از بعد عاشورا چه تنها مانده ام من
در کار خود با این جهان وا مانده ام من

این غم همیشه باعث آزار من بود
از کاروان شاهدان جا مانده ام من

بیماریم شد مانعی بهر شهادت
سرگشته این مدت به دنیا مانده ام من

اشکم همیشه جاری از آن خاطرات است
در روز وشبها غرق آنها مانده ام من

با یاد بابای غربب وسر جدایم
با داغ اکبر جان لیلا مانده ام من

هردم که یاد آرم لبان خشک اصغر
انگار در داغی صحرا مانده ام من

با یاد شبهای اسارت،کوفه وشام
بیدار وگریان طول شبها مانده‌ام من

هر روز وشب بودم به سودای شهادت
گر مانده‌ام با این تقاضا مانده ام من

فزت ورب الکعبه ای زهر هلاهل
از بهر وصل حق مهیا مانده ام من

شعر :اسماعیل تقوایی
ندر گرانی مرغ 22 ساعت قبل 4  
یا صاحب الزمان

مانده چشمم بره واز تو نیامد خبری
کی شود دلبر ما،هجر،توپایان ببری

جمعه تا جمعه به دل شوق ظهورت داریم
هست هر جمعه غروبش به دل ما شرری

سالها خانه ی حق منتظرت باز آیی
ای که امید نهایی ز برای بشری

پرده پوشا ز رخت پرده برانداز دمی
تا پس پرده رود با رخ تو هر قمری

شام هر منتظری بی تو ندارد صبحی
لیله ی منتظران با تو شود خوش سحری

چشم یعقوب زمان کور شداز هجرانت
یوسفا بهر شفا کن تو زکنعان گذری

جان به کف بر سر بازار خرید آمده ایم
شود آیا بزنی بر سر بازار سری

تا نمردیم بیا ای گل زهرایی ما
که شود قسمت ما برگل رویت نظری

شعر:اسماعیل تقوایی




خلاصه
یا زینب کبری(س)
بربنی هاشم عقیله دخت حیدر زینب است
زینت بابا وجان وروح مادر زینب است

