اگر ماه بودم به هر جا که بودم سراغ تو را از خدا می گرفتم
اگر سنگ بودم به هر جا که بودی سر رهگذار تو جا می گرفتم
اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب باممان می نشستی
اگر سنگ بودی به هر جا که بودم مرا می شکستی، می شکستی
دلم گرفته ، بگیرم دوای غم به کجا؟
گلایه ام ز که باید ، شکایتم به کجا؟
نگاه تار و ترم بین نمی زند ره خواب
نگر ز دل نگرانی رسیده ام به کجا؟
مصیبتی است مرا ، هست خصم جان فلکم
بگو دگر که رهایم از این ستم به کجا؟
سوار موج خیالم به نیمه شام سیه
مشوشم که به پایان، رساندم به کجا؟
چه جای شکوه ز گفتار غم به شعر
اگر به شعر نریزم حکایتم، به کجا؟!
وای چقدر دلم می خواد این رضا تنها رو بکشم
کاشکی اجازه میگرفتی بعد کپی میکردی
نمی بخشمت!!!!!
کی می تونه کمکم کنه؟
موازی
پسرک پرید لبهی جوی آب و سعی کرد تعادلش را حفظ کند و شروع کرد به راهرفتن. دخترک اما لبهی دیگر جوی آب را انتخاب کرد؛ دوست نداشت پشت سر پسر باشد. فکر کرد اینجوری همیشه کنار هم هستند.
سرش را که بلند کرد، انتهای جوی آب در آن خیابان طویل درست پیدا نبود اما، یک چیز کاملاً مشخص بود؛ آنها موازی همدیگر می رفتند، با فاصله یک جوی آب از هم. رسیدنی در کار نبود، حتی تا قیامت!
موزو انشا : عزدواج!
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند. در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است ! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید. من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می گفت چون اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید . ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان! البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است! این بود انشای من
همیشه بهم می گفتن چرا تو عشق نداری؟
چراعاشق کسی نیستی؟
بهم می گفتن عشق یعنی زندگی!
می گفتن اگه عاشق نشی یعنی زندگی نکردی!!!
ولی بهم نگفتن اگه اسیر یکی بشی دلت می سوزه
نگفتن اگه نگات کنه انگار تموم جونتو به آتیش می کشن...
بهم نگفتن اگه تموم روز ببینیش بازم دلتنگش می شی
بهم نگفتن اگه یه روزی بذاره بره...
اگه عاشق کس دیگه بشه...
اگه دوست نداشته باشه...
بهم نگفتن...
نگفتن که تو پشت سرش اشک می ریزی ولی اون بی اعتنا می ره
نگفتن تو دیوونش میشی ولی اون بی خیالت می شه...
کلمات دلنشین فریاد کشیده نمی شوند،نجوا می شوند.
دشمنانت را ببخش، این کارت نابودشان می کند.
انسان های بزرگ بخل نمی ورزند، لجاجت نمی کنند و کینه به دل نمی گیرند.
بهترین اندرزها آنهایی هستند که زندگی شده اند، نه سخنرانی.
به یاد داشته باش که گاهی سکوت بهترین پاسخ است.
ساده زندگی کن، سخاوتمندانه عشق بورز، عمیق توجه کن ومهربانانه سخن بگو ..