پادشاهی یوسف
تبلیغات بر ضد دکتر آنقدر زیاد بود که امکان نداشت بتوانم حدس بزنم او آدم با هوش و مدیر و مؤمنی است. مستأصل شده بودم. تا آنکه از قرآن مدد خواستم. وضو گرفتم و روبه قبله نشستم و به امام زمان متوسل شدم و حمد و صلوات فرستادم و به نیت رأی دادن به دکتر احمدی نژاد و اینکه آیا او واقعاً آدم دلسوز و پاکی هست یا نه، قرآن را باز کردم. آیهای آزادی از زندان و شروع پادشاهی حضرت یوسف آمد. یادم هست که آن روز تا شب منقلب بودم. آنقدر گریه کردم که دختر کوچکم بارها و بارها جلو میآمد و اشکم را پاک میکرد.
همسر شهیدم گفت احمدینژاد رأی میآورد
س. الف (همسر شهید): نزدیک انتخابات بود و همه جا صحبت حمایت از نامزدی بود که می گفتند حتما رأی می آورد، یعنی اینطور القا میکردند که دکتر احمدی نژاد نمیتواند رأی بیاورد و ما باید به نامزد دیگری رأی بدهیم . خیلی مضطرب بودم و اصلاً راضی به چنین انتخابی نبودم و دوست داشتم به دکتر احمدی نژاد رأی بدهم.
در همان روزها بود که همسر شهیدم به حالت مکاشفه و در بیداری نزدم آمد و گفت: "احمدی نژاد رأی میآورد"، بعد از این ماجرا بسیار خوشحال شدم و به همه گفتم که نترسید به احمدی نژاد رأی دهید که او رای میآورد...
کمک پیرزن به ستاد انتخاباتی
سیدمحسن سلطانی: بعد از ورود آقای دکتر به مرحله دوم انتخابات در مشهد در ستاد انتخاباتی حوالی حرم مطهر، مردم به شادی و تبریک گفتن به هم پرداخته بودند و خود را برای دور دوم و ادامه تبلیغات حاضر میکردند.
در این شلوغی پیرزنی که بسیار خوشحال شده بود، جلو آمد و به یکی از مسئولین گفت دارایی من تا آخر برج همین 1000 تومان است، این را بگیرید و برای ستاد انتخاباتی خرج کنید.
استخاره
حمیدرضا فیضیان: چند روز قبل از برگزاری انتخابات دور اول ریاست جمهوری در خانواده ما بحث داغی بر سر انتخاب یکی از گزینه های قالیباف و احمدی نژاد بود. ما آن موقع هنوز شناخت کافی از آقای قالیباف نداشتیم و در ضمن تصورمان این بود که آقای احمدی نژاد گرچه مناسب تر است ولی آرای کمتری را خواهد داشت لذا به سمت قالیباف متمایل بودیم.
در همین حال با این که تقریباً در تصمیم خود ثابت بودیم، برای احتیاط از قرآن استخاره گرفتیم. با کمال ناباوری ما این آیه از سوره قصص را در جواب استخاره مشاهده کردیم: "و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین" اما در کل خیلی به استخاره اعتقادی نداشتیم و گذاشتیم به حساب این که این صفحه چون زیاد خوانده شده، حالا از همین جا باز شده است.
دست آخر هم مرتکب اشتباه شدیم و در دور اول به قالیباف رأی دادیم. اما خوشبختانه لطف خدا شامل ما شد و در دور دوم فرصت جبران این اشتباه را یافتیم و به درستی آن استخاره ایمان آوردیم.
کمبود ماژیک و دستهای زخمی حاج محمود
محمد: در اون روزها با 4 نفر با چه فلاکتی ستاد آقای دکتر را در نجف آباد راه انداختیم. روز سوم حاج محمود به ما پیوست و تا روز آخر انتخابات همان جا ماند و به خانه هم نرفت. فقط کارش شده بود با ماژیک بالای پوستر که نه، عکسهای تک رنگ دکتر، اسم ائمهی اطهار(ع) و صلوات می نوشت و به بچه ها می گفت اول اینکه با وضو باشید و موقع چسباندن عکسها صلوات یادتون نره.
