صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 121611
تعداد نوشته ها : 70
تعداد نظرات : 37
Rss
طراح قالب
حمید رضا علیخانی
پدر بزرگ درباره ی چه می نویسد؟؟؟ درباره ی تو پسرم ، اما مهمترازآن چه می نویسم ، مدادی است که با آن می نویسم می خواهم وقتی بزرگ شدی ، مثل این مداد بشوی. پسرک با تعجب به مداد نگاه کردوچیز خاصی در آن ندید.

 - اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام.

 

پدر بزرگ گفت : بستگی داردچطور به آن نگاه کنی ، دراین مداد پنج صفت است که اگر به دستشان بیاوری ، برای تمام عمرت در دنیا به آرامش می رسی!!

 

1..........

 

می توانی کارهای بزرگی کنی اما هرگز نباید فراموش کنی دستی وجود داردکه هرحرکت تو را هدایت می کند. این دست خداست او همیشه باید تو رادرمسیر اراده اش حرکت دهد.

 

2..........

 

باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی واز مداد تراش استفاده کنی.به این ترتیب مداد کمی رنج می کشداما در آخر نوکش تیزتر می شود.(واثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر وباریک تر است). پس بدان باید رنج هایی را تحمل کنی که این رنج ها ازتو انسان بهتری خواهد ساخت.

 

3..........

 مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه ، از پاک کن استفاده کنیم.بدان که تصحیح یک کار خطا ، کار بدی نیست ، در واقع برای اینکه خودت رادر مسیر درست نگهداری ، مهم است.

 

4..........

 چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغا لی اهمیت دارد که داخل چوب است .پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است وسرانجام

 

5..........

 از خود اثری به جا می گذارد. پس بدان همیشه در زندگی ات ردی به جا می گذاری و سعی کن نسبت به کار خود ، هشیار باشی وبدانی چه می کنی.  
سه شنبه بیستم 12 1387

1.تو توی وجودمی...تو توی قلبمی...تو توی خونمی...رفتم دکتر گفت انگل داری.

 

2. یارو دوهزار تومنی پیدا میکنه میندازش روی زمین میگه : برو بابا ما ازاین شانسا نداریم.

 

3. عشق یعنی خاطرات بی غبار دفتری از شعر و از عطر بهار. عشق یعنی یک تمنا، یک نیاز، زمزمه از عاشقی با سوز و ساز. عشق یعنی چشم خیس مست او، زیر باران دست تو در دست او.

 

4.یه یارو میره با پژو 206 مسافرکشی 4 نفر رو سوار میکنه بعدش خیلی تند میره . اولی میگه آقا خیلی داری تند میری . راننده میگه تا حالا 206 داشتی ؟ طرف میگه نه . میگه : پس حرف نزن . همین طور سرعت رو میبره بالا و تا نفر سوم همین جواب رو میده .

چهارمین نفر میگه آقا خیلی تند میری . میگه تا حالا 206 داشتی . میگه : آره . راننده میگه : پس تورو خدا بگو ترمزش کدومه.

 

5. قیامت قامت وقامت قیامت /قیامت کرده ای ای سرو قامت/موذن گر ببیند قامتت را / به قد قامت بماند تا قیامت

.

 6.آرزوم بی تو محاله لحظه هام بی تو سواله
بی تو مقصد خیلی دوره راه عشقم بی عبوره
من نمی خوام تو خیالم بگمت عاشقت هستم
دوست دارم که راستی راستی حس کنم تو رو تو دستم
.

 

 7.از پیش من نرو بی تو من میمیرم
قربون ناز تو با تو جون میگیرم
درد و درمون من دست توست عزیزم
درد و درمون من دست توست عزیزم
.

 

 8.نمی بخشمت .... بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی .... بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی .... نمی بخشمت .... بخاطر دلی که برایم شکستی .... .. بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی ..... نمی بخشمت .... بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی ..... بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی .... و می بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی...هیچ وقت فراموشت نمیکنم.

