به کدامین گناه؟!

شیعه را باور بر آن است :

همان آتشی را که بر در خانه فاطمه (س) افروختند در خیمه های امام حسین(ع) افکندند.

با همان ریسمانی که به گردن علی (ع) انداختند تا برای بیعت ناخاسته ببرندش،امام سجاد(ع) را به دربار یزید بردند.

همان تازیانه ای که بر بازوی زهرا (س) کوفتند ، بر سر و روی خاندان نبوت در کربلا فرود آمد.

همان زوبین که بر سینه حضرت حمزه نشست گلوی علی اصغر را شکافت .

همان خنجر که جگر حمزه را در احد از سینه در آورد، سر حسین(ع) را در کربلا برید.

همان شمشیر که بر فرق علی(ع) ضربت زد،دو بازوی عباس را برید.

همان سنگها که در جنگ احد پیشانی و دندان پیامبر(ص) را شکست بر سرو روی حسین(ع) بارید.

همان ها که در پیکار صفین آب بروی لشگر علی(ع) بستند، در کربلا نیز آب بروی حسین(ع) و یارانش بستند.

همان ها که در سقیفه با خلیفه اول بیعت کردند، دست بیعت به یزید دادند.

تمامی کینه هایی که از شکست بدر و احد و حنین و خیبر و خندق از علی(ع) به دل داشتند در عاشورا رخ نمود.

جنایاتی که آن کوردلان کافر در کربلا و پس از آن انجام دادند، زیر آن سایه بان سیاهی پی افکنده شد که برای غصب خلافت علی در آنجا گرد آمده بودند.

آری یزید یکی از گناهان و بدی های معاویه بود و معاویه نیز یکی از گناهان خلیفه دوم و اوهم فرزند نامشروع پیوند شوم شیطان و سقیفه و سقیفه هم جلوه گاه اوج دشمنی با اسلام و اهل بیت علیهم السلام و سرآغاز تمامی گمراهی ها و مصیبت هایی بود که دامن گیر مسلمانان شد و این لکه ننگ جز با ظهور منتقم خون حسین(ع) از چهره و دامان مسلمانان پاک نخواهد شد .

حماسه کربلای امام حسین(ع) که در طول گذشت صدها سال هنوز هم گرم و پرفروغ نقل می شو وذره ای از حقیقت آن مخفی نمانده هرچه زمان می گذرد گوشه ای دیگر از این جنایت هولناک خاندان کفر آشکار میشود و بجای آنکه تارو خموش گردد پرده ای از چهره حق و حقیقت بر می کند .

مصیبت بزرگی که در طول سالیان متمادی گریبان گیر خاندان حق بود و هنوز هم دل شیعه داغدار آن است جز با ظهور حجت خدا و منجی عالم التیام نخواهد یافت.

آخر به کدامین گناه این چنین با خاندان پاک عصمت و طهارت رفتار کردند؟

به کدامین گناه...

هستی و وجود با همه گستردگی و عظمتش یک خدا دارد و خدا در همه هستی اش از آغاز تا پایان یک حسین بیشتر نیافریده است؛ حالا هم تنهاترین حسینش را به خاندان شما؛ به فاطمه شما و به علی شما داده است.علی و فاطمه را ببینید که همه غم هایشان با آمدن حسین پر کشیده است!!! شما اگر اینگونه گریه کنید می ترسم فاطمه و علی دنبال بهانه گریه تان بگیرند.

 


می آیم؛ رو به شما می کنم؛ می نشینم؛ نظاره تان می کنم؛ غرق در تعجب می شوم!!!


این جبرئیل است آیا؟! جبرئیل امین؟! چه شده که اینگونه سراسیمه بر شما فرود آمده است یا رسول الله؟


چه سنگینی ای است که اینگونه پیام آور وحی را "تاب از دست رفته" بر زمین آورانده است؟


کدامین آیه است که عظمتش اینگونه بال های فرشته امانت دار وحی پروردگارت را ناتوان ساخته؛ بی تابش کرده و اشک ریزان اینبار خودش را به شما رسانده است؟! فوج ملائک همراهش نشان از چیست؟!


چه سختی "سخت شده به سختی پیچیده شده" ای _صعب مستصعب_  قرار است بر قلب نازنینتان نازل شود جانم به فدایتان؟!!!


در این مدینه که هر کس دلش را غم بگیرد و بار غصه و ملال قلبش را فرش کند؛ رو به سوی شما می آورد، مقابلتان می ایستد به درخواست نظر، یا می نشیند به آرزوی نگاه، و از سر سفره لبخند و سرور الاهیتان_ که همیشه باز است و گشوده_ دلش را شادمان می کند و می رود؛ اما اینک، شما را، شما صاحب سفره لبخند و مهربانی را چه شده که سیل اشک به جای گلخند بر گونه هایتان نشسته است؟!!!


