ای خانه تکانی

در آخر هر سال نصیب همگانی، ای خانه تکانی
 آسیب تن و لطمه جانانه به جانی، ای خانه تکانی

هر چند نویدی به بهاران پر از گل
 بر جمله مردان تومثالی ز خزانی، ای خانه تکانی

آیی و بشویم ز خانه در و دیوار
 کف ساب زمینم نهانی و عیانی، ای خانه تکانی

پارو بکشم فرش کف آلوده ی خود را
 طوری که نماند به تنم تاب و توانی، ای خانه تکانی

بر کول بگیرم همه فرشی که بشستم
 بر بام برم با روش بار کشانی، ای خانه تکانی

بانوی عزیزم بدهد اُرد فراوان
 فرتوت ز دستش بشوم عین جوانی، ای خانه تکانی

با زحمت خود باز کنم پرده ز دیوار
 هنگام فرودم نبود خط امانی، ای خانه تکانی

بانو بکند جمع لوازم که فروشم
 باید که کنم جایگزینش به گرانی، ای خانه تکانی

نقاشی هر خانه لزومی ز وجودت
 زین کار تو جانم به لبانم برسانی، ای خانه تکانی

گر آخر اسفند نماند اثر از من
 وُراث بدانند که تو عامل آنی، ای خانه تکانی

شاعر : اسماعیل تقوایی

خلاصه
اسماعیل تقوایی - عمومی
خونه تکونی از زبان مردها

می تکانم خانه را با هیبت جانانه ام
تا ز خود راضی نمایم همسر دردانه ام

هر چه می گوید عیالم نه نمی گویم به او
چون نمی خواهم رود آرامش از کاشانه ام

باز شویم فرشهای خانه را در پشت بام
بعد از آن باید بمالم هم کمر هم شانه ام

چارپایه می گذارم تا که پرده وا کنم
می کنم ترس خودم پنهان ز اهل خانه ام

از کت و کولم بیافتم بس که می سابم زمین
بسکه می شویم در و دیوار کل خانه ام

گردم آویزان چو مرد عنکبوت از پنجره
تا که شویم شیشه ها با کهنه و افشانه ام

بعد از اینها می فروشم هر اثاث کهنه ای
تا بگیرم جنس نو با عیدی و یارانه ام

شرح دادم مختصر از بهر آگاهی یتان
دل بسوزانند بر من آشنا بیگانه ام

بعد از این خانه تکانی حال زارم دیدنی است
همچو نی قلیان شده این هیکل مردانه ام

شاعر : اسماعیل تقوایی


یا فاطمه الزهرا(س)

برفت از یاد نامردم سفارشهای پیغمبر
ستمها بعد او کردند بر زهرا(س)وبرحیدر(ع)
سقیفه دور هم گرد آمده حق علی(ع) خوردند
معین شد خلاف گفته طاها کسی دیگر
در بیت علی آتش زدند وبا لگد بر در
بشد زخمی زضربت پهلوی محبوبه داور
میان آن در ودیوار چنان بر فاطمه بگذشت
فدا شد محسنش از ضربه های قنفذ کافر
علی را دست بستند و بسوی مسجدش بردند
همان دستان که روزی کند در از قلعه خیبر
میان کوچه زهرایش زضرب سیلی افتاده
نظر با چشم گریان می کند بر حالت همسر
گذشت این روزها ووعده طاها محقق شد
بیامد زندگی دخترش را لحظه آخر
سفارشهای خود را برعلی بنموده وجان داد
شرر بر قلب فرزندان او زد هجرت مادر
علی غسل وکفن کرده درون قبر بنهادش
دو دستان رسول آمد گرفتی پیکر دختر
یا فاطمه الزهرا(س)

خانه ای را که بودمهبط وحی
هیزم آورده در بسوزاندند

بر در سوخته لگد بزدند
داخلش اسب کینه را راندند

گل یاسی وغنچه ای نارس
بین دیوار ودر غلطاندند

ناله زد یاس، فضه دریابم
بر دلم داغ غنچه بنشاندند

ناله فاطمه به عرش رسید
عرشیان نوحه ی عزا خواندند

عده ای حمله بر علی کردند
کودکان را به قهر ترساندند

دست حیدر به ریسمان بستند
سوی مسجد بزور بکشاندند

ناله زد فاطمه، علی مبرید
ناله با تازیانه خواباندند

فضه وزینبین با حسنین
اشک خون از دو دیده افشاندند

روزهایی گذشت ودر یکشب
خاص اصحاب را فرا خواندند

نعش زهرا به دوششان بردند
درمیان مزار خواباندند

وامحمد ندای آنها بود
ناله سر داده قبر پوشاندند

ذکر یافاطمه به لبها بود
خاک غم را به صورت افشاندند

لعن بادا به آن حرامیها
که به جنت رسول گریاندند

نخل پربار جمع آل عبا
به شراری زریشه سوزاندند

شعر:اسماعیل تقوایی



یادمدینه

دلم به یاد مدینه بهانه می گیرد
به گوشه ای زبقیع آشیانه می گیرد

کبوتر دل من پرزنان بروی بقیع
سراغ قبر کسی مخفیانه می گیرد

سراغ قبر کسی کو عزیز طاها بود
کسی که دفن شده او شبانه می گیرد

عزای فاطمه گشته کمان سوگ وعزا
به تبر غصه دلم را نشانه می گیرد

دلم زکودکیم داغدار زهرا(س) شد
به یاد ضرب در وتازیانه می گیرد

برای همرهی مرتضی ،زورق دل
به ساحل غم مولا کرانه می گیرد

به سوگواری مهدی(عج) به ماتم مادر
لهیب غم زدل من زبانه می گیرد

شاعر : اسماعیل تقوایی

درد فراق فاطمه(س)