 

9.ببینم....خیلی بیکاریا...تو درس نداری؟کارو زندگی نداری؟خواب و خوراک نداری همش 24 ساعته توی قلبه منی؟

 

10.هرگز به کسی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری.. هرگز به کسی محبت نکن وقتی قصد شکستن قلبش را داری.. هرگز قلبی را قفل نکن وقتی کلیدش را نداری.

 

11.وقتی دیدمت دست و پام را گم کردم بدون هیچ حرکتی بهم خیره شدیم تا اینکه اومدی طرفم و من با تمام وجود اسمت رافریاد زدم سوووووووووووووووووسک!!!

 

 12.اگر رفتم تو یادم کن اگر مردم تو خاکم کن اگر ماندم در این دنیا به اس ام اس خود تو شادم کن.

 

13.یکی بود یکی نبود.یه روز آقا الاغه به خانم الاغه گفت : بیا همدیگر را دوست داشته باشیم خانم الاغه نرم و نازک عرعر کرد و یک جفت جفتک جانانه به پهلوی آقا الاغه زد. آقا الاغه خوشنود شد . دُمش را تکان داد و یک لگد محکم و چکشی به پشت خانم الاغه زد. آن گاه هر دو شاد و خندان راه افتادند و فهمیدند چه عشق خرکی به هم دارند و همدیگر را دوست دارند، اما چند وقت بعد با ناراحتی از هم جدا شدند. چون صاحبشون آقا الاغه را فروخت. آنها هرگز خاطره آن جفتک و لگد را فراموش نکردن.

 

14.یارو صبح میره مغازه و کرکره رو بالا میکشه و میگه بسم الله رحمان رحیم وارد میشه و میبینه همه مغازه رو خالی کردن دزد برده ! کرکره رو میکشه پایین و میگه صدق لله علی العظیم .

 

 15.یه روز عشقت رو دزدیدم و برای اینکه جاش مطمئن باشه اون رو تو قلبم قایم کردم اما نمی دونستم که یه روز برای اینکه اون رو پس بگیری قلبم رو می شکنی.
16.یه نی نی پسره کناره یه نی نی دختر خابیده بوده پسره میگه:تو دختلی یا پسلی؟میگه نمیدونم.پسره میگه:الان بهت میجم.میره زیره پتو نیگا میکنه میاد بالا میگه تو دختلی.دختره میگه از کجا فهمیدی ؟میگه جولابات صولتیه
. 

17.عشق یعنی مهر بی چون و چرا ؛ عشق یعنی کوشش بی ادعا ....عشق یعنی مهر بی اما اگر ؛ عشق یعنی رفتن با پای سر .....عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست ؛ عشقیعنی جان من قربان اوست ....عشق یعنی خواندن از چشمان او ؛ حرفهای دل بدون گفتگو .....عشق یعنی عاشق بی زحمتی ؛ عشق یعنی بوسه بی شهوتی .....عشق ، یار مهربان زندگی ؛ بادبان و نردبان زندگی .....عشق یعنی دشت گلکاری شده ؛ در کویری چشمه ای جاری شده .....یک شقایق در میان دشت خار ؛ باور امکان با یک گل بهار .....در خزانی.

 18.وقتی که نگاهم به نگاهت خیره میشه
دوست دارم زمان بایسته واسه ی همیشه
چشمامون ببندیم بریم تا ته رویا
اونجایی که هیچوقت گلی پژمرده نمیشه
هر چی غم داری از دل نازکت بگیرم
اگه اشک از چشات جاری بشه برات بمیرم
سر رو شونه هام بذاری و برات بخونم
یاد تو و اسم تو باشه ورد زبونم...مهربونم
.  

