امام على ابن موسى الرضا(علیه السلام) مى فرماید:
اَلاِْمامُ اَمینُ اللهِ فِى اَرْضِهِ وَخَلْقِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبادِهِ وَخَلیفَتُهُ فى بِلادِهِ والداعى اِلى اللهِ و الذابُّ عَنْ حریم الله.(1)
ترجمه
امام امین خدا در زمین و در میان خلق خدا، و حجت او بر بندگان و جانشین او در شهرها، و دعوت کننده به سوى خدا، و مدافع حریم الهى است.
شرح کوتاه
در این حدیث که بخشى از حدیث طولانى در زمینه معرفى مقام امامت است، به پنج قسمت از وظایف سنگین و مهم اشاره شده:
1- امام خزانه دار و امین وحى، و حافظ تمام علوم و احکام و معارف دین است.
2- امام دلیل زنده و گواه روشن و معرف آیین خداست.
3- امام سرپرست و زمامدار الهى و نماینده او در میان مردم است.
4- امام آمر به معروف و ناهى از منکر و بزرگترین مبلّغ دین است.
5- امام مدافع از حریم آیین خدا در برابر همجوم دشمنان است. و چنین کسى باید داراى علم الهى و مقام عصمت باشد و جز خدا نمى تواند او را تعیین کند.
1. تحف العقول، صفحه 328.
امام محمّد تقى(جواد)(علیه السلام) مى فرماید:
لَوْ کانَتِ السَّماواتُ وَالاَْرْضُ رَتْقاً عَبْد ثُمَّ اتَّقى اللهَ تَعالَى جَعَلَ اللهُ لَهُ مِنْها مَخترَجاً(1)
ترجمه
اگر درهاى آسمان و زمین به روى کسى بسته شود سپس او پرهیزگارى پیشه کند خداوند گشایشى در کار او مى دهد.
شرح کوتاه
گاه مى شود که در زندگى تمام درها به روى انسان بسته مى شود و به هر طرف رو مى کند با مشکل یا مشکلاتى روبه رو مى شود.
این گونه رویدادها فرصتى است براى بیدار شدن انسان ها و بازگشت او به سوى خدا، بازگشتى سازنده و تغییر دهنده سرنوشت، در این هنگام اگر از جان و دل متوجه او گردد و از ذات پاکش مدد گیرد، امدادهاى الهى به سراغ او آمده و نسیم هاى رحمت پروردگار او را در آغوش مى کشند و از راه هایى که هرگز باور نداشت درهاى بسته گشوده مى شود.
1. نورالابصار، صفحه 150.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) به کمیل فرمود:
مامِنْ حَرَکَة اِلاَّ وَاَنْتَ مُحْتاجٌ فیها اِلى مَعْرِفَة(1)
ترجمه
هیچ حرکت و کارى نیست مگر این که در انجام آن! نیازمند به آگاهى و آشنایى و معرفت هستى.
شرح کوتاه
اگر در وسعت مفهوم «ما من حرکة» بیندیشیم به وسعت برنامه هاى اسلامى آشنا خواهیم شد که اسلام تنها یک رشته عبادات و نیایش ها نیست، و یا تنها عقیده خالى از برنامه هاى عملى نیست; بلکه براى تمام زندگى فردى و سراسر مسائل اجتماعى و همه تلاش ها و کوشش هاى انسانى برنامه دارد، که نخستین مادّه آن آگاهى و شناخت واقعیّات است، و بدون معرفت کافى و بدون جهت گیرى صحیح، حرکات و تلاش ها را بى اثر و حدّاقل کم اثر مى داند.
1. سفینة البحار، جلد 1، صفحه 15.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:
اِذا اَرادَ اللهُ بَقَوْم خَیْراً اَهْدَى اِلَیْهِمْ هَدِیَّةً.
قالُوا وَما تِلْکَ الْهَدِیَّة؟
قالَ: اَلضَّیْفُ(1)
ترجمه
هرگاه خداوند خیر و سعادت کسانى را بخواهد هدیه اى به آنها اهدا مى کند. عرض کردند چه هدیه اى؟ فرمود: میهمان.
شرح کوتاه
آرى میهمان هدیه پروردگار است هدیه اى است پر ارزش و گرامى. اما در دنیاى مادى که همه عواطف تحلیل رفته، میهمان مفهومى ندارد. بلکه یک موجود مزاحم و بیگانه و عزیز بى دلیل است، لذا کمتر دیده مى شود کسى به میهمانى برود یا دیگرى را به میهمانى دعوت کند مگر این که روابط مادى و تجارى و سیاسى آنها ایجاب کند.
در حالى که در کشورهاى اسلامى و در میان خانواده هایى که سنن دینى نزد آنها زنده است، میهمان، هرچند هیچ گونه آشنایى نداشته باشند عزیز و گرامى است و هدیه خدا.
1. بحارالانوار، جلد 15، صفحه 241.
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:
لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُوَقَّرْ کَبیرَنا وَلَمْ یَرْحَمْ صَغیرَنا(1)
ترجمه
آن کس که نسبت به بزرگترها احترام نگذارد و به کوچکترها محبّت نکند از ما نیست.
شرح کوتاه
جامعه انسانى همانند کاروان پردامنه اى است که دائماً در حرکت است، نوزادانى از مادر متولّد مى شوند، کودکان بزرگ، و بزرگ ها پیر پیران از دنیا مى روند، و هیچ کس از این ره سپردن مستثنا نیست.
در این میان بزرگترها معمولا تجربه بیشتر و بینش عمیق تر دارند و در دوران عمر خویش - چنانچه وظیفه شناس بوده اند - منشأ خدمات فراوانترى شده اند و تمام محاسبات حکم مى کند که مورد احترام باشدو جوانان و نوجوانان حرمت آنان را نگهدارند.
و کوچک ترها چون نورسند و در آغاز زندگى، باید مورد محبّت قرار گیرند و با دلسوزى کامل پایه هاى سعادتشان به دست بزرگترها گذارده شود، و این است راه و رسم یک جامعه انسانى و مترقى.
1. اصول کافى، جلد 3، صفحه 253.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) فرمود:
ما تَقَدَّمَ مِنْ خَیْر یَبْقَ لَکَ ذُخْرُهُ وَ ما تُؤَخّرُهُ یَکُنْ لِغَیْرِکَ خَیْرُهُ(1)
ترجمه
آنچه پیش از خود بفرستى براى تو ذخیره مى شود و آنچه تأخیر بیندازى فایده اش تنها براى دیگران است (و مسؤولیتش متوجه توست).
شرح کوتاه
جنون ثروت اندوزى در دنیاى امروز بیش از هر وقت دیگر به چشم مى خورد; بدون این که حساب کنند هدف اصلى و فلسفه ثروت چیست؟
آنها که دیوانهوار در فکر جمع ثروتند و حتى کمترین توجهى به طرق آن از نظر حلال و حرام و ظلم و عدالت ندارند هیچ فکر نمى کنند ثروتهاى کلان را نه با خود مى توان برد، نه همه آن را مى توان خورد، جز بارى سنگین بر دوش صاحب آن نیست، جمع کردن و گذاشتن و رفتن، سپس تمام مسؤولیت هاى آن را بدوش کشیدن.
