گاهی وقتها یادمون می ره که کی بودیم و حالا کی هستیم به بقیه اصلا توجه نمی کنیم وهمه چیزرو مشکل خودشون می دونیم غافل ازاینکه خدا اون بالا داره مارو می بینه و نگاه می کنه اما اون خوب می دونه که ما اون چیزی نیستیم که الان ابراز می کنیم و بهتر از خودمون ما رو می شناسه کاش خودمون به خودمون نگاه کنیم تا....
سلام بچه هان اولین بار که من وارد وبلاگ می شوم و خیلی خیلی خوشحالم
....دوسیتون دالی بچیها....... آهسته بیا...
می دونی بدترین خساست چیه؟؟؟؟؟؟؟ آره درسته اینه که حتی در سلام کردن هم بخل بورزی به نظرم گاهیما آدم بزرگها هم باید مثل بچه ها به همه سلام کنیم تا لذت اون رو احساس کنیم البته نه هر کسی رو که دیدی یقه اش رو بچسبی و بهش سلام کنی اما میشه به بعضی آدمها که تو رو دو سه باردیدنو می شناس با یه لبخند سلام کرد تا همه جارو دوستی و محبت پر کنه.......
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی
زندانی تو بودم مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامدی
با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی
مگذار قند من که به یغما برد مگس
طوطی من که به شکرستان نیامدی
شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نا مهربان من تو که مهمان نیامدی
خوان شکر به خون جگر دست می دهد
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی
دیوان حافظی تو . و دیوانه تو من
اما پری به دیدن دیوان