فرا رسیدن عید سعید فطر،عید قبولی بنده در امتحان الهی مبارک باد

عیدی که برما رحمت حق را نوید است
زیبا ترین عید خدا فطر سعید است

همچون شب قدرست برمومن شب عید
بر مخزن لطف خداوندی کلید است

فطر است عید وصل بنده با خدایش
مقبولی بنده به درگاه وحید است

یکماه عرض بندگی بر در گه حق
پادش آن الطاف او در روز عید است

بر مومنان ماه خدا میدان سبقت
هرآنکه برده گوی سبقت رو سفید است

هر مومنی را فطر میلادی دوباره ست
این عید روز اوج ایمان وامید است

نوپوش جامه، کن وجودت را معطر
هرآنچه را یکماه کشتی،وقت چیدست

تهلیل گویان کن نمازت را اقامه
فطریه ده،درعید این کاری حمید است

تبریک گوبر مومنان عیدی زحق خواه
عالم زعید فطر بهتر را ندیدست

عیدی ما امر ظهور آن مراد است
این بهترین عیدی برای هر مرید است

شاعر:اسماعیل تقوایی



خلاصه
کوفه بدون علی(ع)

کوفه بدون تو چه دلگیر است بابا
زیرش شده رو، رو چنان زیراست بابا

هجران تو برده تمام طاقتم را
رویم چنان روی زنی پیر است بابا

طفل یتیم کوفه بهرت بیقرا ر است
اشک از دوچشمانش سرازیرست بابا

مسکین کوفه چند روزی نان نخورده
چشم انتظار تو به شبگیر است بابا

مرغ سحر از روز ضربت خوردن تو
بی بال وپر گشته زمین گیر است بابا

چندیست باغ نخل تو بی باغبان است
رنگ خزان درباغ تصویر است بابا

آن فزت رب الکعبه ی هنگام مرگت
مظلومی ات را نیک تفسیر است بابا

هرجای کوفه یک نشانی از تو دارد
دل بر نشانهای تو زنجیر است بابا

کوفه برایم جای ماندن نیست دیگر
هجرت به دیگر جای،تدبیر است بابا

بعد تو بیند دخترت داغ فراوان
برزینبت اینگونه تقدیر است بابا

کرببلا یاری نما تو زینبت را
آندم که در دل غم به تکثیر است بابا

شاعر:اسماعیل تقوایی


شام غریبان مولا علی(ع)


