یا رقیه

عمه بیا آمده بابای من
روشنی ظلمت شبهای من

رفته کناری همه ابر فراغ
آمده مه پاره ی زیبای من

عمه زتن کی سراو شد جدا
کآمده با سر به تماشای من

دیده ام او را به رویای خود
واقعیت یافته رویای من

عمه چه زخمیست به پیشانیش
زخم سرش گشته غم افزای من

عمه کجا مانده تن بی سرش
کرببلا، وای من و وای من

عمه سرش را به بغل دارم و
راس پدر گشته تسلای من

حال که دیدم سراو، از خدا
مرگ خودم هست تقاضای من

پیکر من نزد پدر دفن کن
از تو بود عمه تمنای من

شاعر:اسماعیل تقوایی                     
یا رقیه بنت الحسین
سه ساله دختری می گرید اندر گوشه ی ویران
به هجران پدر گردیده همچون مرغکی نالان

سر بابا به بر بگرفته گوید درددلهایش
بگوید بهر بابا از فراغ وسختی هجران

کجابودی پدر بینی چه آمد بر سر دختر
کجابودی بگیری این سرم را باز بر دامان

تورفتی ورقیه در فراغت نوحه خوان گشته
یتیمی درد بی درمان من گردیده ای جانان

زبعد رفتنت شد خیمه هامان غرق در آتش
عدو در حال حمله، کودکان ترسیده وگریان

تمام زینت ما را عدو غارت نمود آنجا
به خون آغشته شد گوشم زآن جولان نامردان

پدر از عمه ممنونم سپر می شد برای من
هر آنگه بود من را ضرب شلاق عدو مهمان

اسارت سخت بگذشته به من در کوفه ودرشام
شدم در کوچه های شام وکوی برده هاحیران

چه خوشحالم که باسر سر زدی بر این یتیم خود
بر این ظلمت سرا تابیده ای همچون مه تابان

بقربان سرت گردم چرابشکسته دندانت
سرت مهمان من پس پیکرت باشد کجا پنهان

شدم دل تنگ آغوش پر از مهر علی اکبر
کجا باشد عمو عباس تا براو روم قربان

ندارم آرزویی کاش جان ازتن بدر آید
که بی تو زندگانی، دخترت را هست چون زندان

شاعر:اسماعیل تقوایی

ورود کاروان به کربلا





کجا باشد اینجا، حسین ای برادر

که دلشوره دارم، بسی جان خواهر

چرا خاک اینجا، دهد بوی هجران
ببر ای برادر، مرا جای دیگر

رسیدیم زینب، به کرببلایم
همانجا که روزی، مراگفته حیدر

از اینجا گریزی  برایم نباشد
در این دشت ما را، سفر آید آخر

صبوری نما، سخت باید تحمل
شود بر تو جانا، مصایب مقدر

به جنگم بیاید، سپاه یزیدی
زخون شهیدان، شود این زمین تر

به یک روز گردی، تو ام المصایب
زداغ عزیزان، شوی زار ومضطر

چه گلها که گردد،زگلزار پرپر
علی اکبر ازمن،زتوعون وجعفر

گلوی صغیرم،شود غرق درخون
علمدار خوبم، شود پاره پیکر

ببینی تنم را، که افتاده عریان
شوی بی معین ای، معین برادر

امان از غریبی،امان از اسیری
اسیری کجاو، عیالات حیدر

صبوری نما ای،عزیز دل من
که صبرت نماید جهانی مسخر

شاعر :اسماعیل تقوایی
زمزمه ونوحه حضرت مسلم

غریب وتنهایم/ به موج غمهایم
دلم زند شور/حبیب وآقایم

جفا کاران کوفی را وفا نمی آید
چها سازم،حبیب من،به کوفه می آید
میا کوفه میا کوفه میا حسین جانم۲
____________________
به کوفه می گردم/فزون شده دردم
چرا به همراهم/دوطفلم آوردم

چه آید بر سر آنها،خدا نمی دانم
زده فکر دو طفلانم شرر براین جانم
میا کوفه..میا کوفه......
_________________
سفیر تو مولا/به کوفه شد تنها
گرفته دورم را/یزیدیان اینحا

سرم آماج سنگ از بام کوفیان گشته
سپر بشکسته و،خون از، سرم روان گشته
میا کوفه میا کوفه........
________________
تنم زروی بام/به کوچه اندازند
کشیده در بند و/به کوفه می تازند

شهید راه تو گشتن شود نصیب من
قبولم کن قبولم کن تو ای حبیب من
میا کوفه میا کوفه......

