سرگذشت غم هجران تو گفتم با شمع
ان قدر سوخت
که از کرده پشیمانم کرد.
یارب ای کاش اشنا ییهانبود
یا که دنبالش جدایی ها نبود
یا که او با من نمی شد اشنا
یا که او از من نمی کردی جدا
اگر خوابم اگر بیدار
اگر مستم اگر هوشیار
مرا یارای بودن نیست
تو یاری کن مرا ای یار
تو ای خاتون خواب من
من تن خسته را دریاب!
دوست دارم ماه باشم
تا سحر بیدار باشم
اخر از دست تو من اهل کلیسا می شوم
میکشم دست از مسلمانی
مسیحا می شوم
چراغم می خوری از دست مردن
مگر انان که مردن غم نخوردن
عاشقم یا رب ندارم خانه ای
عاشقان خانه ندارند دل مگر دیوانه ای
خم ابروی کجت قبله محراب من است
تا به گیسوی تو خود را ز تب وتاب من است
من به خال پیشانیت ای دوست گرفتار شدم
چشم بسیار تو را دیدم وبیمار شدم