یا غریب الغربا

تنهامیان خانه با حالی خرابم
خونین جگر از زهر کین در التهابم

دردی تمام پیکرم در بر گرفته
می پیچم ومی نالم ودر اضطرابم

بر روی خاک افتاده ومی نالم از درد
منهم چو جد اطهر خود بو ترابم

زهری که مامون داده آتش بر دلم زد
سوزد دل ولب تشنه ی یک جرعه آبم

دور از مدینه در غریبی می دهم جان
سوی عدم بی یار ویاور در شتابم

دل تنگ خویشانم در این وادی غربت
نام جوادم اینزمان باشد خطابم

سر را بروی زانوی او می گذارم
او التیامی هست بر قلب کبابم

هستم رضا یعنی که راضی برقضایم
درراه حق گشته شهادت انتخابم

شکر خدا می نوشم از جام شهادت
سرمست وصل از لذت این شرب نابم

وا می گذارم بر خدا خصم پلیدم
در انتظار وعده ی روز حسابم

شاعر:اسماعیل تقوایی



کور شد بس دیده ها در انتظار دیدنت
چاره باشد از طریق پیرهن بوییدنت

ابر رحمت، کی بباری بردل تقتیده ام
دل کویری خشک شد در حسرت باریدنت

آخرین شمس ولا دنیا شده ظلمت سرا
روشنی برما ببخشا با دمی تابیدنت

غم فراوان بر دل هر منتظر بنشسته است
رخ نما وغم ببر با لحظه ای خندیدنت

مفتخرکن ای شها ما را به سربازی خود
میوه ی جانها شده آماده بهر چیدنت

عمرها در حسرت دیدار رویت شد بسر
رونمایی کن که جان بازیم در جنگیدنت

سالها باشد که داغی مانده بر دلهایمان
قبر مادر رانما ظاهر به ظاهر بودنت

شاعر : اسماعیل تقوایی
خلاصه
همیشه فکر من این بود،بی تو می میرم
کنون ز زندگی بی تو سخت دلگیرم

قرار نبود برادر روی مرا نبری
چهل شب است به ناله چو مرغ شبگیرم

گذشته است چهل روزه هجر تو،چل سال
سپید مو شده وهمچو یک زنی پیرم

کشیده رنج اسارت زبعد تو زینب
اسیر جور زمانه، رضا به تقدیرم

زدند تهمت خارج شدن ز دین بر ما
رسول جد من است واسیر تکفیرم

قرائتی که تو کردی به کوفه یادم هست
هنوز گریه کنان در تلاش تفسیرم

فدای راس چو ماهت که همرهم بوده
به دفعه ها سر تو بوده است دستگیرم

زخاطرم نرود مجلس یزید لعین
به یاد تشت زر و خیزران زجان سیرم


به جای مانده به شام آن گل سه ساله تو
در این قضیه برادر ببخش تقصیرم

بیامدم به کنار مزار تو دلخون
به یاد قتلگهت اینزمان زمینگیرم

شاعر : اسماعیل تقوایی

برادر تا بخواهی از سفر سوغات آوردم
دلی خون،قدخم،ازخطه ی ظلمات آوردم

برای ما برادر این سفر پر از خطر بوده
خبر از شام واز دروازه ی ساعات آوردم

برادر سنگ ها برما زده،بی حرمتی کردند
سر بشکسته ام را از ره اثبات آوردم

فراقت از اسارت بیشتر،سوزانده جانم را
تکیده چهره ام را آیه از آیات آوردم

خجالت می کشم بهر رقیه ای گل زهرا
کنون جان را به جبرانی این مافات آوردم


ندارم حاجتی جز وصل تو ای دلبر زینب
از اینرو رو به تو دروازه ی حاجات آوردم

رسیده اربعین واز برای سوگواریت
پریشان روی قبرت جمعی از سادات اوردم

شاعر : اسماعیل تقوایی

سبک (می گذرد کاروان..شهرام ناظری)

آمده ام پیش تو از سوی شام بلا
طول سفر بوده ام برغم تو مبتلا

خاک مزارت شها چشم مرا توتیا
بعد چهل روز وشب آمده ام کربلا
ای شه سرجدا یاحسین در ره حق فدا یا حسین

خیز وببین زینب تو زار وحزین
در غم تو، بوده همی، چله نشین
ای شه سرجدا یاحسین
در ره حق فدا یا حسین
___________
آمده یک کاروان خسته وزاری کنان
قلب همه پر زدرد چشم همه خونفشان

ختم اسارت شده وقت زیارت شده
از سفر ی پر بلا گاه شکایت شده
هرکه بینی سر یک مزار ، گریه ها می کند زار زار

مادری بر، روی قبر، شیر خواری
سینه پر شیر،می کند افغان وزاری

می گوید ای علی اصغرم
شیر آوردم. گل پرپرم
ای شه سرجدا یاحسین
در ره حق فدا یاحسین
____________-
شرم کنم یا اخا بابت دردانه ات
گشته شهیده به شام دلبر جانانه ات

زینب خود را ببخش گشته فدا دخترت
هست از اینرو خجل خواهر غم پرورت
بهر مردن من کن دعا
ای زینت دوش مصطفی
ای شه سرجدا یاحسین
در ره حق فدا یاحسین

