در کوچه باغ‏های کهنسال زمین، آسمانی‏ترین عاشقانه‏های یک جوان است که جاری استو در جسم خاموش شب، یاد دوباره‏ای از خورشیدِ مهرانگیز پیامبر است که روان.
نگاه تقویم‏ها پر از بهار می‏شود، دلاویز؛ و کتاب خاطرات دنیا، بوستانی می‏شودعطرافشان.
گنجایش هستی از این بیش نیست و این همه از نام اوست در مدینه. به رنگ همیشهمی‏آید تا گام‏های جوان امّا جامانده را به خدا بکشاند و دست‏های پر تحرّک امّادرمانده را به دامان سبزنیایش برساند.
... تا رعناییِ خویش را به پای برترین محبّت نهد و دور از خوشایندِ این سرا وستایش‏های پوچ، شکفتگی خویش را فدای والاترین عشق نماید. سر نهادن او به دُرّواژه‏های پدر، ترسیم واقعی ادب و درس مهمّی از احترام است.
او آمده تا به موازات همین سپاسگزاری، پا در رکاب پدر، فضای بسته شب را به مذلّتبیفکند، تا تشعشعی دلنواز وزیدن بگیرد. آمده تا ندای سبز عرفان را در شریان‏هایزیست بپراکند و رگه‏های شفاف قرآن را حتّی از سکوتش بشنویم.
در این تفرجِ همه گیر و مراسم برانگیخته از شور نوزا، چه تبسّم‏هایِ شیرینیتعارف می‏شود!
در این ناگهان پر از شادباش، چه خاک‏های خشکی که بَر می‏دهند و همین طورمیوه‏های کال ذهن است که به روشنیِ پر رنگ می‏رسد.
او آمده تا نام سپیدش که از تمامیِ گیتی پیشی گرفته، نوید بر خاکی باشد که همهرقم سیاهه عصیان در آن انباشته شده.
هنوز مفاخر «بنی هاشم»، نیکی‏ها و مناقب و کردار زلال او را برمی‏شمرند. ایده‏های جوان و نوین او، اندیشه‏های تازه و پر طراوتش، هماره زبانزد است.
رخساره‏های تابان، پاکْ نهادی و خوشخویی و منطق ارجمند او را به پیامبر عطوفتشبیه می‏دانند.
این جاست که باید انگشت حیرت گزید از خورشیدهای تکثیر در پنجره‏هایِ رو بهاشراق.
باید شگفت‏زده شد با منظره‏ای از این دست که تا بی‏نهایت زیبا می‏رود.
ارزانی آینه‏ها برق این نگاه‏های نرم و گرانسنگ
و تقدیم لحظات انسان، وجد و سرور در این گلگشت مفرّح.
در آغوش باران
معصومه داوودآبادی
حماسه از چشم‏های تو آغاز می‏شود در روزی داغ و خون‏آلود.
رشادت یعنی «تو»؛ وقتی که در رکاب پدر، تار و پود حادثه را شمشیر زدی.
امروز می‏آیی؛ عَلَم عشق بر دوشت، با نشانه‏ای از آن سوی آسمان، و زمین باخنده‏های نخستینت، شکفتن آغاز می‏کند.
در وجودت تکه‏ای از بهشت جا مانده است؛ آن گونه که از چشمانت عطر یاسی عجیبمی‏تراود.
روشنای چهره‏ات با اُفق‏های دور و درخشان نسبت دارد. ریشه‏ات از مقدم‏ترینرودخانه آب می‏خورد.
نخل‏ها، پیش قامتت کوچک می‏نمایند، ای بزرگِ دوست داشتنی!
نامت از دهان زمین نمی‏افتد.
آزادگی، دوست دیرینه تو، خورشید، همبازی کودکی‏ات و عشق، همسفره همیشگیتوست.
قبایل عرب از گندمزار شجاعت تو نان می‏خورند.
پرندگان، چشم بر قانون رهایی‏ات دوخته‏اند.
می‏آیی و پنجه در پنجه کوه می‏افکنی و فرو می‏ریزی‏اش.
می‏آیی و از جای گام‏های سپیدت، درختانی از آینه قد می‏کشند.
بر اسب که می‏نشینی، بارانی از ستاره باریدن می‏گیرد.
مهتاب، امواج نگاه توست که بر دامن آسمان می‏ریزد.
تو علی اکبری؛ علوی سیرت و محمّدی صورت.
آئینت جوانمردیست. صدایت، لرزه بر اندام آنان می‏اندازد که نفس‏های شیعه رابریده بریده می‏خواهند.
در آغوش باران زاده شده‏ای و از سینه بهار، شیر نوشیده‏ای.
از عشیره گل سرخی و از تبار آفتاب.
کوهستان‏ها، هوای پاک نفس‏هایت را به عاریت گرفته‏اند.
شاعرانه‏ترین واژه‏ها، شعر بلند حماسه‏ات را سرودن نمی‏توانند. محرم در محرمتصویر تابناک توست که بر صفحه خونرنگ عاشورا می‏درخشد.
لب‏های ترک خورده‏ات، سال‏هاست فرات را سر در گریبان نگه داشته است.
صفحات آن ظهر سرخ را که ورق می‏زنم، ردّ نگاه‏های پر هیبت توست که بر جا میخکوبممی‏کند. تو اردیبهشت فصل‏های جهانی.
خاکستری‏ترین روزها را خورشید کلامت به تپش وا می‏دارد.
امروز می‏آیی و ما فانوس‏های عاشقی در دست، میلاد خجسته‏ات را نور می‏پاشیم.
می‏آیی و چکاوکان روشنی، روز آمدنت را به ترانه می‏نشینند و رودهای زمین، بهارآمدنت را آواز می‏خوانند.
آینه عشق
سید علی‏اصغر موسوی