1. نهج البلاغه.
پس از آنکه سر از بدن جعفر برمکى جدا کردند، بدنش را به فرمان هارون به بغداد برده و بر سر جسر بغداد آویختند، تا وقتى که هارون عازم خراسان بود، دستور داد آنرا آتش زدند و سوزاندند.
از عجائب اینکه : یکى از کاتبان دولت هارون مى گوید:
روزى دفتر محاسبات هارون را بررسى مى کردم ورقى را دیدم که نوشته بود:
در این روز به موجب فرموده امیر، چندین زر و لباس و فرش و عطر به ابوالفضل جعفر بن یحیى داده شده است ، و چون آن را محاسبه کردم ، هزار هزار درهم بود، و بعد از آن در ورقى دیگر دیدم که قیمت نفت و بوریائى که جعفر را با آن سوزاندند، چهار دینار و نیم دانگ بود.(78)
| اى طفل دهر گر تو زپستان حرص و آز |
| روزى دو، شیر دولت و اقبال برمکى |
| در مهد عمر غره مشو از کمال خویش |
| یاآور از زمان بزرگان برمکى |
| یا ایها المغتر بالدهر |
| والدهر ذو صرف و ذو غدر |
| لا تاءمن الدهر وصولاته |
| وکن من الدهر على حذر |
| ان کنت ذا جهل بتصریفه |
| فانظر الى المصلوب بالجسر |
از ستارگان آسمان ادب و از بزرگترین سخن سرایان تاریخ ، حسن بن اسحاق معروف به ابوالقاسم فردوسى است . (80)
در وصف او شعرا و سخن سرایان ، شعرها و سخنها گفته اند، در اینجا فقط به ذکر سخنى از دولتشاه سمرقندى که در تذکره اش آمده مى پردازیم ، او مى گوید:
((اکابر و افاضل متفق اند بر آنکه شاعرى در مدت روزگار اسلام مثل فردوسى از کتم عدم پاى به معموره وجود ننهاده ، و الحق داد سخنورى و فصاحت داده و شاهد عدل بر صدق این دعوى ، کتاب شاهنامه او است که در این پانصد سال گذشته از شاعران و فصیحان روزگار، هیچ آفریده را یاراى جواب شاهنامه نبوده و این حالت از شاعران هیچکس را مسلم نیست و این عنایت خداى بود در حق فردوسى .))
فردوسى پس از پایان تحصیلات و تکمیل در رشته هاى علوم عصر خود، به مطالعه کتب ، بسیار علاقمند بود و اکثر وقتش در مطالعه مى گذشت در کنار منزل او نهرى بود که آب زلال و روان در آن جارى بود، و او بسیار دوست داشت ، کنار آن نهر بنشیند و از صفاى معطر کنار آب استفاده کند.
ولى گاهى که سیل مى آمد، سیل بند سست خاک و گلى را مى برد و مدتى آن نهر، بى آب مى ماند و همین باعث ناراحتى فردوسى مى شد، آرزو مى کرد که بار دیگر سیل بند درست شود و آب در آن نهر جارى گردد، و با خود عهد کرده بود که هر چه در آینده از مال دنیا نصیبش شد، آنرا صرف در ساختن سد محکمى در برابر سیل کند تا هیچگاه آب آن نهر، قطع نگردد.
او مرد آزاده اى بود، سخت از کردار ظالمانه حاکم طوس رنج مى برد، و در درون مى سوخت که چرا باید حاکم طوس به اهل وطنش ستم کند، به همین لحاظ تصمیم گرفت از طوس بیرون رود و براى مدتى از ظلم حاکم طوس بدور باشد.
او در این هنگام وجودش سرشار از بدایع و ظرائف و ذوقیات و اشعار شده بود، و در اعماق دل و جانش ، نهال سخن سرائى و شعرگوئى بارور شده بود، به قصد دیدار سلطان محمود (که علاقه شدیدى به شاعران داشت ) به غرنین (81) رهسپار شد.
وقتى که به کنار شهر غزنین رسید، در باغى فرود آمد، و شخصى به شهر فرستاد، تا ورود او به غرنین را باطلاع بعضى از دوستان وى برساند. از اتفاقات نیک که باعث شهرت فردوسى شد، و شاعران و ادیبان را در برابر او خاضع کرد و شالوده عظمت بیان و شعر او را پى ریزى نمود، اینکه در آن روز شعراى بنام دربار غزنوى ، در آن باغ بزمى داشتند و به صحبت نشسته بودند، فردوسى از مجلس انس آنها اطلاع پیدا کرد، خود را به آنها رساند، آنها چون قیافه و وضع لباس روستائى فردوسى را دیدند، با خود گفتند که نباید این زاهد خشک را به مجمعشان راه دهند، چه آنکه ممکن است مجلس عیش آنان را به هم زند، هر کسى سخنى گفت : تا اینکه عنصرى (82) گفت :
او را با شعر، امتحان کنیم ، اگر تمام عیار به میدان آمد، همنشینى او را قبول کنیم وگرنه عذر او را بخواهیم .
بنا به نقل نظامى عروضى در چهار مقاله خود، عنصرى به فردوسى رو کرد و گفت : برادر! ما شاعر هستیم و مجلس شاعران ، جز جاى شاعر نیست ، ما هر یک مصرعى مى گوئیم ، تو مصرع چهارمش را بگو و یا ما را به وقت خوش خود ببخش ! به این ترتیب :
عنصرى گفت :
چون عارض تو ماه نباشد روشن
عسجدى (83) گفت :
مانند رخت ، گل نبود در گلشن
فرخى (84) گفت :
مژگانت همى گذر کند از جوشن (85)
فردوسى بى درنگ گفت :
مانند خدنگ گیو در جنگ پشن (86)
همه شاعران از حسن سخن فردوسى ، تعجب کردند، عنصرى گفت :زیبا گفتى ، مگر ترا در تاریخ سلاطین عجم ، اطلاعى هست ، گفت :
آرى ، عنصرى فردوسى را در ادبیات و اشعار مشکل آزمایش کرد و او را در شیوه سخن ورى ، توانا و بى نظیر یافت و زبان عذر گشود که ببخش ما را که ترا نشناختیم .
