرید وجدى در دائرة المعارف : ((بزرگترین هرم از سه هرم نامبرده ، بلندیش از سطح زمین 150 متر است و هر ضلع (پهلو) آن معادل با 235 متر مى باشد و بطور کلى 250 ملیون متر مکعب ساختمان در آن بکار رفته است ))
و بگفته مفسر معروف طنطاوى ، سنگهائیکه براى بناى هرم اول بکار رفته براى ساختن دیوارى در اطراف همه زمین کشور مصر، کافى است !
در دائرة المعارف فرهنگ و هنر
(44) درباره ((هرم بزرگ جیره )) آمده : هرم بزرگى که نزدیک قاهره دیده مى شود، از اولین عجائب هفتگانه دنیا است ، که تا این زمان وجود دارد و گذشت زمان و حوادث ، نتوانسته است خللى در ارکانش ایجاد کند، سطح قاعده هرم جیره ، مربعى است که هر ضلع آن 233 متر است و این هیولاى حیرت انگیز، متکى به سطحى است که مساحتش بالغ بر 54 هزار متر است و ارتفاعش 147 متر مى باشد.
بر اثر عوامل جوى تاکنون 12 متر از ارتفاعش کاسته شده ، حجم این توده عظیم سنگ ، سابقا دومیلیون و هفتصد هزار متر مکعب که شامل وزنى معادل 8 میلیارد کیلو بود.
بناى عظیم روى قاعده سنگى هرم بسیار دقیق است ، به طورى که معماران امروز حیرانند که در آن زمان با چه وسائلى به این دقت ترازو و اندازه گیرى شده است .
راهرو ورودى هرم ، مختصر خمیدگى دارد که یک راست بطرف شمال مى رود، اگر یک خط فرضى از آخر راهرو ادامه یابد با چند درجه اختلاف ، پائین تر به قطب منتهى مى شود، این اختلاف به علت محور زمین است که در طول این مدت پیدا شده است .
یکى از دانشمندانى که درباره اهرام تحقیق کرده است مى گوید: 800 میلیون قطعه سنگ را از فاصله 980 کیلومترى آورده و روى هم چیده اند و بنائى ساخته اند تا جسد مومیائى شده فرعون و ملکه را در زیر آن دفن کنند، و خود دخمه که مدفن اصلى است و محلى است بزرگ ، فقط از 5 قطعه سنگ یک پارچه رخام و مرمر که چهار قطعه سنگ بزرگ به عنوان دیوار و یک قطعه دیگر به عنوان سقف این دخمه برپا شده است .
براى تصور قطر و وزن سنگى که سقف را تشکیل مى دهد، کافى است بدانیم که چندین میلیون قطعه سنگ بزرگ را تا نوک اهرام روى همین سقف چیده اند و این سقف در حدود 5 هزار سال است که این وزن را تحمل مى کند.
(45)
درباره شگفتى بنا و ساختمان اهرام ، مطالب بسیارى گفته شده است که از جمله اینکه به روایت مرحوم صدوق ، ((حمادویه بن احمد بن طولون )) تصمیم گرفت که دو هرم از اهرام سه گانه را خراب کند، هزار نفر کارگر را ماءمور آن کرد، آنان یکسال در اطراف آن دو هرم به کار ویران کردن ادامه دادند، بى آنکه نتیجه بگیرند، خسته شدند و از آن دست کشیدند. (46)
به نظر ما این تمدن نیست ، بلکه آثار جنایت و استعمال و استثمار طاغوتها در طول تاریخ است ، و اکنون نیز باید به این عنوان به آن نگریست ، با توجه به اینکه براى ساختن آن ، هزارها نفر کشته و بدبخت و بى خانمان گشتند.

دسته ها : داستان باستان
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

((منفتاح )) پسر رامسیس دوم ، فرعون زمان موسى (ع ) است ، این فرعون همان است که موسى و هارون براى دعوت و ارشادش از طرف خدا ماءمور شدند(47)این همان است که ادعاى خدائى مى کرد و همواره با موسى مبارزه مى نمود.
تا آن هنگام که دنبال موسى و بنى اسرائیل (که موسى آنانرا از چنگال فرعون خارج کرده از مصر بیرون مى برد) با سپاه بیکران خود از شهر بیرون رفت و سرانجام او و سپاهش در دریاى احمر، غرق شدند ولى خداوند بدن فرعون را براى عبرت دیگران ، به کرانه دریا افکند
(48).
چنانکه در قرآن مى خوانیم : ((امروز بدن ترا به بیرون مى افکنیم تا براى آیندگان مایه عبرت باشد.))
(49)
از معجزات قرآن کریم اینکه : همانگونه که فرموده ، بدن فرعون مایه عبرت آیندگان شده است .
توضیح اینکه : بدن منفتاح (فرعون موسى ) در اقصر (در سرزمین مصر) کشف شده و هم اکنون در موزه مصر موجود است .
مفسر معروف طنطاوى در تفسیر آیه مذکور (یونس - 92) در جلد ششم تفسیر خود صفحه 78 مى نویسد:
بسال 1900 میلادى با حضور عده اى از دانشمندان حفارى باستان شناس ، تابوت فرعون را گشودند، و بدنش را (که در میان مومیائى بود) از تابوت بیرون آوردند، طول قامت او از فرق سر تا پا یک متر و 62 سانت بود، و عرض بدن در قسمت شانه 40 سانت بود.
مردى بنام ((هوارد کارتر)) پس از 32 سال تفحص و تلاش در نقاط مصر، بدن فرعون را کشف کرد.
آرى شاید عبرتى از این بالاتر نباشد که فرعون یعنى آن کسى که آوازه قدرت و شوکتش به عرش فلک رسیده بود، و خود را خداى بزرگ زمین مى دانست ، بدنش هزاران سال بهمان وضع در میان مومیائى بماند، و مردم هر زمان به موزه مصر بروند، و بدن بى حرکت او را بنگرند، و درس عبرت بگیرند، از این رو که همین شخص آنچنان سرمست غرور بود که ادعاى خدائى مى کرد و مردم را به دور خود جمع نموده و فریاد مى زد: من پروردگار شما هستم
(50) ولى اینک همانطور که مردم را تحت فشار استعمارش قرار داده بود، هزاران سال است بدنش در میان فشار مومیائى قرار گرفته و مایه عبرت مردم شده است .

به مصر رفتم و آثار باستان دیدم
بچشم آنچه شنیدم زداستان دیدم
بسى چنین و چنان خوانده بودم از تاریخ
چنان فتاد نصیبم که آنچنان دیدم
گواه قدرت شاهان آسمان درگاه
بسى ((هرم )) ز زمین سر به آسمان دیدم
تو کاخ دیدى و من خفتگان در دل خاک
تو نقش قدرت و من نعش ناتوان دیدم
تو تخت دیدى و من بخت واژگونبر تخت
تو صخره دیدى و من سخره زمان دیدم
تو تاج دیدى و تخت رفته بر تاراج
تو عاج دیدى و من مشت استخوان دیدم
تو عکس دیدى و من گردش جهان برعکس
تو شکل ظاهر و من صورت نهان دیدم
تو چشم دیدى و من دیده حریصان باز
هنوز در طمع عیش جاودان دیدم
تو سکه دیدى و من در رواح سکه ، سکوت
تو حلقه من به نگین نام بى نشان دیدم
میان اینهمه آثار خوب و بد به مثل
دو چیز از بدو از خوب تواءمان دیدم
یکى نشانه قدرت یکى نشانه حرص
دو بازمانده زدیوان خسروان دیدم