شاعر : اسماعیل تقوایی

باز شور اربعین

باز شور اربعین وباز خیل عاشقان
عازمان کربلا از کل اکناف جهان

باز دریای خروشانی ز عشاق حسین(ع)
جملگی پای پیاده کودک وپیر وجوان

باز ایجاد حماسه صحنه های بی بدیل
ما رایت الا جمیلا، هست هرسویی عیان

با اجازه از پدر،آهنگ دیدار پسر
از نجف تا کربلا پیمودن راهی گران

باز کسب افتخار خدمت بر زایرین
میزبانانی حسینی، مردمانی مهربان

بازهم ابراز قدرت ازمحبان حسین(ع)
بازهم درماندگی سهم عدوی شیعیان

باز یاد اربعین شصت ویک، یاد حسین
بازهمراهی جابر،زینب(س) ویک کاروان

ای خوشا بودن میان راهیان اربعین
همچو نجمی در میان کهکشان بیکران

شاعر : اسماعیل تقوایی
 

شاهد کوچه
ای شاهد ناله های مادر
اول پسر عزیز حیدر

ای آنکه میان اولیا شد
مظلومی تو زحد فراتر

مولا حسنی وحسن کامل
شرمنده ی روی توست اختر

ای آنکه کریم اهل بیتی
از حاتم وهر کریم برتر

از دوست تو ناروا شنیدی
دیگرچه رسد به خصم کافر

زخمت بزدند بعض یاران
یاران به دشمنان برابر

شدپشت توخالی از سپاهت
صفین شد ودوباره حیدر

اینگونه برون زخانه بودی
درخانه اسیر جور همسر

اوخورده فریب وزهر دادت
افتاد به پیکرتو آذر

افسوس زآن دمی که زینب
آمد به بر تو زار ومضطر

دیدش جگرت به تشت خونی
گفتا که بمیرم ای برادر

گفتی دم آخر است زینب
خوشحالم از آنچه شد مقدر

دیگر غم کوچه را ندارم
زود است روم به پیش مادر

بردند که دفن تو نمایند
درپیش مزار جد اطهر

افسوس که اینچنین نگردید
مانع شد از آن عدوی حیدر

گردید هدف به تیر دشمن
تابوت تو ای حبیب داور

روی کفن تو لاله گون شد
ای بهر رسول سبط اکبر

آخر به بقیع دفن گشتی
ای صاحب مدفنی محقر

خوش باد دمی که شیعه سازد
بهرت حرمی مثال حیدر

شاعر : اسماعیل تقوایی

خلاصه
زهرای سه ساله

دیدم که به نیزه سرتو جلوه نما شد
بی غسل وکفن پیکرت ازجور رها شد

دیدم که چسان عمه بغل کرد تنت را
روسوی مدینه به فغان گرم نوا شد

بودی توکجا من زروی ناقه فتادم
گم گشتم وسیلی عدو راهنما شد

بابا نه مگر دخترکی خرد ویتیمم
اینگونه جسارت به یتیم ازچه روا شد

بابا هوس بوسه وآغوش تو دارم
هرلحظه زبعد تو به من جور وجفاشد

با سر زده ای سر تو به من جان رقیه
ویرانه ی ما با سر تو غرق صفا شد

باید تو تشکر کنی از عمه ی خوبم
اوقات مکرر سپرم در همه جا شد

بیمار شدم در غم هجران تو بابا
با آمدنت درد یتیم تو دوا شد

زهرای سه ساله شده ام وزغم ایام
در کودکیم همدم من چوب عصا شد

قربان لب خونی ودندان شکسته ت
دستش شکند زانکه ز او برتو جفا شد

بابا تو دعا کن که بمیرد رقیه
تا شاد شود زینکه به را تو فداشد

شاعر : اسماعیل تقوایی

خلاصه
شهادت حضرت رقیه تسلیت باد

حال که با تو گشته ام چهره به چهره رو به رو
درد دلم شنو پدر نکته به نکته موبه مو

بعد شهادتت شها،حمله ی بر خیام شد
زینت گوش داده ام در کف غارت عدو

حرمت ما شکسته شد چاره برای ما نبود
شد زاسارت حرم زمزمه ها وگفتگو

کوفه برفته ام پدر شهر ودیار آشنا
همچو اسیر خارجی رفت زکوفه آبرو

چون زشتر نگون شدم جای بماندم از همه
صورت من کجا پدر سیلی زجر زشت خو

واردشام گشته ام بین سرور وهلهله
سنگ زبام خورده ام طعنه زخلق دیوخو

سخت گذشت بر من وجمله حریم آل حق
بند کشیده رفته ام کوچه به کوچه کو به کو

پیکر دخترت شده زخمی تازیانه ها
عمه زغصه ام شده موی سپید وزرد رو

سر زده ای به دخترت با سر خونیت پدر
آمده ای وداده ای طفل یتیم آبرو

مهر منور منی رونق این خرابه ای
مرگ مرا دعا نما هیچ ندارم آرزو

شاعر : اسماعیل تقوایی
خلاصه

اول ماه صفر..ورود کاروان آل ا..به شام

صفر است وزسفر قافله ای شام آید
گوییا آهوی خسته بسوی دام آید

همه ی شام شده هلهله دراستقبال
جای گل برسرشان سنگ زهربام آید

زخم های دل زینب نمک اندودشود
دم به دم قسمت او تلخی در کام آید

ازدحامی شده در دور وبر آل ا...
کاش این قایله را نیکی فرجام آید

آنقدر سخت شود کار به مولا سجاد
دایما برلب او واژه الشام آید

سخت تر ازهمه اینست که سرها بر نی
هر دمی در نظر جمله ارحام آید

ای خدا لال شودشامی بی شرم وحیا
از زبانش به همه قافله دشنام آید

دست زینب به دعا گشته بلند وگوید
سببی ساز خدا عمر من اتمام آید

شاعر : اسماعیل تقوایی
خلاصه
X