بی تو چسان بسر کنم همسر مهربان من
گشته زداغ مرگ تو غم زده آشیان من

زود نصیب من شده درد فراق فاطمه(س)
خون شده دل زهجر تو تازه گل جوان من

ای تو پناه مرتضی حامی بی قرینه ام
بی تو غریب مانده ام رفته زکف توان من

شیر خدای بوده ام در صف جنگ با عدو
حیرت دیگران شده قامت چون کمان من

زاری کودکان تو در غم چون تو مادری
درد گران وخون دل می کند ارمغان من

چادرخاکی تو را زینب تو بسر کند
دختر پنج ساله شد بانوی آشیان من

دور زچشم کودکان سر به مزار می زنم
خاک غمت بسرکنم مه شده نوحه خوان من

چونکه به یادم آورم ضرب در وفغان تو
خاطره اش همی زند لطمه به روح وجان من

شعر:اسماعیل تقوایی




خلاصه
یاصاحب الزمان

ای که جان شیعیانی کی میایی
کی تو پایان می دهی فصل جدایی

چشمهامان مانده هر جمعه براهت
تارسد هجران تو پایان، بیایی

کی کنی بیت خدایی را منور
ازکنارش کی دهی ما را ندایی

غایبا بس کن دگر در پرده بودن
وقت آن باشد که برما رخ نمایی

طعنه برما آید از نا باورانت
کوری چشمانشان، کن خودنمایی

آخرین دلدار حق از آل نیکان
نیک دانی آخرین امید مایی

توبیاجانا عدالت گستری کن
ازدل شیعه نما عقده گشایی

شاعر : اسماعیل تقوایی
مادر
معدن عشق وصفا ومهربانی مادر است
بهر فرزندان همیشه یار جانی مادر است

می کشد سختی برای راحتی کودکان
بی تکلف،باتحمل،آسمانی مادر است

بهترین آغوش در عالم بود آغوش او
مامن خردی و پیری وجوانی مادر است

تا که ماند فصل عمر کودکانش در بهار
می کند ایام عمر خود خزانی، مادر است

آنکسی که بر اساس قول پیغمبر بود
زیر پای او بهشت جاودانی مادر است

در میان کل نعمت های رحمان رحیم
بهترین نعمت که گشته ارمغانی،مادر است

کس نبیند کاش هرگز بودن بی بودنش
چون صفا بخش تمام زندگانی مادر است

شعر:اسماعیل تقوایی
خلاصه

ای حرمت ..
ای حرمت قبله ی پیر وجوان
خاک تو از جنت حق ارمغان
چارسوی قلب محبان تو
مرقد شش گوش تو باشد عیان
ای که زایثار تو گردیده است
راه شهادت به جهان جاودان
نام تو هردم که به لب آورم
اشک بشوید همه زنگار جان
نام بهین همه عالم ،حسین(ع)
ذکر شب وروز به هرکهکشان
دل به هوای حرمت پرز ند
نوکر خود را به حریمت بخوان
زاده ی زهرا بفدایت شوم
دیده کنم در غم تو خون فشان
دست مرا گیر تو ای دستگیر
لطف کن وروی ضریحت رسان
بوده به دنبال تو دل سالها
زندگیم مال تو در هرزمان
کرببلا کعبه عشاق توست
طوف حریم تو صفا بخششان
مفتخرم کن که شوم زایرت
بنده نوازی بنما،مهربان

شاعر : اسماعیل تقوایی

فاطمیه یاد زهرا(س) می کنم
یاد ماتمها وغمها می کنم

یاد آتش بر در بیت علی
یاد مظلومی مولا می کنم

یاد اشک حیدری هنگام غسل
بر تن زخمی زهرا(س) می کنم

یاد زینب چادر خاکی بسر
داد بابا را تسلی می کنم

یاد  تشییعی که مولامان علی(ع)
بهر همسر داشت بر پا می کنم

یاد هنگامی که حیدر خونجگر
داد زهرا(س) دست طاها می کنم

یاد شیون های طفلان علی(ع)
در غم ام ابیها  می کنم

فاطمیه فصل غمهای خداست
بانگ غم زین روی آوا می کنم

شاعر : اسماعیل تقوایی

به بستر خفته زهرا ،جان حیدر
کتاب عمر او درفصل آخر
وصیت می کند بر همسر خویش
دگر مرگ خودش را کرده باور
پسر عم عزیزم گوی بر من
که آیا بر تو بودم نیک همسر
شنید این گفته اش مولای مظلوم
روان شد اشک حون از دیده تر
سر زهرا (س)به روی سینه بگذاشت
صدف در بر گرفتی نیک گوهر
سخنها گفت زهرا با حبیبش
که بر قلب حبیبش بود آذر
علی جان شب مرا غسل وکفن کن
بپا گردان تشییعی محقر
نمی خواهم به تشییعم بیایند
ستمکاران بر دخت پیمبر
علی ،جان تو و اطفال خردم
سفارش می کنم بر گیر همسر
علی جان می روم فکر من اینست
چه می سازی تو با این قوم کافر
رسید هنگام تشییع جنازه
علی همراه با اطفال مضطر
عقیل وفضه وعمار ومقداد
زبیر،عباس،سلمان وابوذر
غریبانه به گورستان سپردند
یگانه کوثر ومحبوب داور
چه باشد پاسخ اهل مدینه
به بابای عزیزش روز محشر
گذشته قرنها از روز دفنش
بود مخفی مزار پاک کوثر
خدایا کی شود مهدی(عج)بیاید
نماید فاش برما قبر مادر

شاعر : اسماعیل تقوایی

X