عيد از ديد ائمه و مجتهدين مذهب شيعه
ابن فهد حلى از فقهاى بزرگ شيعه مى فرمايد: «يوم النيروز يوم جليل القدر». روز نوروز يك روز با عظمتى است. المهذب البارع، ج 1، شرح ص 191.
حضرت آيت اللّه العظمى خوئى در پاسخ به استفتايى پيرامون فضيلت و اعمال عيد نوروز پرسيده اند، ايشان پاسخ داده اند: «لا بأس بالاتيان بالأعمال المذكورة رجاء ، والله العالم». اگر اين اعمال را به قصد رجاء باشد نه به قصد ورود، اشكال ندارد. صراط النجاة للميرزا جواد التبريزي، ج 2، ص 426.
از زعيم حوزه ي علميه نجف اشرف مرجع المسلمين ، حضرت آيت اللّه العظمى سيستانى پرسيده اند: «هل يعد اعتبار النيروز عيدا من البدع في الدين؟»
كه آيا معتبر دانستن عيد نوروز بدعت است؟
پاسخ داده اند: «لا يعد بدعة». خير، بدعت شمرده نمى شود.
فقهاى شيعه به استناد روايات متعدد، فتوى به استحباب غسل روز نوروز داده اند.
علامه حلى مى فرمايد: «ويستحب الغسل ليلة الفطر... ويوم النيروز للفرس». غسل شب عيد فطر و... و نوروز مستحب است. منتهى المطلب (ط.ق)، ج 1، ص 130.
همين فتوى را مرحوم ابن فهد در مهذب ج 1، ص 191، صاحب حدائق در حدائق، ج 4، ص 234، و مقدس اردبيلى در مجمع الفائدة، ج 7، ص 19.
صاحب جواهر مى فرمايد: «وأما غسل يوم النيروز فعلى المشهور بين المتأخرين بل لم أعثر على مخالف فيه
و اما استحباب غسل روز نوروز، نظريه مشهور ميان متأخرين است بلكه در ميان فقهاء كسى را مخالف نيافتم. جواهر الكلام، ج 5، ص 41.
سخنان ائمه عليهم السلام در باره نوروز
شيخ صدوق نقل مى كند: «وأتي علي عليه السلام بهدية النيروز ، فقال عليه السلام : ما هذا؟»
خدمت حضرت امير (ع) هديه اى آوردند، حضرت فرمود اين چه هديه اين است؟ پاسخ دادند: «يا أمير المؤمنين اليوم النيروز» اين هديه روز نوروز است، حضرت هديه را پذيرفت و فرمود «اصنعوا لنا كل يوم نيروزا». شما هر روز را براى ما نوروز قرار دهيد. (هر روزتان نوروز باد). من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 300، ح 4073 .
از اين روايت استفاده مى شود كه حضرت هيچگونه مخالفتى با عيد نوروز نفرمودند، بلكه فرمودند هر روزتان نوروز باد.
و در روايت ديگرى حضرت امير عليه السلام فرمود: «اليوم لنا عيد ، وغدا لنا عيد ، وكل يوم لا نعصي الله فيه فهو لنا عيد
امروز براى ما عيد است و فردا هم عيد ما هست و هر روز كه خدا را معصيت نكنيم آن روز عيد ما است.
مستدرك الوسائل، ج 6، ص 154، ح 6679.
شيخ طوسى در مصباح از امام صادق (ع) نقل كرده كه حضرت به معلى بن خنيس فرمودند: «إذا كان يوم النيروز فاغتسل والبس أنظف ثيابك ، وتطيب بأطيب طيبك ، وتكون ذلك اليوم صائما
روز نوروز غسل كن و پاكيزه ترين لباست را بپوش و خود را خوشبو نما و اين روز را روزه بگير و بعد از نماز ظهر و عصر چهار ركعت نماز (با آداب خاصى) بجاى آور و دعا كن «يغفر لك ذنوب خمسين سنة». خداوند گناه پنجاه سال تو را مى آمرزد.
وسائل الشيعة (آل البيت)، ج 8، ص 172 - 173، ح 10338، مصباح المتهجد : 790.
ابن فهد حلى در مهذب نقل كرده كه امام صادق (ع) به معلى بن خنيس فرمود: «إن يوم النيروز هو اليوم الذي أخذ فيه النبي ( صلى الله عليه وآله ) لأمير المؤمنين ( عليه السلام ) العهود بغدير خم فأقروا له بالولاية ، فطوبى لمن ثبت عليها ، والويل لمن نكثها»
روز نوروز همان روزى است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله در غدير خم، از مردم نسبت به امير مؤمنان (ع) عهد و پيمان گرفت. و در اين روز با ولايت على (ع) تجديد پيمان نماييد، خوشا به حال كسى كه در ولايت على (ع) ثابت قدم بماند و واى به حال كسى كه پيمان شكنى كند.