هنوز می‏آید نوای کربلایی‏ات از عمق میدان، ای آفتاب غروب کرده در ظهر عاشورا! هنوز می‏آید غریو فریادت از بلندای آسمان؛ فریادی که دژخیمان کوفی را به مبارزهمی‏خواست و نهیبش، رشته جانشان را از هم می‏گسیخت.
هنوز می‏آید عطر حضورت، از حوالی خیمه‏هایی که آکنده از نگاه سکینه علیهاالسلامبود.
امروز، روز ولادت توست، مولای جوانمرد!
روزی که خداوند خواست تا چهره‏ات آیینه جمال نبوی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بشود.
روزی که خداوند خواست تا از تبسم نگاهت، آفتاب بر شوق آید.
روزی که خداوند خواست تا نبیره علی علیه‏السلام ، سیرتی همچون او داشتهباشد.
روزی که خداوند خواست مشام مدینه از عطر حضورت آکنده گردد.
امروز، روز توست؛ روز تولّدی شیرین که طعم نبوت و ولایت را توأمان دارد. غوغاییدر دل آل الله است. عطر صلوات، شش جهت آسمان و زمین را فرا گرفته است.
امروز، سروش آسمان، تهنیت گوی مولودی است که روزی همت بلندش، او را از ناسوت خاکبه لاهوتستان افلاک خواهد برد. او نام بشکوهش را بر تارک عرش جای خواهد زد.
... و روزی ورق برمی‏گردد و کربلا رقم می‏خورد.
تصویر در تصویر، کوفیان و غلتیدنشان در خاک مذلّت!
شمشیر به شمشیر، دست یداللهیِ تو بود و یادآوری حماسه ذوالفقار!
جلوه‏زار هستی در شگفت نقشی بود که تو ایفا می‏کردی؛ نقشی بدیع که ایمان و حماسهرا به هم پیوند می‏داد؛ همانگونه که قامت دل‏آرایت، زیبایی نبوت و ولایت را بهتماشا گذاشته بود.
علی جان، جوانمرد مولای جوان! میدان کربلا چه بی‏فروغ می‏شد، اگر به میداننمی‏آمدی! هنوز هم وقتی خورشید به آسمان کربلا می‏رسد، درنگ می‏کند و به یاد فروغچهره‏ات، اشک حسرت می‏ریزد.
چهره‏ای که عاشقانه، سرخی خون، در شفق نگاهش نشست و افلاک را سوگوار تبسّم‏هایدلنشین‏اش کرد.
امروز، روز ولادت توست.
تویی که عشق از یادآوری نامت به خود می‏بالد و آسمان، شکوه تو را هماره با عطرصلوات، می‏ستاید.
مبارک باد بر عاشقان کوی حضرت دوست «جل جلاله» حضور عاشقی که زندگی را شرمندهایثار خود کرد و بی‏مهابا: «نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد».
شور عاشقانه
خدیجه پنجی
بوی خوش نسیمی دلنواز از دور دست می‏آید.
شاید محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است که در هیبت «علی اکبر» از دامان لیلا برمی‏خیزد و دنیا را به شوق وا می‏دارد. ذرّات خاک، بوی خوش قدم‏هایت را به سماع درآمدند، آن‏گاه که پلک‏های کوچکت، دنیا را بر هم زد! مردانگی از همین نگاه آغازمی‏شود.
تو پلک می‏گشایی تا روزها و شب‏ها بهانه‏ای داشته باشند برای آمد و رفت.
غیرت «علی علیه‏السلام »، در رگ‏هایت می‏دود و رحمت «محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » در رفتارت.
عشق و عقل در تو به هم رسیده‏اند.
کودک دلبند حسین علیه‏السلام ، خدا می‏خواست تا دنیا دوباره محمدصلی‏الله‏علیه‏و‏آله را به تماشا بنشیند در رفتار و گفتار تو.
پلک گشودی و آفتاب از نگاه روشنت، طلوع کرد.
هر تکان گاهواره‏ات، قلب زمان را می‏لرزاند؛ که تو یک قدم به کربلا نزدیک‏ترمی‏شوی.
از دامان لیلا، چون واقعه‏ای بزرگ بر می‏خیزی و دنیا را، به شوری عاشقانه فرامی‏خوانی.
کربلا، دیری است قدم‏هایت را به انتظار نشسته است. تکیه بر گام‏های استواری وغیرت تو دارند، ستون‏های خیام عشق.
علی جان، ای مؤذّن اذان سرخ شهادت در گستره ظهری شورانگیز! تو عشق را تفسیرکردی؛ آن لحظه که قدم بر میدان نبرد نهادی.
شنیده‏ام هیچ کس تیغی از غلاف بیرون نکشید.
گمان کردند رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به میدان آمد؛ مگر نه این که توشبیه‏ترین فرد به پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بودی؟
صدایت، خاک را بارور کرد.
صدایت، در کنگره افلاک پیچید؛ «انا علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب» و این یعنیعشق؛ یعنی اصالت.
صدای گام‏های عشق است که در هفت آسمان پیچید!
قنداقه‏ای از نور، در آغوش حسین علیه‏السلام است.
و حسین علیه‏السلام ، مشتاق دیدار جدّ بزرگوارش، محمد در چهره زیبای کودک!
میلاد تلاقی دو نور در یک آینه، تکثیر دو اقیانوس، حضرت «علی اکبر علیه‏السلام »، مبارک!

 

 


دسته ها : مذهبی
چهارشنبه بیست و سوم 5 1387
X