در این ایام سلطان محمود، به عنصرى امر کرده بود که تاریخ پادشاهان عجم را به نظم درآورد، ولى انجام این امر براى عنصرى مشکل بود، از این رو از ملاقات با فردوسى بسیار خوشحال بود و از فردوسى پرسید آیا تو قدرت بر نظم تاریخ ملوک عجم را دارى ؟ فردوسى گفت :
آرى ، عنصرى ، فردوسى را نزد سلطان محمود معرفى کرد، وقتى که فردوسى نزد سلطان محمود رفت ، در همان وقت ورود در مدح سلطان گفت :
| چو کودک لب از شیر مادر بشست |
| بگهواره محمود گوید نخست |
1 - در راءس امور قرار دادن خویشان
یکى از فرازهاى برجسته تاریخ اسلام ، که در آن امر به معروف و نهى از منکر یاران و اصحاب بزرگ پیامبر اکرم (ص ) بسان عمار و یاسر و ابوذر غفارى و... منعکس شده و تبلیغات پى گیر و مستدل و مستحکم این مردان آزاده ، اثر رسانده و بسیار چشمگیرى داشته ، با زندگى فئودالى عثمان ارتباط دارد. در اینجا نخست بطور فشرده نمودارى از چهره خلافت عثمان را به اتکاء اساتید و مدارک اسلامى ترسیم مى کنیم و سپس به ذکر شیوه امر به معروف و نهى از منکر بعضى از اصحاب چون عمار و ابوذر مى پردازیم تا از این رهگذر نیز به جهان بینى اسلام و اندیشه درست اسلامى پى ببریم .
در سال 24 هجرت ، نتیجه شوراى شش نفرى عمر، این شد که حدود 12 سال طول کشید، ولى از عثمان در این دوران خلافهاى آشکار و عجیبى سرزد که ناچار مسلمین اجتماع کرده و او را در خانه اش کشتند.
خلافهاى عثمان بسیار است ، در اینجا بچند نمونه مى پردازیم :
1 - پس از آنکه عثمان بر مسند خلافت نشست ، خویشان خود را در راءس امور قرار داد و از اصحاب و مسلمین پرهیزکار اعراض کرد و در نخستین فرصت ، امپراطورى اسلام را میان بنى امیه تقسیم نمود، حکومت شام را بعنوان یک حکومت خودمختار به معاویة بن ابوسفیان گذاشت ، بطورى که او هر چه دلش مى خواهد در آن ایالت بزرگ انجام دهد، حکومت کوفه را به برادرش (برادر مادریش ) ولید بن عقبه و بعد به سعد بن عاص واگذار کرد، حکومت مصر را به عبدالله بن سعد بن ابى سرح (که در زمان رسول اکرم (ص ) مرتد شده بود و آن حضرت خون او را هدر کرده بود) بخاطر اینکه برادر رضاعیش بود، هدیه کرد.
عبدالله بن عامر اموى را که پسر عمویش بود، مستبدانه بر کرسى حکومت بصره و کشور پهناور ایران نشاند، یعلى بن امیه را به نام اینکه از خاندان امیه است و پسر عموى او است ، در کشورى همچون یمن ، مطلق العنان ساخت ، و خانواده هاى امیه را بر جان و مال ملت اسلام تسلط داد.
خواجه حسن میمندى (87) در دربار سلطان محمود، تقرب خاصى داشت ، سلطان به او گفت هر گاه فردوسى هزار شعر گفت ، هزار مثقال طلا به او بده .
میمندى هم طبق دستور، براى هر هزار شعر فردوسى ، هزار مثقال طلا به او مى داد، ولى فردوسى قبول نمى کرد و نیت آن را داشت که همه را یکدفعه بگیرد تا صرف در ساختن سیل بند طوس کند (چنانکه قبلا ذکر شد ذکر شد که این عهد را کرده بود.)
فردوسى شاهنامه را به پایان رساند. (88)
جالب اینکه گرچه فردوسى در شاهنامه به تاریخ ایران قدیم پرداخته ، ولى در موارد متعدد علاوه بر اشعار حکمت آمیز و نصیحت و پند، اشعار دینى بسیار در توحید و عدل و نبوت و معاد و نماز و روزه و حج و صدقات و اخلاقیات گنجانده است ، و در این کتاب حماسى ، وظیفه دین خود را ادا نموده است .
مخصوصا در مورد تشیع خود و علاقه سرشارش به حضرت على (ع ) و فرزندان پاک او در لابلاى شاهنامه داد و سخن داده است . (89)
همین مطلب باعث شد که عده اى از مخالفان و حاسدان ، به سلطان محمود گفتند: فردوسى ، رافضى (شیعه ) است ، و اشعارى از شاهنامه او را به عنوان تاءیید ذکر کردند.
سلطان محمود که سخت در مذهب خود (تسنن ) متعصب بود با آنها در مورد صله فردوسى به مشورت پرداخت ، آنها گفتند پنجاه هزار درهم به فردوسى ، بدهى کافى است بلکه بسیار است . (90)
فردوسى وقتى که این سخن را شنید از این پیمان شکنى بسیار ناراحت شد و اشعارى در هجو و انتقاد سلطان محمود گفت و شبانه از غزنین فرار کرد.
از اشعار انتقادى او است :
| به عزنى مرا گر چه خونشد جگر |
| زبیداد آن شاه بى دادگر |
| کز آن هیچ شد رنج سى ساله ام |
| شنید آسمان از زمین ناله ام |
| زمیمندى آثار مردى مجوى |
| زنام و نشانش مکن جستجوى |
| قلم بر سر او بزن همچو من |
| که گم باد نامش بهر انجمن |
2 - از خلافهاى عثمان این بود که مروان بن حکم بن عاص ، تبعید شده پیامبر (ص ) را به مدینه آورد و منصب وزارت خود را به وى بخشید، مروان با پدرش در عصر رسولخدا (ص ) آنچنان در نفاق و فساد غوطه ور بودند که رسول اکرم (ص ) با آن ((خلق عظیم )) دستور داد، تا این پدر و پسر را از مدینه طرد کنند. تا رسول اکرم (ص ) حیات داشت مروان و پدرش مطرود و ملعون بودند، عثمان هر چه از آنها شفاعت کرد، شفاعتش قبول نشد. (94)
پس از رحلت رسول اکرم (ص )، عثمان دست به دامن ابوبکر زد بلکه این دو موجود مطرود را بار دیگر به مدینه بیاورد، ابوبکر هم به خود این جراءت را نمى داد که این دو نفر را به مدینه راه دهد.
در عصر خلافت عمر، نیز به دست و پا افتاد که آنها را به مدینه بازگرداند، ولى عمر اجازه نداد.
پس از عمر، وقتى که خود بر مسند خلافت نشست ، در وحله اول ، مروان را به مدینه برگرداند و سپس منصب وزارت خود را به وى بخشید، و دختر خود را همسر برادر مروان کرد و یک پنجم بیت المال را به مروان داد و براى نخستین بار مورد اعتراض مسلمانان گردید.(95)
3 - او فوق العاده بیت المال مسلمین را مورد اجحاف خود قرار مى داد و آنرا بطور بى حساب بخویشان خود مى بخشید.