دسته ها : داستان باستان
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

وه ...!! براستى گاهى که انسان تاریخ را ورق مى زند، با ملاحظه بعضى از فرازها در شگفتى فرو مى رود، براى اینکه شاهدى در این مورد ارائه دهیم ، موضوع دیوار چین را از تاریخ بیرون مى آوریم و در این باره مى اندیشیم :
بلندى این دیوار از 9 تا 12متر است .
عرض پایه آن 10 متر است .
طول دیوار به عقیده چینى ها، چهار هزار کیلومتر (670 فرسخ ) است !
در فاصله هر چند متر، برجى بر روى دیوار به منظور دفع دشمن و حفظ تسلط کامل بر کشور پهناور چین بنا گردیده است .
این دیوار از ((آن تونک )) واقع در قسمت علیاى خلیج ((لیاتوتونک )) شروع شده و مانند حصار دایره اى ، گردش کرده و در نزدیکى بندر فعلى ((یونک ینک )) به دریا متصل شده و باز از آنجا شروع شده و از شمال پکن به دو قوس تقسیم شده و کشورى را در درون خود قرار داده است ، و در نزدیکى رود زرد دو قوس یکدیگر را قطع کرده و در یک رشته به ساحل رود زرد در مغرب چین ، پایان یافته است .
این دیوار در عبور خود از کوههائى که در 3 هزار متر ارتفاع دارد و از دره هاى عمیق نشیب و فراز گرفته است .
دیوار مذکور داراى دو دروازه است ، یکى از آنها طرف چین فعلى که اختیارش بدست چینى ها است قرار گرفته و دیگرى سمت ((تون کن )) که در اختیار تون کنى ها است مى باشد
(51)
عجیب اینکه : در مدت ساختمان این دیوار، چهارصد هزار کارگر تلف شده اند و تنها پانصد هزار نفر ماءمور ساختمان سنگرهاى آن در مدت ده سال بوده اند. براى حفظ آن دیوار، تا چندى قبل یک میلیون نفر سرباز، دست به کار حفاظت و حراست بودند.
و در تقویمهاى چینى ، فرمانى که در آن زمان بوده ، ترسیم شده و متن فرمان این است : ((اگر میخى لاى درز سنگى ، قابل کوبیدن باشد گردن سازنده آن قسمت باید قطع شود)).
(52)
آنانکه با ساختن چنین دیوارى - گرچه تواءم با تلف شدن هزاران بینوا باشداحساس آرامش و پناه مى کردند، اینک آیا مى توانند جلو حشره کوچکى را که از سوراخ بینیشان بالا مى رود بگیرند؟ آرى حتى یک حشره کوچک فرمان آنها را نمى برد، این است وضع دنیا، روزگار قدرتها چقدر زود سپرى مى شود؟(53)

دسته ها : داستان باستان
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

وه ...!! براستى گاهى که انسان تاریخ را ورق مى زند، با ملاحظه بعضى از فرازها در شگفتى فرو مى رود، براى اینکه شاهدى در این مورد ارائه دهیم ، موضوع دیوار چین را از تاریخ بیرون مى آوریم و در این باره مى اندیشیم :
بلندى این دیوار از 9 تا 12متر است .
عرض پایه آن 10 متر است .
طول دیوار به عقیده چینى ها، چهار هزار کیلومتر (670 فرسخ ) است !
در فاصله هر چند متر، برجى بر روى دیوار به منظور دفع دشمن و حفظ تسلط کامل بر کشور پهناور چین بنا گردیده است .
این دیوار از ((آن تونک )) واقع در قسمت علیاى خلیج ((لیاتوتونک )) شروع شده و مانند حصار دایره اى ، گردش کرده و در نزدیکى بندر فعلى ((یونک ینک )) به دریا متصل شده و باز از آنجا شروع شده و از شمال پکن به دو قوس تقسیم شده و کشورى را در درون خود قرار داده است ، و در نزدیکى رود زرد دو قوس یکدیگر را قطع کرده و در یک رشته به ساحل رود زرد در مغرب چین ، پایان یافته است .
این دیوار در عبور خود از کوههائى که در 3 هزار متر ارتفاع دارد و از دره هاى عمیق نشیب و فراز گرفته است .
دیوار مذکور داراى دو دروازه است ، یکى از آنها طرف چین فعلى که اختیارش بدست چینى ها است قرار گرفته و دیگرى سمت ((تون کن )) که در اختیار تون کنى ها است مى باشد
(51)
عجیب اینکه : در مدت ساختمان این دیوار، چهارصد هزار کارگر تلف شده اند و تنها پانصد هزار نفر ماءمور ساختمان سنگرهاى آن در مدت ده سال بوده اند. براى حفظ آن دیوار، تا چندى قبل یک میلیون نفر سرباز، دست به کار حفاظت و حراست بودند.
و در تقویمهاى چینى ، فرمانى که در آن زمان بوده ، ترسیم شده و متن فرمان این است : ((اگر میخى لاى درز سنگى ، قابل کوبیدن باشد گردن سازنده آن قسمت باید قطع شود)).
(52)
آنانکه با ساختن چنین دیوارى - گرچه تواءم با تلف شدن هزاران بینوا باشداحساس آرامش و پناه مى کردند، اینک آیا مى توانند جلو حشره کوچکى را که از سوراخ بینیشان بالا مى رود بگیرند؟ آرى حتى یک حشره کوچک فرمان آنها را نمى برد، این است وضع دنیا، روزگار قدرتها چقدر زود سپرى مى شود؟(53)

دسته ها : داستان باستان
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
یکى از بناهاى بسیار عظیم و باشکوه که براى ساختن آن نیروهاى زیادى مصرف شده ، و مصالح ساختمانى بسیار عظیم و فوق العاده در آن بکار رفته و شاید ده ها سال براى ساختن آن ، معماران و کارگران زیادى بطورى پیگیر مشغول بوده اند، بناى ((تخت جمشید)) است .
تخت جمشید همانگونه که از آثار آن (در 57 کیلومترى شیراز) پیدا است ، از لحاظ عظمت بنا و زیبائى آنچنان باشکوه است که هر بیننده را به حیرت مى آورد، و انسان را در این فکر فرو مى برد که معناى آن چیست ؟ و چرا آنهمه گنجها و رنجها نثار آن شده است ؟!
ما وقتى به این واقعیت پى مى بریم ، که سفرى به تخت جمشید کنیم و از نزدیک تالارهاى عظیم و کاخهاى بزرگ و سردرها و پلکانها و دالانهاى آن را ببینیم .
کورش کبیر سر سلسله پادشاهان هخامنشى ، نخستین پایتخت خود را در چمنزارهاى پهناور پاسارگاد
(54) بنا نهاد، او در پاسارگاد کاخهاى بزرگ ساخت که اکنون جز ستونهاى آن چیز دیگرى باقى نمانده است .
گسترش سریع امپراطورى هخامنشى باعث شد که پایگاه دیگرى درست شود، وقتى که داریوش کبیر
(55) سومین پادشاه هخامنشى روى کار آمد، به بناى شهر دیگرى به عنوان پایتخت دست زد که اکنون آن را ((تخت جمشید)) مى گویند، و یونانیان آنرا ((پرسپولیس )) خوانده اند، داریوش ‍ و سپس پسرش خشایارشا، در این شهر کاخهاى باشکوه ساختند که اینک آثار آنها بخوبى نمایانگر عظمت آن کاخها است .
بناى تخت جمشید بسال 518 قبل از میلاد شروع شده است ، این بناى عظیم باستانى پس از دوره هخامنشى چندان مورد توجه نبود تا آنکه کاوشهاى علمى و گسترده در اواخر قرن 15 میلادى در مورد این ((بنا)) شروع شد، و از این تاریخ به بعد بود، مردم جهان متوجه این آثار عظیم شدند.
اینک براى پى بردن به عظمت این بنا کافى است که به طور فهرست ، به ذکر آثار و مشخصات آن بپردازیم .
قسمتهاى مختلف تخت جمشید از این قرارند:
1 - پلکان ورودى .
2 - دروازه خشایارشا معروف به دروازه همه ملتها.
3 - پلکان شمالى آپادانا
(56).
4 - آپادانا.
5 - پلکان شرقى آپادانا.
6 - تالار شورا.
7 - کاخ داریوش (تالار پذیرائى ).
8 - کاخ خشایارشا(تالار پذیرائى ).
9 - تالار صد ستون یا تالار تخت .
10 - دروازه ناتمام .
11 - 12 - 13 - منطقه نظامى .
14 - تالار صد ستون .
15 - تالار 99 ستون .
16 - خزائن شاهى .
17 - جبهه جنوبى صفه مشرف به دشت
(57).
صفه
(58) تخت جمشید در حدود 450 متر درازا و 300 متر پهنا و تقریبا 18 متر ارتفاع دارد.
صفه را حصارى مستحکم در میان گرفته ، و در گوشه شمال غربى آن ، پلکان تاریخى 106 پله اى به عرض تقریبا 8 متر واقع است که به دروازه خشایارشا منتهى مى شود، این دروازه داراى سه درگاه هر کدام به ارتفاع 11 متر است که به جانب غرب و شرق و جنوب باز مى شوند، درگاه جنوبى رو به تالارى است که از آنجا به کاخ آپادانا مى توان رسید.
آپادانا کاخ بزرگ مربع شکلى است به ضلع 85 متر با 36 ستون ، دو راه پله ، یکى در شمال و دیگرى در مشرق آپادانا قرار دارد، که با نقوش خراج (مالیات ) آوران تزیین شده است . در گوشه جنوب شرقى آپادانا، ((تالار شورا)) واقع است که پلکان ورودى آن با نقوش برجسته ، تزئین شده است .
سه درگاه تزئین شده و تالار مربع شکلى با چهار ستون دیده مى شود، و در مغرب ((تالار شورا)) قسمتى است که به علت خرابى زیاد که به آن راه یافته ، ناشناخته مانده است .
و باز در سوى مغرب کاخ داریوش ، به نام ((کاخ تچر))، تالارى با درگاههاى تزئین شده ، ایوان و تعدادى اطاقهاى کوچک واقع است .
در جنوب این سه بنا، کاخ خشایارشا که ساختمانش از لحاظ نقشه شبیه به کاخ تچر است با بالکونى مشرف به دشت قرار دارد، از آنجا پلکانى به حرم منتهى مى شود که شامل ساختمانهاى هم شکل و درگاههاى تزئین شده و دالانى است ، این بناها با ((خزانه شاهى )) مرکب از چندین تالار هم شکل ، تمام قسمت جنوبى صفه را تشکیل مى دهد.
گوشه شمال شرقى صفه ، بیشتر به تالار تخت خشایارشا و یا کاخ صد ستون ، اختصاص دارد، که داراى سر در بزرگ ، حیاط! دالان و تزئینات بسیار بوده و از آنها فقط پایه هاى ستونها برجاى مانده است .
در مشرق صفه ، تالارى است ، داراى ایوان ، و در جنوب تالار چندین اطاق دیده مى شود، بیرون صفه در ضلع جنوبى ، مقبره ناتمام داریوش سوم (331 - 336 ق .م ) قرار دارد، و در شمال غربى آثار پنجره اى با نقوش ‍ برجسته و نزدیک آن ، پایه و ستونهائى که شاید بقایاى معبدى از عهد سلوکیها باشد دیده مى شود، و در شمال شرقى ، سردرى با تزئینات و در جنوب ، پایه ستونها، استخر و آثار یک کاخ با دالان و کتیبه اى از خشایارشا به سه زبان وجود دارد.
این ترسیم و دورنمائى فشرده و مختصر از تخت جمشید بود، مجسمه ها و عکسهاى مختلف و تزیینها و نقش هاى برجسته و ظریف کاریها، هر یک نیاز به شرحهاى مفصلى دارد
(59) با توجه به اینکه آنچه گفته شد، از بقایا و خرابه هاى آنست و به اصطلاح یکى از هزار مى باشد.
آنچه که در اینجا لازم به تذکر است این است که درباره این بناى عظیم هر کسى یکنوع مى اندیشد و قضاوت مى کند، فعلا آنچه ما در اینجا درصدد آن هستیم ، عبرت از نکات تاریخى است ، عبرت از این نظر که آیا ساکنان این تالارهاى سنگى و عظیم و صاحبان این همه تزئینات و نقش ها و آنهمه تجملات چه مقدار از زمان در این تالارها ساکن بودند؟ و با این همه گنجها و وقتها که صرف آن شده آیا براى صاحبانش ، اقامتگاه همیشگى بود؟ یا عاریه اى ؟ آرى آنچه که جاوید و باقى مى ماند، عدالت و معنویت است خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .
جمشید کو سکندر گیتى ستان کجا است
آن حشمت جلال ملوک کیان کجا است ؟
تاج قباد و تخت فریدون نگین جم
طبل سکندر و علم کاویان کجا است ؟
این بانک از مزار سکندر رسد بگوش
دارا چه شد سکندر گردون مکان کجا است ؟
واکرده است طاق مدائن دهن بدام
فریاد مى کشد که انوشیروان کجا است ؟
گردد زگنبد هرمان این صدا بلند
آنکو بنا نهاده مرا در جهان کجا است ؟
گر بگذرى بخیمه سلجوقیان بگوى
سنجر چگونه گشت و ملک شاهیان کجا است ؟
ایدل رهت بخاک سپاهان اگرفتد
آنجا سؤ ال کن که الب ارسلان کجا است ؟
فردا است بلبلان همه با صد فغان و شور
خواهند گفت واعظ شیرین زبان کجا است ؟
دسته ها : داستان باستان
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