شاعر :اسماعیل تقوایی
روز اول، حضرت مسلم

کوچه به کوچه میروم، خانه به خانه در زنم

نیست مرا جوابی از، داخل خانه هایشان



کوفه چو آمدم همه، دور وبرم به جنب وجوش

لیک نباشد اینک از، کوفی بی وفا نشان



نامه نوشته ام بیا، گر که شود میا میا

کس نبود به کوفه تا، یار تو گردد اینزمان



مسلمم ونمی رود، یاد تو از دلم برون

جان بدون ارزشم، در ره توست ارمغان



نام تو بر زبان من، وقت نبرد باعدو

نام تو لرزه آورد، بر دل وجان دشمنان



دارالاماره، بام آن،مقصد آخرم بود

کوفه میا نوای من،با دل وچشم خونفشان



پیکر من زبام بر، داخل کوچه افکنند

این تن بی سرم رود، کو به کو کشان کشان



سرو روان فاطمه،جان تو جان دخترم

گرد یتیمی آمده، بر سر آن عزیر جان



کوفه پر از سپاهیان،خنجر وتیغ ونیزه ها

ترسم از اینکه آیی و، کوفه نباشدت امان



شاعر:اسماعیل تقوایی
بوی محرم

مشام جان ما را می نوازد
دوباره عطر خوش بوی محرم

توجه کرده دلهای خلائق
به یاد کربلا سوی محرم

بسازد آشیان در خانه هامان
به هر جایی پرستوی محرم

دوباره شهرها پر ازهیاهو
بود زیبا هیاهوی محرم

شفا یابد مرضهای دل ما
به هیئتها وداروی محرم

سلوک شیعیان تغییر یابد
شود خوی همه خوی محرم

بپیچد در فضا عطر حسینی
بهشتی بو بود بوی محرم

زند بر هر دلی آتش دوباره
مصیبتهای بانوی محرم

دل عشاق ارباب شهیدان
بود هر سال رهجوی محرم

شود دلها همه افسون عشقش
خوشا افسون وجادوی محرم

خدا را شاکرم یکبار دیگر
شدم من ساکن کوی محرم

شاعر:اسماعیل تقوایی
به استقبال محرم

میاید موسم سوگ وعزا آهسته آهسته
محرم کرده قصد کوی ما آهسته آهسته


دوباره می شود برپا بساط هیئت وپرچم
سیه پوشد تمام شهر ما آهسته آهسته


دوباره عشق ثارا...وزاری کردن عشاق
روان از دیده ما اشکها آهسته آهسته


صدای زنگهای کاروان بر گوش می آید
حسین آید بسوی کربلا آهسته آهسته

دوباره کربلا وناگرانی دل زینب
هجوم غم به دخت مرتضی آهسته آهسته

دوباره ذکر زیبای حسین جانم حسین جانم
شدن بر غصه ی او مبتلا آهسته آهسته

دوباره قصه عشق عمیق خواهری مضطر
که افتد از برادر او جدا آهسته آهسته

الا ای نوکران عطر حسینی بر مشام آید
که آید همره باد صبا آهسته آهسته

دلت کن مامن درد وغم زینب سلام ا....
که می گرددبه غمها آشنا آهسته آهسته

شاعر :اسماعیل تقوایی
میلاد حضرت کاظم

از مهستان ولایت ماه هفتم شد عیان
جشن میلادش بپا گردید در هفت آسمان

بار دیگر در مدینه دلبری دل می برد
تازه مولودی که باشد عرش حق را دلستان

عالم آل علی صادق شده،صاحب پسر
بوسه باران می کند مادر رخ آرام جان

مخزن گنج الهی را خدا بگشوده است
عرضه کرده بر جهان اینبار هم دری گران

مقصد هر شیعه بیت حضرت صادق شده
صف در صف واژه ی تبریک بر لبهایشان

آمده موسی بن جعفر،صابر وباب نجات
عالم وصالح، زکظم غیض او دارد نشان

جشن می باید که میلاد شریف کاظم است
نوکری در روز میلادش نما شادی کنان

کاظمینش روز میلادش تماشایی بود
بارگاهش کفتر دلهای ما را آشیان

کاش روزی زائرش گردم دلم گیرد صفا
بهره ها گیرم ز الطاف امام انس وجان

حضرت باب الحوائج باز کن باب کرم
حاجت ما را روا کن ای عزیزمهربان

شاعر:اسماعیل تقوایی

مثنوی مولا علی(ع)
بشنو ازمن چون حکایت می کنم
قصه ای زیبا روایت می کنم
قصه ی اوصاف نیکوی علی
قطره از دریا نمایم منجلی
زاده شد در خانه امن خدا
شد خدایش میزبان مرتضی