شام غریبان علی شام سیاه دختر است
زینب عزادار پدر باذکر مادر مادر است

هرسوی خانه بنگری باشد به دیواری سری
براهل بیت مرتضی هجران او ناباور است

پهن است بین خانه اش آن بستربیماریش
خون سر آقا عیان در جای جای بستر است

طفل یتیم کوفه بین بار دگر گشته یتیم
مسکین کوفه بی علی درمانده وبی یاور است

آماده می گردد حسن تا کوچه گردی ها کند
بردوش مولامان حسن انبان نان حیدر است

دیگر نباشد بی علی لطف وصفایی کوفه را
درفکر اهل بیت او کوچی به شهر دیگراست

بی باغبان گردیده باغ سبز نخل مرتضی
هرنخل بینی درغمش بی برگ وبی بار وبراست

هرگز نزاید مادر گیتی به مانند علی
عدل خدایی بی علی چون مرغ بی بال وپراست

شاعر : اسماعیل تقوایی

خلاصه
شام آخر امیرالمومنین علی علیه السلام


شام آخر از برای حیدر است

عمر او در لحظه های آخر است

چونکه زخمش را طبیبش دید گفت

عاجزم من،کار دست داور است

زهر بر زخمش اثر بگذاشته

رنگ رویش زرد چون رنگ زر است

آن تنفس های تند آخرش

قلب فرزندان او را آذر است

جمله فرزندان به دور بسترند

اشک ریزان زینب غم پرور است

هر یتیم آورده با خود کاسه شیر

مانده ساعتها به پشت آن در است

بر لب کوفه بود امن یجیب

اهل کوفه بی قرار ومضطر است

می خرد با نقد جان دیدار دوست

این میانه مرگ هم سوداگر است

هجر او با فاطمه آخر شود

سخت مشتاق لقای دلبر است

در میان حلقه ای دل ناگران

در بیان گفته های آخر است

جان تو جان یتیمان ای حسن

مرد کور کوفه را یاد آور است

گفت عباسم بیا جان ودلم

فاطمه از بهر تو هم مادر است

باش همراه حسین فاطمه

کربلا او بیکس وبی یاور است

زینب ای جانم خدا صبرت دهد

آن زمانی که حسینت بی سر است

قد قتل پیچید در عرش خدا

زین مصیبت کوفه همچون محشر است

نخلهای کوفه بی صاحب شده

باغبانش رفته بی برگ وبر است

چاه کوفه ناله ها سر داده است

خواستار ناله های حیدر است

مسجد کوفه عزا بگرفته است

تشنه ی آن خطبه هایش منبر است

آه وصد افسوس دیگر نیست او

زیر ابر تفقدونی اختر است

شاعر : اسماعیل تقوایی

پانزدهم رجب سالروز وفات شهادت گونه جانباز کربلا حضرت زینب کبری(س)بر تمامی شیعیان تسلیت باد

یا زینب
از آنزمان که خون برادر به خاک ریخت
آمال مرگ برای تو کاری مدام شد

یکسال ونیم طاقت تو بیشتر نبود
هجران بین تو و حسینت تمام شد

در نیمه ی رجب که مه کردگار بود
با مرگ، زندگی زبرایت به تمام شد

شادان زوصل بود ی ودر آخرین دمت
ذکر لبت به جمله شهیدان سلام شد

آمد به یاد تو سر ازتن جدای یار
یادآور تو شیون بین خیام شد

درخاطرت گذشت غروب غریبی ات
کآتش به خیمه ها زجنود حرام شد

یاد آمدت اسارت وبزم یزیدیان
قلبت دوباره زخمی اوضاع شام شد

اشکت بریخت باز برای رقیه ات
خاص آنزمان که مرگ بر او التیام شد

لبخند تو به لحظه ی آخر چه دیدنی است
گویی پر ازشمیم حسینت مشام شد

شاعر : اسماعیل تقوایی

روز میلاد تو بوده کعبه حق  جای تو
سالها باشد که گشته واله وشیدای تو
پا به دنیا هیچکس ننهاده در بیت خدا
مایه ی رشک خلایق زاد بی همتای تو
نام زیبایت علی وعالی اعلا تویی
شد ندا نامت زحق برمادر یکتای تو
چون به آغوش پیمبرداده شد قنداقه ات
سخت خندان شدبراو آن چهره ی زیبای تو
حاصل تربیت پیغمبر خاتم شدی
فخر طاها بوده خلق وسیرت والای تو
بر پیمبر همچو هارون بهرموسی بوده ای
قوت قلبش نظر بر قامت وبالای تو
یک شبی جای پیمبر خفته ای در بسترش
تاکه جان را در برد از دشمنان آقای تو
شیر حق بودی به هنگام مصاف کافران
پهلوانان عرب افتاده پیش پای تو
لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
گفته جبراییل در وصف شجاعتهای تو
بر عبادتهای جن وانس دارد برتری
ضرب شمشیرت به خندق،گفت این مولای تو
درب خیبر بوده در دستان تو چون پرکاه
شدخدا در فتح خیبر بی گمان یارای تو
روزهامردنبرد وشب به محراب دعا
عرشیانی شیفته بر ناله ی شبهای تو
گرنبودی هیچکس بر فاطمه لایق نبود
ای خوشا پیوند نیکوی توو زهرای تو
در غدیر خم شدی از بعد پیغمبر امیر
شد فراموش این غدیر واجب الاجرای تو
تو ولی ا..بودی، حیدر وشیر خدا
ریسمان بر دست تو بستند آن اعدای تو
ریشه ای برنخل پربار ولایت یاعلی
شیعه باشد ریزه خوار خوان جان افزای تو
حضرت صاحب زمان عیدی بده بر شیعیان
عیدی ما دیدن آن روی روح افزای تو

