خاطرات كهنه

من اسیر واژه محبتم خالی از کینه دل و حسادتم عاشق دستهای با رفاقتم زندگی اینحوری داده عادتم

انتظار ظهور

وقتی در احاطه ی این گلبرگهای ابدی و فراخ آلاله ها می نگرم دیگر جز به زیبایی تو نمی اندیشم.

من سفر می کنم با اندیشه ی تو...

زیرا ظهورت اکنون همه ی سقوط هستی ام را لبریز کرده است.


+ نوشته شده در  پنج شنبه 15 12 1387ساعت 14:2  توسط sarsepordeh70  |  (0) نظر