بعنوان نمونه : آنقدر به عبدالرحمان بن عوف (برادر خوانده و شوهر خواهرش ) از بیت المال بخشید که بگفته مورخ معروف ابن سعد در طبقات ، وقتى که عبدالرحمان از دنیا رفت ، هزار شتر و سه هزار گوسفند و صد اسب که در بیابان بقیع مى چریدند به جاى گذاشت اینها همه بغیر از زمین مزروعى بسیارى بود که در سرزمین ((جرف )) نزدیکى مدینه واقع گردیده بود. عبدالرحمن یکى از زنانش را طلاق داد، وقتى که این طلاق با یک چهارم ثمن (یک هشتم ) مصالحه شد به هشتاد و سه هزار دینار رسید. (96)
4 - عثمان در سال 28 هجرى یعنى در پنجمین سال خلافت خود دستور داد براى خود قصرى عالى که اطاقهاى زیبا و تالارهاى وسیع و بالکن هاى خوش نما داشته باشد بسازند، این نخستین قصرى بود که به خاطر یک مسلمان در شهر مدینه ساخته مى شد، در آغاز این ساختمان مردم مدینه فقط مى توانستند طرح عمارت و فعالیت معمارها و بناها را تماشا کنند و وقتى که این قصر مجلل ساخته و پرداخته شد از چهار طرف سر و صداى مسلمین بلند شد.
عجبا این مرد خود را جانشین پیامبرى مى داند که در طول 63 سال زندگانى خود، خشت بر روى خشت نگذاشته و اگر یک شب سیر مى خوابید شب دیگر حتما گرسنه سر به بالین مى نهاد، اگر عثمان خلیفه محمد (ص ) است باید مثل او زندگى کند، بعلاوه مصالح و مصارف این قصر از کجا آمده ؟ جز اینکه او از بیت المال مسلمین چپاول کرده است اگر چنین باشد به بیت المال خیانت کرده و اگر از میراث پدر این قصر را ساخته ، اسراف کرده است ... (97)
براى ترسیم تجاوز عثمان به بیت المال مسلمین ، کافى است که به گفته ابن سعد در طبقات توجه کنید، وى مى نویسد: وقتى که عثمان به قتل رسید، سى میلیون و پانصد درهم و 150 هزار دینار نزد خزانه دارش بود، در ربذه هزار شتر گذاشت و در قریه هاى : برادیس ، خیبر و وادى القرى ، معادل قیمت دویست هزار دینار طلا اموالى را که به عنوان زکات از مسلمین اخذ کرده بود، بجاى گذاشت .
5 - عثمان در سال 29 هجرت براى انجام مناسک حج به مکه رفت دستور داد در صحراى منى ، براى مقام خلافت خود، سراپرده گران قیمت برپا ساختند، در صورتى که از روزى که اسلام مکه را فتح کرد یعنى از سال دهم هجرت تا سال 29 هجرت در طى این نوزده سال هیچ کس به خود جراءت نمى داد که در صحراى منى به این تشریفات و مراسم این چنین بپردازد، در حقیقت در محیطى که در پرتو مناسک حج ، همه مى بایست یکسان جلوه کنند و صحراى عرفات و منى هم چون صحراى قیامت باشد که کفن پوشیده به درگاه الهى پیشانى عجز و تواضع بر خاک بگذارند، عثمان در سایه خیمه هاى قیمتى بنشیند و خاطرات زمان جاهلیت را بازگرداند!
اینها نمونه هائى از بى عدالتى ها و خلافکاریهاى عثمان است که همچون ابوذرها و عمارها و مقدادها را به جوش و خروش آورده ، این مردان آزاده ، احساس مسئولیت کردند، و به وظیفه بزرگ اسلامى امر به معروف و نهى از منکر توجه کامل داشتند، در قبال عثمان قد علم کردند و دهان به اعتراض گشودند و تا حد امکان براى حفظ قوانین اسلام تلاش کردند، در اینجا به طور اختصار نخست از عمار یاسر سپس از ابوذر غفارى سخن به میان مى آوریم ، تا چگونگى مبارزات این دو مرد آزاد اندیش و غیور، روشن گردد.
عمار یاسر در ردیف محبوبترین اصحاب رسول اکرم (ص ) بود و پیامبر (ص ) درباره اش فرمود: ((الحق مع عمار حیثما دار)): ((حق با عمار است ، هر جا که او بگردد حق با اوست ))، این مرد خدا که سرانجام در سن 94 سالگى در رکاب على (ع ) در جنگ صفین شهید شد، کارهاى خلاف عثمان را مى دید و احساس مسئولیت مى کرد، و دهان به اعتراض و امر به معروف و نهى از منکر مى گشود.
تا روزى با اصحاب رسولخدا (ص ) به این فکر افتادند که عثمان را در مقدمه این کارهاى خلاف از پیشرفت باز دارند، با هم نشستند و مشورت کردند و به عنوان نصیحت و خیرخواهى ، نامه اى به عثمان نوشتند و در آن نامه با لحن تند مطالبى نگاشتند که مواد آن از این قرار بود:
1 - تذکر مواردى که عثمان از روش رسولخدا (ص ) و ابوبکر و عمر مخالفت کرده است .
2 - چرا خمس اموال آفریقا را به مروان بخشیده ؟ با اینکه در آن حق خدا و رسول و حق خویشان پیامبر (ص ) و یتیمان و مستمندان قرار گرفته است .
3 - چرا آن همه ساختمان مجلل براى خود و بستگانش در مدینه ساخته است ؟
4 - چرا مروان قصرهائى را با چوبهاى مخصوص از بیت المال مسلمانان ساخته است .
5 - چرا فرماندارى و استاندارى ایالات را بین خویشان و بنى اعمام خود تقسیم کرده با اینکه آنها چنین شایستگى ندارند.
6 - چرا ولید بن عقبه را از امارت کوفه عزل نمى کند با اینکه در حال مستى ، نماز صبح را، چهار رکعت خوانده و به مردم کوفه گفته اگر بخواهید یکرکعت هم بیافزایم ؟
7 - چرا حد شرابخورى ولید را تعطیل کرده و تاءخیر انداخته است ؟
8 - چرا در امور، با مهاجران و انصار مشورت نمى کند و به راءى خود استبداد مى ورزد.
9 - چرا در مورد بیمارى تب که اطراف مدینه را گرفته توجه نمى کند.
10 - چرا از ارزاق و قطعات زمین به مردمى که ساکن مدینه هستند ولى نه از اصحابند و نه از حریم اسلام دفاع مى کنند و نه در راه اسلام جنگ مى کنند مى دهد.
11 - چرا بجاى خیزران (98) تازیانه و شلاق بکار مى برد. (99)
و پس از تحریرنامه باین فکر افتادند که نامه باین تلخى و تندى را به چه کسى بدهند تا به عثمان برساند.
عمار یاسر در راه اعلاى حق ، از هیچ کس هراس و واهمه نداشت ، با نهایت خونسردى گفت : نامه را به من بدهید، من آن را به عثمان مى رسانم ، نامه را برداشت و به خانه عثمان روانه شد.
هنگامى که بخانه عثمان رسید، عثمان در خانه بود، عمار را دید و به او گفت : با من کارى دارى ؟!