شاعر : اسماعیل تقوایی

مثنوی مولا علی(ع)

بشنو ازمن چون حکایت می کنم
قصه ای زیبا روایت می کنم
قصه ی اوصاف نیکوی علی
قطره از دریا نمایم منجلی
زاده شد در خانه امن خدا
شد خدایش میزبان مرتضی
دست پرورد رسول ا..بود
از همه اسرار او آگاه بود
آنزمان که دین حق اعلام شد
اولین ایمانی اسلام شد
زین جهت گفتی پیمبر ازصفا
مرتضی باشد وصی مصطفا
بر خدا وبر پیمبرشد ولی
نور یزدان در وجودش منجلی
وقت هجرت جای پیغمبر بخفت
من فدایت یا رسول ا..گفت
دایما بودی علی مجنون او
مصطفی موسی، علی هارون او
بود پیوسته کنار یارغار
چه به صلح وچه به وقت کارزار
شیر حق در صحنه ی پیکار بود
لیک در رزمش خدا رفتار بود
در احد جنگاوران را شاه شد
ناجی جان رسول ا....شد
وصف تیغش گفت جبریل آشکار
جمله ی لاسیف الا ذوالفقار
لافتی الا علی هم گفت او
قرنها باشد زقولش گفتگو
جنگ خندق شدجدالی سخت بود
بیشماران، دشمن سرسخت بود
عبدود آمد به جنگ تن به تن
گفت کو مردی که آید جنگ من
گفت پیغمبر به لشگر در سه بار
نیست کس پاسخ دهد این نابکار
هرسه بارش گفت آن حق را ولی
هست حاضر تا رود میدان علی
عاقبت عازم به میدان شیر شد
دست او بر قبضه شمشیر شد
کفر با اسلام باشد روبرو
هر کدام اندر سپاهش آبرو
ضربه ای مولا براو زد حیدری
کرد واصل بر جهنم کافری
شد برابر ضربه حیدر نشان
باعبادات تمام انس وجان
بارها این صحنه ها تکرار شد
راضی از او احمد مختار شد
بارها آن ذوالفقار حیدری
کرد خندان چهره ی پیغمبری
ای خوشا روزی که زهرای بتول
خواستگاری علی(ع)کردی قبول
ماه بطحا خطبه خوان عقدشان
شاهدان اهل زمین و آسمان
جرعلی (ع)کس لایق زهرا(س) نبود
گرنبودی فاطمه(س)، مولا نبود
زندگانی شان تراز زندگی
هر دو انسانی دراوج بندگی
ازدواج پاکشان چون پا گرفت
کوثری بر فاطمه معنا گرفت
عاقبت شد وقت حج آخرین
آخرین حج پیمبر،میر دین
وقت برگشتن به وادی غدیر
جمع کردش مردمانی را کثیر
گفت ای مردم مرا وحیی رسید
تا کنم ابلاغ این روز سعید
روز اکمالی براسلام آمده
نعمت حق کامل وتام آمده
می کنم اعلام درخم غدیر
برشما باشد علی بعدم امیر
ای خداوندا محبش دوست دار
دشمنش را دشمن خود برشمار
یار او را هرزمان یاری نما
قسمت خصم علی خواری نما
ای کسانی که در اینجا حاضرید
این سخن برغایب از اینجا برید
افتخار شیعیان باشد غدیر
حکم هر عصروزمان باشد غدیر
با غدیر خم ولایت زنده است
تا ابد خورشید خم پاینده است
حیدریون را عید اکبر است
بی گمان عید خدای داور است
شیعه شادی کن به هنگام غدیر
تو ز اولاد علی عیدی بگیر
اشرف اولاد او صاحب زمان
عیدی ما دیدن رویش عیان

شاعر:اسماعیل تقوایی




خلاصه
یا فاطمه الزهرا(س)