هرروز زنگ می زد و می گفت محمد ماژیک یادت نره. هرموقع که می رفتم ستاد، ماژیک تمام شده بود. هیچ عکس و پوستری بدون نوشته از ستاد بیرون نمی رفت و سطح شهر را که نگاه می کردی، به عینه تمام نوشته ها پیدا بود. روز آخر دیدم انگشت حاج محمود زخم شده. همون جا فهمیدم دکتر کیه که تمام بچه ها از تمام جون براش مایه گذاشتند.
نتیجه انتخابات در غبار روبی حرم شاهچراغ مشخص شد
علی کاراندیش: اواخر خدمت مقدس سربازی من بود با چند تا از دوست های دوره دانشگاه برای زیارت رفتیم حرم حضرت احمد بن موسی علیه السلام یکی از خدام حرم به ما گفت دوست دارید برای غبار روبی کمک کنید؟ ماهم که از خدا خواسته پذیرفتیم البته بعد متوجه شدیم که باید پول ها و نذرهای مردم را شمارش و دسته بندی کنیم که این هم خودش برای ما افتخاری بود.
به هر صورت لباس خدام را پوشیدیم و شروع به دسته بندی و شمارش نذورات کردیم. در هنگام شمارش ذهنم متوجه انتخابات و نتیجه آن بود که ناگهان یکی از مؤمنینی که مشغول شمارش بود، بدون هماهنگی قبلی اما با اخلاص و علاقه مثال زدنی برای موفقیت دکتر در انتخابات با صدای بلند طلب صلوات کرد و جمعیتی که مشغول شمارش بودند، با بهت عجیبی اما با گرمی صلوات فرستادند. دلم روشن شد که ان شاء الله دکتر رأی می آورد چرا که سنت الهی است که ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم
سید محسن میرشمسی: سلام آقا دمتون گرم. ما رو یاد قدیما انداختید. اون عکسی که لوگوی مطلبتون کردید، کار ما بود. توی زیرزمین خونه یکی از بچهها بود که این طرح رو زدیم و اولین بار هم توی سخنرانی دکتر توی سالن شهید افراسیابی اونو بین مردم پخش کردیم. بعدش هم بچهها با موتور میرفتن تو مساجد تهران و شهرهای اطراف میگشتن و این تراکتها رو پخش کردن. یادم میاد تو اون سخنرانی تو سالن افراسیابی آنقدر داد زدیم که صدای همهامون گرفته بود.
اوج کارمون هم دو شب قبل رأیگیری روی پل پارکوی بود که بچهها واقعا شاهکار کردند و کل همه طرفدارای آقای "ه" کم آوردند.
یه بار هم با یک بنز 280 رفتیم در خونه احمدی نژاد گفتیم آقای احمدی نژاد رو اوردیم ملت ریختن سر ماشین. شبی هم که خبر رأی آوردن دکتر پخش شد، ما با بچهها سر کوچمون روی یک کارتون نشسته بودیم و آمار صندوقهای شهرستانها رو میگرفتیم بعدش که شنیدیم دکتر رای آورده کلی حال کردیم و داد و بیداد راه انداختیم. کلاً خیلی با حال بود...
مشکل داریم اما انقلاب و رهبرمان را دوست داریم
مهدی گلفشان: برای ما که در ستاد قم مستقر بودیم، خاطره زیاد است ولی یک خاطره که اشک مرا در آورد، عرض می کنم: به عنوان ناظر ستاد در یکی از روستاهای دور افتاده قم مستقر بودم. در میان حضور پر شور مردم، پیر زن خسته وشکستهای به زحمت خود را به محل رأیگیری رسانده بود. در میان هم ولایتی ها مشغول صحبت بود از اینکه تنها گاوش را که ممر زندگی اش از شیر آن بوده، دزدیده اند وچقدر زندگی برایش سخت شده است. گله وشکایت های دیگر از مسئولین و... هم داشت.
دراین بین یکی از مأمورین اخذ رأی که خیلی همراه هم نبود، به صدا در آمد که با این همه مشکلات و دل خون دیگه برای چی آمده ای رأی بدهی؟ پیرزن در جواب گفت: درسته که مشکل داریم، (به ما نمیرسند) ولی انقلابمان را که دوست داریم؛ نظاممون را که دوست داریم؛ رهبرمان را که دوست داریم.