و حضرت در ادامه فرمود: «وما من يوم نيروز إلا ونحن نتوقع فيه الفرج ، لأنه من أيامنا حفظه الفرس وضيعتموه».
ما در روز نوروز انتظار فرج داريم، زيرا آن روز از روزهاى ويژه ما اهل بيت است كه شما آن را ضايع كرديد ولى فارسها آن را حفظ كردند.
المهذب : 194، وسائل الشيعة (آل البيت)، ج 8، ص 173 ، ح 10339، والبحار 59 : 119.
سيره خلفاي اسلامي در عيد نوروز
علامه سيد جعفر مرتضى مى نويسد: اهل سنت روز نوروز را گرامى مى داشتند و به همديگر هدايا مى فرستادند، خليفه اسلامى متوكل عباسى، در بغداد، چيزهاى ساخته شده از عنبر و گلهاى مخصوصى ميان مردم توزيع مى كرد. الديارات / ص 57 ، وراجع ص 39 / 40 ونشوار المحاضرات / ج 8 / ص 246 والعامة في بغداد / ص 253 / 254 عنهما وعن عجائب المخلوقات / ص 121 وعن صبح الأعشى / ج 2 / ص 420 .
«وقيل إنّه أول من أخر النيروز رفقا بأهل الخراج
گفته اند كه ايشان اولين كسى بود كه روز عيد نوروز را به خاطر مدارا با اقليتهاى مذهبى، به تأخير انداخت. محاضرة الأوائل / ص 142 .
و مادر مقتدر عباسى اين روز را گرامى مى داشت. نشوار المحاضرات / ج 1 / ص 293 ، وراجع : المستطرف / ج 2 / ص 52 .
واثق هم اين روز را گرامى مى داشت. الأغاني / ج 19 / ص 230 .
و مصنور دوانيقى نيز به اين روز اهميت مى داد
و اول كسى كه روز نوروز را گرامى داشت و عيد باستانى اعلام كرد، حجاج بن يوسف ثقفى بود. الأوائل / ج 2 / ص 34.
دكتر صالح وردانى از علماى مصر مى نويسد: وكان الفاطميون بالإضافة إلى ذلك يحتفلون بعيد النيروز ويوزعون فيه أصناف الحلوى.
در زمان حكومت فاطميون، عيد نوروز را جشن مى گيرفتند و انواع شيرينى جات در اين روز توزيع مى كردند. الشيعة في مصر ص 34.
تمام اين كارها توسط خلفاى اسلامى در سه قرن آغازين اسلام، انجام مى گرفت و هيچ يك از علماى بزرگ اعتراض نمى كردند. المواسم والمراسم ص 99.
منبع :سايت ولي عصر
اثبات وجود حضرت قائم
الف) وجود امام عصر(ع) را عقل چگونه اثبات مي كند؟ يعني لزوم وجود امامي بالفعل و زنده چگونه با دليل عقلي اثبات مي شود؟ به ديگر سخن چرا عقلاً محال است عالم بي امام باشد؟
ب) زنده بودن امام عصر(عج) با عمر بيش از هزار سال چگونه به تأييد عقل مي رسد؟
ظاهرا مراد شما همان سؤال اول باشد.
اگر مراد شما سؤال اول است، بايد گفت وجود انسانهاي معصوم و حجت با دليل عقلي قابل اثبات هست، ولي اثبات لزوم حيات او در اين زمان كار با دليل عقلي مشكل است. البته ادله نقلي قاطع اين مسئله براي اثبات حضرتش به اندازه كافي موجود است.
اما سؤال دوم، به نظر عقل چيزي محال است كه مستلزم تناقض باشد، (ر.ك. به عقايد استدلالي، علي رباني گلپايگاني، ج2، ص169)
حال دقت كنيد زنده بودن و زندگي بيش از هزار سال آيا در خود تناقص دارد؟! به ديگر سخن آيا حيات به خودي خود مقتضي مرگ است، آن هم مرگ در عمري كوتاه؟!