19.بابایی...جونم؟بابایی رو چتوری مینویسن؟-برو دفترت رو بیار...اینجوری مینویسن.من رو چتوری مینویسن؟-اینجوری...میخای چیکار؟حالا دوست دارم رو چتوری مینویسن؟-اینجوری.بسه دیگه بزار کارمو بکنم...بابایی...-بابایی و درد.برو بازی کن ولم کن دیگه.باشه ولی بگو قد یه دنیا رو چطوری مینویسن؟؟؟

 

20همه دنیا یه جاده است من وتو مسافراشیم ،قدر امروز رو بدونیم ممکنه فردا نباشیم.

 

21.عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است، عشق گوش کردن نیست بلکه درک کرئدن است.عشق دیدار نیست بلکه احساس کردن است.عشق جازدن وکنار کشیدن نیست بلکه صبر کردن وادامه دادن است.

 

22.فردا ودیروز با هم دست به یکی کردند.دیروز با خاطراتش مرا فریب داد فردا با وعده هایش مرا خراب کرد.وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود.

 23.هیچ وقت تو دنیا ارزو نکن جای کسی دیگه ای باشی،چون اگه ارزوت براورده بشه جای خودت توی دنیا خیلی خالیه!

24.تمساحه میره گدایی،‌میگه:‌به من بدبختِ مارمولک کمک کنید!!!

 

25.غضنفر ازصدای جیرجیرک خوابش نمیبرده، میادجیرجیرکه رو روغنکاریش میکنه!!

 26.به غضنفر میگن خیلی آقایی. میگه: ما بیشتر!!!  
دسته ها : smsو طنز
سه شنبه بیستم 12 1387

 

اسلحه

 روزی روزگاری پیرمردتنهایی درروستایی زندگی میکرد.اومی خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزندامااین کار خیلی سختی بود وتنها پسرش که می توانست به اوکمک کند در زندان بود.

پیرمرد نامه ای نوشت برای پسرش ووضعیت را برای اوتوضیح داد :"پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم .

  من نمی خواهم این مزرعه راازدست بدهم ، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول راداشت. من برای کارمزرعه خیلی پیر شده ام ، اگر تواین جا بودی تمام مشکلات من حل می شدومزرعه را برای من شخم می زدی....دوستدار توپدرت" پسرش این تلگراف رادریافت کرد وکمی فکرکردوبلافاصله نامه ای نوشت وبرای پدرش ارسال کردپیرمرد این تلگراف رادریافت کردکه پسرش نوشته بود: "پدر به خاطرخدا مزرعه راشخم نزن ، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام."چهار صبح فردا  12 نفرازماموران وافسران پلیس محلی آمدندوتمام مزرعه را شخم زدندبدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند. 

پیرمردبهت زده نامه دیگری به پسر نوشت وبه او گفت که چه اتفاقی افتاده ومی خواهد چه کار کند.پسرش پاسخ داد : پدر برو وسیب زمینی هایت را بکار ، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.

  هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد.اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید، مانع ذهنتان است . نه هیچ چیز دیگری. 
پنج شنبه پانزدهم 12 1387

داستانی تاریخی اما پند آموز 

 

نقل است که وقتی نادر شاه در یکی از جنگ ها شکست خورده بود، هنگام فرار، به خیمه پیرزنی ازعشایر ایرانی رسید.

 

پیرزن ،کاسه ای آش برای شام نادرآورد.آش داغ بودوبدون توجه، قاشق رادروسط ظرف فرو برده وبه دهان گذاردودهانش سوخت وچشمانش اشک آلود شد.پیرزن خنده اش گرفت وسرزنش کنان گفت :توهم اشتباه نادر شاه را مرتکب شدی؟

 نادرشاه گفت :مگرنادرشاه چه اشتباهی کرده؟ وپیرزن گفت :اوهم به جای آن که ذره ذره از چب وراست به سپاه دشمن حمله کند.یک باره خود را قلب سپاه زدوشکست خورد،تو هم به جای آن که اندک اندک از کنار کاسه ی آش بخوری وبعد به میان آن وارد شوی ، یک باره به وسط رفتی ودهانت سوخت.  وحالا داستان زندگی مانوجوانان وجوانان امروزی با بزرگترها همان داستان جنگ وآش خوردن نادر است.
پنج شنبه پانزدهم 12 1387