این پاسخ دندان شکنی بود برای آن جوان وتمام کسانی که عظمت این انقلاب و نظام را درک نمی کنند وبه خاطر پیاز و سیب زمینی نظام را زیر سوال می برند .و چه زیبا این روایت نبوی به ذهن انسان متبادر می شود که: علیکم بدین العجوزه. برای سلامتی امام زمان نایب برحقش وپایداری دولت اسلامی صلوات.
لباس نارنجی
مهشید: منم اولش مثل خیلی های دیگه نمی دونستم شهردارمون کیه ولی... فقط می دونستم شهردار تازگی ها عوض شده. تو انتخابات شوراها که شرکت نکرده بودم هیچ، خیلی هم به پیگیری نتایجش اهمیت نمی دادم تا اینکه بعد چند ماه تو روزنامه ها خوندم شهردار برای دومین بار با لباس نارنجی میون نظافت چی ها سخنرانی کرده و با بعضی ها شون خوش و بش کرده.
تابلو بود بابا! این کارها خرابی ها رو درست نمی کنه مگه می شه با یک ساعت لباس نارنجی پوشیدن و گپ زدن از درد و رنج کسی با خبر شد اونم نه یکی دوتا، هزاران زحمتکش کم توقع که هرکدوم سر سفرهی دلش که باشی، دنیایی ازمشکلهای حل نشدنی می بینی گفتم به احتمال زیاد داره عوام فریبی می کنه ولی بازهم خیلی عجیب بود چون قبلش عوام فریبی این ریختی حتی به گوشم هم نخورده بود.
نشنیده بودم شهردار پایتخت هرچند وقت یه بار با نظافت چی ها نشست و برخاست کنه یا بعضی شبها جارو برداره وکنارشون خیابونا رو جاروکنه و باهاشون درد دل کنه. اگه تو مسیرش ببینه جوی آب بند اومده، پیاده شه آستین بالا بزنه، آشغالا رو از سر راه آب برداره. هر روز چند ساعت بامردم ملاقات عمومی داشته باشه. هفته ای یه بار به یه منطقهی شهرداری سربزنه و دیدار مردمی بگذارد. از 6 صبح تا 12 شب کارکنه و یک ریال هم اضافه کاری و حق مأموریت نگیره. ازبیت المال هیچ استفادهی شخصی نکنه حتی ناهارشو از خونه سرکار ببره. از مهمونای اداری هرکی میخواد باشه فقط با چایی و گاهی بیسکویت معمولی پذیرایی کنه.
خلاصه حسابی رفته بودم تو نخش. اخباری از اون نبود که تا آخرش به دقت نخونم یواش یواش داشت برام جالب می شد انگار مثل خودمون بود همون حرفای خودمون رو می زد قلمبه سلمبه نمی گفت می گفت سود عوارض شهرداری ربای محضه با پول حروم نمیشه خدمت کرد، اونم خدمت برای خدا. می گفت اقتدار به لباس فاخر نیست، لباس حضرت علی(ع) با اون اقتدار مثال زدنیاش از همه ساده تر بود.
بالاخره به صداقتش مطمئن شدم. وقتی فهمیدم کلی خونه و ماشین گرون قیمت که قبل از اون توی شهرداری به تاراج رفته رو پس گرفته ودست هرچی دم کلفت مفت خور که توکیسهی بیت المال شهرداری بوده رو قطع کرده. وقتی فهمیدم به خاطرهمین کاراش خیلی دشمن پیداکرده که چوب لای چرخش می ذارن حتی دولتم بدهی 300 میلیاد تومانیاش رو به شهرداری نداده ولی با این حال تو 2 سال به اندازهی 4 سال کارکرده و تهرون از این رو به اون رو شده. وقتی فهمیدم که داراییش یه خونهی یک طبقهی ساده تومحلهی نارمکه که 27 ساله بهش قانعه با یه ماشین ارزون قدیمی پژو504. وقتی فهمیدم از رفتن به مأموریتهای پر خرج وبینتیجه خارج کشور امتناع می کنه.
