مرا صد بار اگر از خود برانی
دوستت دارم
به زندان جنایت هم گشانی
دوستت دارم
به پیش خلق اگر نتوان حدیث عشق را گفتن
درون سینه تنگم نهانی
دوستت دارم
ز حال عشق تو صد زخم کاری بر جگر دارم
جگر سهل است اگر خونم نشانی
دوستت دارم
چه حاصل از جفا کردن
چه سود از قهر ورزیدن
مرا لایق بدانی یا ندانی
دوستت دارم
ای روزا عادت همه
رفتن ودل شکستنه
درد تموم عاشقا
پای کسی نشستنه
این روزا درد عاشقا
فقط غم ند یدنه
مشکل بی ستاره ها
یه کم ستاره چیدنه
این روزا کار ادما
دلای پاک و بردنه
بعداون و گرفتن و
به دیگری سپردنه
این روزا جرم عاشقی
شهر دل و فرو ختنه
چاره فقط نشستن و
به پای چشمی سوختنه
این روزا اشکمون فقط
چاره ی بی قراریه
تنها پناه ادما
عکسای یادگاریه
تو می دانی که من هرگز به خود نیندیشیده ام.تو می دانی وهمه می دانند که من
حیاتم.هوایم همه خواستهایم به خاطر تو.وازادی توبوده است.تو می دانی و همه
می دانند که به خاطر سود خود گامی بر نداشته ام.از ترس خلافت تشیعم را از
یاد نبرده ام.
تو می دانی وهمه می دانند که نه ترسویم نه سودجو!تو می دانی وهمه می دانند
که من سراپایم مملو از عشق به تو ازادی تو وسلامت تو بوده است وهست و
خواهد بود
تو می دانی وهمه می دانند که دلم غرق دوست داشتن تو وایمان داشتن به تو
است.تو می دانی وهمه می دانند که من خود را فدای تو کرده ام و فدای تو
می کنم که ایمانم تویی و عشقم تویی وامیدم تویی و معنی حیاتم تویی وجز تو
زندگی برایم رنگ وبویی ندارد طعمی ندارد
تو می دانی و همه می دانند که زندگی از تحمل لبخندی بر لبان من
از اوردن برق امیدی در نگاه من از برانگیختن موج شعفی در دل من عاجز
است
تو می دانی و همه می دانند که شکنجه دیدن به خاطر تو زندان کشیدن برای تو
و رنج بردن به پای تو تنها لذت بزرگ زنگی من است
از شادی تو است که من در دل می خندم از امید رهایی
توست که برق امید در چشمان خسته ام می درخشد و از خوشبختی تو
است که هوای پاک سعادت را در ریه هایم احساس می کنم.
نمی توانم خوب حرف بزنم نبروی شگفتی را که در زیر این کلمات ساده و
جمله های ضعیف و افتاده پنهان کرده ام دریاب!دریاب!
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت
است زیبایی ها را تنها دیدن وچه بدبختی ازاردهنده ای
است تنها خوشبخت بودن (علی شریعتی )