سوغات سفر

برادر تا بخواهی از سفر سوغات آوردم
دلی خون،قدخم،ازخطه ی ظلمات آوردم

برای ما برادر این سفر پر از خطر بوده
خبر از شام واز دروازه ی ساعات آوردم

برادر سنگ ها برما زده،بی حرمتی کردند
سر بشکسته ام را از ره اثبات آوردم

فراقت از اسارت بیشتر،سوزانده جانم را
تکیده چهره ام را آیه از آیات آوردم

خجالت می کشم بهر رقیه ای گل زهرا
کنون جان را به جبرانی این مافات آوردم


ندارم حاجتی جز وصل تو ای دلبر زینب
از اینرو رو به تو دروازه ی حاجات آوردم

رسیده اربعین واز برای سوگواریت
پریشان روی قبرت جمعی از سادات اوردم

شاعر : اسماعیل تقوایی

خلاصه
یا حسین(ع)

ای میل دل شیفتگان سوی مزارت
ای قلب همه سوختگان صید شکارت

تمثیل بهشتی بود آن صحن وسرایت
جن وملک وانس همه عاشق زارت

درکل جهان شیفته ی راه تو بسیار
هرروز و ز هر جای سلام است نثارت

تو لیلی وعالم همه باشند چو مجنون
تو مظهر عشقی همه هستند دچارت

در طول زمانها همه احرار بگویند
هیهات من الذله که بودست شعارت

تو مظهر ایثار وشهادت به جهانی
دادی به ره حق همه ی دار وندارت

ای خون خدا،خون تورا اوست بهایش
بودست خدایی همه ی لیل ونهارت

ای سبط رسول وپسر حیدر وزهرا
جان همه عشاق حسین است نثارت

سلطانی وما نوکر بی چیز تو هستیم
ما را به حساب آر شها در صف بارت

مگذار که در حسرت شش گوشه بمیریم
لطفی بنما تا که بیاییم جوارت

شعر :اسماعیل تقوایی

اربعین وزینب(س)
دعا کردم که قسمت گردد آیم برمزار تو
دوباره جان بگیرم جان دهم اندر کنار تو