یکى از بناهاى نمونه و بسیار پر شکوه ایران قدیم ، ((ایوان مدائن )) است ، که امروز خرابه آن نزدیک بغداد قرار دارد و از قلمرو حکومت ایرانیان خارج شده است .
این ایوان و تالار عظیم و بى نظیر، نمایانگر عظمت تمدن شهر مدائن پایتخت ایران قدیم مى باشد، که بر اثر استحکام و استوارى ساختمان آن ، تاکنون در وسط خرابه هاى شهر مدائن باقى مانده و قرنها در برابر باد و باران و عوامل ویرانى ، همچنان ایستادگى کرده است .
به عقیده جمعى از مورخین این بناى عظیم را شاپور دوم (نهمین پادشاه ساسانى ) در حدود قرن چهارم میلادى ساخته است و مدت بیست و اندى سال ، ساختن آن طول کشیده است .
(60)
ولى بنابر معروف ، در زمان شاهان ساسانى ، به عظمت و آبادى شهر تیسفون (مدائن ) افزوده گشت ، به طورى که یکى از شهرهاى بزرگ جهان گردید، خسرو اول انوشیروان (61) در این شهر کاخى بزرگ ساخت ، این کاخ ((کاخ سفید)) نام داشت ، ایوان مدائن یا طاق کسرى خرابه همان کاخ بزرگ است ، اما ایوان شاپور ایوان دیگرى بوده که منصور عباسى آن را خراب کرده است .
سبک ساختمان پر شکوه این ایوان ، از نظر معمارى و مهندسى به قدرى جالب و چشمگیر است که با آن همه قدمت و عدم توجه در نگاه دارى آن ، هنوز با تالارهاى مهم فعلى جهان از نظر استحکام برابرى مى کند.
(62)
نماى خارجى این کاخ را با آجر ساخته بودند ولى ستونها و کنگره هاى آن پوشیده از ورقهاى مس بود که به طلا و نقره اندود شده بود.
در داخل کاخ تخت سلطنتى ساسانى قرار داشت ، در بالاى تخت تاج شاهى آویخته شده بود.
فرش این بارگاه قالى بزرگى بود که بیش از 350 متر طول داشت و قالى بافان ایرانى ، آن را از ابریشم و گلابتون و تارهاى طلا و نقره بافته بودند، این قالى را مورخان ، ((بهارستان کسرى )) نامیده اند.
پس از 700 سال که تیسفون ، پایتخت ایران بود، این شهر در زمان خلافت عمر به دست عربها افتاد، در این زمان آن قالى نفیس پاره پاره شد، از آن پس ‍ مقدمات ویرانى شهر تیسفون و ایوان کسرى شروع شد و امروز، جز خرابه طاق کسرى اثرى از آن شهر بزرگ و تاریخى بجاى نمانده است .
مطابق تحقیقات دانشمندان و مورخان ، دیوارهاى ایوان و کتیبه هاى آن با ظریف ترین نقاشى ها مزین بوده و مقدار طلاى خالصى را که براى طلاکارى این ایوان در آنزمان به کار برده اند، اگر با پول امروز حساب کنیم از چند میلیون تومان تجاوز مى کند، نقاشى هائى که در داخل ایوان ترسیم گردیده است ، صورت انوشیروان همراه سپاه ایران است که به شهر انطاکیه یورش ‍ برده و آنجا را از دست سپاه روم گرفته و پرچم ایران را در آنجا باهتزاز در آورده اند.
جالب اینکه این ایوان در وسط شهر عظیم مدائن واقع بوده و در جلو ایوان ، میدان وسیعى بوده است و از آخر ایوان تا لب دجله ، باغها و بوستانهاى شهر مدائن به یکدیگر اتصال داشته و این امر نمایانگر یک منظره رویائى معطرى بوده است .
در دو طرف ایوان دو رشته عمارتهاى چند طبقه ، شبیه یکدیگر ساخته شده که بواسطه غرفه ها به هم متصل مى شده و همه ستونهاى آن از سنگهاى مرمر نفیس و برنز بوده است .
(63)
از هنگامى که این ایوان پر شکوه ساکنان سرمست خود را از دست داده و جاى آن مغروران جاه و جلال و مال خالى مانده است ، کمتر کسى است که از کنار آن گذشته و کلمات عبرت انگیزى نگفته باشد منتهى هر قدر هشیارتر به همان نسبت کلماتش هم حکمت آمیزتر و عبرت انگیزتر بوده است .
روزى امیر مؤ منان (ع ) به قصد سرزمین تاریخ ساز ((صفین )) براى مبارزه با قهرمانان ظلم و جنایت معاویه ، از کنار این ایوان گذشت .
بقایاى عظیم ساختمانهاى ساسانیان را مشاهده کرد، یکى از همراهان از روى عبرت این شعر را خواند:

