شهر در اضطرار می بینم
آسمان تار تار می بینم

روز ما همچو شام ما گشته
شمس را در غبار می بینم

چند متری جلوتر خود را
زورکی سایه دار می بینم

چشمهایم درست کار نکند
خربزه را خیار می بینم

گشته شهرم هواش آلوده
ماسکها را به کار می بینم

روزها پوزه ام رها بوده
اینک اندر حصار می بینم

نیست دیگر پرنده در شهرم
همه را در فرار می بینم

از میان پرندگان صرفا
صاحب قار و قار می بینم

نوه ی یادگار عموی عزیز
سرفه کن توی غار می بینم

سینه ها مان خس خسی گشته
ریه ها در فشار می بینم

گر فرستد خدا کمی باران
با اسیدش دچار می بینم

با وجود خطر در این وادی
خودروی بیشمار می بینم

بی حفاظت شده محیط زیست
کم فروغ ابتکار می بینم

رفع آلودگی!! گمان نکنم
حرفها را شعار می بینم

ما پیاده، هوای آلوده
سر فراز و سوار می بینم

گر خدا فکر چاره ای نکند
خفگی آشکار می بینم

ای خدا جان برس بفریادم
خود درون مزار می بینم

شاعر:اسماعیل تقوایی
 
به استقبال اربعین حسینی

چهل روز را بی تو سر کرده ام
به هجران تو دیده تر کرده ام
چهل روز بوده چوشبهای تار
به راه اسیری گذر کرده ام
چهل روز درحصر نامردمان
به شام وبه کوفه سفرکرده ام
زنان،کودکان،ضرب شلاقها
چهل روز خود را سپر کرده ام
چه شبها به یاد تن بی سرت
به گریه شبم را سحر کرده ام
ولی در مصاف عدویت حسین
ز زاری وناله حذر کرده ام
به بزم شراب یزید لعین
نظر بر سر و تشت زر کرده ام
به شام بلا موی من شد سپید
به ویرانه دفن گهر کرده ام
چهل روز بگذشته از روز خون
تحمل قضا وقدر کرده ام
زبعد چهل روز باز آمدم
ببین خاک قبرت بسر کرده ام
برادر سرت را بیاورده ام
تن بی سرت وصل سر کرده ام
برادر دعا کن بمیرم کنون
از این خاک عزم سفر کرده ام
شعر:اسماعیل تقوایی


به استقبال اربعین حسینی

چل روز گذشت از پریشانی من
ازهجرتو وبی سروسامانی من
چل روزاسیردست دشمن بودم
چل روز فراق وچشم گریانی من
چل روز زداغها که دیدم بگذشت
هر روز مثال روز پایانی من
چل روز سرت ز روی نی می تابید
چون ماه به شام تار وظلمانی من
چل روز حرم بوده پناهش زینب
نادیده کسی گریه پنهانی من
چل روز گذشت کربلا آمده ام
برخیز حسین، بین تو حیرانی من
مو گشته سفید وقامتم خم شده است
سوغات بود زشام،ویرانی من
لرزان شده پایه های تخت اموی
ازخطبه ی حیدری وطوفانی من
جان داده رقیه ات به ویرانه ی شام
خجلت زده ام ببین پشیمانی من
من در پی جبران خطایم هستم
مردن شده تنها ره جبرانی من
شاعر:اسماعیل تقوایی
خلاصه
یا صاحب الزمان

از دیده پنهانی ولی در دل عیانی
توصاحب دلهای ما و جان جانی
در انتظار دیدن روی تو جانا
رفته ست عمر وقامتم گشته کمانی
هرجمعه چشمانم بره تا که بیایی
آهنگ هجران سردهم با ندبه خوانی
چشمان یعقوب دلم سو داده از دست
یوسف بده از بوی پیراهن نشانی
آه ای نگار پرده پوشم پرده بردار
با دیدن رویت نمایم جان فشانی
هرشیعه ای با نغمه عجل ظهورک
خواهد که آیی ونمایی دلستانی
ای یوسف زهرا به جان مادرخود
جانا مبادا این گدا از در برانی
مستضعفان عالم اندر انتظارند
تادستشان گیری امیر مهربانی
آقا بیا تا عدل هم معنا بگیرد
آقا بیا از قبر زهرا(س) ده نشانی
اسماعیل تقوایی




خلاصه
پیاده روی اربعین

میل دارد مرغ دل هرلحظه سوی اربعین
شهرها گیرد دوباره رنگ وبوی اربعین
هرکه را بینی به شوق شاه مظلومان حسین
می کند پای پیاده قصد کوی اربعین
ازنجف تا کربلا دریای انسانی شود
جمله مستانی که مستند از سبوی اربعین
مردم دنیا همه حیران این شور عظیم
گرم باشد بین آنها گفتگوی اربعین
هرکه را بینی شود خدمتگزار زایرین
تا که گیرد آبرو از آبروی اربعین
درمسیر راهپیمایی بسوی کربلا
هرچه بینی هست اوصاف نکوی اربعین
ای خدا حق حسین بن علی بنما روا
حاجت هرکس که دارد آرزوی اربعین

