تعداد بازدید : 428310
تعداد نوشته ها : 281
تعداد نظرات : 82
یک جو از مهر علی
هر که را خواهند در حشمت سلیمانش کنند باید اول خاک پای شاه مردانش کنند
آنکه شاهان جهان با تخت و تاج سروری آرزوی آستان بوسی ز دربانش کنند
آن خدایی را کز او از بس خدایی دیدهاند فرقهای تهمت بر او بندند و یزدانش کنند
آنکه هنگام سواری در فلک فوج ملک ماه را نعل سمند برق جولانش کنند
لاف یک رنگی چو زد با قنبرش خورشید را تا ابد هر شب بدین عصیان بزندانش کنند
صالح و شیث و شعیب و هود و داوود نبی جمله کسب معرفت اندر دبستانش کنند
هفت ایوانش کلاه مهر و مه از سر فتد سر به بالا چون برای سیر ایوانش کنند
نیست واجب نیست ممکن بلکه اندر عقل و نقل نی همین و نه همان هم این و هم آنش کنند
یکجو از مهر علی آید فزون اند عیار با عبادتها کونین ار که میزانش کنند
دردمندان را سر کویش نه گر دار الشفاست حیرتم آن درد را پس با چه درمانش کنند
پیکری باریک گردد در عبادت گر چو مو بی ولایش هیزم نیران سوزانش کنند
چرخ اگر باشد نباشد خم چو در تعظیم او طوق لعنت در گلو مانند شیطانش کنند
(صامت بروجردی)
شیر خدا
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد جز شیر خداوند جهان، حیدر کرار
این دین هدی را به مثل دایرهای دان پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار
علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار
(حکیم کسائی مروزی)
همای رحمت
علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را که به ما سوا فکندی، همه سایه هما را
دل اگر خدا شناسی، همه در رخ علی بین به علی شناختم من، به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم، اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد. سرچشمه بقا را
مگر ای سحاب رحمت، تو بباری ار نه دوزخ به شرار قهر سوزد، همه جان ما سوا را
برو ای گدای مسکین، در خانه علی زن که نگین پادشاهی، دهد از کرم گدا را
به جز از علی که گوید، به پسر که قاتل من چو اسیر تست اکنون، به اسیر کن مدارا
به جز از علی که آرد، پسری ابوالعجائب که علم کند به عالم، شهدای کربلا را
چو بدوست عهد بندد، ز میان پاکبازان چو علی که میتواند، که به سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت متحیرم چه گویم، شه ملک لا فتی را
به دو چشم خون فشانم، هله ای نسیم رحمت که زکوی او غباری ز من آر، توتیا را
به امید آنکه شاید، برسد به خاک پایت چه پیامها که دارم، همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان، به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان، ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هر دم، زنوای شوق او دم که لسان غیبت خوشتر، بنوازد این نوا را
همه شب در این امیدم، که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی، بنوازد آشنا را
زنوای مرغ یا حق، بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن، چه خوش است شهریارا
(محمد حسین شهریار)
تا بود علی بود
تا صورت پیوند جهان بود علی بود تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود سلطان سخا و کرم وجود علی بود
هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس هم صالح پیغمبر و داوود علی بود
هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم ایوب هم یوسف و هم یونس و هم هود و علی بود
مسجود ملائک که شد آدم ز علی شد آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود
خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود آن نور خدایی که بر او بود علی بود
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج با احمد مختار یکی بود علی بود
آن کاشف قران که خدا در همه قران کردش صفت عصمت و بستود علی بود
آن قلعه گشایی که در قلعه خیبر برکند بیک حمله و بگشود علی بود
آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام تا کار نشد راست نیا سود علی بود
آن شیر دلاور که برای طمع نفس بر خوان جهان پنجه نیالود علی بود
این کفر نباشد سخن کفر نه این است تا هست علی باشد و تابود علی بود
(مولانا جلالالدین مولوی)