جرت الریاح على رسوم دیارهم
فکانهم کانوا على میعاد
یعنى : باد بر ویرانه هاى خانه هایشان مى وزد، گویا آنها فقط چند روزى نوبت داشتند که در این تالار بنشینند و نشستند و گذاشتند و گذشتند.على (ع ) فرمود چرا این آیات را نخواندى :
((کم ترکوا من جنات و عیون و زروع و مقام کریم و نعمة کانوا فیها فاکهین کذلک و اورثناها قوما آخرین فما بکت علیهم السماء والارض و ما کانوا منظرین .))
((چه بسیار باغها و چشمه سارها و کشتزارها و جایگاهى ارجمند و نعمتى که در آن شادمان بودند، بجا گذاشتند، این چنین است رسم روزگار که ما آنها را به قومى دیگر میراث دادیم ، آنگاه آسمان و زمین بر آنها نگریست و از مهلت دادگان نبودند))
(64)
سپس فرمود:
براستى که اینها وارث پیشینیان بودند، ولى طولى نکشید که دیگران وارث آنها شدند، نعمتهاى الهى را سپاسگزارى نکردند، در حال معصیت ، دنیا از آنان ربوده شد، اى مردم ! کفران نعمت نکنید تا مبادا بر شما نقمت (و بلا) فرود آید.
(65)
از جمله کسانى که هنگام عبور از کنار این ایوان خاطره عبرت آمیز خود را در ضمن قصیده اى مجسم ساخته است ، حکیم خاقانى شروانى شاعر معروف قرن ششم است ، وى همراه کاروان حج ، هنگام مراجعت از کعبه به شروان ، وقت عبور از مدائن این قصیده را در وقت مشاهده این ایوان سروده است :
هان اى دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آئینه عبرت دان
یکره زره دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دم دجله بر خاک مدائن ران
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستى کآتش کندش بریان
گه گه به زبان اشگ ، آواز ده ایوان را
تا آنکه بگوش دل پاسخ شنوى زایوان
دندانه هر قصرى پندى دهدت نونو
پند سر دندانه ، بشنو زبن دندان
گوید که تو از خاکى ما خاک توایم اکنون
گامى دو سه بر ما نه اشکى دو سه هم بفشان
از نوحه جغد الحق مائیم بدردسر
از دیده گلابى کن دردسر ما بنشان
آرى چه عجب دارى کاندر چمن گیتى
جغد است پى بلبل نوحه است پس از الحان
این است همان درگه کو راز شهان بودى
حاجب ملک بابل هند و شه ترکستان
این است همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودى ایوان نگارستان
از است پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیر پى پیلش بین شه مات شده نعمان
مستست زمین زیرا که خورده است بجاى مى
در کاءس سر هرمز خون دل نوشروان
کسرى و ترنج زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر با خاک شده یکسان
پرویز به هر بزمى زرین تره گستردى
کردى زبساط خود زرین تره را بستان
پرویز کنون گمشد زان گمشده کمتر گوى
زرین تره کو بر گور رو ((کم ترکوا)) برخوان
گوئى که کجا رفتند این تاجوران یکیک
زایشان شکم خاکست آبستن جاویدان
خون دل شیرین است آن مى که دهد رزبان
زآب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان
از خون دل طفلان سرخاب ، رخ آمیزد
این زال سفید ابرو وین بام سیه پستان

دسته ها : داستان باستان
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

جمعیت از هر سو سیل آسا به مسجد جامع کوفه سرازیر مى شدند صحنه کاملا غیر عادى به نظر مى رسید، و مى بایست چنین باشد، زیرا که مردم زیر چکمه ظلم بنى امیه به ستوه آمده بودند، و هر لحظه در انتظار برگشتن ورق تیره زمامداران اموى به سر مى بردند، و اینک شنیده اند که مردى به نام ((سفاح )) یعنى خون ریز، ملقب گردیده و نامش عبدالله است و به دو واسطه ، نسبش به عبدالله بن عباس پسر عموى پیامبر اسلام (ص ) مى رسد، پرچم مخالفت بر ضد بنى امیه برافراشته و به نام او در مسجد جامع کوفه از مردم بیعت گرفته مى شود. (66)
سفاح طرفداران بسیار پیدا کرد، آنچنانکه خود را براى مقابله و نبرد با مروان (آخرین خلیفه اموى ) آماده دید، عموى خود عبدالله بن على را فرمانده سپاه بیکرانى کرد و آن سپاه را به جنگ با مروان روانه ساخت . مروان به محض اطلاع از حرکت سپاه سفاح ، با تشکیل سپاه از شهر ((حران )) حرکت کرده تا با سپاه دشمن مقابله کند.
این دو سپاه در منزلگاه ((زاب )) در کنار رود آبى در برابر هم قرار گرفتند آتش نبرد درگرفت و شعله ور شد، مروان خود و سپاه خود را در معرض ‍ شکست دید، از اینرو با مرکب خود از میان سپاه بیرون جهید و فرار را بر قرار اختیار کرد، بسیارى از سربازان او که از مردم شام بودند بر اثر تعقیب سپاه سفاح ، به رودخانه کنار ((زاب )) افتادند و در آن غرق بحر فنا گشتند.
(67) نکته بسیار جالب ، علت فرار مروان است که باعث فرار لشکریان او و در نتیجه علت سقوط حکومت هزار ماهه بنى امیه گردید و آن اینکه مروان در بحبوجه گیرودار جنگ از سپاه خود جدا گشته ، در گوشه اى از بیابان از اسبش پیاده شد تا ((ادرار)) کند، در همین لحظه ، ناگهان اسب رم کرد و به طرف سپاه مروان روان گشت ، سپاهیان او چون اسب را بى صاحب دیدند، تصور کردند که مروان کشته شده است ، ناگزیر دست از جنگ کشیده و دست جمعى به طرف بیابان فرار کردند.
بعضى از ظرفا این حادثه شگفت را با این جمله بیان مى کند:
ذهبت الدولة ببولة
یعنى دولت و شکوه بنى امیه با یک ادرار کردن از دست رفت .
مروان پس از این فرار همانند سگ پاسوخته ، در اطراف شهرها و روستاها، سرگردان مى گشت ، مردم که از او و اسلافش ، جز ستم و خیانت ندیده بودند، به او اعتنا نکردند و در خانه ها پناهش ندادند.
عبدالله بن على به طرف شهر ((حران )) آمد و قصر مروان را در آنجا خراب کرد، و خزائن اموال او را در آنجا غارت نمود، سپس به جانب دمشق رفت و آن شهر را محاصره کرد و ولید بن معاویة بن عبدالملک را با عده بسیارى از مردم شام کشت . سپس در تعقیب مروان بطرف نهر اردن سفر کرد و در آنجا عده زیادى از بنى امیه را که تعدادشان بیش از هشتاد نفر بود کشت .
مورخ معروف ((دمیرى )) و غیر او نقل کرده اند که عبدالله فرمان داد که فرشى بر روى کشتگان بنى امیه گستردند، آنگاه با افسران خود بر روى آن نشستند و طعام طلبید و در همانجا غذا خوردند در حالى که بنى امیه در زیر آنفرش ناله مى کردند و جان مى دادند، عبدالله گفت : ((این روز جبران آن روزى که بنى امیه حضرت ابا عبدالله الحسین (ع ) را کشتند، ولى هرگز جبران آن را نخواهد کرد.))
ارابه زمان بهمین منوال مى چرخید، تا اینکه طبق فرمان سفاح ، عمویش ‍ عبدالله ، ((صالح بن على )) را با عده اى ماءمور دستگیرى مروان کرد صالح پس از صدور این فرمان ، با همراهان خود به تعقیب مروان پرداختند، تا آنکه وى را در قریه ((بونصر)) یافتند: بى درنگ او را محاصره کردند، به نقلى این وقت شب بود، در اثناء درگیرى ، نیزه اى به تهیگاه او زدند که او را از پاى درآورد، در این هنگام سرش را از بدنش جدا نمودند و به زندگى کثیف و وجود پلید او خط بطلان کشیدند.
جالب توجه و عبرت انگیز، اینکه : مروان در این بحران ، شنیده بود که یکى از غلامانش رازى را نزد دشمن آشکار ساخته است ، زبان او را بریده و دور انداخته بود، و گربه اى آن را دیده و خورده بود، و پس از آنکه مروان کشته شد، سرش را قطع کردن و زبانش را بریدند و دور انداختند، همان گربه به سراغ آن زبان آمد و آن را خورد!
(68) این است سرانجام آنانکه درست نیندیشیدند و فرجام کار را ندیدند.

