1. معتاد (مگر ترک انگیزه ای کند و دیگر معتاد به حساب نیاید)


2. بیمار روانی (بیماری که ارتباطش را با واقعیت از دست داده و تا کاملا درمان نشده)


3. بی دین و لا مذهب ( رعایت این توصیه برای تمام افراد بشر با هر دین و مذهبی مفید است)


4. بد اخلاق ، تند خو (کسی که اخلاقش قابل پیش بینی نیست)
5. مادی و بخیل


6. مجرم خو ، تبهکار و خلاف کار


7. دوست باز افراطی (و مطلقا بی تمایل نسبت به خانواده)
8. بی کاره و علاف


9. زن زیبا از خانواده فاسد


10. بچه ننه (حالت افراطی ِ وابستگی به مادر وخانواده)

دسته ها : عمومی
يکشنبه دهم 9 1387
به من بگو : نگو  

نمی گویم 

اما نگو ،نفهم 

چون نمی توانم نفهمم 

من ،می فهمم ! 

  

دکتر شریعتی


دسته ها : عمومی
يکشنبه دهم 9 1387
1. موجود بدبین با خورشید آدم برفی می سازد.
2. فواصل بین میله های قفس کاریکاتور آزادی هستند.
3. برای آنکه نسلم منقرض نشود جلوی آیینه می ایستم .
4. افرادی که فکرشان سیاه است مویشان زودتر سپید می شود.
5. چراغها پرندگانی هستند که در قفس شب محبوسند.
6. بدن شب را با چراغ قوه زخمی کردم.
7. صورت سیب را با سیلی سرخ نگه می دارم.
8. خودنویسم را از واژه پر می کنم .
9. شیشه عمر ماهی همان تنگ آبش است.
10. در یک شب زمستانی که برف می آمد از سپیدی برف دریافتم که سیاهی شب رنگ پس نمی دهد.
11. سکه ماه را کف دست شب نهادم.
12. هیچ جنایتکاری به اندازه قلبم با خون سرو کار ندارد.
13. پرنده وقتی اسیر می شود فکرش پرواز می کند.
14. درخت سیگار برگ می کشد.
15. دکتر ها با پنبه هیدروفیله سر آدم را می برند.
16. ماهی سلول دریاست ، ستاره سلول آسمان ، و من سلول گورستان.
17. قاعدتا با دودی که اتوبوس ها می کنند نباید موی کسی سفید شود.
18. برای آزادی پرنده پایش را گرفتم و از لای میله های قفس بیرون کشیدم . هم اکنون یکی از پاهای پرنده آزاد است.

دسته ها : عمومی
جمعه هشتم 9 1387
به نام خدا 

سلام 

"اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم" 

به جانم قسم که تو، همان آرزوى قلبى و مشتاق الیه مرد و زنِ اهل ایمانى که هر دلى از زیادت شوق او نالة مى زند. به جانم قسم تو آن عزّتی هستی که هم طرازی ندارد. به جانم قسم تو آن عظمتی هستی که هم قطاری ندارد. از آن نعمتهاى خاص عالى خداوندی، که مثل و مانند نخواهد داشت.  

  

فرازی از دعای ندبه  

  

"اللهم عجل لولیک الفرج"

دسته ها : منجی
جمعه هشتم 9 1387
به پسرم درس بدهید او باید بداند که همه مردم عادل و همه آن ها صادق نیستند ، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد.به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه ، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید، که در ازای هر دشمن ، دوستی هم هست.*********می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش ، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد.به او بیاموزید از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید.*********اگر میتوانید به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید.به او بگویید تعمق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان ، به گل های درون باغچه و به زنبورها که در هوا پرواز می کنند ، دقیق شود. به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایم ها ، ملایم و با گردن کش ها ، تا می تواند مدارا کند. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند.*********به پسرم یاد بدهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند . ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید . اگر می توانید به پسرم یاد بدهید در اوج گرفتاری تبسم کند. به او بیاموزید که از ریختن اشک خجالت نکشد. به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی را تعیین کند، اما برای دل هرگز.
دسته ها : داستان
جمعه هشتم 9 1387
 
