دسته
مطالب زیبای دوستام
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 104295
تعداد نوشته ها : 124
تعداد نظرات : 61
Rss
طراح قالب
محمد علي گل کار
 
چه شبی طولانیست، شب ظلمت شب هجر.
ساعت انگار استاد و دلم باز بیادت افتاد.

چه شد از دستم رفت ، قامت سروت و آن روی چو ماه؟

ای که رفتی ز برم و غمت قلب من اندا خت به چاه.....

آفتاب تو کجاست که شب سرد مرا روز کند

و دل غمزده ام ، را پر آرامش مر موز کند

چه شبی طولانیست، شب ظلمت شب هجر.

روح من در این شب گو ئیا زندانیست...


دسته ها :
جمعه سیزدهم 10 1387

یک نکته مهم در زندگی:

 وقتی فرصتی در اختیارمان قرار می گیرد،چانه نزنیم!!!
دسته ها :
پنج شنبه دوازدهم 10 1387
 

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کس که دم از عقل می زند

در راه هوشیاری خود ، مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شده بشکست ، می رود

اول اگر چه با سخن از عشق آمده

آخر خلاف آنچه که گفته است ، می رود

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست ، می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد

آن دیگری همیشه به پیوست می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست

تیریست بی نشانه که از شصت می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده به بن بست می رود

 
دسته ها :
پنج شنبه دوازدهم 10 1387

آتش عشق چنان در دلم افروخته بود

دیده گر آب نمی ریخت جگر سوخته بود...
دسته ها :
چهارشنبه یازدهم 10 1387

نیایش

 هر روز نیایش کنید.حتی اگر نیایش های شما بی کلام اند و در آن ها هیچ چیز نمی خواهید،و به سختی می توان آنها را فهمید.از نیایش های خود عادتی پدید آورید.اگر در آغاز دشوار باشد،چنین تصمیم بگیرید:"این هفته هر روز نیایش می کنم". هفت روز پیاپی با این تصمیم خود تجدید عهد کنید
دسته ها :
چهارشنبه یازدهم 10 1387

بچه که بودی تا یه چیز خاصی چشمات و میگرفت این دستات بودن که دراز میشدن به طرفش به قول سهراب "دست فواره ی خواهش می شد" یادته؟

 

یه وقت هایی هم دستت که به اون خواستنی می رسید یهو گر می گرفت تموم جونت آتیش می گرفت و اشکات دیگه بند نمی اومدن تو که نمی دونستی داغ یعنی چی؟....

 

هاج و واج می موندی که چی شده آخه مگه من چی  می خواستم... چند بار دستت سوخت تا بفهمی واسه هر چیز خواستنی دستات و پیش نبری....

 

اینم یادته؟!

 

اینا رو گفتم تا بدونی که برای آدمای خواستنی که این روزا چشات و پر می کنن....

 

دلت همین جوری بی محابا پیش نبری!!!

 

نمی خوای که اونم بسوزه....

 می خوای؟!!!!!
دسته ها :
سه شنبه دهم 10 1387
 عشق همیشه تازه است.مهم نیسست که یک بار،دو بار،ده بار در زندگی عاشق شویم عشق میتواند ما را به دوزخ یا بهشت ببرد،اما همیشه ما را به جایی میبرد.باید آن را پذیرفت،چون عشق خوراک هستی ماست.اگر آن را پس بزنیم از گرسنگی میمیریم،در حالی که شاخه های پر بار درخت زندگی را نگاه میکنیم،بی آن که جرات کنیم دستمان را دراز کنیم و از میوه هاش بچینیم. باید تا هر کجا که هست،به دنبال عشق برویم حتی اگر به معنای ساعت ها،روزها،هفته ها نومیدی و اندوه باشد.چون در لحظه ای که در جستجوی عشق به راه می افتیم،او نیز به جستجوی ما بر میخیزد., و ما را نجات میدهد! بر گرفته از کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم از پائولو کوئلیو
دسته ها :
سه شنبه دهم 10 1387

غیب گویان

 اگر بناست تصمیمی بگیریم،بهتر است این تصمیم را بگیریم و با عواقب اش هم روبه رو شویم.پیشاپیش نمی توان عواقب تصمیم را دانست.هنرهای غیب گویی برای مشاوره با مردم پدید آمدند نه برای پیش بینی آینده.این غیب گوها،اندرزهای نیک،اما پیشگویی های ضعیفی ارائه می کنند.اگر غیب گویی قادر به پیش بینی آینده بود،هر طالع بینی،ثروتمند،خوشبخت و خوشنود بود.این را بدانیم که وقتی اراده خداوند مشکلی را پدید می آورد،راه حلی را هم ارائه می کند.  
دسته ها :
دوشنبه نهم 10 1387

 ادم و حوا

حوا در باغ عدن قدم می زد که مار به او نزدیک شد و گفت: این سیب را بخور. حوا که درسش را از خداوند آموخته بود امتناع کرد. مار اصرار کرد:این سیب را بخور.چون باید برای شوهرت زیبا تر شوی. حوا پاسخ داد:نیازی ندارم.او که جز من کسی را ندارد. مار خندید:البته که دارد. حوا باور نمی کرد.مار او را به بالای یک تپه،به کنار چاهی برد. -آن پایین است. آدم او را آنجا مخفی کرده. حوا به درون چاه نگریست و بازتاب تصویر زن زیبایی را در آب دید.و سیب را که مار به او پیشنهاد کرد خورد.

دسته ها :
دوشنبه نهم 10 1387

انسان دو مشکل بزرگ دارد:

اول،از کجا باید شروع کند،

و دوم،کجا باید توقف کند.
دسته ها :
دوشنبه نهم 10 1387

 دو خدا وجود دارد.خدایی که استادان دانشگاه درباره او به ما می آموزند،و خدایی که خود به ما می آموزد.خدایی که مردم همیشه درباره اش صحبت می کنند،و خدایی که خود با ما سخن می گوید

.خدایی که هراسیدن را از او آموخته ایم،و خدایی که از عطوفت با ما سخن می گوید.

    دو خدا وجود دارد:خدایی که در بلنداست،و خدایی که در زندگی روزمره ما حضور دارد.خدایی که از ما می طلبد،و خدایی که قرض های ما را می بخشد.خدایی که ما را با آتش دوزخ تهدید می کند،و خدایی که بهترین راه را نشان ما می دهد.  

 

 دو خدا وجود دارد: خدایی که ما را زیر بار گناهانمان خرد می کند و خدایی که با عشق خویش ما را آزاد می کند!!!! 

 
دسته ها :
دوشنبه نهم 10 1387
X