برفت از یاد نامردم سفارشهای پیغمبر
ستمها بعد او کردند بر زهرا(س)وبرحیدر(ع)
سقیفه دور هم گرد آمده حق علی(ع) خوردند
معین شد خلاف گفته طاها کسی دیگر
در بیت علی آتش زدند وبا لگد بر در
بشد زخمی زضربت پهلوی محبوبه داور
میان آن در ودیوار چنان بر فاطمه بگذشت
فدا شد محسنش از ضربه های قنفذ کافر
علی را دست بستند و بسوی مسجدش بردند
همان دستان که روزی کند در از قلعه خیبر
میان کوچه زهرایش زضرب سیلی افتاده
نظر با چشم گریان می کند بر حالت همسر
گذشت این روزها ووعده طاها محقق شد
بیامد زندگی دخترش را لحظه آخر
سفارشهای خود را برعلی بنموده وجان داد
شرر بر قلب فرزندان او زد هجرت مادر
علی غسل وکفن کرده درون قبر بنهادش
دو دستان رسول آمد گرفتی پیکر دختر
زینب(س) وغم مادر

این ناگهانی مرگ تو باور ندارم
باور ندارم سایه ات بر سر ندارم

تو رفتی وگشته دعایت استجابت
من ماندم واین غم،دگر مادر ندارم

زاندم که دیدم آن هجوم جانیان را
جزاشک چشم ولرزه ی پیکر ندارم

من زینبم دخت یتیم پنج ساله
کاری بجز دلداری حیدر ندارم

در روز آخر شانه بر مویم کشیدی
دیگر توان شانه ای بر سر ندارم

فریاد مادر مادرم بر عرش رفته
جز چادر خاکی تو در بر ندارم

سر می نهم بربسترت با آه وناله
مادر دعاکن سر زبستر برندارم

شعر:اسماعیل تقوایی


یا فاطمه الزهرا(س)

خانه ای را که بودمهبط وحی
هیزم آورده در بسوزاندند

بر در سوخته لگد بزدند
داخلش اسب کینه را راندند

گل یاسی وغنچه ای نارس
بین دیوار ودر غلطاندند

ناله زد یاس، فضه دریابم
بر دلم داغ غنچه بنشاندند

ناله فاطمه به عرش رسید
عرشیان نوحه ی عزا خواندند

عده ای حمله بر علی کردند
کودکان را به قهر ترساندند

دست حیدر به ریسمان بستند
سوی مسجد بزور بکشاندند

ناله زد فاطمه، علی مبرید
ناله با تازیانه خواباندند

فضه وزینبین با حسنین
اشک خون از دو دیده افشاندند

روزهایی گذشت ودر یکشب
خاص اصحاب را فرا خواندند

نعش زهرا به دوششان بردند
درمیان مزار خواباندند

وامحمد ندای آنها بود
ناله سر داده قبر پوشاندند

ذکر یافاطمه به لبها بود
خاک غم را به صورت افشاندند

لعن بادا به آن حرامیها
که به جنت رسول گریاندند

نخل پربار جمع آل عبا
به شراری زریشه سوزاندند

شعر:اسماعیل تقوایی



یادمدینه

دلم به یاد مدینه بهانه می گیرد
به گوشه ای زبقیع آشیانه می گیرد

کبوتر دل من پرزنان بروی بقیع
سراغ قبر کسی مخفیانه می گیرد

سراغ قبر کسی کو عزیز طاها بود
کسی که دفن شده او شبانه می گیرد

عزای فاطمه گشته کمان سوگ وعزا
به تبر غصه دلم را نشانه می گیرد

دلم زکودکیم داغدار زهرا(س) شد
به یاد ضرب در وتازیانه می گیرد

برای همرهی مرتضی ،زورق دل
به ساحل غم مولا کرانه می گیرد

به سوگواری مهدی(عج) به ماتم مادر
لهیب غم زدل من زبانه می گیرد

شاعر : اسماعیل تقوایی

X