کارمندان خداوند

 

مردی به پیامبر(ص)گفت:چون به خانه می رسم همسرم به استقبالم می آیدوچون کنیزی خدمتم می کندتا خستگی کارروزانه ام برطرف شود.وچون مراناراحت وگرفته می بیندمی گوید:

  چراناراحتی؟اگربه خاطر روزی است که خداوند عهده دار آن است واگربه خاطرآخرت است که خداوند غصه ات را زیاد کند. (منظوراز زیاد شدن غصه برای آخرت داشتندقت نظروتامل در گفتارورفتار برای نیافتادن دردام گناه است)پیامبربه مرد گفت: "همانا خداوند کارمندانی داردکه همسرت نیزازکارمندان خداست واجری معادل نیمی ازاجرشهیدان دارد.

 

 

 

 
پنج شنبه پانزدهم 12 1387
مناجات 

هنگامی که باور بودن در ذ هن خسته وجسم گناهکارم جایی برای ماندن نمی یابد

 

وقتی گناه مثل ریسمانی گردن آویز جسم وروح درمانده ام شده وزندگی همانند بن بستی

 

همه ی هستی ام را دریک لحظه به نابودی می کشاند، چشمان اشک آلودم را می گشایم

 

نوای ربنا می آید وموذن اذان میگوید وخورشیددرآن سوی افق به امید سپیده ای نوفرومی نشیند.با خود می گویم:

 

  نوای ربنا بانگ وموذن وسیله ای برای خوانده شدن من است، آری او مرا می خواند به رسم بندگی.یاس را درسیاهی جسم وروحم محو می کنم وبه سوی او می روم . احساس زندگی در وجودم زنده می شود وامیدوارانه به سویش پر می گشایم

 ستایشش می کنم ، به رکوع می روم ، در مقابل این همه عظمت سر به سجده که می گذارم حس پیشین دوباره در درونم زنده می شود وآرامش وجودم را فرا می گیرد.    
پنج شنبه پانزدهم 12 1387

قسمت دوم 

 10.بازدارترین کلمه ترس است با ان مقابله کن...... 

11.با نشاط ترین کلمه کار است به ان بپرداز...... 

12.پوچ ترین کلمه طمع است ان را بکش....... 

13.سازنده ترین کلمه صبر است برای داشتنش دعا کن......

 14.روشن ترین کلمه امید است به ان امید داشته باش...... 

15.ضعیف ترین کلمه حسرت است ان را نخور......

 16.توانا ترین کلمه دانش است ان را فراگیر.......

 17.محکم ترین کلمه پشتکار است ان را داشته باش......

 18.سمی ترین کلمه غرور است ان را بکش.......

 19.سست ترین کلمه شانس است به  امید ان نباش.......

يکشنبه یازدهم 12 1387
3قورمه سبزی............... 

مرحوم آیةالله حاج آقا حسین خادمی اصفهانی می

 

گوید:یک بار که به مشهد رفته بودیم محل سکونتمان

 

کنار آشپزخانه آستانه حضرت رضا(ع)بود.

 

همیشه بوی غذا را استشمام می کردیم ولی از

 

غذای حضرت بهره مندنمی شدیم.روزی که

 

 می خواستیم برگردیم قورمه سبزی داشتند.

 

به مزاح خطاب به حضرت رضا(ع) عرض کردم:"ما قورمه

 سبزی نخوردیم ولی بوی آن را استشمام کردیم"

 

درراه برگشت ماشین ماتوقف کرد.راننده گفت:آقایان دو

 

 سه ساعتی بایداینجا بمانیم،چون ماشین خراب شده

 

 است چاه آبی درآن نزدیکی بود

 

برای تجدیدوضو به آنجا رفتم.طولی نکشیدکه اهل آن

 

 آبادی سراغ ماآمدندوگفتند:نماز خودرادر مسجد

 

 مابخوانید.من هم قبول کردم پس ازاقامه نماز

 

 خواستم برگردم کنارماشین که یکی از اهل ده

 

 گفت:آقا ناهار مهمان حضرت رضا(ع)هستید.