فکرمی کنید از یه اسطوره صحبت میکنم؟ نه بابا! یه ادم معمولی که فقط وظیفش روخوب می شناسه وخوب عمل می کنه خودش میگه «هزاران هزارمثل من تو این مملکت هست فقط...»
حالادیگه بماند... تصمیم گرفتم بهش رأی بدم.
شب های زیبای سال 84
شمسی از لامرد: به عنوان یک فرهنگی که از اول انقلاب تا کنون در کلیه مسائل سیاسی سعی نموده ام حضوری فعال داشته باشم در انتخابات ریاست جمهوری نهم در سوم تیر 84 به اتفاق دوستان تصمیم گرفتیم در یکی از شهرستان های محروم اما در عین حال به شدت سیاسی استان فارس –لامرد- ستاد انتخاباتی دکتر را راه اندازی نماییم. با یکی از دوستان در ستاد مرکزی تهران تماس گرفتیم و پیشنهاد راه اندازی ستاد را به وی دادیم که او هم گفت به فضل و یاری خداوند کار را شروع کنید. از آن عزیز درخواست نمودیم که اقلام تبلیغاتی را برای ما ارسال کنند که وی اظهار داشت دکتر اقلام تبلیغاتی خاصی ندارد. (پوستر، بوشور، تراکت و غیره) بعد از شنیدن این سخنان به اتفاق دوستان تصمیم گرفتیم که خودمان کار را شروع کنیم لذا به همراه این عزیزان با یکی از مغازه داران مرکز شهر صحبت کریم که ما تصمیم داریم ستاد مرکزی دکتر را در مرکز شهر راه اندازی نماییم و احتیاج به مغازه شما داریم و ایشان نیز پذیرفتند که در قبال دریافت 50 هزار تومان محل مذکور را در اختیار ما قرار داده تا به عنوان ستاد مرکزی از آن استفاده کنم.
با کمترین امکانات اما با شوق و ذوق زاید الوصفی کار آغاز شده و عزیزان شبانه روز در ستاد حضور یافته و به معرفی دکتر مشغول شدند. از بهترین کارهایی که در این دور از انتخابات انجام شد، تبلیغات چهره به چهره و بدون اغراق و اصراف بود که مورد استقبال خوب مردم قرار گرفت. با توجه به جو بسیار سنگینی که در این شهرستان حاکم بود و ستاد های دیگر کاندیداها بسیار چشمگیر و پر سر و صدا به تبلیغ تفکرات نامزد مورد حمایت خود میپرداختند و ما از طرف دوستان بسیار نزدیک خود که اصولگرا هم بودند، مورد سرزنش قرار می گرفتیم که چرا با حضور آقای هاشمی شما از یک فرد گمنام به نام احمدی نژاد دفاع می کنید و برای ایشان تبلیغ می کنید. از طرف بقیه ستادها بیشتر مورد تمسخر قرار می گرفتیم اما به اتکال به خداوند متعال به آنچه که اعتقاد راسخ داشتیم اصرار ورزیده و نتیجه کار خود را در سوم تیر 84 دیدیم.
بنده به اتفاق دوستان با خرید کاغذهای کاهی که در ساندویچ فروشی ها مورد استفاده قرار می گیرد با ماژیک شعارهایی را می نوشتیم و به درب مغازه ها نصب می نمودیم که این کار به شدت مورد استقبال قرار گرفت و یکی از عوامل پیروزی دکتر در این انتخابات به نظر من تبلیغات بسیار ساده و بی ریای عزیزان بود که امیدواریم در انتخابات دور دهم هم به این امر توجه جدی مبذول گردد. به امیر پیروزی ایت تفکر در انتبابات ریاست جمهوری دهم انشاء الله
برگه چکنویس و خواب راحت
علی میرزایی: هیچ وقت یادم نمیرود که خانواده های شهدا در یزد با خرج خود برای دکتر برگه های تبلیغاتی چاپ کرده بودند. آن روزها در یزد دانشجو بودم و خانه دانشجویی ما پر بود از کسانی که به همه میخواستند رأی بدهند به کسی جز احمدی نژاد! خیلی سخت بود که میدیدم جلوی چشمم دارند به کسی میتازند که... بگذریم. داشتم برای امتحان دینامیک آماده میشدم و برگه چکنویسم تبلیغات آقای هاشمی بود! دیدم تلویزیون اعلام کرد که دکتر رأی آورده است. با همان برگه های چکنویس در دست، چنان شروع به داد و فریاد و کف زدن کردم که همه از خواب ناز پریدند! هر چه بد و بیراه بلد بودند، نثارم کردند اما خنده من قطع نمیشد چون به یاد آنهایی افتادم که از آن روز به بعد قرار بود خواب راحت از چشمانشان برود.
