نه رو بر آینه ای داشتم، نه بر ماهی

فقط به یاد نگاه تو بوده ام گاهی

گلایه ای نکن از حرف پوچ من، دریا!

به جز حباب، چه دارد دهان یک ماهی؟

خزان پیر، در آغوش باد می گرید

شبیه کودک تنهای مانده در راهی

و من به جرم صدا کردن تو محکومم

به یک سکوت فراموش مانده در چاهی

چگونه فتح کند دفتر مرا نامت؟

تو گام شعله ای و سرزمین من کاهی

دلیل این که تو را خواستم فقط این است

نمانده است، مجالی برای خودخواهی

نگاه دار! به دار خودت مکوب ای عشق!

ببخش جان طناب! از من است، کوتاهی!

خدا به خیر کند! این رگ قیام تو نیست؟

که تیر می کشد از سینه ها به خونخواهی؟

بشر به نور نزدیک می شود، بی شک

به گوش جاده نخواهد رسید، گمراهی

 


دسته ها : منجی
دوشنبه بیست و نهم 7 1387
X