اول ماه صفر..ورود کاروان آل ا..به شام

صفر است وزسفر قافله ای شام آید
گوییا آهوی خسته بسوی دام آید

همه ی شام شده هلهله دراستقبال
جای گل برسرشان سنگ زهربام آید

زخم های دل زینب نمک اندودشود
دم به دم قسمت او تلخی در کام آید

ازدحامی شده در دور وبر آل ا...
کاش این قایله را نیکی فرجام آید

آنقدر سخت شود کار به مولا سجاد
دایما برلب او واژه الشام آید

سخت تر ازهمه اینست که سرها بر نی
هر دمی در نظر جمله ارحام آید

ای خدا لال شودشامی بی شرم وحیا
از زبانش به همه قافله دشنام آید

دست زینب به دعا گشته بلند وگوید
سببی ساز خدا عمر من اتمام آید

شاعر : اسماعیل تقوایی
خلاصه
به سبک(منتظرت بودم،داریوش رفیعی)
سه ساله دختر هستم، یتیم وتنهایم
به کنج این ویرانه،غریق غمهایم
سه ساله زهرایم،سه ساله زهرایم 2
_________
دگر نباشد طاقت،فراق بابایم
به یاد بابا امشب،به اشک ونجوایم
سه ساله زهرا یم سه ساله زهرایم2
__________
بابا چه شود،امشب اگر،پیش من آیی
ازکار دل،من بشود،عقده گشایی
غمها بسر آمد،رنج وغم هجران،از دل بزدایم
سه ساله زهرایم سه ساله زهرایم 2
________
عمه بیا یک لحظه،نما تماشایم
بروی سینه دارم،من سر بابایم
سه ساله زهرایم،سه ساله زهرایم2
________
خوش آمده ای، کنج خرابه،قمر من
شام سیه ام،روز شده،تاج سر من
بنما تودعایی،تاجان رقیه،ازتن بدر آید
سه ساله زهرایم، سه ساله زهرایم 2

خلاصه
کاروان آل ا.. در شام

شام بود وروز زینب شام بود
ازدحام مردمی بدنام بود

شام بود وطعنه های ناسزا
تلخ از جور زمانش کام بود

شام بود وشامی وجشن وسرور
نقل بزمش سنگ از هر بام بود

شام بود واشک آل مصطفی
تسلیت بر سو گشان دشنام بود

شام بود ورفتن از کوی یهود
این بر آنها بدترین اقدام بود

شام بود وتازیانه بر یتیم
بر یتیمان بدترین فرجام بود

شام بود واشک سرها روی نی
اشک بهر ناله ی ارحام بود

شام بود وسختی زین العباد
ورد لبهایش همه الشام بود

شام بود ودیده ی نامحرمان
زینب از این روی نا آرام بود

شام بود ومجلس بزم وشراب
آل حق را بدترین هنگام بود

شام بود وسر میان تشت زر
خیزران با ناله ها همگام بود

شام بود ودخت مظلوم حسین
بعد خوابی سخت بی آرام بود

شام بودوشد رقیه میزبان
راس بابا بهر او انعام بود

شام بود وآخرین شب بهر او
راحت از هجران واز آلام بود

شاعر:اسماعیل تقوایی




آقا بیا

آقا قسم به حضرت زهرا ظهور کن
دنیای ظلمت همه را غرق نور کن

ما منتظر دیده به راه تو دوختیم
لطفی به مانما واز این ره عبور کن

دیگر بس است غیبت تو یابن فاطمه
منت گذار برهمه قصد حضور کن

ای صاحب زمین وزمان مهدیا بیا
دلهای شیعه غرق غرور وسرور کن

در انتظار عدل تو مظلومها، بیا
فکری برای منتظران صبور کن

آقا بیا نشان بده مخفی مزار را
با شیعیان خود غم مادر مرور کن

شاعر : اسماعیل تقوایی
دیر راهب

بود دیری در ره کوفه به شام
عیسوی راهب در آن کرده مقام

در غروبی گوشش آمد ولوله
دید آنجا آمده یک قافله

پیش روی قافله سرها به نی
خستگانی بی رمق، ره کرده طی

رفت خورشید وچو وقت شام شد
قافله در آن مکان آرام شد

نیمه شب راهب عجایب چیز دید
از سری ساطع بود نوری شدید

گفت راهب،مردمان این سرزکیست
پاسخ آمد کز حسین بن علیست

مادر او دخت پیغمبر ز ماست
کشته ایم اورا سرش برنیزه هاست

گفت الحق که شما قومی بدید
مسلمید وسبط پیغمبر کشید

گر کسی فرزند عیسی داشتیم
او بروی چشم خود بگذاشتیم

داد درهم ها که تا امکان شود
یک شبی سر پیش او مهمان شود

با گلابش شست وپیش رو گذاشت
بذر عشقش را درون قلب کاشت

اشک ریزان کرد با او گفتگو
گفت جانا از خودت با من بگو

گفت راهب،نام من باشد حسین
بر رسول ا..بودم نور عین

بوده ام فرزند حیدر،مرتضی
نور چشم فاطمه خیرالنسا

درکنارآب کردندم شهید
تشنه لب، مظلوم، چون من کس ندید

مسلمم،مقتول دست مسلمین
مسلمین منحرف از راه دین

اهل بیتم بعد من آزرده اند
کودک وزنها اسیری برده اند

گفتگوها داشت راهب تا سحر
با سری که بود همسان قمر

تا سحر گردیدو شام اتمام شد
بهر راهب شام خوش فرجام شد

راهب ما صبح نصرانی نبود
سر،دری دیگر به روی او گشود

دین راهب بعد از آن اسلام شد
او مسلمان گشته ای خوشنام شد

راهب ما بعد از آن شام شگفت
شد مسلمانی محب اهل بیت

شاعر:اسماعیل تقوایی

خلاصه
یا حسین (ع)