با خنجر خود بیا و درمانــم باش 
  
  تا آخر این غزل تو مهمانم باش 

لب تشنه تر از لب کویر لـــوتم 

  با چشم ترت نوید بارانم باش 

ضحاک شدم!درفش خود را بردار 

  ای کاوه ی من ! به فکر مارانم باش 

پر قفل نمی شودشده است هردربی 

  در زیر سوال من تو می دانم باش 

محبوس شدیم میان چنگ غربت 

  دلباز تر از تمام ایرانــــــم باش
 
دسته ها : شعر
جمعه هشتم 9 1387
 
کدامین نغمه ی نی می بردامشب مرا تا تو
 
که دارم شوق پروازپری وارانه ای باتو
 
من ازروی صداقت دوستت می داشتم آری

وبااین سادگی برخویش می بالیدم اما تو

چه شب هایی که باآن خاطرات زنده تاهرروز

نشستم گریه کردم عاشقانه خویش را با تو

یقین دارم که روزی می رسد دستی زناپیدا

وما را می رساند تا تفاهم دوستی با تو


دسته ها : شعر
جمعه هشتم 9 1387

السلام علیک یا غریب الغربا السلام علیک یا معین الضعفا والفقرا فی یوم جزا السلطان یا اباالحسن یا علی بن موسی ایها الرضا و رحمته الله و برگاته

سلام به همه تبیانی های دوستداشتنی. خواستم با همه دوست بشم هر کی دوست داره یه دوست جدید تو شب میلاد امام رضا داشته باشه بسم الله من منتظرم...

دسته ها : منجی
يکشنبه نوزدهم 8 1387

اگر دعای من امشب به آسمان برسد
گمان کنم که خدا هم به دادمان برسد

رمق نمانده به جسمم, خدای من مددی!
مـگــر ز تـو بـه تن مـــرده‌ام تـوان بـرسد

غـمـم ز دوری یار است، یار گمشده‌ام
چه می‌شود خبر از یار بی نشان برسد؟

چه می‌شود که بیاید سوار مشرقی‌ام
و بر پیاده خسته، توان و جان برسد؟

پر از لطافت گل می‌شود نسیم چمن
اگـر به فصـل خـزان یار مهـربان برسد

گلاب و عطر بپاشید در مسیر ظهور
گمان کنم که هر آن لحظه میهمان برسد!

همیشه منتظرم درکنار جاده عشق
که پیک خوش خبر از سمت جمکران برسد

٭ ٭ ٭

تمام ذهن مرا پر نموده این پرسش
چه می‌کنیم اگر وقت امتحان برسد؟

خدا کند که در این روز, روسپید شویم
چو کارنامه به آن مصلح جهان برسد

یقین بدان که اثر می‌کند دعای فرج
و از عنایت آن صاحب‌الزمان برسد

شروع دفتر باور به نام او زیباست
اگر که ختم غزل هم به پای آن برسد

دسته ها : منجی
شنبه هجدهم 8 1387
بخــوان دعـای فـــرج را ، دعـــا اثــــر دارد
دعـا کـبـوتر عشـق است و بـال و پـر دارد


بـخــوان دعـای فـــرج را و عافـیت بطلب
کـه روزگــار بـسی فـتنـه زیــر ســر دارد

بـخــوان دعـای فــرج را و نـاامـیــد مبـاش
بـهـــشت پـاک اجـابـت، هـــــزار در دارد

بخوان دعای فرج را که صبج نزدیک است
خــدای را شب یلــدای غــم سـحــر دارد

بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال
مسـافـــــر دل مــا نـیــت سـفـــر دارد

بخوان دعای فـرج را کـه یوسف زهرا
ز پشت پــرده غـیبـت بـه مـا نظر دارد

بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا
حـجــاب غیبـت از آن روی مـاه بـر دارد
دسته ها : منجی
شنبه هجدهم 8 1387
گاهی پر از جمله های یخ زده ام و گاهی پر از آواز غمگینی که چشمهای خیسم در آیینه ها می خوانند. باران، تنها بالای سر کلبه تنهایی من می بارد و آسمان دیگر آن آسمان روشن و بی ابر نیست...
دسته ها : شعر
شنبه هجدهم 8 1387

بچه ها مسخره اش می کردند. بارها به پدرش گفته بود برایش کفش نو بخرد ولی هر بار جواب می شنید، " ندارم. " وقتی از مدرسه برگشت یک جفت کفش جلو در بود. از خوشحالی در پوست خودش نمی گنجید. آنها را بغل کرد و همانجا نشست، اما ناگهان دست یک نفر را روی شانه اش احساس کرد. -  " کفشامو بده می خوام برم. " او پسر صاحبکار پدرش بود.

