از خدا پرسیدم:

خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

خدا جواب داد گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،

با اعتماد زمان حال ات را بگذران

و بدون ترس برای آینده آماده شو.

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.

زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید

مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ اینه که مهم باشی!

حتی برای یک نفر مهم نیست شیر باشی یا آهو

مهم این است با تمام. توان شروع به دویدن کنی .

کوچک باش و عاشق...

که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را

بگذارعشق خاصیت تو باشد

نه رابطه خاص تو

باکسی موفقیت پیش رفتن است

نه به نقطه ی پایان رسیدن

فرقى نمی کند گودال آب کوچکى باشى یا دریاى بیکران...

زلال که باشى، آسمان

در وجودت پیداست

------------------------------------------------------------------------------------

 

این دل تنگم کند هر دم هوایت یا حسین ....

خواست صبور باشد و محکم...آرام تر از همیشه نگاه کرد...دلش هوس رفتن داشت
اما در حالى که غل و زنجیر بر تن داشت و در مجموعه‏اى‏از اسرا قرار گرفته بود هنوز میبایست با ان پاهای سنگین و رنجور روی سنگهای داغ بیابان راه میرفت....دستور حرکت صادر شده و کاروان را به اسیرى مى برند.... یک قلب داغدیده و کودکان یتیم شده سوغات ان سفر بود,و چشمهایی که حالا دیگر به مهربانی دریاو به وسعت دشت شده بودند...میگفت که هر چه دیده فقط زیبایی بوده... عمق چشمانش به ژرفای اقیانوس بود وهرکه انرا نگاه میکرد در یک نقطه عمیق گم میشدو این اشکهابودند که با دیدن ان چشمهامیلرزیدنو به پایین میریختند... ایثارو عشق در یک نگاه دریایی ...یک موج یک فریاد معنادار ......کاش میشد سختیهاو نامهربانیهارا ندید!!!!!کاروان اسیران درخواست مى کنند که جهت وداع، از کنار قتلگاه عبور داده شوند...زنان داغدار و کودکان عزادار به قتلگاه مى رسند، لاله های پرپر شده بر زمین ریخته اند....بوی خون و بدنهای پاک قطعه قطعه شده... که البته اگر عظمت خداوند را نمیدیدند تابو توان ها ازدست میرفت...و حالا دیگر غیر خداها همه کوچکو زبون و....همه انها فاقد اثر شده بودند....و او دیگر از احدی هراس به دل راه نمیداد ...او دیگر از برق هیچ شمشیری واهمه نداشت...مبارزه با ستم و فریاد در برابر تفرعن درس اصلی این واقعه بود و ان فریبکار دغل باز, گر چه به سختی تلاش می‏کرد تا با به کارگیری حربه‏ای، برای یک بار هم که شده، اسیران کربلا را مغلوب خود سازد اما هر بار به گونه‏ای غیر قابل پیش بینی ناکام می‏ماند....
اخر همه این زنانو وکودکان اسیر دست پروده مکتبی بودند که میگفت:
صبراً عَلَیها لدخول الجنّة
صبراً علی الاسیاف و الأسنّة
صبر بر ضربه شمشیر و نیزه‏ها می‏کنم، صبر تا به واسطه آن وارد بهشت شوم.
حال ان دغل باز چگونه میخواست با انها مقابله کند????انهایی که شهادترا میراث کرامت و افتخار خاندان خویش میدانستن و ضربه‏های دردناک خنجرا میدیدند و دم بر نمی اوردند....‏همه را به جان میخریدند و در سکوت و صبر معنا میشدند....دست اخر از انهمه مقاومت به تنگ امدو گفت: سپاس خدا را که رسوایتان کرد، شما را کشت و ادعایتان را تکذیب کرد.
ان بانوی دل ارام فرمود: سـپاس خدا را که ما را به وسیله پیامبرش محمد(ص) گرامى داشت و از پلیدى پاک کرد، تنها فاسق است که رسوا مى شود و فاجر است که تکذیب مى شود.
فاجرگفت: چگونه دیدى کارى را که خدا با برادر و خاندانت کرد؟
حضرت فـرمـود: من جز زیبایى ندیدم، آنها کسانى بودند که خدا شهادت را برایشان مقدر کرده بود و آنها هم به قتلگاه خویش آمدند، به زودى خدا ترا با آنها در یک جا جمع خواهد کرد و به محاکمه خواهد کشید، ببین آنگاه پیروزى از آن کیست، مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه!
وگرچه انها طعم سخت تر از شمشیر را و فراق عزیزانرا چشیدند و اه نکشیدند اما بدرستی میدانستند که این بساط بزودی برچیده خواهد شد و و ضربات وحشیانه این تازیانه ها کسی جزخود فاجران را از پای در نخواهد اورد ....که همینگونه نیز شد.............و اما
در لغتنامه عاشورا مرگ معنایی جز هستی ندارد و انکه این کتاب زیبارا خلق کرد خودش نیز همواره میفرمود :
ای بزرگ زادگان! پایداری کنید که مرگ تنها پلی است که شما را از رنج و سختی به سوی گستره بهشت و جاودانگی نعمت‏ها رهنمون می‏شود.... قربان جسم بی‌سرت، ای حسین جانم....


دسته ها : متفرقه
يکشنبه بیست و دوم 10 1387
X