چهل روزی که رفته ازوداعم با تنت جانا
چهل سالست بر این خواهر بی غمگسار تو

خوشا آن روزهایی که تو بودی درکنارمن
دلم آرام میشد با نظر بر گلعذار تو

تنت را بی کفن، عریان به خاک وخون رها کردم
اسیری رفته ام با دشمن بی اعتبار تو

چهل شب تا سحر با یاد تو خون گریه می کردم
ز روی نی همی دلداریم بوده ست کار تو

دلم خون است از شام بلا،بی حرمتی هایش
ز ضرب خیزرانی که در آنجا شد نثار تو

برادر آمدم اما خجالت می کشد زینب
به خاک شام جامانده سه ساله یادگار تو

دعا کن ای برادر عمر من اینجا بسر آید
دگر طاقت ندارم زندگی بی سایه سار تو

شعر:اسماعیل تقوایی
اربعین حسینی

ای برادر کاروانت کربلا آورده ام
خسته دلهایی همه غرق عزا آورده ام

بعد چل روزی فراقم با تو ای آرام جان
پیکری رنجور جور اشقیا آورده ام

پیکرت بی سر به زیر خاک گرم کربلاست
آن سری را که شد از پیکر جدا آورده ام

دردها دارم به دل، هم زخمها بر پیکرم
بر مزارت جان وتن بهر شفا آورده ام

هجر نو تنها نبوده خواهرت را جانگداز
کاروانی را به مهرت مبتلا آورده ام

غصه ها دارم زسختی اسارت یا حسین
قصه ها از سختی شام بلا آورده ام

گر شود جانا سراغ دخترت از من مگیر
سر بزیرم پاسخت شرم وحیا آورده ام

بس بود بر من فراق تو عزیز فاطمه(س)
از برای مرگ خود دست دعا آورده ام

شعر:اسماعیل تقوایی
راه پیمایی اربعین

ای شیعه دوباره اربعین آمده است
هنگام سر افرازی دین آمده است

هنگامه به پاکنند عشاق حسین(ع)
نزدیکی قلب مومنین آمده است

در فاصله ی نجف تا کرببلا
پاهای پیاده بر زمین آمده است

در خدمت زوار حسینی هرکس
آماده به وجه بهترین آمده است

برتارک عالمی درخشد این روز
خصم علی(ع) اندر آن حزین آمده است

عشاق مسیر عشق می پیمایند
انگشتر عشق را نگین آمده است

انگشت تحیر به دهان دنیاست
بی مثل نمایش زمین آمده است

هرکس که دراین مسیر پا بگذارد
از عرش برایش آفرین آمده است

از سوی همه به کربلا فریادست
ارباب، برای تو معین آمده است

چشم دل خود را بگشا ره پیما
بینی که امام آخرین آمده است

شعر:اسماعیل تقوایی
 

من دختری از نسل پاک مصطفایم
هستم رقیه دختر خون خدایم

از روز عاشورا دگر بابا ندیدم
چون عمه بر هجر عزیرم مبتلایم

من در مدینه دختری محبوب بودم
اینک ولی با رنج وغمها آشنایم

خوابم همیشه بود بر زانوی بابا
حالا بود سنگ بیابان تکیه گاهم

آغوش اکبر یا عمو آرامشی داشت
چندی بود در حسرت آن لحظه هایم

یادش بخیر آن خانه ی ما در مدینه
در شام اینک ساکن ویرانه هایم

از کوفه تا اینجا اسیری سخت بگذشت
در آرزوی مرگ در شام بلایم

ای وای از جور زمان با عمه زینب
آغوش گرمش کم نموده رنجهایم

هردم بیاید بر لبم امن یجیبی
مضطر به شامم، این بود ذکر دعایم

بشنیده بودم جانگدازی یتیمی
بشنیده ها را دیده از روز بلایم

ای کاش پیش از مرگ،بابا راببینم
مشتاق دیدار رخ آن مه لقایم

در خواب دیدم آمده بابا کنارم
رویای من باشد دلیل اشکهایم

بس گریه کردم از سوی قصریزیدی
راس پدر آورده شد اینجا برایم

درد دلم را با پدر آغاز کردم
با او بگفتم قصه های غصه هایم

از بعد دیدارش ندارم آرزویی
خواهم که جانم را فدای او نمایم

شاعر : اسماعیل تقوایی

رقیه بنت الحسین

گیسوانم فرش زیر پای بابا می کنم
بهر استقبال از او خود را مهیا می کنم

گر کند لطف وگذارد پای در ویرانه ام
سر به گوشش می نهم تا صبح نجوا می کنم

می نشینم روبرویش خیره تا صبح سحر
قامت زیبای بابا را تماشا می کنم

سخت بگذشته ست بی او روزگار دخترش
سر بزانویش نهاده درد دلها می کنم

گرچه در آغوش عمه بوی او حس میشود
لیک آغوش پر از مهرش تقاضا می کنم

او مسیحای منست واز برای مرهمش
زخمهای پیکرم بهرش هویدا می کنم

گر بیاید ناله وزاری به پایان می رسد
بازهم گلخنده را بر لب شکوفا می کنم

گویمش بابا کجا بودی اسیری رفته ام
روزها باشد که با غمها مدارا می کنم

عمه ام زینب بلاکش بوده در این قافله
آه او با ناله ام همواره سودا می کنم

چون بود دنیای من بابا،زبعد دیدنش
آرزویی نیست دیگر، ترک دنیا می کنم

شعر:اسماعیل تقوایی
یا رقیه بنت الحسین(س)

بیا تادختر شامی بفهمد من پدر دارم
بیا تا آید وبیند تورا امشب به بردارم

ترا در خواب دیدم شادمان بودم در آغوشت
شدم بیدار وگریان خاطراتت را بسر دارم

زبعد رفتنت خیری زاین دنیا ندیدم من
سه ساله هستم اما از جهان قصد سفر دارم

حواله شد مرا سیلی هرآن نام ترا بردم
دگر از بردن نام نکوی تو حذر دارم

اگر بینی مرا یادی کنی از مادرت زهرا
رخ نیلی، زشلاق عدو برخود اثر دارم

به مژگانم زنم جارو زمین کنج ویرانه
برای آب پاشی اشک از چشمان تر دارم

تسلای دل عمه سکوت خویش می خواهم
بود از دست من خارج، تلاش بی ثمر دارم

میسر می شود خاموشی ام با دیدن رویت
یتیمم، حسرت دیدار آن قرص قمر دارم

شود چشمان من از گریه همچون دیده یعقوب
بیا ای یوسف زهرا که بر راهت نظر دارم

شعر:اسماعیل تقوایی




خلاصه
اول ماه صفر روز ورود اهل بیت به شام

شام یعنی خطه ی نامردمان
شادمانی در عزای دیگران

شام یعنی قصه ی یک قافله
سوی آنها سوگ وآنسو هلهله

شام یعنی خنده ها در ازدحام
بر حریم مصطفی چشم حرام

شام یعنی سوز دلهای کباب
بستن دست اسیران با طناب

شام یعنی زینب وتلخی کام
سنگ باران کردنش از روی بام

شام یعنی راس خوبان روی نی
همره این قافله ره کرده طی

شام یعنی طعنه های جاهلی
بر علی بن الحسین بن العلی

شام یعنی زخم غل بر دوش او
شام یعنی ناله ی خاموش او

شام یعنی منتهای کار زشت
کوچه گردانی برای اهل بیت

شام یعنی مرکز نسلی پلید
شام یعنی خیزران دست یزید

شام یعنی محفل بزم شراب
پیش روی اهل بیت بوتراب

شام یعنی دختری ویران نشین
داغ شامی ها به قلب اهل دین

شام یعنی زینب وگویندگی
ازبرای شام سرافکندگی

شام آغازی برای اربعین
وصل سر برپیکر مولای دین


شاعر : اسماعیل تقوایی
 
X