دسته ها : عمومی
شنبه هجدهم 8 1387
هر کجا هستم، باشم به درک!من که باید بروم!پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، مال خودت!من نمی دانم نان خشکی چه کم از مجری سیما دارد!تیپ را باید زد!جور دیگر اما... کار را باید جست.کار باید خود پول. کار باید کم و راحت باشد!فک و فامیل که هیچ... با همه مردم شهر پی کار باید رفت!بهترین چیز اتاقی است که از دسته چک و پول پر است!پول را زیر پل و مرکز شهر باید جست! سید خندان یه نفر! سوئیچم کو؟ چه کسی بود صدا کرد زورو 
دسته ها : عمومی
يکشنبه پنجم 8 1387

دیوانه عشق توام

از عشق تو یارا ، لحظه لحظه مست مستمبه تو دل داده ام و کوچه گردی بت پرستمبی تو من دیوانه ام ، با عشق تو فرزانه امهر لحظه من با یاد تو ، آواره ای بی خانه امدر به در دنبال تو ، این دل به سوی کوی تودر حسرت دیدار تو ، مجنون شدم بر روی توآن صوت بی تکرار تو ، آرامش قلب منستروح زلال و پاک تو ، تنها دلیل بودنستبا من بمان ، با من بخوان ، ای همه بود و نبوددیوانه عشق توام ، ای هستی و ای تار و پود 
دسته ها : شعر
دوشنبه بیست و نهم 7 1387
سلا‌م گلشیفته جان؛ این روزها نام تو را از خیلی‌ها می‌شنوم و در هر مجلس و مهمانی‌ای نقل زبانهایی. شنیده‌ام رفته‌ای به ینگه دنیا و حجابت را از سر برداشته ای و...
گلشیفته جان، وقتی ۲ سال پیش با پسر بزرگم رفتم به سینما که فیلم میم مثل مادرت را ببینم، از بازی گرم و صمیمانه تو همه صورتم از اشک خیس شد، آن لحظه شک نداشتم که همه مادران ایرانی شبیه گلشیفته‌اند و گلشیفته، نقش پنهانی است از تصویر مادری که هر ایرانی در ضمیرش دارد. مادری که همه وجودش ایثار و از خود گذشتگی است، می‌سوزد تا نور و گرمی‌و محبت و حیات ببخشد، "هست"برای آن که فرزندش "باشد." مادری که یک زیبایی آسمانی در رخسارش موج می‌زند و ترنم لبانش به ذکری الهی، در خانه نور می‌پراکند.
یادت هست هنگامی‌که تو با مشت به شیشه کوبیدی و دستت غرق خون شد تا فرزندت نجات یابد،چگونه رسول ملا‌قلی پور در پشت صحنه زار زار گریست؟رسول،چهره مادر خودش را در تو ترسیم کرد.تو زنی شدی به شکل مادر رسول،به شکل مادر همه ایرانی‌ها.این تاج افتخار را رسول بر سرت گذاشت پیش از آن که آن حادثه،آن خبر شوم رخ دهد.
اما حالا‌ تو رفته ای آن ور دنیا و عوض شده ای.می‌گویند می‌خواهی ستاره فیلم‌های‌هالیوود شوی.
گلشیفته جان،نمی‌دانم که مادرت در قید حیات هست یا نه،اما می‌خواهم به عنوان یک مادر با تو حرف بزنم.دخترم،تو می‌دانی که‌هالیوود کجاست؟
می‌دانم که هنر پیشه هستی و به اندازه همه گیس‌های سفید من در شباب عمرت فیلم دیده ای،عمرت دراز باد مادر،اما خبر از دنیای ‌هالیوودی‌ها داری؟ می‌دانی این اختاپوس بر هر زنی که چنگ بیندازد تا چه منجلا‌ب‌هایی سقوطش می‌دهد؟ دخترم، دنیای غربی که تو اکنون به آنجا رفته‌ای، ترمز بریده است. غرق شدن در تنعمات عجیب و تهوع آور جسمی، دارد مثل موریانه پایه‌های خانواده‌ها رادر غرب می‌جود...می‌دانم، می‌دانم که آنها پیشرفته‌اند، اما این پیشرفت‌ها چشمت را کور نکند.
دخترم، برای من که مادرم قابل تصور نیست که چگونه یک هنرپیشه زن غربی، در حالی که از استودیو به خانه می‌آید و تنش به ننگ بوی مردی غریبه آغشته است، می‌تواند آغوشی پر از عشق را به همسرش هدیه دهد؟ چگونه چنین زنی همراه فرزندش، در برابر پرده سینما یا تلویزیون می‌نشیند ..... تماشا می‌کند؟ گلشیفته جان، دنیای رسانه و تبلیغات، خیلی پر هیاهوست مادر جان!مبادا زرق و برق‌ هالیوود چشمت را کور کند که گوهر عصمت و عفافت را بدزدند. شهرت، طعم خوشایندی دارد در شباب عمر. شهرت، یعنی پول، احترام، فلشهای پرنور دوربین‌های عکاسی و هلهله و هورای میلیونها هوادار در سراسر جهان. دخترم، ‌هالیوود می‌تواند تو را به قله شهرت جهان برساند، می‌تواند نام تو را در تاریخ سینمای جهان جاودانه کند، می‌تواند حساب بانکی تو را با ارقام نجومی ‌پر کند، دستشان درد نکند، خیلی هم خوب است که به این چیزها می‌رسی مادر. اما به یاد داشته باش که حتی اگر لباسی از یاقوت برتنت کنند، تاجی از الماس بر سرت بگذارند و در قصری پر از جواهرات رنگین و افسانه ای ساکنت کنند، جای خانه‌ای گرم از محبت و هلهله شادمانه کودکت را نخواهد گرفت. این درسی بود که رسول ملا‌قلی پور به تو یاد داد، اما خیال می‌کنم خوب این درس را یاد نگرفته‌ای. از تو خواهش می‌کنم یک بار دیگر بنشین و فیلم میم مثل مادر را ببین؛ ببین رسول می‌خواسته در این فیلم چه چیزرا به تو و به همه دختران ما حالی کند؟
فراموش نکن گلشیفته جان که تو اول یک مادر هستی، بعد یک هنرپیشه، اول یک مادر هستی بعد یک شهروند، اول یک مادر هستی بعد یک...حتی همسر. گلشیفته، هیچ چیز، هیچ چیز در دنیا وجود ندارد که بخواهی برای آن لذت یک مادر پاک و نورانی بودن را از دست بدهی. تمام فرصت‌های درخشان ‌هالیوود هم نمی‌تواند لذت یک لحظه از تجربه شگفتی را که امثال مادر ملا‌قلی پور درک کرده‌اند به تو هدیه بدهد. هنرپیشه باش گلشیفته جان، به فکر ترقی و پیشرفت باش عزیزم، اما قبل از هر چیز یک"مادر" باش.
دسته ها : عمومی
دوشنبه بیست و نهم 7 1387