دسته ها : داستان باستان
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

پس از اینکه هارون الرشید، برمکى ها را برانداخت ، قدغن کرد که کسى نام برمکى ها را ببرد، و از فضیلت آنها سخن بگوید، و این موضوع در سراسر کشور رعایت مى شد، تا اینکه بوى گفتند:
پیرمردى هر شب در کاخهاى خراب شده برمکیان مى نشیند و به مدح و تمجید آنها مى پردازد و ورد و ذکرش ، ذکر فضائل براى برمکیان است .
هارون در خشم شد و دستور احضار او را داد، وقتى که پیرمرد نزد هارون آمد، آثار خشم را از سیماى هارون مشاهده کرد.
گفت : پیش از آنکه بر من آسیب برسانى به من مهلت بده که علت مدیحه سرائیم از برمکیان را معروض دارم .
هارون اجازه داد. پیرمرد گفت :
نام من ((منذر)) پسر مغیره شعبى است ، پدران من از بزرگان شام بوده اند، از حوادث روزگار، مستمند و بیچاره شدم ، از روى اضطرار و ناچارى با اهل و عیالم به بغداد آمدم ، آنها را در مسجد گذاشتم و خودم از مسجد بیرون آمده و در جستجوى کسى بودم تا مرا پناه دهد.
در این لحظه دیدم ، عده اى از بزرگان با لباسهاى فاخر بجائى مى روند، از پشت سر آنها راه افتادم ، ناگاه آنها نزدیک درب بسیار باشکوه رسیدند و از آنجا وارد خانه اى شدند، من به طفیل آن جماعت وارد آن خانه شدم مجلس بسیار اشرافى بود، در گوشه مجلس نشستم و از بغل دستى خود پرسیدم این منزل کیست ؟
جواب داد این منزل فضل بن یحیى برمکى است که به عنوان مجلس عقد برپا شده است .
پس از فراغ از عقد، طبقهاى طلا آوردند و نزد هر نفر یک طبق گذاردند، یک طبق طلا نیز به من دادند.
سپس اسناد و قباله هاى باغها و مزرعه هائى نثار کردند که هر کسى به هر اندازه از آنها بردارد، به همان اندازه صاحب باغها و مزرعه ها خواهد شد، در این میان سه قباله به دست من افتاد.
من طبق طلا را با آن قباله ها برداشتم و خواستم که از منزل خارج گردم ، غلام فضل دستم را گرفت و به حضور فضل برد.
فضل به من رو کرد و گفت :
من ترا در مجلس ، غریب دیدم خواستم حالت را بپرسم .
من داستان خود را گفتم ، حتى سکونت اهل و عیالم در گوشه مسجد را نیز تذکر دادم .
گفت : ناراحت مباش ، آنچه را بخواهى به تو خواهیم داد، آن شب مرا نگهداشتند و لباس فاخر به تنم کردند، فرداى آن شب ، غلام فضل مرا به خانه باشکوه و دلگشائى برد، اهل و عیال خودم را در آنجا دیدم بسیار مسرور شدم .
از اینرو همواره ملازم برمکیان هستم و مدح آنها را مى گویم .
هارون از شنیدن این جریان خوشش آمد، و پیرمرد را آزاد ساخت .
(73)

دسته ها : داستان باستان
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

در اینکه چرا هارون بر برمکى ها غضب کرد، و تصمیم گرفت که این خاندان را از میان بردارد، سخنهاى فراوان گفته اند، ولى از همه قابل قبولتر این است که او از قدرت و نفوذ آنها براى حکومت خود، احساس خطر کرد و مقتدرترین و با نفوذترین این خاندان ((جعفر)) فرزند یحیى بن بود، که مى توان او را نخست وزیر هارون نامید، ولذا در آغاز، تصمیم به کشتن جعفر گرفت .
روزى یکى از ماءمورین جلادش بنام ((مسرور)) را طلبید و او را امر کرد که برو سر جعفر را براى من بیاور مسرور نزد جعفر رفت و او را از جریان مطلع کرد.
جعفر گفت :
شاید هارون شوخى کرده است .
مسرور گفت :
نه به خدا سوگند، هارون این فرمان را از روى جدیت گفت .
جعفر گفت :
من بر گردن تو حقوقى دارم ، بخاطر آن حقوق ، امشب را بمن مهلت بده ، نزد هارون برو و بگو من جعفر را کشتم ، اگر صبح شد اظهار پشیمانى کرد که بجا بوده و مرا نکشته اى و گرنه آنوقت فرمان هارون را انجام بده .مسرور گفت :
نمى توانم مهلت دهم .
جعفر گفت :
پس مرا نزد خیمه هارون ببر، بار دیگر درباره قتل من به هارون مراجعه کن ، اگر باز فرمان قتل مرا صادر کرد، در آنوقت بیا و مرا به قتل رسان .مسرور گفت :
عیبى ندارد.
مسرور و جعفر وارد محوطه کاخ هارون شدند، مسرور، جعفر را در آنجا گذارد و نزد هارون رفت و گفت :
جعفر را آوردم .
هارون گفت :
همین الان سر او را بیاور و گرنه ترا مى کشم .
مسرور نزد جعفر رفت و گفت :
شنیدى فرمان قتل را.
جعفر گفت : آرى .
در این هنگام ، جعفر دستمال کوچکى از جیبش بیرون آورد و چشمان خود را بست و گردن خود را کشید، مسرور سر جعفر را از بدن جدا کرد و نزد هارون برد.
به این ترتیب جعفر در حالى که بیش از 37 سال از عمرش نگذشته بود کشته شد.
سپس هارون دستور داد، کلیه اموال برمکى ها ضبط شود، و کاخ ‌هاى آنان خراب گردد، و مردان این خاندان همه زندانى شوند، جمعى از آنان در زندان درگذشتند، و عده اى از آنها پس از مدتى آزاد شدند.
از جمله کسانى که در زندان درگذشت ، یحیى بن خالد، پدر جعفر و فضل ، برادر جعفر بود، و آنها که از زندان آزاد گردیده بودند، با وضع عجیبى زندگى مى کردند
(74) براى نمونه به این دو داستان توجه کنید.

دسته ها : داستان باستان
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
به فضل بن یحیى برمکى که مانند پدر و برادرانش ، در اقتدار و سخاوت ، شهره شهر بود، خداوند پسرى عنایت کرد، و او جشن مفصلى به این مناسبت بر پا نمود، مردم از شعرا و غیر آنها مى آمدند و در آن مجلس ‍ شرکت کرده و مدیحه سرائى مى نمودند و جایزه مى گرفتند و مى رفتند.
محمود دمشقى
(75) مى گوید:
من هم در این مجلس شرکت کردم ، مى دیدم افراد مختلف به مجلس ‍ مى آیند، با شعر و نثر به مناسبت تولد پسر فضل داد سخن مى دهند ولى هیچیک از آنها در نظر فضل جلوه نمى کرد، در این وقت فضل به من رو کرد و گفت :
چه مى شود که تو نیز چند شعرى در این مورد سروده و بخوانى .
گفتم شکوه مجلس مرا از این کار مانع است .
گفت باکى نیست ، من هم برخاستم و این اشعار را خواندم :
و یفرح بالمولود من آل برمک
ولا سیما ان کان من ولد الفضل
و یعرف فیه الخیر عند ولادة
ببذل الندى والمجد والجود والفضل
((تولد فرزندى از دودمان برمک ، مخصوصا اگر از فرزندان ((فضل )) باشد باعث خوشحالى است ، فرزندى که در لحظه تولد از چهره او آثار بزرگوارى و بخشش و شکوه و سخاوت و فضیلت آشکار است )).
فضل از اشعار من بسیار مسرور شد، ده هزار دینار به من انعام کرد از آن وجه املاکى خریدم ، رفته رفته داراى ثروت کلانى شدم .
سالها از این جریان گذشت ، پس از واژگونى دولت برمکیان روزى به حمام رفتم و به حمامى گفتم شخصى را بفرست تا بدنم را کیسه بکشد، حمامى مرد زیبا چهره اى را نزد من فرستاد، اتفاقا در آن حال در گرمخانه حمام بیاد انعام برمکیان افتاده و آن اشعار را که به طفیل آن به مکنت و ثروت رسیده بودم با خاطره ویژه اى زمزمه مى کردم .
ناگهان دیدم آن پسر بیهوش شد و به زمین افتاد، گمان کردم که آن مرد گرفتار عارضه غشوه است ، بیرون رفتم و به حمامى گفتم .
کسى نبود که براى خدمت من بفرستى ، این جوان را با این حال فرستادى ؟ حمامى سوگند یاد کرد که مدتى است این جوان در این حمام دلاکى مى کند، هرگز در او این نوع بیمارى دیده نشده است .
وقتى که آن جوان به هوش آمد، به من گفت : گوینده آن اشعار که خواندى کیست ؟ گفتم : خودم هستم ، پرسید آن اشعار را براى چه کسى گفته اى ؟ گفتم : آنرا در تهنیت ولادت پسر فضل بن یحیى گفته ام ، گفت : آن پسر که در جشن تولدش این اشعار را خواندى اینک در کجاست ؟ گفتم نمیدانم ، گفت :
آن پسر من هستم !
این سخن دنیا را در نظرم تاریک کرد، پس از آن به بى اعتبارى و بى ثباتى اوضاع دنیا پى بردم .
(76)
گرت اى دوست بود دیده روشن بین
بجهان گذران تکیه مکن چندین
نه ثباتیست به اسفند مه و بهمن
نه بقائیست به شهریور و فروردین
دل به سوگند دروغش نتوان بستن
که بیک لحظه دگرگونه کند آئین
به ربوده است زدارا و زاسکندر
مهر سینه ، کله و مه کمر زرین
دسته ها : داستان باستان
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

راستگوترین و داناترین

 

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود:

لِکُلِّ أُمَّة صَدیقٌ وَ فارُوقٌ وَ صَدِیقُ هذِهِ الاُْمَّةِ وَفارُوقَها عَلِىُّ ابْنُ أَبِى طالِب(1)

ترجمه

هر امتى صدیق و فاروقى دارد و صدیق و فاروق این امت على ابن ابى طالب است.

