تعداد بازدید : 104132
تعداد نوشته ها : 124
تعداد نظرات : 61
عروسک پارچه ای می گوید : اگر خدا برای یک لحظه یادش می رفت که من یک عروسک پارچه ای هسنم و به من یک ذره زندگی می بخشید ، احتمالا"هر چه را که به فکرم می رسید بر زبان نمی آوردم ، اما به هر چه می گفتم فکر می کردم .
هر چیز را نه به خاطر قیمتش ، که به خاطر معنایش ارزش گذاری می کردم .
کم می خوابیدم و بیشتر به رویا فرو می رفتم ، چون می دانم هر دقیقه که چشمانمان را می بندیم ، شصت ثانیه نور را از دست می دهیم .
وقتی دیگران توقف می کردند ، راه می افتادم .وقتی دیگران در خواب بودند ، بیدار می شدم . وقتی دیگران حرف می زدند ، گوش می کردم .
اگر خدا یک ذره زندگی به من عطا می کرد ، ساده لباس می پوشیدم ، دمر جلوی آفتاب دراز می کشیدم ونه جسمم را که تنها روحم را عریان می کردم .
به بچه ها بال می دادم ، اما می گذاشتم خودشان پرواز را بیاموزند.
به سالخوردگان ، به سالخوردگان می آموختم که مرگ با پیری در نمی رسد ، بلکه با فراموشی می آید .
چقدر من از شما آدمها چیز آموخته ام ...
آموخته ام که همه مردم می خواهند بر فراز بلندیها و کوهها زندگی کنند ، بی آنکه بدانند خوشبختی واقعی در شیوه بالا رفتن از سربالایی نهفته است و نه رسیدن به آن .
آموخته ام که وقتی یک نوزاد تازه به دنیا آمده ، برای اولین بار انگشت پدرش رادر دست کوچکش می فشارد ، او را برای همیشه گرفتار می کند .
خدای من ، من اگر قلب داشتم ....
یک روز نمی گذاشتم بگذرد ، بی آنکه به مردم بگویم عشق زیباترین هدیه خداوند است .
من خیلی چیزهاست که از شما آدمها یاد گرفته ام ، اما در واقع اینها کمکی به من نمی کنند ، چرا که وقتی مرا در چمدان تنهاییم ، در یک گوشه بگذارند ، خواهم مرد .
گابریل گارسیا مارکز
دسته ها :
پنج شنبه نوزدهم 10 1387