عمار به جاى جواب ، نامه را ارائه داد، عثمان نامه را از دست عمار گرفت ، و هنوز نخوانده بود پرسید این نامه را کى نوشته ؟ عمار گفت : جمعى از اصحاب رسول خدا نوشته اند، عثمان سر نامه را گشود، ولى بیش از دو سطر نامه را نخوانده بود که آن را به گوشه اى پرت کرد.
عمار با صراحت لهجه تمام گفت : این نامه را اصحاب رسول خدا نوشته اند، آیا نامه شایسته اى نبود که بدورش انداختى ؟ اگر آن را مى خواندى و دستورهایش را به کار مى بستى بهتر نبود.
عثمان که سخت به خشم آمده بود، فریاد کشید: ((دروغ مى گوئى اى پسر سمیه )). (100)
عمار یاسر با کمال متانت در پاسخ گفت : بدون شک من پسر یاسر و سمیه هستم .
عثمان از این جواب بسیار ناراحت شد، خیال کرد که عمار یاسر او را پسر عفان نمى داند، نعره زد این مرد را بزنید، غلامهاى عثمان دور عمار را گرفتند و آنقدر با چوب و تازیانه بر سر و صورتش زدند که بیهوش شد و او را به گوشه اى انداختند، عثمان به این اندازه هم قناعت نکرد و پیش رفت و بر پهلو و شکمش چند لگد سخت کوبید، این ضربه ها بقدرى سنگین بود که عمار را به بیمارى فتق دچار ساخت .
خویشاوندان و بنى اعمام عمار جمع شدند و او را از در خانه عثمان برداشته و به خانه بردند و تا نیمه شب بیهوش افتاده بود.
نیمه شب که بهوش آمد، پیش از همه کار، وضو گرفت و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را که بر اثر بیهوشى قضا شده بودند، بجاى آورد، و همین رفتار ظالمانه یکى از عواملى بود که همه اصحاب را بر ضد عثمان رنجانید، و نطفه انقلاب بر ضد او را منعقد ساخت . (101)
عمار از مبارزات و امر به معروف و نهى از منکر خود دست بر نمى داشت ، و همواره از حق دفاع مى کرد، تا روزى خبر شهادت ابوذر غفارى در ربذه به مدینه رسید، عثمان گفت : خداى او را رحمت کند، عمار که در آنجا حاضر بود گفت : ((آرى خدا او را رحمت کند و این سخن را از صدق دل مى گویم )) عثمان که کینه عمار را بدل داشت ناراحت شد و پس از ناسزاگوئى گفت : آیا مى پندارى که من از تبعید ابوذر، پشیمان هستم و سپس گفت : عمار را نیز به ربذه برانید.
وقتى که عمار آماده رفتن به سوى ربذه شد، بنى مخزوم که از بستگان عمار بودند به حضور على (ع ) شرفیاب شده و عرض کردند که آن حضرت در این مورد با عثمان صحبت کند و مانع تبعید عمار شود.
على (ع ) عثمان را ملاقات کرد و به وى گفت : از خدا بترس ، تو مردى صالح از مسلمین (ابوذر) را تبعید کردى تا در ربذه از دنیا رفت و اینک مى خواهى نظیر او را تبعید نمائى ، بین على (ع ) و عثمان سخنانى رد و بدل شد تا آنکه عثمان خشمگین شد و به على (ع ) گفت : تو هم سزاوار است از مدینه بیرون روى ! على (ع ) فرمود: اگر مى خواهى (و مى توانى ) این کار را بکن .
در این اثناء، مهاجران جمع شدند و به عثمان گفتند: اگر بنابراین باشد که هر کسى که با تو سخن گفت و به روش تو اعتراض کرد او را از مدینه اخراج کنى ، اینکه کار را درست نمى کند، عثمان از عاقبت کار، هراسناک شد و سرانجام از عمار دست کشید.(102)
ابوذر غفارى را در مورد مبارزه با خلافهاى عثمان مى توان قهرمان مبارزه نامید، او که از مردان بزرگ تاریخ اسلام بود و موقعیت بس عظیمى از نظر مسلمین داشت ، در برابر تهدیدهاى عثمان نهراسید و در این شرائط سخت ، دو وظیفه مقدس امر به معروف و نهى از منکر را بطور کامل ایفا کرد.
او کسى است که پیامبر اکرم (ص ) او را ((راستگو)) معرفى کرد آنجا که با این تعبیر جالب فرمود: ((زمین بپشت نگرفت و آسمان سایه نیفکند بر کسى که راستگوتر از ابوذر باشد.))(103)
و على (ع ) درباره او مى فرماید: ((امروز احدى باقى نمانده که در راه خدا از ستیزه سرزنش کنندگان نهراسد جز ابوذر.))(104)
او با آگاهى کامل به اوضاع مسلمین در عصر خلافت عثمان ، نظارت مى کرد، و از راههاى گوناگون با مفاسد و خیانتها مبارزه مى نمود گاهى این آیه الگوى تبلیغاتش بود ((بشر الذین کفروا بعذاب الیم :)) ((کافران را بعذاب دردناکى بشاره بده .))(105)
و زمانى در کوچه و بازار، مکررا این آیه را که مستقیما انتقاد به عثمان و کسانى که در سایه خلافت او صاحب گنجهاى فراوان شده بودند مى خواند ((والذین یکنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فى سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم : ((آنانکه طلا و نقره را گنج (و احتکار) مى کنند و آن را در راه خدا انفاق نمى کنند، به عذاب سخت بشارت بده .))(106)
مبارزات صریح ابوذر به عثمان مى رسید، ولى عثمان در ابتدا در برابر موقعیت ابوذر و استقامت و عدم هراس او جز سکوت چاره اى نمى دید، اما طولى نکشید که کاسه صبرش لبریز شد و نخست توسط افرادى براى ابوذر پیغام فرستاد که از اعتراض دست بردارد، اما ابوذر فریاد مى زد: ((عثمان مرا از خواندن آیات قرآن منع مى کند، بخدا سوگند بخاطر خوشنودى عثمان خشم خدا را نخواهم خرید)).
عثمان از راههاى مختلفى براى نرم کردن ابوذر وارد مى شد، یکى از آن راهها راه ((تطمیع ))بود، نقل مى کنند توسط یکى از غلامانش پولى براى ابوذر فرستاد و به آن غلام گفت : اگر ابوذر این پول را بپذیرد، به یمن مژده این پذیرش ، تو را آزاد خواهم ساخت .
غلام عثمان با خوشحالى ، کیسه پول را نزد ابوذر آورد، اما برخلاف انتظار هر چه اصرار کرد، ابوذر قبول نکرد، غلام اظهار داشت که این کیسه را بپذیر، زیرا اگر بپذیرى ، عثمان مرا آزاد خواهد کرد، ابوذر با کمال صداقت و صراحت گفت : ((ان کان فیها عتقک فان فیها رقى :)) ((اگر پذیرفتن آن مساوى با آزادى تو است ، ولى پذیرفتن آن مساوى با بندگى من است )) بالاخره قبول نکرد.
