دو خدا وجود دارد.خدایی که استادان دانشگاه درباره او به ما می آموزند،و خدایی که خود به ما می آموزد.خدایی که مردم همیشه درباره اش صحبت می کنند،و خدایی که خود با ما سخن می گوید
.خدایی که هراسیدن را از او آموخته ایم،و خدایی که از عطوفت با ما سخن می گوید.
دو خدا وجود دارد:خدایی که در بلنداست،و خدایی که در زندگی روزمره ما حضور دارد.خدایی که از ما می طلبد،و خدایی که قرض های ما را می بخشد.خدایی که ما را با آتش دوزخ تهدید می کند،و خدایی که بهترین راه را نشان ما می دهد.
دو خدا وجود دارد: خدایی که ما را زیر بار گناهانمان خرد می کند و خدایی که با عشق خویش ما را آزاد می کند!!!!
خدایان تاس می ریزند و نمی پرسند آیا می خواهیم بازی کنیم یا نه. نمی خواهند بدانند با این بازی چه چیزی را ترک می کنید،یک مرد،یک خانه،کار و شغل،یا یک رویا را.خدایان اهمیتی نمی دهند که زندگی ای دارید که در آن هر چیز سر جای خودش است،با کار و پشتکار می توان به هر خواسته ای رسید.خدایان توجهی به نقشه ها و امید های ما ندارند،در جایی در این کیهان تاس می ریزند و تو اتفاقا انتخاب می شوی.از آن لحظه به بعد،برد و باخت فقط به بخت بستگی دارد.خدایان تاس می ریزند و از عشق را از زندان خود آزاد می کنند،این نیرویی را که می تواند بیافریند یا نابود کند-بسته به این که هنگام خروج از زندان،باد از کدام سو بوزد..
..برگرفته از کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم...پائولو کوئلیوشیشه ای باش اما نه آنقدر شیشه ای که با هر نفسی بشکنی ..
همیشه به فکر پایان باش اما نه آنقدر که آغاز را فراموش کنی ..
با خودت و تمام دنیا صادق باش حتی اگر دنیا با تو صادق نباشد
عشق و سد مثل هم هستند : اگر بگذاری ترک کوچکی ایجاد شود که فقط باریکه آبی از آن بگذرد،اندک اندک تمام دیواره را فرو می ریزد و لحظه ای می رسد که در آن هیچ کس دیگر نمی تواند جلو جریان آب را بگیرد.اگر دیواره ها فرو بریزند،عشق همه چیز را در اختیار می گیرد دیگر برایش مهم نیست که ممکن چیست و ناممکن چیست،برایش مهم نیست که می توانیم یا نمی توانیم معشوقمان را کنار خود داشته باشیم یا نداشته باشیم ....
عشق یعنی اختیار از دست دادن!
سلام به همه عاشقان امام حسین (ع)
دلخوشم من چون گدای این درم
هم گدای فاطمه هم حیدرم
سوی این در هست دائم دست من
نیست حاجت بر سرای دیگرم
آبرویم از در این خانه است
زین سبب از خلق عالم برترم
تا که آید نام زیبای حسین (ع)
اشک آید از دو چشمان ترم
روضههایش چون به گوشم میرسد
میزند بر سینه و دل آزرم
کاش میشد کربلا باشم شبی
تا به برگیرم مزار دلبرم
یاد دارم کودکی بودم ولی
شور عشقی بود دائم در سرم
تا که آیام محرم میرسید
مینمودم رخت ماتم در برم
یاد دارم مانده در گوشم هنوز
گریههای بی صدای مادرم
اینچنین میگفت با صد شور و شین
من فدای کام عطشان حسین (ع)
التماس دعا
زندگی شاید مثه یه جویبار باشه همونطور که جویبار را از کوچه پس کوچه ها می گذرن و می رن و می رن تا به رود برسن و شاید شانس بیاره و برسه به دریا و یا اینقدر بخت با باهاش باشه که به اقیانوس برسه می دونی جویبار وقتی قشنگه که آب زلال و پاک توش جریان داشته باشه و اینکه اون اب مزه و طعمه ی بده که هیچ کس اون تجربه نکرده باشه پس ما همه می تونیم یه جویبار پر از امید شادی و پاکی و صداقت و بودن باشیم