توضيح اين كه هر چيزي اقتضائي دارد كه اگر مانعي بر سر راه آن قرار نگيرد همان اقتضاء انجام مي شود مثلاً سنگيني جسم اقتضاء سقوط به سوي زمين را دارد؛ البته اگر مانعي مثل خلاء يا بسته بودن آن در كار نباشد. حال سؤال اين كه خود حيات و زندگي اقتضائش چيست؟ آيا اقتضاء آن مرگ و عدم است، يا مرگ نوعي مانع بر سر راه آن است؟!(دقت كنيد)
پرواضح است با دقت عقلي در نفس حيات و زندگي مي يابيم كه آن هيچ اقتضايي جز حيات و استمرار ندارد، يعني مادامي كه علت موجد آن برداشته نشده يا مانعي بر سر راه آن قرار نگيرد، حيات مقتضي استمرار و ادامه دارد.
بيماريها، حوادث، بلايا و... همه موانعي در سر راه زندگي مي باشند كه موجب مي شود اقتضاء آن سدّ، و زندگي به مرگ تبديل شود.
تدبير و تقدير بلايا، حوادث و بيماريها، و در يك كلام موانع حيات به دست علت حيات آفرين، يعني خداي متعال است؛ و عقل محال نمي بيند كه خداوند به اراده خويش چنين موانعي را پيش نياورده تا زندگي بيشتر به طول انجامد.
نكته مهم اين كه ممكن است گفته شود جسم قابليت بقاء و اقتضاء استمرار هزارساله و بيشتر را ندارد و حيات يك فرد غير از زنده بودن روح، وابسته به بقاء جسم او نيز هست.
در اين باره نيز هيچ دليل عقلي محكم مبني بر اقتضاء داشتن عدم استمرار و بقاء براي جسم قائم نشده است بلكه حكماء قديم استدلال مي كردند كه در صورت اعتدال امزجه جسم انسان هرگز فرتوت نمي شود و پزشكي امروز نيز بر اساس اين پيش فرض است كه مي خواهد جلوي پيري يا مرگ را بگيرد!
از آن چه گذشت مي توان نتيجه گرفت كه حيات امام عصر(عج) بالغ بر هزارسال هيچ منع عقلي ندارد، گر چه يك خرق عادت است، و البته عقل خرق عادت را محكوم نمي كند. به خصوص كه نصوص پذيرفته شده از سوي عقل(مثل قرآن) چنين چيزي را تأييد مي كند.(عمر 950 ساله حضرت نوح(ع) و خواب سيصد و چند ساله اصحاب كهف و...)
امام زمان واقعا به دنیا آمده است؟
بنابرآنچه که مورخان شیعه و سنّی در خصوص تاریخ و چگونگی ولادت حضرت مهدی(عج) نوشته اند، اصل ولادت خجسته امام زمان(ع) و به دنیا آمدن ایشان، جزء امور مسلم و قطعی تاریخ بشر است.
به عنوان نمونه، مورّخ شهیر اهل سنت، علی بن حسین مسعودی می گوید:"در سال 260 ابومحمد حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بی علی بن ابیطالب علیهم السلام، در زمان خلافت معتمد عباسی درگذشت. او به هنگام درگذشت، 29 سال داشت، و او پدر مهدی منتظر است."("مروّج الذّهب"، مسعودی، ج4، ص199)
و شیخ سلیمان قندوزی گوید:"خبر معلوم و مسلّم، در نزد موثّقان، این است که ولادت قائم(ع)، در شب نیمه شعبان سال 255 هجری قمری، در شهر سامرّا واقع شده است."("ینابیع المودّة"، قندوزی، ج3، ص144)
اما از آنجایی که خلفای بنی عباس دانسته بودند که دوازدهمین امام شیعیان همان مهدی موعود است که زمین را پر از عدل و داد می کند و دژهای گمراهی و فساد را درهم می کوبد و نیز می دانستند که از فرزندان امام حسن عسکری(ع) است؛ در صدد برآمدند این نور را خاموش کنند. از این رو امام مهدی(عج) از نخستین روز ولادت، همواره در نهان می زیست و مردم به طور عموم او را نمی دیدند. ولی با این وجود، عدّه ای از اصحاب امام حسن عسکری(ع) بودند که توفیق شرفیابی را یافته بودند. بعضی از آنها عبارتند از:
1. حکیمه خاتون، دختر امام جواد، خواهر امام هادی و عمه امام حسن عسکری علیهم السلام، که شب تولد حضرت مهدی(ع)، او را زیارت کرد، و نسیم و ماریه ـ کنیزان آن حضرت ـ گفتند: تا آن کودک متولد شد به خاک سجده کرد و انگشت سبّابه را رو به آسمان بلند نمود و عطسه زد و گفت"الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آله".("الزام النّاصب"، شیخ حائری یزدی، ج1، ص340)