در کتاب الدرجات الرفیعه نقل شده : وقتى که عبدالرحمان بن عوف از دنیا رفت و اموال بى حسابى را به ارث گذارد، گروهى از مسلمین گفتند ما درباره عبدالرحمان که آن همه اموال به ارث گذارد، هراس داریم ، چگونه در بازخواست الهى جواب خدا را مى دهد.
کعب الاحبار(107) که در آنجا حضور داشت ، گفت : چرا درباره او هراسناک هستید او این اموال را از راه پاک بدست آورد و در راه پاک صرف مى کرد.
و در واقع این تبلیغ براى اغفال مردم بود که کعب الاحبار براى خشنودى عثمان مى کرد: وگرنه اموال عبدالرحمان از راه بخشش بى حساب عثمان بدست آمده بود.
ابوذر از گفتار کعب ، آگاه شد، خشم سراسر وجودش را گرفت ، از خانه بیرون جهید، در بدر دنبال کعب مى گشت ، در راه استخوان شترى را دید، آن را برداشت ، به کعب خبر دادند که ابوذر با چنین شرائطى در تعقیب تو است ، کعب از ترس خود به عثمان پناهنده شد.
ابوذر دست از تعقیب برنداشت ، پس از اطلاع از مکان کعب به خانه عثمان آمده ، تا کعب ابوذر را دید برخاست و پشت سر عثمان نشست ابوذر فریاد زد: اى یهودى زاده گمان مى کنى در میراث عبدالرحمان اشکالى نیست .
گوش فرا بده تا بیان پیامبر اسلام (ص ) را بازگو کنم : روزى آنحضرت عازم احد (نزدیک مدینه ) بود من ملازم رکابش بودم ، فرمود: اى ابوذر! آنانکه از راههاى نامشروع ، ثروتهاى کلان مى اندوزند در روز قیامت تهیدستند...
اى یهودى زاده منطق رسولخدا (ص ) چنین بود، ولى تو عبدالرحمان را مى خواهى تبرئه کنى ؟ با اینکه آن همه اموال را به ارث گذارده است در این وقت کسى با ابوذر سخنى نگفت و ابوذر از خانه عثمان همچنان خشمناک بیرون آمد. (108)
امام على بن محمّد تقى (هادى)(علیه السلام) مى فرماید:
مَنْ هانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأمَنْ شَرَّهُ(1)
ترجمه
آن کسى که شخصیتى براى خود قائل نیست از شر او برحذر باش!
شرح کوتاه
در حقیقت یکى از مهم ترین عواملى که جلو فساد و بدکارى را مى گیرد وجود شخصیّت یا لااقل احساس شخصیّت است، افراد با شخصیّت یا آنها که براى خودش شخصیّتى قائلند هر چند در نظر دیگران چندان شخصیّتى نداشته باشند، به خاطر حفظ موقعیّت خود هم که باشد از انجام بسیارى از زشتکارى ها و اعمال خلاف خوددارى مى کنند، ولى همین که احساس کردند نه آبرویى دارند و نه احترام و شخصیّتى، از هیچ چیز پروا نخواهند کرد.
لذا امام(علیه السلام) مى فرماید از این گونه افراد بپرهیز!
و نیز به همین دلیل یکى از نکات مهم تربیت فرزند یا تربیت افراد انسان به طور کلى این است که در آنها ایجاد شخصیّت شود و احساس کنند شخصیّت ویژه اى دارند، به عکس خرد کردن شخصیّت افراد اثر بسیار بدى از لحاظ تربیتى دارد.
1. تحف العقول، صفحه 362.
امام حسن عسکرى(علیه السلام) مى فرماید:
اَشَدُّ النّاسِ اِجْتِهاداً مَنْ تَرَکَ الذُّنُوبَ(1)
ترجمه
از همه مردم مجاهدتر کسى است که گناهان را ترک گوید.
شرح کوتاه
مى دانیم مبارزه با هوا و هوس هاى سرکش که سرچشمه اصلى گناهان است; در اسلام به نام «جهاد اکبر» نامیده شده است که از مبارزه با دشمنان مهم تر و پر ارج تر است. چرا که این جهاد وسیله خودسازى است و تا خودسازى انجام نگردد پیروزى نیست; زیرا شکست ها غالباً نتیجه نقطه ضعفهاست.
در محیط هاى آلوده به گناه ارزش این جهاد آشکارتر و اهمیّت آن در پیشبرد اهداف اجتماعى روشنتر است.
پیروزى هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در «مدینه» در حقیقت نتیجه مستقیم خود سازى ها و مجاهدات اصحاب در «مکه» بود.
1. بحارالانوار، جلد 78، صفحه 373.
امام حضرت مهدى(علیه السلام) فرمود:
اَمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فیها اِلى رواةِ اَحادِیثنا(1)
ترجمه
در حوادث گوناگونى که در دروان غیبت کبرى پیش مى آید به راویان احادیث ما مراجعه نمایید.
شرح کوتاه
اجتماعات انسانى بدون رهبرى صحیح سامان نمى یابند به همین دلیل خداوند هیچ گاه بندگان خود را به حال خود، بدون سرپرست، وا نگذارده و همیشه رهبران الهى در میان آنها رفت و آمد داشته اند.
حتى در زمان غیبت ولى عصر حضرت مهدى (ارواحنا فداه) نخست نایبان خاص و پس از پایان دوران آنها، نایبان عام براى رهبرى مردم از طرف خود آن حضرت تعیین شدند، مردانى مصمّم و با ایمان و آگاه که به خوبى به محتواى بزرگ کتاب آسمانى مسلمین قرآن، و به سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله)و مکتب اهل بیت(صلى الله علیه وآله) آشنایى دارند عهده دار این رسالتند; و هرکس به هر نام و هر عنوان دیگرى خود را شایسته این مقام بداند مردود است.
1. قسمتى از توقیع معروف که در کتب مختلف آمده است.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید:
اِجْتَنِبِ الْخَمْرَ فَاِنَّها مِفْتاحُ کُلِّ شَرٍّ(1)
ترجمه
از شراب بپرهیز که کلید تمام بدیهاست.
شرح کوتاه
با این که در زمینه آثار زیان بار شراب کتاب ها و مقالات فوق العاده زیاد نوشته شده، و اثرات مرگبار آن روى دستگاه هاى عصبى، قلب، عروق، جهاز گوارش، کبد، کلیه ها و تمام اورگانیزم بدن تشریع شده و نتایج شوم آن در ایجاد حوادث دردناک اجتماعى با آمار و ارقام تکان دهنده مورد بررسى هزاران دانشمند و مغز متفکر انسانى قرار گرفته، امار جمله اى به کوتاهى و جامعیّت حدیث ارزنده پیامبر بزرگ ما نمى توان پیدا کرد که همه حقایق را در یک جمله کوتاه بیان فرموده است.
آرى، شراب کلید همه بدى ها، زشتى ها و بدبختى هاست.
1. نهج الفصاحه، صفحه 1.
امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید:
مَنْ عَمِلَ بِمَا افْتَرَضَ الله عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ اَعْبَدِ النَّاسِ(1)
ترجمه
هرکس به وظایف لازم خود عمل کند از عابدترین مردم خواهد بود.
شرح کوتاه
عبادت نه منحصر به خدمت خلق است و نه منحصر به نماز و روزه; بلکه بزرگترین عبادت آن است که هرکس به وظایف واجب خود در هر قسمت عمل کند، چه عبادتى از این بالاتر و پرشکوه تر، عبادتى که مى تواند یک جامعه را گلستان کند و هرگونه خیر و سعادتى را به ارمغان بیاورد. انجام فرایض مفهوم وسیعى دارد که واجبات عبادى را شامل مى شود. همان طور که وظایف اجتماعى و انسانى و خدمات فرهنگى و اقتصادى لازم را در بر مى گیرد و به این ترتیب بیگانگى اسلام از عمل کسانى که وظایف لازم خود را رها کرده و به انجام مستحبات مى پردازند و خود را عابد مى شمرند روشن مى شود.
1. وسایل الشیعه، جلد 11، صفحه 206.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید:
هذِهِ النُّجُومُ الَّتى فى السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ الْمَدائِنِ الَّتى فى الاْرضِ مَرْبُوطَهٌ کُلُّ مَدینَة اِلى عَمُود مِنْ نُور(1)
ترجمه
این ستارگانى که در آسمان هستند شهرها (و آبادى هایى) همچون شهرهاى زمینند، هر شهرى از آنها با ستونى از نور (با شهرهاى دیگر) پیوسته است.
شرح کوتاه
بسیار خود خواهانه است که ما تصور کنیم تنها کره مسکونى جهان، کره زمین ماست و میلیون ها میلون کرات آسمانى همه بایر و خاموش و خالى از سکنه اند.
دانشمندان امروز با محاسباتى که روى وجود شرایط حیات و زندگى در کرات آسمانى کرده اند قطع دارند که میلیون ها یا صدها میلیون از این کرات داراى ساکنانى هستند که به احتمال قوى بسیارى از آنها تمدن هایى پیشرفته تر و به مراتب عالى تر از تمدن ساکنان زمین دارند; زیرا آغاز حیات در آنها هزاران یا میلیون ها سال قبل از کره زمین بوده است. حدیث بالا یکى از معجزات علمى امیر مؤمنان است که چهارده قرن پیش بیان فرموده است.
1. سفینة البحار، جلد 3، صفحه 574.
على بن موسى الرضا(علیه السلام) به یکى از دوستان خود فرمود:
اَلَیْسَ اللهُ یَقُولُ بِغَیْرِ عَمَد تَرَوْنَها؟
فَقُلْتُ: بَلَى
قالَ: ثُمَّ عَمَدٌ، لکِنْ، لا تَرَوْنَها!(1)
ترجمه
آیا خدا نمى فرماید که آسمان بدون ستونى که دیده شود برپاست؟
گفتم: آرى
فرمود: بنابراین ستونى وجود دارد که نامرئى است و شما آن را نمى بینید!
شرح کوتاه
امروز مسلّم است که کرات آسمانى در مدارهاى خود به برکت تعادل نیروى جاذبه و دافعه برپا هستند، جاذبه همچون زنجیر عظیمى آنها را به سوى هم مى کشاند و نیروى گریز از مرکز آنها را از هم فرار مى دهد و تعادل کامل آنها سبب شده که میلیون ها سال بدون کمترین تغییرى در مدار خود بگردند و در فضاى بیکران روى این ستون نامرئى تکیه کنند و معلق بمانند. آیا در آن زمان که هنوز پرده اى از روى این اسرار برداشته نشده بود تعبیرى رساتر از تعبیر فوق براى بیان این حقیقت وجود داشت؟ و آیا این از معجزات علمى پیشوایان بزرگ ما نیست؟!
1. تفسیر برهان، جلد 3، صفحه 278.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید:
وَوَتَّدُ بِالصُّخُورِ مَیَدانَ اَرْضِهِ(1)
ترجمه
به وسیله کوه ها از لرزش و تکان خوردن زمین جلوگیرى نمود.
شرح کوتاه
امروز ثابت شده همان طور که جاذبه ماه در جزر و مد دریاها مؤثر است و آب آنها را دوبار، در شبانه روز، به تفاوت، یک متر و بیشتر و حتى در بعضى از نقاط پانزده متر! بالا و پایین مى برد، روى پوسته جامد زمین مؤثر است و آن را به مقدار 30 سانتى متر بالا مى کشد سپس به پایین برمى گردد، ولى استحکام پوسته زمین به خاطر وجود کوه ها که ریشه هاى آن به هم متصل شده و شبکه زره مانندى دور زمین ایجاد کرده مانع از تأثیر بیشتر آن مى گردد.
راستى اگر کوه ها وجود نداشتند و پوسته زمین نرم بود و شب و روز در جزر و مد بودند آیا آرامشى براى ما وجود داشت؟ این حقیقت را پیشوایان اسلام از 14 قرن پیش بیان کردند.
1. نهج البلاغه خطبه 1.
امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى فرماید:
اِنَّما قُلْنا «الَّلطیفُ» لِلْخَلْقِ اللَّطیفِ ... وَ ما لا یَکادُ عُیُونُنا تَسْتَبینَهُ لِدِمامَةِ خَلْقِها، لا تَراهُ عُیُونُنا وَ لا تَلْمُسُهُ اَیْدِینا!(1)
ترجمه
این که به خدا لطیف مى گوییم به خاطر آفرینش موجودات بسیار کوچک و ظریف است ... حیواناتى که چشم ما آنها را از شدت کوچکى نمى بیند و دست ما آن را احساس نمى کند!
شرح کوتاه
آنچه در بالا مى بینید گوشه کوچکى از حدیث مفصلى است که «فتح بن یزدید جرجانى» از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نقل کرده، و در ضمن آن تصریح شده «این حیوانات بقدرى کوچکند که به هیچ وجه احساس نمى شوند، در میان امواج دریاها و در میان پوست هاى درختان و در بیابان ها و دشت ها پراکنده اند».
این حدیث در کتاب هایى که حدود یکهزار سال پیش نوشته شده از آن امام(علیه السلام)به یادگار مانده و صدها سال پیش از آن که «پاستور» حیوانات ذره بینى را کشف کند صادر شده است، و این یک معجزه علمى روشن است.
1. کتاب وافى، جلد 1، صفحه 106.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید:
یَاْتى عَلَى النَّاسِ زَمانٌ لا یَبْقى فیهِمْ مِنَ الْقُرآنِ اِلاَّ رَسْمُهُ وَمِنَ الاِْسلامِ اِلاَّ اِسْمُهُ، مَساجِدُهُمْ یَوْمَئِذ عامِرَةٌ مِنَ البِناءِ، خَرابٌ مِنَ الْهُدى(1)
ترجمه
زمانى بر مردم فرا مى رسد که در میان آنها از قرآن جز خط به نقوش، و از اسلام جز اسمى باقى نماند، مساجد مسلمین در آن روز از نظر بنا آباد ولى از نظر هدایت ویران خواهد بود!
