تعداد بازدید : 2778
تعداد نوشته ها : 1
تعداد نظرات : 0
علت اینکه او رانوح خواندند کثرت نوحه و گریة آن حضرت بوده است.«نوح پیامبر تا وقتی که 460 سال از عمرش گذشته بود،پیوسته در کوهها زندگیمیکرد وبه عبادت حقتعالی روزگار خود را بسر میبرد و زن وفرزندی نداشت ولباسپشمین میپوشید و از سبزیهای زمین غذای خود را تأمین میکرد تا اینکه پس ازگذشتن مدت مزبور جبرئیل بنزد وی آمده گفت:چرا از مردم کنارهگیریکردهای؟گفت:برای آنکه قوم من خدا را نمیشناسند از اینرو من از ایشان کنارهگیریاختیار کردهام.جبرئیل گفت:با آنان مبارزه کن!نوح گفت:قدرت ندارم.و اگر عقیده مرابفهمند مرا میکُشند.جبرئیل گفت:اگر نیروی این کار بتو داده شود با آنها مبارزه میکنی؟نوح گفت:چه بهتر از این،و این کمال آرزوی من است.در این موقع نوح پرسید:توکیستی؟جبرئیل فرشتگان را صدا زد و چون فرشتگان بدورش جمع شدند،نوح ترسیدولی جبرئیل خود را به وی معرفی کرد و سلام خدای رحمان را بوی ابلاغ کرد وبشارت نبوت را بدو داد و به او دستور داد با عمورة- دختر ضمران بن اخنوخ - کهنخستین کسی بود که بعدا به نوح ایمان آورد- ازدواج کند.نوح در حالی که روز عید بود و عصایی در دست داشت که از ضمیر مردم خبرمیداد،نزد مردم آمد .در آن روز سرکردههای قوم نوح هفتاد نفر بودند که نزد بتهارفته بودند.نوح صدا را به لااله الاّالله بلند کرد و نبوت خویش و پیامبران قبل از خودوبعد از خود را به مردم اطلاع داد.در این موقع بتها را لرزه فرا گرفت و آتشهائی را کهروشن کرده بودند خاموش شد و مردم دچار وحشت شدند.بزرگان و سرکرده هاپرسیدند:این مرد کیست؟نوح گفت:من بندة خدا هستم که خداوند مرا به عنوان پیامبر بنزد شما فرستادهاست و من شما را از عذاب الهی بیم میدهم.عمورة وقتی سخن نوح را شنید به او ایمان آورد.پدرش وقتی متوجه شد بهعمورة گفت:باین زودی سخن نوح در تو اثر کرد؟من میترسم که پادشاه متوجهایمان تو شود وتو را بکشد.ولی عمورة به سخن پدر توجهی نکرد و دست از ایمان خود بر نداشت.پس ازآن هرچه او را تهدید کرده وزندانی نمودند از ایمان بخدای نوح دست نکشید تابالاخره نوح با وی ازدواج کرد و سام بن نوح از وی بدنیا آمد.علامه مجلسی طبق روایات اهل بیت(ع) عمر نوح را 2500 سال ذکر کرده که850 سال قبل از پیامبری و 1150 سال بعد از پیامبری وقبل از طوفان و500 سالبعد از طوفان زندگی نمود.قبر نوح در نجف است.نوح در قرآنقسمتی از سخنان نوح با قومش را در پایین مرور مینمائیم:«نوح به مردم گفت که من هشداردهندة بطور آشکار هستم.نباید غیر ازخدای واحد را بپرستید که من بر شما از عذاب دردناک قیامت میترسم.عدهای ازکافران قومش گفتند ما تو را آدمی مانند خود میدانیم وطرفداران تورا آدمهای سادهوپست میدانیم.و شما را دارای فضیلتی بر خود نمیدانیم بلکه شمارا دروغگومیپنداریم.نوح گفت اگر من معجزه بیاورم وشما را در حالی که ناراحت هستیدمجبور (به پذیرش حق)بوسیله معجزه کنم؟ای قوم من!من از شما مزدینمیخواهم که مزدم با خداست ومن مؤمنین را از خودم دور نمیکنم زیرا اینها خدارا ملاقات خواهند کرد ولی شمارا نادان میپندارم.ای قوم من!اگر این مؤمنین را ازخودم دور کنم چه کسی میتواند پاسخ خدا را در این مورد بدهد؟چرا متذکرنمیشوید؟من نه میگویم که خزائن خدا نزد من است و نه میگویم که علم غیبمیدانم و نه میگویم من فرشتهام!ونه به آنان کهدر چشمان شما خوار به نظر میآیندنمیگویم که خدا هرگز به آنان نیکی نمیدهد که اگر این گویم جزو ستمکارانخواهم بود.آنها گفتند که:حقیقتا تو با مامجادله زیاد میکنی.اگر راست میگوئی آنچه را که وعدهدادهای (عذاب الهی)بیاور.نوح گفت هرگاه خدا بخواهد میآورد وشما نمیتوانیدمانع آن شوید.اگر خدا بخواهد که شماا بخاطر کفرتان عقوبت کند،نصیحت من بهشما فایدهای ندارد.او خدای شماست وبسوی او برخواهید گشت.»«نوح به قومش میگفت:چرا تقوا ندارید؟من برای شما پیامبری امینهستم.پس تقوا داشته باشید و از من اطاعت کنید.من از شما مزد نمیخواهم زیرامزدم با خداوند عالمیان است.پس تقوا داشته باشید و از من اطاعت نمائید.آنهاگفتند:از تو پیروی کنیم درحالی که فرومایگان در اطراف تو هستند؟نوح گفت:من ازکارهای آنان اطلاع نداریم و اگر میفهمید حساب آنها با خداست. ومن مؤمنین را ازخود دور نمیکنم زیرا من فقط هشدار دهندهای آشکار هستم.گفتند:اگر از این حرفهادست برنداری تو را سنگسار میکنیم!»وقتی که نوح به دستور خداکشتی میساخت،هرگاه عدهای از قومش از آنجامیگذشتند او را مسخره میکردند.نوح هم میگفت:اگر امروز شما مارا مسخرهمیکنید ما هم در آینده شما را مسخره خواهیم نمود.تا اینکه فرمان عذاب آمد وآب از تنور عذاب جوشید.پس خدا به نوحدستور داد تا از هر حیوان ،جفتی بردارد وباتفاق مؤمنین سوار کشتی شود.وقتسوار شدن ،نوح گفت،با نام خدا سوار شوید که رفتن وایستادن از خداست.حقیقتاخدای من آمرزنده وبخشنده است.در حالی که کشتی در میانموجهای چون کوه میرفت،نوح پسرش را دیدپس او را صدا زد وگفت:با ما سوار شو وجزو کافران نباش!اما پسر جواب داد بهکوهی پناه میبرم تا مرا از آب نگه دارد.نوح گفت:امروز کسی نمیتواند ز عذابخدا رها شود مگر آنکه خدا به او رحم کند.ناگاه موج بین نوح وپسرش فاصله شد وپسر نوح غرق گردید.»
دسته ها :
پنج شنبه دهم 11 1387