 

 دیشب من ایشان را در خواب دیدم که به من فرمودند:

 

فردا آقایی را که اینجا می آید قورمه سبزی مهمان کن.

 

 

 
جمعه نهم 12 1387
2تف به ریشت............... 

شخصی دوست مرحوم خود رادرخواب دیدکه به او می

 

 گفت"فلانی مگرما باهم رفیق وآشنا نبودیم؟چرادر این

 

 مدت که من مرده ام یادی از من نکردی؟تف به

 

ریشت"آن شخص وقتی ازخواب بیدار شدبا خودگفت:

" دوست مرحومم حق دارد که به ریش من تف کند

 

  من بایددر این مدت به یاداو می بودم"آن گاه سر قبر

 

 آن مرحوم رفت وفاتحه ای خواند همان شب آن

 

 شخص باز رفیق از دست رفته اش را درخواب دیدکه

 

 این بار به او گفت:"این دفعه آدم شدی"
جمعه نهم 12 1387

1چهار چیز آورده ام یارب که............... 

پس از مرگ شمس الدین محمد شاعرکه تخلصش

 "سوزی"بودکسی وی را در خواب دید واز او پرسید

 حالت چطور است؟او پاسخ داد:به خاطر تک بیتی که

  در عجر وناتوانی خود سروده بودم از گناهانم در

 گذشته وآن تک بیت این است 

چهار چیز آورده ام یا رب که در گنج تو نیست

 

                        نیستی وحاجت وعجز وگناه آورده ام
جمعه نهم 12 1387


1.در پارکینگ خاطراتم چشماتو پارک کردم,بعدش هم دلت رو پنچر کردم تا از دلم نری........

  

2.شیطان/ اندازه یک حبّه قند است/ گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما/ حل می شود آرام آرام/ بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم/ و روحمان سر می کشد آن را/ آن چای شیرین را/ شیطان زهرآگین ِدیرین را/ آن وقت او خون می شود در خانه تن/ می چرخد و می گردد و می ماند آنجا/ او می شود من..........

  

3.دانم تو می خوانی ز چشمم حرفهایم را نمی دانم تو می بینی نگاه بی صدایم را که می گوید بدون مهربانیهای بی حدت... بدون عشق تو، هیچم.. ..

 

4.میدونی که چه موقع می فهمی دنیا دو روزه؟ وقتی که اونی که دوستش داری بهت بگه تا آخر دنیا باهاتم ......

 


5.عشق لالایی بارون تو شباست / نم نم بارون پشت شیشه هاست / لحظه ی شبنم و برگ گل یاس / لحظه ی رهایی پرنده هاست / لحظه ی عزیز با تو بودنه / آخرین پناه موندن منه.....



 

6.کلاس عشق ما دفتر ندارد شراب عاشقی ساغر ندارد بدو گفتم که مجنون تو هستم هنوز آن بی وفا باور ندارد......



7.به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد ! به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم ! به حرمت بوسه هایمان ! نه ! تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی ! قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد ! قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم .........



 

9.هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت: ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم.........

  

10میدونم میتونی قلبمو آتیش بزنی اما نزن...میدونم میتونی بری و منو تنهام بزاری اما نزار...میدونم میتونی بریو با کس دیگه‌ای دوست شی اما نشو...میدونم میتونی جواب منو ندی اما بده...میدونم میتونی نابودم کنی اما نکن...میدونم میتونی واسم افف نزاری ولی بزار ای مهربون من دوستت دارم......




 
   





دسته ها : smsو طنز
شنبه سوم 12 1387
X