شعر:اسماعیل تقوایی
دوست دارم

دوست دارم یک شبی در کربلایت سر کنم
پیش پایت سر گذارم یادی از اکبر کنم
دوست دارم تا نشینم گوشه ی شش گوشه ات
اشک ریزم در غمت،اینگونه شب آخر کنم
بعد از آن سکنی گزینم در کنار قتلگه
سر زنان یادی زبانو زینب مضطر کنم
دوست دارم تل زینب باشم واز آن مقام
قتلگه بینم، بگریم،یادی از حنجر کنم
دوست دارم آیم وبینم مقام اصغرت
آن گلوی ناز یاد آرم، دو چشمم تر کنم
دوست دارم کف العباس آیم وسینه زنان
یاد دستان جدای ساقی لشکر کنم
دوست دارم زایر کوی ابوفاضل شوم
تا گدایی از کف ماه بنی حیدر کنم
دوست تا بیایم داخل بین الحرم
یک شبی تا صبح با سیر حرمها سرکنم
حاجت من را روا کن ای حسین فاطمه
زودتر لطفی نما تا درک آن محضر کنم

شعر:اسماعیل تقوایی
اربعین
مرحبا بر راه پیمایان روز اربعین
رهسپاران نجف تا کربلای شاه دین
شیعیانی عاشق از اطراف واکناف جهان
رود مواجی زعشاق حسینی برزمین
برحسین بن علی لبیک گویان عازمند
حک شده برقلبشان حیدر امیرالمومنین
هیبت این واقعه خاری به چشم دشمنان
مایه ی امید خیل شیعیان ومومنین
اربعین یاد آور جنگ حسین(ع)است ویزید
بین عشاق حسین و داعشی های لعین
شعر:اسماعیل تقوایی
السلام علیک یا حسن بن علی(ع)

ای شاهد ناله های مادر
اول پسر عزیز حیدر
ای آنکه میان اولیا شد
مظلومی تو زحد فراتر
مولا حسنی وحسن کامل
شرمنده ی روی توست اختر
ای آنکه کریم اهل بیتی
از حاتم وهر کریم برتر
از دوست تو ناروا شنیدی
دیگرچه رسد به خصم کافر
زخمت بزدند بعض یاران
یاران به دشمنان برابر
شدپشت توخالی از سپاهت
صفین شد ودوباره حیدر
اینگونه برون زخانه بودی
درخانه اسیر جور همسر
اوخورده فریب وزهر دادت
افتاد به پیکرتو آذر
افسوس زآن دمی که زینب
آمد به بر تو زار ومضطر
دیدش جگرت به تشت خونی
گفتا که بمیرم ای برادر
گفتی دم آخر است زینب
خوشحالم از آنچه شد مقدر
دیگر غم کوچه را ندارم
زود است روم به پیش مادر
بردند که دفن تو نمایند
درپیش مزار جد اطهر
افسوس که اینچنین نگردید
مانع شد از آن عدوی حیدر
گردید هدف به تیر دشمن
تابوت تو ای حبیب داور
روی کفن تو لاله گون شد
ای بهر رسول سبط اکبر
آخر به بقیع دفن گشتی
ای صاحب مدفنی محقر
خوش باد دمی که شیعه سازد
ازبهرتو بارگاه بهتر

شعر:اسماعیل تقوایی
پنجم صفر
شهادت حضرت رقیه

سیرم از این زندگانی کاش بابایم بیاید
کاش آید تا رقیه عقده ها از دل گشاید
کاش آید تا بگیرد دختر خود را در آغوش
بیش از این گرد یتیمی بر سردختر نشاید
کاش آید تازیانه از کف دشمن بگیرد
کاش آید تا کمی هم عمه را یاری نماید

ای پدر جانم کجایی مردم از داغ جدایی

کاش آیی با خود آری مرحمی بر زخمهایم
آیی وبینی برایت دختری زهرا(س) نمایم
کاش آیی هدیه بر من تو لباسی تازه آری
روزهایی با لباس پاره اندر کوچه هایم
گفته بودم گر بیایی سر به زانویت گذارم
حال باید من سر بی تن گذارم روی پایم

ای پدر جانم کجایی مردم از داغ جدایی

من به قربان سر تو پس کجا شد پیکر تو
سر زدی با سر مرا بوسه زنم بر حنجر تو
بین که بابا جان کبودم همچو زهرا در مدینه
من رهین منتم بابا به زینب خواهر تو
اف بر این زندگانی بعد تو بابای خوبم
کن دعا تا که بمیرد در خرابه دختر تو

ای پدر جانم کجایی مردم از داغ جدایی

شاعر : اسماعیل تقوایی

خلاصه
پنجم ماه صفر
شهادت حضرت رقیه (س)

دیدم که به نیزه سرتو جلوه نما شد
بی غسل وکفن پیکرت ازجور رها شد
دیدم که چسان عمه بغل کرد تنت را
روسوی مدینه به فغان گرم نوا شد
بودی توکجا من زروی ناقه فتادم
گم گشتم وسیلی عدو راهنما شد
بابا نه مگر دخترکی خرد ویتیمم
اینگونه جسارت به یتیم ازچه روا شد
بابا هوس بوسه وآغوش تو دارم
هرلحظه زبعد تو به من جور وجفاشد
با سر زده ای سر تو به من جان رقیه
ویرانه ی ما با سر تو غرق صفا شد
باید تو تشکر کنی از عمه ی خوبم
اوقات مکرر سپرم در همه جا شد
بیمار شدم در غم هجران تو بابا
با آمدنت درد یتیم تو دوا شد
زهرای سه ساله شده ام وزغم ایام
در کودکیم همدم من چوب عصا شد
قربان لب خونی ودندان شکسته ت
دستش شکند زانکه ز او برتو جفا شد
بابا تو دعا کن که بمیرد رقیه
تا شاد شود زینکه به را تو فداشد
شاعر:اسماعیل تقوایی

X