با خنجر خود بیا و درمانــم باش
تا آخر این غزل تو مهمانم باش
لب تشنه تر از لب کویر لـــوتم
با چشم ترت نوید بارانم باش
ضحاک شدم!درفش خود را بردار
ای کاوه ی من ! به فکر مارانم باش
پر قفل نمی شودشده است هردربی
در زیر سوال من تو می دانم باش
محبوس شدیم میان چنگ غربت
دلباز تر از تمام ایرانــــــم باش