عجب تجهیزاتی!
ع.غ: اولین همایش انتخاباتی دکتر احمدی نژاد بود که حضور پیدا کردم به صورت اتفاقی تبلیغات آن به دستم رسیده بود و چون در آن روز کاری نداشتم، تصمیم گرفتم تا به همایش انتخاباتی او بروم و ببینم که آن شخصی که می گویند در نظر سنجی ها آخرین رتبه را دارد، چه کسی است؟! دکتر وارد ورزشگاه شد، دوری زد و از نزدیک با همه شرکت کنندگان دیدار کرد! تعجب کردم! واقعاً او شهردار تهران است؟ و قصد دارد رئیس جمهور شود؟ به همین راحتی؟ چه قدر ساده و زیبا بعد از پایان برنامه تصمیم گرفتم تا به سمت مسئولین برگزاری رفته و به جمع حامیان احمدی نژاد بپیوندم و در آن مدت کوتاه در ستاد انتخاباتی اش هر کمکی که از دستم بر می آید، انجام دهم. با مراجعه به بچه های اطراف او و اعلام اینکه حاضرم به آنها کمک کنم و درخواست فرم عضویت در ستاد انتخاباتی دکتر احمدی نژاد با این پاسخ تعجب آور روبرو شدم: "فرم عضویت نداریم" تعجب کردم خواستم منصرف شوم با خودم گفتم چقدر تأسف آور آنها حتی زحمت یک فرم عضویت چاپ کردن هم به خود نداده اند! پیگیر شدم و در آخر فهمیدم که چون هزینه های انتخاباتی ستاد دکتر به صورت مردمی تهیه می شد برای همین با بودجه موجود فقط توانسته بودند تعداد اندکی فرم تکثیر کنند و با توجه به استقبال گستردهی مردم فرم ها تمام شده بود! خیلی برایم جالب بود از همین رو با پیگیری فراوان شماره تماس یکی از اعضای ستاد را گرفته و بالاخره با تماسهای فراوان به جمع حامیان احمدی نژاد پیوستم.
جنبش 10 هزار تومانی تکثیر سی.دی
س.ع: دور دوم انتخابات 84، با سه نفر از دوستان جمع شدیم، نفری 10 هزار تومان گذاشتیم و با اون سی دی خریدیم. اول از بین فیلمهای موجود دکتر، قسمتهایی را مونتاژ کردیم و بعد یک فیلم نیم ساعتی با برچسب شهر جدید مهاجران ساختیم. کامپیوتر خودم و یکی از دوستان را هم به کار گرفتیم و تا صبح سی دی رایت و توزیع کردیم. روی آنها هم نوشتیم در صورت امکان به دیگران هم داده شود.
کمک به ستاد فقط در حساب
سید کاظم: یک هفته از شروع تبلیغات سایر نامزدها می گذشت. تازه ستاد چهارراه استانداری مشهد راه افتاده بود، آنهم بدون هیچ برگه تبلیغاتی. بچهها بر روی برگهها با خودکار جملات دکتر را می نوشتند و ما مشغول مطالعه جملات دکتر و تطبیق آن با گفتمان انقلاب بودیم تا در رایزنیهایمان با تشکلات دانشجویی استفاده کنیم.
فراموش نمیکنم زمانی که یه نفر وارد ستاد شد و قصد کمک مالی داشت، البته بهطور مستقیم ولی از آنجا که دکتر دستور داده بود هر که میخواهد کمک کند در حساب منظوره بریزد و بهطور مستقیم ارائه نکند، مسئول ستاد از وی نپذیرفت.