به نام تک نوازنده گیتار هستی
سیاوش کسرایی
مریم نا بینا بود اون هیچ وقت نتونسته بود هیچ چیزی رو ببینه اون یه اون همیشه با خودش فکر می کرد اگه یه روز بیناییشو به دست بیاره حتما با مهرداد ازدواج خواهد کرد . با مهرداد خیلی وقت بود آشنا بود دیدن صورت اون برای مریم از بزرگترین آرزو هاش بود . یه روز یکی پیدا شد که چشم هاشو به مریم اهدا کنه مریم بینا شد حالا دیگه همه چیزو می دید . برای دیدن مهرداد دل تو دلش نبود اما وقتی اونو دید متوجه شد اونم نا بیناست برای همیشه اونو ترک کرد . مهردادم در حالی که تمام دنیا رو سرش خراب شده فقط اینو گفت : از چشمان من به خوبی مراقبت کن