دسته ها : مذهبی

خدا نگهدار تو
جدا شده سر زتن خدا نگهدار تو
کشته دور از وطن خدا نگهدار تو

می رود از کربلا خواهر هجران زده
ای بدن بی کفن خدا نگهدار تو

سوخته آن پیکرت براثر آفتاب
ای شه عریان بدن خدانگهدارتو

بربدن پاک تو تاخته مرکب عدو
راکب آن اهرمن خدا نگهدار تو

سرت به نی رفته وتنت به دشت بلا
راس تو همراه من خدا نگهدار تو

کی بسپارد تنت در دل خاک ای حسین
شهید صدپاره تن خدانگهدار تو

میروم اما دلم مانده کنار تنت
پیرشدم زین محن خدانگهدارتو

شاعر : اسماعیل تقوایی

عبور از قتلگاه
رفته ای ومی روم کوفه وشام بلا
ای که بود زینبت برغم تو مبتلا

مانده زمین پیکرت رفته سرت روی نی
سایه ندارد تنت زاده ی خیرالنسا

رفته سرت کوفه وآمده ام قتلگه
تا که وداعی کنم با تن خون خدا

له بشود پیکرت زیرسم اسبها
ناله کند در غمت جمله ی ارض وسما

بوده ای آرام جان، جان به لبم آمده
ناله ی وا جد من رفته به عرش خدا

وای محمد ببین جسم حسینت به خاک
غرقه به خون باشد وسرشده ازتن جدا

وای محمد تن، نوادگانت ببین
برتن آنها وزد نسیم باد صبا

سوی اسارت برند جمله بنات ترا
سخت بود بر همه قبول این ماجرا

پیرشدم یاحسین درغم هجران تو
قدخم من بود شاهد این مدعا

شاعر : اسماعیل تقوایی

سلام بر زینب کبری(س)

می روم از کربلا جا می گذارم پیکرت
می کنی همراهیم از روی نیزه با سرت

بر سفارشهای تو جان اخا کردم عمل
در ره دشوار آن خم گشته قد خواهرت

هر زمان یاد آورم آتش بگیرم از درون
خنجر شمر لعین شد آشنا با حنجرت

ناله ای در قتلگه آمد به گوشم آشنا
گوئیا صاحب عزای قتلگه شد مادرت

من به قربان تن عریان خاک افتاده ات
پس چه شد پیراهنی که داد بر تو خواهرت

من فدای جمله ی اعضات،انگشتت کجاست
برده آیا ساربان ،انگشت با انگشترت

بعد تو از آتش کین خیمه هایت سوختند
جانیان کردند غارت گوشوار دخترت

اشتران بی کجاوه مرکب ما گشته اند
سخت اوضاعی شده بر خواهر غم پرورت

پیش از این هرگز نمی شد باورم آید دمی
قسمتم گردد اسارت از عدوی کافرت

می برندم کوفه ای که بوده منزلگاهمان
کوفه ای که حاکمیت کرده در آن حیدرت

راه ورسم کوفیان صبر وقرارم برده است
یاور قرآنی ام شو تو به راس انورت

شاعر : اسماعیل تقوایی

خلاصه

اذن جهاد من بده تا که فدا شوم ترا

بهر اجازه دادنم سخت مرددی چرا


شوق شهادتم ببین شمس حریم آل حق

زود به یک اجازه ای قلب مرا بده صفا


سینه ی من تنگ شده بعد علی اکبرت

رحم به حال من نما شرحه ی صدر کن عطا


می نگرم به خیمه گه اکبر پاره پاره را

عازم جنگ کن مرا تا به عدو دهم سزا


سخت گذشت بر عمو تا که به او اجازه داد

پشت سرش به بدرقه ریخت زاشک دیده ها


نوگل باغ فاطمه پیش دو چشم باغبان

رفت که در ره خدا جان خودش کند فدا


روی مهش چنان حسن جلوه ی حسن کردگار

رفت به پشت ابر کین کرد عموی خود صدا


تا که شنید یا عمو رفت به یا ریش حسین

قاسم خود بدید در زیر سموم اسبها


جان به تنش نبود او جان زتن عمو برفت

تا که بدید قاسمش له شده از ره جفا


گفت یتیم حسنم سخت گذشته بر عمو

دیر بیامده برت حال گرفته او عزا


باز حسین وقاسمی همچو علی اکبرش

مانده چسان گلش برد باز بسوی خیمه ها


شاعر:اسماعیل تقوایی

X