چه خبر است؟! مگر زمین و زمان می رود که از هدایت خالی شود که غم بی هادی شدن امت اینگونه پژمرده تان ساخته است؟! آخر عزیز جانم؛ شما باید که اکنون شادمان ترین و مسرورترین مرد زمین باشید؟!


هستی و وجود با همه گستردگی و عظمتش یک خدا دارد و خدا در همه هستی اش از آغاز تا پایان یک حسین بیشتر نیافریده است؛ حالا هم تنهاترین حسینش را به خاندان شما؛ به فاطمه شما و به علی شما داده است.علی و فاطمه را ببینید که همه غم هایشان با آمدن حسین پر کشیده است!!!

 شما اگر اینگونه گریه کنید می ترسم فاطمه و علی دنبال بهانه گریه تان بگیرند.
ببینید! نگفتم!!!فاطمه است که از پی اش علی دارد می آید. می دانند که هیچ کار شما بیهوده نیست. نه سخن نه سکوت، نه لبخند و نه گریه...


نشسته ام؛ روبروی شما، شما اشک می ریزید و من هم نظاره تان می کنم. لب باز می کنید و حرارتی در قلبم می یابم. چه حرارتی! چه شوری! چه شعوری! چه داغ بی مثالی! آتش اگر این باشد "یخ زده زمینمان" را گرم می کند تا قیامت. تا ابد.


آمده ام؛ روبروی شما؛ ننشسته ام... تمام قد ایستاده ام...قامت به گدایی بسته ام؛ به گدایی ایستاده ام؛ به گدایی دست سوی شما دراز کرده ام...

گدایی یک قطره اشک؛ یک قطره اشک که اقیانوس عالم در آن جا داده شده است؛ قطره اشکی که در داغ حسینتان از قلبم بجوشد و از چشمانم سرازیر شود و سفینه نجات در آن موج شکنی کند و سوارم کند و از خودم رهایم کند!
آمده ام و ایستاده ام به گدایی؛


گدایی از در خانه ای که هیچ سائلی با کاسه خالی رد نشده است؛


اکرمنا و اضفنا یا حبیب الله...

(محمد حسین طاهری اقیانوسی)

شعری دردمندانه از ابولفضل سپهر، شاعری که در جنگ حضور داشته است

به جبهه ها، رشادتم
به سالها اسارتم
خنده صبح و شامتان
حرامیان، حرامتان
داس عدو به گردنم
شخم عدو بر بدنم
گندم بی همتتان
حرامیان، حرامتان
ماهی شط خون چه شد؟
عشق چه شد؟جنون چه شد؟
دور شده ز کامتان
حرامیان، حرامتان
عبد چه شد؟ خدا چه شد؟
دیانت و رضا چه شد؟
گسیخته لجامتان
حرامیان، حرامتان
هم نفس آه که شد؟
یوسف صد چاه که شد؟
پله و نردبانتان
حرامیان، حرامتان
همسفران همنفس
پریده از کنج قفس
مرغ هوس به بامتان
حرامیان، حرامتان
طبع شکم باره تان
مرکب راه وارتان
قرعه که زد به نامتان؟
حرامیان، حرامتان
جبهه به خون کشیده شد
حنجره بس دریده شد
طراوت کلامتان
حرامیان، حرامتان
راهی صد کمین که شد؟
معبر روی مین که شد؟
معبر زیر گامتان
حرامیان، حرامتان
خانه ام افروخته شد
بام به کف دوخته شد
امنیت خانه تان
حرامیان، حرامتان
کشته صد پاره که شد؟
به خصم دون چاره که شد؟
دوامتان، دوامتان
حرامیان، حرامتان
برف من و بام شما
درد من و دام شما
وسعت بام و دامتان
حرامیان، حرامتان
خنده به اشک مادرم
نمک به زخم همسرم
مادرتان، همسرتان
حرامیان، حرامتان
نظریا لطف فرقی نداره مهم اینه که پاستوریزه باشه!؟ 

 ساحت سرخ اجابت


دوش یاران خبر سوختنش آوردند
صبح خاکستر خونین تنش آوردند
یا رب!این کشته ی خونین کدامین عرصه است؟
که زبازار تجردکفنش آوردند
این گلی بود که از خلوت خوشبوی بهار
بهرپرپر شدن اندرچمنش آوردند
ساحت سرخ اجابت ز شفاخانه ی وصل
مرهم تازه ی داغ کهنش آوردند
آنکه چون سرو سهی بدرقه شد با گل اشک
اینک ازمعرکه چون نسترنش آوردند

X