 

آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد

شاید دعای مادرت زهرا بگیرد

آقا بیا تا با ظهور چشمهایت

این چشمهای ما کمی تقوا بگیرد

آقا بیا تا این شکسته کشتی ما

آرام راه ساحل دریا بگیرد

آقا بیا تا کی دو چشم انتظارم

شبهای جمعه تا سحر احیا بگیرد

پایین بیا، خورشید پشت ابر غیبت

تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد

آقا خلاصه یک نفر باید بیاید

تا انتقام سیلی زهرا بگیرد

 

دسته ها : منجی
دوشنبه بیست و نهم 7 1387

 

نه رو بر آینه ای داشتم، نه بر ماهی

فقط به یاد نگاه تو بوده ام گاهی

گلایه ای نکن از حرف پوچ من، دریا!

به جز حباب، چه دارد دهان یک ماهی؟

خزان پیر، در آغوش باد می گرید

شبیه کودک تنهای مانده در راهی

و من به جرم صدا کردن تو محکومم

به یک سکوت فراموش مانده در چاهی

چگونه فتح کند دفتر مرا نامت؟

تو گام شعله ای و سرزمین من کاهی

دلیل این که تو را خواستم فقط این است

نمانده است، مجالی برای خودخواهی

نگاه دار! به دار خودت مکوب ای عشق!

ببخش جان طناب! از من است، کوتاهی!

