غضنفر روز جمعه پیژامه پوشیده بود و کراوات زده بود. زنش از او پرسید: چرا کراوات زدی؟ غضنفر گفت: شاید مهمان آمد. زنش گفت: پس چرا پیژامه پوشیدی؟غضنفر گفت: شاید هم نیامد.
غضنفر اولین بار وارد اتوبوس واحد می شه، می بینه تعداد زیادی مسافر میله اتوبوس رو محکم گرفتن و نگه داشتن. میله رو محکم می گیره و به بقیه می گه: حالا دیگه شما ولش کنین، خودم نگهش می دارم.
غضنفر سوار اتوبوس شده بود و میله اتوبوس رو نگه داشته بود. یک دفعه متوجه شد بند کفشش بازه، به بغل دستی اش گفت: داداش! این میله رو یک دقیقه جای من نگه دار، من بند کفشم رو ببندم.