پنج ساله دختری که بود همراه پدر
روز تشییع تن زهرای اطهر زینب است

دختری که دید ضربت خورده فرق مرتضی
بوده در پیش پدر تا روز آخر زینب است

وای از زهری که آتش زد به قلب مجتبی
آنکه دیده لخته خونهای برادر زینب است

آنکه عشقش بر حسینش شهره آفاق شد
کرد معنای جدیدی را زخواهر زینب است

همسری که شرط کرده بهر شوهر ابتدا
می رود هر جای همراه برادر زینب است

شد به همراه برادر عازم کرببلا
آنکه بر صبر وتحمل گشت مظهر زینب است

آنزمانی که حسینش بر سر اکبر برفت
انکه بر آن خسته جان گردید یاور زینب است

کرد فرزندان خود را در ره دینش فدا
مادری که مانده در خیمه به آخرزینب است

قاتلی در مقتل و زینب بسویش می دوید
اشک ریزان بهرآن مولای بی سر زینب است

کشتی کرببلا را در غروب روز خون
ناخدا سجاد واما نیک لنگر زینب است

قهرمان صحنه های کوفه وشام بلا
کرده سنگر های دشمن را مسخر زینب است

کربلا محصور، بی او در حریم کربلا
ناشر پیغام خونین برادر زینب است

بست پیمان با حسین وبر سر پیمان بماند
مو سپید وخم کمر در راه دلبر زینب است

کرد هجده ماه با هجران عشقش زندگی
آنکه داده بعد از آن جان را به داور زینب است

شیعه گر داری تو حاجت واسطه زینب بود
شافع روز جزای ما به محشر زینب است

شاعر : اسماعیل تقوایی
خلاصه
اسماعیل تقوایی - عمومی
دیر راهب

بود دیری در ره کوفه به شام
عیسوی راهب در آن کرده مقام

در غروبی گوشش آمد ولوله
دید آنجا آمده یک قافله

پیش روی قافله سرها به نی
خستگانی بی رمق، ره کرده طی


رفت خورشید وچو وقت شام شد
قافله در آن مکان آرام شد

نیمه شب راهب عجایب چیز دید
از سری ساطع بود نوری شدید

گفت راهب،مردمان این سرزکیست
پاسخ آمد کز حسین بن علیست

مادر او دخت پیغمبر ز ماست
کشته ایم اورا سرش برنیزه هاست

گفت الحق که شما قومی بدید
مسلمید وسبط پیغمبر کشید

گر کسی فرزند عیسی داشتیم
او بروی چشم خود بگذاشتیم

داد درهم ها که تا امکان شود
یک شبی سر پیش او مهمان شود

با گلابش شست وپیش رو گذاشت
بذر عشقش را درون قلب کاشت

اشک ریزان کرد با او گفتگو
گفت جانا از خودت با من بگو

گفت راهب،نام من باشد حسین
بر رسول ا..بودم نور عین

بوده ام فرزند حیدر،مرتضی
نور چشم فاطمه خیرالنسا

درکنارآب کردندم شهید
تشنه لب، مظلوم، چون من کس ندید

مسلمم،مقتول دست مسلمین
مسلمین منحرف از راه دین

اهل بیتم بعد من آزرده اند
کودک وزنها اسیری برده اند

گفتگوها داشت راهب تا سحر
با سری که بود همسان قمر

تا سحر گردیدو شام اتمام شد
بهر راهب شام خوش فرجام شد

راهب ما صبح نصرانی نبود
سر،دری دیگر به روی او گشود

دین راهب بعد از آن اسلام شد
او مسلمان گشته ای خوشنام شد

راهب ما بعد از آن شام شگفت
شد مسلمانی محب اهل بیت

شاعر : اسماعیل تقوایی
خلاصه
تقدیم به شهیدان حادثه تروریستی اهواز

سالروز دفاع مردم ما
جانیان وجنایتی دیگر

مزد گیران اجنبی کردند
بین اهواز لاله ها پرپر

زنده شد باز خاطرات دفاع
هم عرب هم عجم به یک سنگر

دشمن اینبار بانیان ترور
کور دلهای خارجی محور

ای شهیدان درودتان بادا
فخر دارد به نامتان کشور

یادتان نقش بسته بر دلها
ای فروزان تر از مه واختر

شد محرم گه شهادتتان
گشته راه حسینتان معبر

شد کفن بر شما لباس سیاه
فاطمه بر شما نموده نظر

قاتلان شما جهنمی اند
سرفکنده به صحنه محشر

شعر:اسماعیل تقوایی




خلاصه
شهادت امام سجاد تسلیت باد

در روز عاشورای خون بیمار بودم
اندر حصار بستر وتبدار بودم

وقتی که جنگ با حرامی گشت آغاز
انگشت حسرت بر دهان و زار بودم

هر گاه یاری عازم میدان خون بود
دل ناگران آخر پیکار بودم

وقتی علی اکبر به خون خویش غلطید
در حال اشک وزاری بسیار بودم

آنگه که بابا گفت پشتم را شکستی
با یاد هجران عمو غمدار بودم

وقتی پدر از بیکسی فریاد میزد
افتاده از بستر سوی دلدار بودم

عمه بیامد مانع این کار من شد
گریان اسیر دست این اجبار بودم

با ناله های عمه در هجر شهیدان
همناله بودم ،عمه را همیار بودم

آندم که سر از پیکر بابا جدا شد
فکر لب عطشان آن سردار بودم

گلهای باغ فاطمه گردید پرپر
گریان به فکر صحن آن گلزار بودم

شام غریبان شاهدی نالان برای
غارتگری قوم بی افسار بودم

با دیدن ظلمی که بر آل خدا رفت
در فکر زخم پهلو ومسمار بودم

دوران سخت من میان شامیان بود
آنجا ز زنده بودنم بیزار بودم

از بعد عاشورا مشغول بیان
آن ظلم ها با گریه وگفتار بودم

تا آخر عمر خودم افسوس خوردم
از اینکه در کرببلا بیمار بودم

شاعر : اسماعیل تقوایی

شام غریبان

شد شمر ز قتلگه برون، فهمیدم
آمد بسرم از آنچه می ترسیدم

با رفتن او به جستجویت رفتم
دیدم تن بی سر ترا نالیدم

در قتلگهت قرار من رفت زدست
رو سوی مدینه بی امان گرییدم

درد دل من زحد فزون شد وقتی
انگشت بریده ات برادر دیدم

جای رخ چون مهت عزیز زهرا
خونین رگ گردن ترا بوسیدم

تو گرمی جان من به دنیا بودی
برخیز بتاب بر من ای خورشیدم

از بعد تو شد هجوم بر اهل حرم
صد طعنه زدشمنان تو بشنیدم

آتش بزدند خیمه های حرمت
باران شدم وبه خیمه ها باریدم

جان پسرت علی بیفتاد خطر
مردانه برای حفظ او جنگیدم

در یاری کودکان وزنهای حرم
بر طبق سفارشات تو کوشیدم

ای کاش به زیر نعل مرکبهاشان
جای تن بی سر تو می خوابیدم

با اینکه مرا تو داده بودی خبرش
صحبت زاسارت آمدو ترسیدم

سخت است اسارتم ولیکن باشد
همراهی تو زروی نی امیدم

شاعر : اسماعیل تقوایی
 
شب عاشورا

امشب شب راز ونیاز آخرین است
شام تلاوتهای قرآن مبین است

در آنطرف جمعی به صرف باده مشغول
دراینطرف ذکر ودعای اهل دین است

شام وداع زینب وجانش حسین است
دیدار خواهر با برادر بس حزین است

آنسر که زینب گیرد امشب روی سینه
فردا جدا با خنجر شمر لعین است

امشب علی اصغر درون گاهواره
فردا دریده حنجرش با تیر کین است

ماه رخ اکبر چه تابان است امشب
فردا کشیده ابرخون برآن جبین است

امشب به جمع عاشقان قاسم درخشد
فردا برایش مرگ همچون انگبین است

امشب دفاع ازحرم شد کارعباس
در پاسداری تا سحر بر روی زین است

امشب بود دستان او برقبضه ی تیغ
فردا جدا از تن به ضرب تیغ کین است

امشب رقیه در حرم آرام خوابد
فردا دوان بین خیام آتشین است

امشب بود زینب میان محرمانش
فردا اسیر ظلم آن نامحرمین است

ای کاش صبحی در پی امشب نباشد
برآل پیغمبر مصیبت در کمین است

شاعر : اسماعیل تقوایی
 
X