خدا به خیر کند! این رگ قیام تو نیست؟

که تیر می کشد از سینه ها به خونخواهی؟

بشر به نور نزدیک می شود، بی شک

به گوش جاده نخواهد رسید، گمراهی

 

دسته ها : منجی
دوشنبه بیست و نهم 7 1387

 این جمعه هم گذشت تو اما نیامدی

خورشید خانواده ی زهرا نیامدی

از جاده ی همیشه چشم انتظارها

ای آخرین مسافر دنیا نیامدی

صبحی کنار جاده تو را منتظر شدیم

آمد غروب، رفت و تو آقا نیامدی

از ناز چشمهای تو اصلا بعید نیست

شاید که آمدی گذر ما نیامدی

امروزمان که رفت چه خاکی به سر کنیم

آقای من اگر زد و فردا نیامدی

غیبت بهانه ای است که پاکیزه تر شویم

تا روبرویمان نشدی تا نیامدی

یابن الحسن بیای قنوتم وظیفه است

دیگر به ما چه آمده ای یا نیامدی

 

دسته ها : منجی
دوشنبه بیست و نهم 7 1387
نام:گمنامنام خانوادگی:آوارهمحل تولد:محراب عشقمحل صدور:دنیای فراموش شدگانشغل:شرکت نا امیدان در زندگیحکم:محکوم به زندگیجرم:محکوم به دنیا آمدنگروه خونی:نفت سیاهمدت محکومیت:حبس ابدآدرس:چهارراه بدبختی خیابان تنهایی کوچه غریب پلاک غم 

 

دسته ها : شعر
شنبه بیست و هفتم 7 1387
عجب معامله ای است بین عاشق و معشوق
آدم عاشق دل را که بدهد ؛
لبهای سرخ حوای معشوق را به دست می آورد
در رسم و راه عاشقی
این وظیفه ی آدم است
که شانه هایش را نردبان صعود حوا کند
تا حوا برود بالا و بالاتر
برسد به درخت
برسد به سیب
وظیفه ی حوا ؛
چیدن سیب سرخ از درخت سبز زندگی است
اما
چیدن سیب بهانه است
حوا دلش برای خدا تنگ می شود
روی شانه های آدم می رود تا دستش را به دامن خدا برساند
اصلاً چیدن سیب بهانه است
عاشقی
یعنی نردبانی باشی
تا معشوق ، روی شانه هایت
برسد به خدا
دسته ها : شعر
شنبه بیست و هفتم 7 1387
گـلـه مـیـکـرد زِ مـجـنـون لـیـلـی کـه شـده رابـطـه‌ مـان ایـمـیـلـی حــیــف ازان رابـطـة انـسـانـی کـه چـنین شـد کـه خـودت میدانی عـشــق وقـتـی بـشـود دات‌کـامی حـاصلـش نـیـسـت بـجـز نـاکـامـی نـازنـیـن خـورده مگـر گـرگ تورا؟ برده یا "دات‌کام" و"دات اُرگ" تورا؟ بــهــرت ایـمـیـل زدم پـیشـترک جـای "سابجکت" نـوشـتم بـه درک بـه درک گـر دل مـن غمگین استبـه درک رابـطـه گر خورده تَـرَک قـطـع آنـهم بـه جـهـنـم، بـه درک! آنـقـدر دلـخـور ازیـن ایـمـیـلـم کـه بـه ایـن رابـطـه هـم بـی ‌مـیـلم مـرگ لـیـلی، نِت و مِت را ول کن هـمـه را جای "اوکِی" ، "کنسِل" کن OFF کـن کـامـپـیـوتـر را جـانـم یـار مـن بـاش و بـبـیـن مـن ON ام اگـرت حـرفـی و پـیـغـامـی هسـت روی کـاغـذ بـنـویـس بــا دسـت نــامـه یـک حـالـت دیـگـر دارد  خـــط ِ تـو لـطـف ِ مـکـرر دارد خسته ازFont و زِFormat شده‌ام دلـخـور از گـردالـیِ @ شــده‌ام کرد "ریـپـلای" بـه لـیـلـی مـجـنـون که دلم هست ازین "سابجکت"خونبـاشـه فـردا تـلـفـن خـواهـم کـرد هرچه گفتی کـه بکن خـواهم کـرد زودتـر پـیـش تـو خـواهـم آمـد هی مـرتـب بـه تـو سر خـواهـم زد راسـت گـفتـی تـو عـزیـزم لـیـلـی دیــگر از مــن نــرسـد ایـمـیـلی نـامـه ‌ای پـسـت نـمـودم بـهـرت بـه امـیـدی کـه سـرآیـد قـهـرت  
دسته ها : شعر
شنبه بیست و هفتم 7 1387
X