 

شرح کوتاه

   براى تکمیل برنامه یک مکتب ریشه دار - آن هم یک مکتب جاودانى همانند مکتب اسلام، لازم است که بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن هم پیامبرى که بیشتر دوران رسالتش با درگیرى هاى مختلف، با انواع و اقسام دشمنان سرسخت گذشت - کسى وجود داشته باشد که به تمام رموز آن مکتب آشنا و میان حق و باطل فرق بگذارد (یعنى شایسته نام فاروق باشد) و نیز در بیان و توضیح حقایق کاملا صادق و راستگو و گویا و صریح اللهجة یعنى (صدیق) باشد، تا هرگونه ابهام براى مردم بعد از درگذشت نخستین رهبر پیدا شود برطرف گرداند، این مقام طبق صریح عبارت بالا مخصوص على(علیه السلام) بود.

 


1. سفینة البحار، جلد 2، صفحه 221.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

زندگى ساده و همکارى در اداره خانه

 

امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:

کانَ عَلِىٌّ عَلَیْهِ السَّلامُ یَحْتَطِبُ وَیَسْتَقِى وَ یَکنِسُ وَ کانَتْ فاطِمَةُ تَطْحَنُ و تَعجِنُ وَ تَخبِزُ!(1)

ترجمه

على(علیه السلام) (براى خانه خود) از بیابان هیزم جمع آورى مى کرد و آب مى آورد و نظافت مى کرد، و فاطمه(علیها السلام)آرد مى کرد، و خمیر مى نمود و نان مى پخت.

 

شرح کوتاه

   از این حدیث کوتاه یک جهان عظمت و روح و بلندى مقام انسانى از بزرگ پیشواى اسلام امیرمؤمنان على(علیه السلام) و بانوى نمونه جهان فاطمه زهرا(علیها السلام)مى بارد، زندگى آنها در نهایت سادگى و بى آلایشى مملوّ از صفا و صمیمیّت و همکارى و همگامى بود، کار عیب نبود و همکارى و تفاهم اصل اساسى محسوب مى شد، و بى پیرایگى امتیاز بزرگ آن بود.

   همان امورى که از خانه و خانواده هاى امروز رخت بربسته و به دنبال آن آسایش و آرامش هم رفته است.

 


1. سفینة البحار، جلد 2، صفحه 195.

دسته ها : داستان باستان
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

جانشینان پیامبر

 

پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود:

لا یَزَالُ هذَا الدِّینُ عَزِیزاً مَنِیعاً إلَى إثْنى عَشَرَ کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْش(1)

ترجمه

این دین همواره سربلند و از دست دشمنان در امان خواهد بود تا دوازده تن آن را رهبرى کنند که تمام آنها از قریش هستند.

 

شرح کوتاه

   در موردى خلفاى دوازده گانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در معتبرترین کتب اهل تسنن همانند «صحیح بخارى» و «صحیح مسلم» و «صحیح ترمذى» و «صحیح ابو داوود» و «مسند احمد» و کتب فراوان دیگر احادیث صریح و روشنى نقل شده و تعداد مجموع این احادیث از طرق شیعه و اهل تسنن را به 271 حدیث برآورد کرده اند! و جالب این است که احادیث فوق را بر هیچ کس از کسانى که بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) رهبرى مسلمانان یا حکومت آنها را برعهده داشتند جز امامان دوازده گانه شیعه نمى توان تطبیق نمود زیرا نه خلفاى چهارگانه نخستین و نه خلافى بنى امیه و نه بنى عباس هیچ کدام مصداق این حدیث نیستند، و لذا دانشمندان اهل تسنن در تفسیر این حدیث معتبر به دردسر عجیبى افتاده اند ولى در مکتب شیعیان اهل بیت تفسیر آن کاملا روشن است.

 


1. از کتاب تیسیر الوصول، نوشته زبیدى شافعى.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

طبیب حقیقى

 

پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید:

اَلطَّبِیب اللهُ وَلَعَلَّکَ تَرْفِقُ بِأَشْیاء تَخْرِقُ بِها غَیْرَکَ(1)

ترجمه

طبیب واقعى خداست و شاید چیزهایى براى تو خوب باشد که دیگران از آن زیان مى بینند.

 

شرح کوتاه

   حوادثى که در زندگى انسان رخ مى دهد «گاهى» از سوء تدبیر و سوء انتخاب یا سوء نیست اوست و بسیارند حوادث دردناکى که این چنین هستند.

   ولى گاهى حوادث ظاهراً نامطلوبى رخ مى دهند که هیچ یک از این عوامل موجب آن نشده اند و در واقع حکم داروهایى را دارند که طبیب واقعى یعنى خداوند براى بندگان خود تجویز کرده است، این داروها اگر چه تلخند ولى اثر درمانى مهمى دارند، گاهى زنگ بیدار باش، گاهى وسیله توجه به ضعف و ناتوانى انسان و گاهى باعث برطرف شدن غرور اوست.

 


1. نهج الفصاحه، صفحه 406.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

یک ساعت دادگرى

 

پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:

عَدْلُ ساعَة خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَة!(1)

ترجمه

یک ساعت عدالت و دادگرى بهتر از یک سال عبادت است!

 

شرح کوتاه

   عبادت همان پیوند خلق با خالق و ارتباط «ممکن» با «واجب» و توجه به این پیوند و ارتباط است، عبادت ها درس هاى تربیتى مهمى هستند که در ساختن روح و فکر انسان نقش مؤثر دارند.

   اما با این همه در حدیث بالا مى خوانیم یک ساعت عدالت کردن از یک سال عبادت (مستحبى) انجام دادن بهتر و بالاتر است.

   و در جاى دیگر مى خوانیم یک ساعت افکار و اندیشه از یک شب (یا از یک سال) عبادت بالاتر است; و این تعبیرات اهمیّت فوق العاده «عدالت» و «تفکر» را روشن مى سازد، و این هر دو نیز ریشه مشترک دارند، آن جا که عدالت نیست، فکر و اندیشه و خرد نیست!

 


1. نهج الفصاحة، صفحه 410.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

تنها راه شیعه بودن

 

امام باقر(علیه السلام) به جابر جعفى فرمود:

بَلِّغْ شَیعتَى عَنّى السَّلامَ وَاَعْلِمهُمْ اَنَّهُ لا قَرابَةَ بَیْنَنا وَ بَیْنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ لا یُتَقَرَّبُ اِلَیْهِ اِلاّ بِالطّاعَةِ لَهُ(1)

ترجمه

سلام مرا به شیعیان من برسان و به آنها بگو میان ما و خداوند خویشاوندى نیست، بلکه تنها راه نزدیکى به خدا اطاعت فرمان اوست.

 

شرح کوتاه

   بسیار هستند که گمان مى برند تنها ادعاى تشیع و علاقه به خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)براى نجات و سعادت آنها کافى است، گویا با این ادعا جزء خویشاوندان امامان خواهند شد، آنها هم خویشاوندى خاصى با خدا دارند و با توصیه و پارتى کارها دست مى شود، در حالى که تنها پیوندى که بر روابط مخلوق و خالق حکومت مى کند رابطه اطاعت و انجام وظیفه است، هرکس مطیع فرمان او باشد از همه نزدیکتر و هرکس عصیان کند از همه دورتر است، هرکس که باشد.

 


1. بحارالانوار، جلد 15، صفحه 164.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

مجلس گناه

 

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

لا یَنْبَغِى لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یَجْلِسَ مَجْلِساً یُعْصَى اللهُ فِیْهِ وَ لا یَقْدِرُ عَلَى تَغْییرِه(1)

ترجمه

سزاوار نیست افراد با ایمان در مجلسى بنشینند که در آن گناه مى شود و توانایى بر تغییر آن را ندارند.

 

شرح کوتاه

   شرکت در مجلس گناه، گناه است اگرچه انسان مرتکب گناهى نشود و با اهل مجلس هم صدا نگردد، زیرا شرکت در چنان مجلسى عملا امضاى گناه است، مگر این که هدف او تغییر مسیر آن، و انجام وظیفه بزرگ امر به معروف و نهى از منکر باشد.