شرح کوتاه
نمى توانیم بگویم این پیشگویى عجیب، امروز، کاملا مصداق پیدا کرده، و یا مربوط به آینده است، ولى این قدر مسلّم است که نمونه هایى از آن را در گوشه و کنار با چشم خود مى بینیم، و تعجب در این است که چنین مسلمانانى از عقب ماندگى ناله و شکوه دارند، گویا چنین مى پندارند تنها «اسم اسلام» و «رسم قرآن»، براى همه چیز آنها کافى است، نه قرآن را به عنوان یک کتاب تربیت و انسان سازى پذیرفته و به کار بسته اند، و نه اسلام را به عنوان «مذهب» یعنى روش فکرى و عملى; کدام جامعه مسلمان واقعى را سراغ داریم که عقب مانده باشد و جهان در برابرش تعظیم ننموده باشد!
1. کلمات قصار، کلمه 369.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید:
اَلّلسانُ مِعْیارُ اِطاشَةِ الْجَهْلِ وَاَرْجِحَةِ الْعَقْلِ(1)
ترجمه
زبان معیار سنجش طغیان جهل و ترازوى عقل و خرد است.
شرح کوتاه
مهم ترین دریچه روح آدمى و کلید شخصیت او، بهترین وسیله براى ارزیابى میزان خرد هر انسان زبان اوست. زبانى که با یک چرخش ساده و به ظاهر کم اهمیّت پرده ها را کنار مى زند و زوایاى روح انسان را آشکار مى سازد.
به همین دلیل بسیارى از دستورهاى اسلام بر محور اصلاح زبان دور مى زند و کراراً در گفتار پیشوایان بزرگ ما در این زمینه اخطار و اعلام خطر شده است، و بدیهى است اصلاح کامل زبان بدون اصلاح روح و فکر ممکن نیست، ولى با سکوت و خویشتن دارى مى توان بسیارى از عواقب دردناک حرکات ناموزون زبان پیروز شد.
1. تحف العقول، صفحه 143.
امام هادى(علیه السلام) مى فرماید:
اَلشّاکِرُ اَسْعَدُ بِالشُّکرِ مِنْهُ بِالنِّعْمَةِ التَّى اَوجَبَتِ الشُّکْرَ لاَِنَّ النَّعَمَ مَتاعٌ وَالشُّکْرَ نِعَمٌ وَ عُقْبى(1)
ترجمه
آن کس که شکر نعمت گوید سعادتش به خاطر شکرش از سعادتش به خاطر آن نعمت بیشتر است، زیرا نعمت ها وسیله زندگى این جهانند و شکر سرمایه این جهان و آن جهان.
شرح کوتاه
با توجه به این حقیقت که شکر تنها قدردانى با زبان نیست; بلکه قدردانى عملى است و هر نعمتى را به جا مصرف کردن، روشن مى شود که شکر نعمت، برکات و سعادت هایى به بار مى آورد که خود نعمت در برابر آن ناچیز است، نعمت ها را در مسیر رضاى خدا و خشنودى بندگان او به کار گرفتن، هم سرمایه افتخار این جهان و هم سعادت جاویدان آن جهان است; در حالى که اگر به نعمت بنگرى به تنهایى ممکن است جز یک موهبت مادى نباشد پس شکر از خود نعمت بالاتر و ارزنده تر است!
امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى فرماید:
مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً یُحْیَى فیهِ اَمْرُنا لَمْ یَمُتْ قَلْبُهُ یَوْمَ تَمُوت الْقُلُوبُ(1)
ترجمه
هرکس در مجلسى بنشیند که احیاى مکتب ما، در آن مى شود دلش نمى میرد آن روز که دل ها مى میرند!
شرح کوتاه
از جمله بالا بخوبى روشن مى شود که وظیفه حتمى پیروان اهل بیت این است که در جلسات خود برنامه هاى آنها را احیا کنند، مکتبشان را بشناسند، روح سخنانشان را دریابند، به تعلیمات آنان آشنا شوند و مجلس آنها مجلس سازندگى و آمادگى و حیات زندگى باشد نه جلسه سرگرمى و تنها حاجت طلبى و به دردها و خواست هاى شخص اندیشیدن، و مسائل انسانى و اجتماعى و عقیدتى را نادیده گرفتن، چنین مجلسى موجب زنده شدن دل ها و بیدارى افکار است.
1. میراث امامان، صفحه 443.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید:
اِذا حَدَّثَ الرَّجُلُ بِحَدیث، ثُمَّ الْتَفَتَ فَهِىَ اَمانَةٌ(1)
ترجمه
هنگامى که کسى سخنى بگوید، سپس به اطراف خود بنگرد، آن سخن امانت و سِر است (و باید در حفظ آن کوشید).
شرح کوتاه
امانت انواع گوناگونى در اسلام دارد و از آن جمله امانت در حفظ اسرار مردم است، این موضوع بقدرى از نظر اسلام مهم تلقى شده که افشاى اسرار مردم از گناه کبیره معرفى گردیده، تازه براى اثبات «سر» بودن لزومى ندارد گوینده خواهش و تمنا و تأکید کند که این از اسرار است و نزد خودت باشد; بلکه به کمترین چیزى براى تفهیم این حقیقت قناعت شده است، همین اندازه که نگاه به اطراف کند و مراقب عدم وجود شخصى دیگرى باشد کافى است که سخنان او به عنوان اسرار برادر مسلمان و امانت نگاهدارى شود.
1. نهج الفصاحه، صفحه 38.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید:
اِذا سَرَّتْکَ حَسَنُکَ وَسائَتکَ سَیِّئُتُکَ فَاَنْتَ مُؤْمِنٌ(1)
ترجمه
هنگامى که کار نیکت تو را خوشحال و کار بدت تو را ناراحت کند فرد با ایمانى هستى.
شرح کوتاه
اسلام مى گوید همه با فطرتى پاک متولّد مى شوند، فطرت ایمان و عشق به نیکى ها، آلودگى ها و گناهان ممکن است تدریجاً روح و جان انسان را تحت تأثیر خود قرار دهد و به رنگ خود درآورد، و بکلى منقلب سازد; اما تا آن زمان که انسان نسبت به نیکى ها علاقمند و از بدى ها متنفر است معلوم مى شود که هنوز روح ایمان و فطرت پاک نخستین در او باقى است.
بیچاره مردمى که نه تنها از اعمال بدشان ناراحت نمى شوند، بلکه به آن هم افتخار مى کنند; و یا هنگامى که فداکارى، نیکوکارى، گذشت و عدالتى نشان مى دهند نشان مى دهند احیاناً از کرده خود پشیمان هم مى شوند آنها افراد بى ایمانى هستند.
1. نهج الفصاحه، صفحه 41.