دست پرورد رسول ا..بود
از همه اسرار او آگاه بود
آنزمان که دین حق اعلام شد
اولین ایمانی اسلام شد
زین جهت گفتی پیمبر ازصفا
مرتضی باشد وصی مصطفا
بر خدا وبر پیمبرشد ولی
نور یزدان در وجودش منجلی
وقت هجرت جای پیغمبر بخفت
من فدایت یا رسول ا..گفت
دایما بودی علی مجنون او
مصطفی موسی، علی هارون او
بود پیوسته کنار یارغار
چه به صلح وچه به وقت کارزار
شیر حق در صحنه ی پیکار بود
لیک در رزمش خدا رفتار بود
در احد جنگاوران را شاه شد
ناجی جان رسول ا....شد
وصف تیغش گفت جبریل آشکار
جمله ی لاسیف الا ذوالفقار
لافتی الا علی هم گفت او
قرنها باشد زقولش گفتگو
جنگ خندق شدجدالی سخت بود
بیشماران، دشمن سرسخت بود
عبدود آمد به جنگ تن به تن
گفت کو مردی که آید جنگ من
گفت پیغمبر به لشگر در سه بار
نیست کس پاسخ دهد این نابکار
هرسه بارش گفت آن حق را ولی
هست حاضر تا رود میدان علی
عاقبت عازم به میدان شیر شد
دست او بر قبضه شمشیر شد
کفر با اسلام باشد روبرو
هر کدام اندر سپاهش آبرو
ضربه ای مولا براو زد حیدری
کرد واصل بر جهنم کافری
شد برابر ضربه حیدر نشان
باعبادات تمام انس وجان
بارها این صحنه ها تکرار شد
راضی از او احمد مختار شد
بارها آن ذوالفقار حیدری
کرد خندان چهره ی پیغمبری
ای خوشا روزی که زهرای بتول
خواستگاری علی(ع)کردی قبول
ماه بطحا خطبه خوان عقدشان
شاهدان اهل زمین و آسمان
جرعلی (ع)کس لایق زهرا(س) نبود
گرنبودی فاطمه(س)، مولا نبود
زندگانی شان تراز زندگی
هر دو انسانی دراوج بندگی
ازدواج پاکشان چون پا گرفت
کوثری بر فاطمه معنا گرفت
عاقبت شد وقت حج آخرین
آخرین حج پیمبر،میر دین
وقت برگشتن به وادی غدیر
جمع کردش مردمانی را کثیر
گفت ای مردم مرا وحیی رسید
تا کنم ابلاغ این روز سعید
روز اکمالی براسلام آمده
نعمت حق کامل وتام آمده
می کنم اعلام درخم غدیر
برشما باشد علی بعدم امیر
ای خداوندا محبش دوست دار
دشمنش را دشمن خود برشمار
یار او را هرزمان یاری نما
قسمت خصم علی خواری نما
ای کسانی که در اینجا حاضرید
این سخن برغایب از اینجا برید
افتخار شیعیان باشد غدیر
حکم هر عصروزمان باشد غدیر
با غدیر خم ولایت زنده است
تا ابد خورشید خم پاینده است
حیدریون را عید اکبر است
بی گمان عید خدای داور است
شیعه شادی کن به هنگام غدیر
تو ز اولاد علی عیدی بگیر
اشرف اولاد او صاحب زمان
عیدی ما دیدن رویش عیان

شاعر : اسماعیل تقوایی

می رسد بر مشام بوی غدیر
مرغ دل پر زند بسوی غدیر
دل بود شاد ومست می گردد
چون خورد جرعه از سبوی غدیر
عرشیان هم به عرش حق بودند
سالیانی در آرزوی غدیر
هجدهم از مه خدایی حج
گشت هنگام گفتگوی غدیر
حج پایانی پیمبر بود
کاروان رفت سمت وسوی غدیر
جمع گشتند پیروان رسول(ص)
همگی در میان کوی غدیر
امر حق را بیان نمود رسول
کردفریاد به چارسوی غدیر
که علی(ع)بعد من بود مولا
شد علی وار رنگ وبوی غدیر
زآنزمان افتخار شیعه بود
سند محکم نکوی غدیر
دوستدار علی گرفته بسی
آبرویی زآبروی غدیر
کل اعیاد مسلمین یکسو
یکطرف عید تازه روی غدیر
تا ابد شرمسار حق باشد
دشمن مرتضی،عدوی غدیر
هرچه خواهی بخواه در این روز
می دهد حق به آبروی غدیر

شاعر : اسماعیل تقوایی

غدیر عید ولایت غدیر عید خداست
غدیر روز وصی گشتن علی مولاست

می ولایت مولا علی زخم غدیر
همیشه ریخته در جام عشق اهل ولاست

غدیر شاخه ای از حوض کوثر جنت
غدیر برکه که نه ،چشمه ای زآب بقاست

غدیر اکمل دین است وآخر نعمت
امید کفر به پیدایشش دچار فناست

غدیر حکم خدا بود ونقل پیغمبر
وبی غدیر تلاش رسول بی معناست

پسند حق شده اسلام براساس غدیر
میان جمله اعیاد غدیر بی همتاست

خدا محب علی را حبیب خود خواند
واز برای خدا دشمن علی اعداست

غدیر روز سفارش زسوی پیغمبر
بیان وحدت قرآن وعترت طاها ست

غدیر در همه اعصارجاری وساریست
وانتشار پیامش به دوش اهل ولاست

غدیر مایه شادی پیروان علیست
به خاطرش همه جا جشن شیعیان بر پاست

تمسک به ولایت سبب به شکرانه ست
اگر که جان بدهم در ره غدیر رواست

شاعر : اسماعیل تقوایی

X