   بعلاوه مشاهده صحنه هاى آلوده به گناه در حالى که انسان در برابر آن بى تفاوت بماند، روح را تاریک و زشتى گناه را در نظر کم مى کند، و شخص را به گناه عادت مى دهد.

 


دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

تناسب ثروت ها و مصرف ها!

 

امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید:

مَنْ یَکْسِبُ مَالا مِنْ غَیْرِ حَقِّهِ یَصْرِفُهُ فِىْ غَیْرِ أَجْرِه(1)

ترجمه

کسى که ثروتى از طریق نامشروع به دست آورد در طریقى که پاداش الهى ندارد مصرف خواهد شد.

 

شرح کوتاه

   این سخن در میان مردم معروف است که هر مالى شایستگى صرف در راه هاى خیر و مفید و سازنده ندارد، حدیث بالا سندى است براى این اعتقاد عمومى، و به راستى چنین است زیرا بسیار دیده شده که افرادى خواسته اند با اموال خود در راه انجام کار مثبتى شرکت جویند، ولى در نیمه هاى راه از کار افتاده اند و یا اگر راه را تا پایان رفته اند، عمل انجام یافته آنها، بازده قابل ملاحظه اى نداشته، و یا نتیجه معکوس بخشیده است، امّا برعکس چه بسیار افراد با ایمان و پرهیزکارى که با سرمایه بسیار کوچک منشأ خدمات بزرگى شده اند.

 


1. از کتاب تحف العقول، صفحه 63.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

کارهاى تولیدى انجام دهید

 

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

إزْرَعُوا وَأَغرِسُوا وَاللهِ ما عَمِلَ النَّاش عَمَلا أَحَلَّ وَلا أَطْیَبَ مِنْهُ(1)

ترجمه

زراعت کنید و درخت بنشانید، به خدا سوگند مردم عملى حلال تر و پاکتر از این انجام نداده اند.

 

شرح کوتاه

   پایه زندگى انسان ها روى کارهاى تولیدى از جمله فرآورده هاى کشاورزى است، و انواع تجارت ها حتى بسیارى از صنایع، بدون آن مفهومى نخواهد داشت; زیرا مواد خام اولیه خود را از کشاورزى مى گیرند.

   بعلاوه آن قدر که تقلّب و تزویر در چیزهاى دیگر ممکن است در کشاورزى ممکن نیست; زیرا اساس آن بر عوامل و اسباب طبیعى است و عوائد آن صرفاً نتیجه زحمات صادقانه انسانهاست. به همین دلیل در حدیث فوق زراعت و درخت کارى پاکترین و گواراترین کارها شمرده شده است.

 


1. سفینة البحار - جلد 1، صفحه 549.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

بلندى و کوتاهى عمر

 

امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید:

مَوْتُ الاْنْسانِ بِالذُّنُوبِ أَکْثَرُ مِنْ مَوته بِالأَجَلِ وَ حَیاتُهُ بِالْبِرِّ أَکْثَرُ مِنْ حَیَاتِهِ بِالْعُمْرِ(1)

ترجمه

مرگ زود رس انسانها بر اثر گناه از مرگ طبیعى بیشتر است، و طول عمر افراد بر اثر نیکوکارى از طول عمر به عوامل طبیعى زیادتر مى باشد.

 

شرح کوتاه

   بدون شک بسیارى از گناهان و صفات زشت به طور مستقیم عمر را کاهش مى دهد (همچون میخوارى و قمار و بخل و حسد و کینه توزى) و بسیارى نیز به طور غیر مستقیم از طریق اثر گذاشتن در نابسامانى وضع اجتماع و سلب امنیّت عمومى و بروز جنگ ها (مانند رباخوارى و ظلم و ستم). و از سوى دیگر نیکوکارى به خاطر اثر عمیقى که در آرامش روح و وجدان دارد مى تواند سرچشمه عمر طولانى گردد.

بنابرین گناه، قطع نظر از آثار زیانبار معنوى، یک اثر بارزش کوتاه ساختن عمر آدمى است همان طور که نیکوکارى علاوه بر همه آثار، در طول عمر کاملا مؤثر است.

 


1. سفینة البحار، صفحه 489.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

همکارى با شیطان!

 

امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید:

لا تَسُبَّنَّ إِبْلِیْسَ فِى الْعَلانِیَةِ وَأَنْت صَدِیقُهُ فِى السِّرِ(1)

ترجمه

به شیطان آشکارا لعن و نفرین مکن در حالى که در باطن با او طرح دوستى دارى!

 

شرح کوتاه

   بسیارى از مردم از الفاظ مى گریزند و وحشت دارند، از لفظ فقر، از لفظ نفاق، و از لفظ شیطان و مانند آن، در حالى که عملا در آن غرقند.

   ثروتمندانى را مى شناسیم که از ترس فقر همچون فقیران زندگى مى کنند، افراد منافقى را مى شناسیم که صد لعن و نفرین به منافقان مى کنند اما زندگى آنها سراسر نفاق و دو رویى است.

   شیطان صفتانى را سراغ داریم که در میان مردم پناه بردن به خدا از شر شیطان ورد زبانشان است اما در نهان با او نرد عشق مى بازند و براى برنامه هاى شیطانى خود همه گونه اهمیّت قائلند، اینها دشمنان لفظند نه واقعیت.

 


1. تراث الائمه، صفحه 209.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

طراوت قرآن

 

امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) فرمود:

اِنَّ اللهَ تَعالَى لَمْ یَجْعَلِ الْقُرآنَ لِزّمان دُوْنَ زمان وَلا لِناس دُوْنَ ناس فَهُوَ فِى کُلِّ زَمان جَدیدٌ وَعِنْدَ کُلِّ قَوْم غَضٌّ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ(1)

ترجمه

خداوند قرآن را براى زمان خاصى قرار نداده و نه براى جمعیّت خاصى، و لذا در هر زمانى تازه و نزد هر جمعیّتى با طراوت است.

 

شرح کوتاه

   سخن فوق را امام(علیه السلام) در پاسخ کسى فرمود که سؤال کرده بود چرا قرآن با تکرار مطالعه و تلاوت و نشر کهنه نمى شود؟ امام با این گفتار اشاره پرمعنایى به این حقیقت مى کند که قرآن مخلوق جهان ماده و افکار زودگذر و متغیر بشر نیست که گرد و غبار فرسودگى با گذشت زمان روى آن بینشیند، بلکه از علم و دانش خداوند بزرگى سرچشمه گرفته که وجودش ازلى و ابدى است و لذا هر چه آن را بخوانند تازه تر و جالب تر است - و راستى یکى از نشانه هاى عظمت قرآن همین نشانه است.

 


1. سفینة البحار، جلد 2، صفحه 413.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

از هواپرستى بترس!

 

امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:

اِحْذَرُوا اَهْوائَکُمْ کَما تَحْذَرُونَ اَعْدائکُمْ فَلَیْسَ شَىءٌ اَعْدین لِلَّرجالِ مِنْ اِتِّباعِ اَهْوائِهِمْ وَ حَصائِدِ اَلْسِنَتِهِمْ(1)

ترجمه

از هوس ها بترسید همان طور که از دشمنان (سر سخت) خود مى ترسید زیرا براى انسان هیچ چیز دشمن تر از پیروى هوس ها و نتایج زبان او نیست!

 

شرح کوتاه

   بدون شک دشمنان داخلى از دشمنان خارجى خطرناکترند و به همین دلیل هوس هاى سرکش که از درون وجود انسان او را تحت تأثیر قرار مى دهند از هر دشمنى براى انسان خطرناکتر محسوب مى شود.

   هواپرستى چشم و گوش انسان را کر و کور مى کند. فروغ عقل را مى گیرد، چهره حقایق را در نظر او دگرگون مى سازد و سرانجام وى را به پرتگاه فساد مى کشاند.

 


1. سفینة البحار - جلد دوم، ماده «هوى».

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

مشورت کنید تا هدایت شوید!

 

امام حسن(علیه السلام) مى فرماید:

مَا تَشاوَرَ قَوْمٌ إِلاَّ هُدُوا إلى رُشْدِهِمْ(1)

ترجمه

هیچ جمعیّتى در کار خود با یکدیگر مشورت نکردند مگر این که به خیر و صلاح خویش رهنمون شدند.

 

شرح کوتاه

   کار دسته جمعى در همه جا سرچشمه خیر و برکت و ترقى و پیشرفت است، مخصوصاً در مسائل فکرى و طرح برنامه ها و حل مشکلات که هم فکرى و مشورت در آنها اثر اعجازآمیزى دارد.

   آنها که به استبداد فکر خو گرفته اند، در زندگى خود بسیار گرفتار اشتباه و خسران و زیان مى شوند، هر فکرى جرقه اى دارد که در فکر دیگرى نیست، هنگامى که این جرقه ها به هم ترکیب شوند شعله فروزانى ایجاد مى کنند که هر تاریکى در پرتو آن روشن مى گردد، بیایید همه تصمیم بگیریم که در کارها با افراد بیدار و آگاه مشورت کنیم.

 


1. تحف العقول، صفحه 164.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

سلام، درود اسلامى

 

امام حسین(علیه السلام) مى فرماید:

لِلسَّلامِ سَبْعُونَ حَسَنهٌ تِسْعٌ وَسِتُّونَ لِلْمُبْتَدى وَ واحِدَةٌ لِلّرادِّ(1)

ترجمه

سلام 70 حسنه دارد که 69 قسمت آن براى سلام کننده و یک قسمت آن براى پاسخ گوینده است.

 

شرح کوتاه

   در میان تحیّت هایى که اقوام مختلف دارند «سلام» درود و تحیّت اسلامى، درخشندگى خاصى دارد; زیرا هم خوش آمد است و هم نشانه صلح و صفا و دوستى، و هم تقاضاى سلامتى از خداوند متعال براى طرف مقابل، به همین دلیل درود بهشتیان نیز سلام است و فرشتگانِ رحمت با سلام به استقبال نیکان و پاکان مى شتابند، اما متأسفانه جمعى از مسلمانان به گمان این که سلام نکردن دلیل شخصیت، و سلام کردن دلیل کوچکى است از انجام این سنّت اسلامى سرباز مى زنند و از فضیلت بزرگى که در حدیث فوق آمده خود را محروم مى سازند.

 


1. تحف العقول، صفحه 177.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

جدایى عقیده از عمل!

 

امام على ابن الحسین(علیه السلام) مى فرماید:

اَلا وَ اِنَّ اَبْغَضُ النَّاسِ اِلَى اللهِ مَنْ یَقْتَدىِ بُسنَّةِ اِمام وَلا یَقْتَدى بِاَعْمالِهِ(1)

ترجمه

منفورترین مردم در پیشگاه خدا آن کسى است که امام و پیشوایى را به امامت پذیرفته، ولى از اعمال او پیروى نمى کند.

 

شرح کوتاه

   یکى از بزرگترین عیوب انسان جدایى «اعتقاد» و «عمل» اوست، دم از عقیده به چیزى مى زند اما عملا اثرى از آن اعتقاد از او دیده نمى شود.

   ایمان به خدا دارد، اما مراقبت دائمى او را در اعمال خویش عملا منکر است، عقیده به دادگاه بزرگ خدا در رستاخیز دارد امّا عملا هیچ گونه آمادگى اخلاقى براى آن ندارد.

   پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را بزرگترین پیامبر، و امیرمؤمنان على(علیه السلام) را بالاترین مولا و رهبر، مى داند اما کمترین شباهتى از نظر اعمال با آنها ندارد، خلاصه عقیده او در مسیرى است و اعمال او در مسیر دیگر!

 


1. تحف العقول، صفحه 202.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

مجازات هاى خدا!

 

امام باقر(علیه السلام) مى فرماید:

اِنَّ لِلهِ عُقُوباتٌ فِى الْقُلُوبِ وَ الأبْدان:

ضَنْکٌ فى الْمَعیشَةِ وَ وَهْنٌ فِى الْعِبادَةِ وَما ضُرِبَ عَبْدٌ بِعُقُوبَة اَعْظَمُ مِنْ قَسْوَةِ الْقَلْبِ!(1)

ترجمه

خداوند مجازات هایى (در برابر گناهان و نافرمانى ها) دارد در روح و جسم: تنگى معیشت، سستى در عبادات، ولى خدا هیچ بنده اى را مجازاتى شدیدتر از سنگدلى نکرده است!

 

شرح کوتاه

   مجازات هاى الهى در حقیقت عکس العمل هاى اعمال، و آثار و نتایج گناهان آدمى است، گاهى این عواقب سوءِ به صورت وضع نابسامان زندگى مادى و گاهى در شکل محرومیّت از نشاط در عبادت و راز و نیاز با معبود، خودنمایى مى کند، ولى از همه مهم تر و خطرناک تر آن است که عکس العمل جنایات و اعمال زشت آدمى به صورت قساوت قلب و سنگدلى بروز کند، و قلب آدمى را از عواطف انسانیّت و هرگونه نوع دوستى و همدردى خالى سازد که این خود سرچشمه بسیارى از گناهان و جنایات دیگر است.

 


1. تحف العقول، صفحه 217.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

یک حقیقت فراموش شده

 

امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:

لَمْ یَخْلُقِ اللهُ یَقیناً لا شَکَ فیه اَشْبَهُ بِشَکٍّ لا یَقینَ فیهِ مِنَ الْمَوْتِ!(1)

ترجمه

خداوند یقینى که هیچ گونه شک در آن نباشد همانند مرگ نیافریده که گویى شکّى است که هرگز در آن یقین وجود ندارد!

 

شرح کوتاه

   چه جمله عجیبى، و چه تعبیر گویایى از بى خبرى انسان از پایان زندگى و مرگ!

   انسان در هر چیز تردید کند در این که این زندگى به هر حال پایانى دارد و باید به نقطه پایان آن برسد تردید نخواهد کرد حتى آنها که به هیچ مذهب و مسلک و مکتبى پایبند نیستند.

   اما انسان به قدرى خود را در برابر این موضوع به کر گوشى و بى خبرى مى زند چنان که گویى نه مرگى در کار است و نه پایانى براى زندگى! و به همین جهت خود را براى استقبال از آن با ایمان و عمل صالح و پاکى و تقوا آماده نمى کند، ولى بیایید واقع بین باشیم و در هر شرایط سن و سالى هستیم چنان پاک باشیم که هر لحظه زندگى ما پایان گیرد شرمنده نباشیم.

 


1. تحف العقول، صفحه 271.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

جایگاه علم و حکمت

 

امام کاظم(علیه السلام) مى فرماید:

اِنَّ الزَّرْعَ یَنْبُتُ فى السَّهْلِ وَلا یَنْبُتُ فى الصَّفا فَکذلِکَ الْحِکْمَةُ تَعْمُرُ فى قَلْبِ الْمُتَواضِعِ وَلا تَعْمُرُ فى قَلْبِ الْمُتَکَبِّرِ الْجَبّارِ!(1)

ترجمه

زراعت در زمین هاى نرم مى روید، نه روى سنگ ها! همچنین علم و حکمت تنها در قلب متواضعان جوانه مى زند نه در قلب متکبران جبار!

 

شرح کوتاه

   نخستین گام در راه تحصیل دانش فروتنى است، فروتنى در برابر حق، فروتنى در برابر استاد، و در برابر هرکس که بیشتر از انسان مى داند و مى تواند چیزى به او بیاموزد.

   به همین دلیل «جهل» و «تکبّر» معمولا قرین و همراه یکدیگرند، متکبّران حاضر به اعتراف به جهل نیستند، و حتى اگر واقعیّتى با روح غرور و تکبّر آنها نسازد نه تنها آن را انکار مى کنند بلکه با آن به مبارزه بر مى خیزند، سخن حق را از افراد هم ردیف یا پایین تر از خود نمى پذیرند، و غالباً در جهل مرکب مى مانند.

 


1. تحف العقول، صفحه 296.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387

وظایف سنگین امام(علیه السلام)

 

امام على ابن موسى الرضا(علیه السلام) مى فرماید:

اَلاِْمامُ اَمینُ اللهِ فِى اَرْضِهِ وَخَلْقِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبادِهِ وَخَلیفَتُهُ فى بِلادِهِ والداعى اِلى اللهِ و الذابُّ عَنْ حریم الله.(1)

ترجمه

امام امین خدا در زمین و در میان خلق خدا، و حجت او بر بندگان و جانشین او در شهرها، و دعوت کننده به سوى خدا، و مدافع حریم الهى است.

 

شرح کوتاه

   در این حدیث که بخشى از حدیث طولانى در زمینه معرفى مقام امامت است، به پنج قسمت از وظایف سنگین و مهم اشاره شده:

   1- امام خزانه دار و امین وحى، و حافظ تمام علوم و احکام و معارف دین است.

   2- امام دلیل زنده و گواه روشن و معرف آیین خداست.

   3- امام سرپرست و زمامدار الهى و نماینده او در میان مردم است.

   4- امام آمر به معروف و ناهى از منکر و بزرگترین مبلّغ دین است.

   5- امام مدافع از حریم آیین خدا در برابر همجوم دشمنان است. و چنین کسى باید داراى علم الهى و مقام عصمت باشد و جز خدا نمى تواند او را تعیین کند.

 


1. تحف العقول، صفحه 328.

دسته ها : درس های زندگی
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
X