2. ابوبصیر خادم است که گفت: بر صاحب الزمان(ع) وارد شدم، در حالی که درون گهواره بود، نزدیک رفتم و سلام کردم، حضرت فرمود: مرا می شناسی؟ عرض کردم: آری، تو بزرگ و سید من و فرزند امام من هستی ... حضرت فرمود:"انا خاتم الاوصیاء، و بی یرفع البلاء من اهلی و شیعتی."("کشف الغمّه"، علامه اربلی، ج2، ص499)
3. سعدبن عبدالله قمی است که با نامه های فراوان با جمعی برای زیارت آن حضرت به سامره رفته و طرف راست امام حسن(ع)، کودکی را دیدند که مانند ماه درخشان بود، پرسیدند: این کیست؟ گفته شد:"مهدی قائم آل محمد(ص)" است. ("الزام النّاصب، ج1، ص342)
4. روزی جمعی از شیعیان ـ چهل تن ـ نزد امام یازدهم آمدند، و از آن امام تقاضا کردند که حجّت پس از خویش را به آنان بنمایاند و بشناساند و امام چنین کرد. و آنان پسری را دیدند که بیرون آمد همچون پاره ماه، شبیه به پدر خویش، امام عسکری(ع) فرمود: "پس از من، این پسر، امام شماست، و خلیفه من است در میان شما، امر او را اطاعت کنید، از گرد رهبری او پراکنده نگردید که هلاک می شوید و دینتان تباه می گردد این را هم بدانید که شما او را، پس از امروز، نخواهد دید، تا این که زمانی دراز بگذرد، بنابراین از نایب او،"عثمان بن سعید"، اطاعت کنید." (الزام النّاصب، ج1، ص341)
5. ابوسهل نوبختی گوید: در آن حال بیماری، امام عسکری خواست تا آن کودک را نزد او آورند. مهدی را که در آن هنگام کودک بود، نزد پدر آوردند. وی به پدر سلام کرد. من به او نگاه کردم، رنگی سفید و درخشان داشت، موهایش پیچیده و مجعّد بود و دندان هایش گشاده، امام حسن(ع) او را با جمله"یا سیّد اهل بیته" ـ یعنی این سرور خاندان خود ـ مخاطب قرار داد، سپس از آن فرزند خواست تا در خوردن دوایی که برایش جوشانیده بودند به او کمک کند. او چنین کرد. سپس پدر را وضو داد. آنگاه امام عسکری(ع) به او فرمود:"ای پسرک من! تویی مهدی، و تویی حجّت خدا بر روز زمین ... ." (همان، ص 351)
چرا امام شيعه غايب است؟
پيش از پرداختن به اسباب و علل غيبت امام مهدي(عج) بايد توجه داشت كه از روايات استفاده مي شود كه علت و فلسفه واقعي غيبت آن امام بر بشر پوشيده است. و جز خدا و پيشوايان معصوم عليم السلام كسي نسبت به آن اطلاع كافي و كامل ندارد.
عبد الله بن فضل هاشمي روايت كرده كه از حضرت صادق(ع) شنيدم كه فرمود: «صاحب الامر غيبتي دارد كه ناچار از آن است، به طوري كه اهل باطل در آن ترديد مي كنند. عرض كردم: يابن رسول الله! چرا غيبت مي كند؟ فرمود: به علتي كه به ما اجازه نداده اند آشكار سازيم. عرض كردم: چه حكمتي در غيبت اوست؟ فرمود: همان حكمتي كه در غيبت سفيران و حجتهاي پيش از او بوده است، حكمت غيبت قائم ظاهر نمي شود مگر بعد از آمدن خود او؛ چنان كه حكمت سوراخ كردن كشتي توسط خضر و كشتن آن بچه و تعمير ديوار، براي حضرت موسي (ع) ظاهر نگشت، مگر موقعي كه خواستند از هم جدا شوند.» ("كمال الدين و تمام النعمة"، شيخ صدوق، ص482)
اين روايت و روايات ديگر مثل آن اشاره دارد كه علت واقعي غيبت حضرت را نمي توان گفت، و اگر سبب و علتي هم بيان مي گردد، اگر چه ممكن است حكمتي براي آن باشد، ولي علت كامل و حقيقي نيست.
اما بعضي از حكمت هاي غيبت حضرتش را كه مي توان با استناد به روايات ذكر نمود، بدين قرار است:
1ـ امتحان و آزمايش: غيبت آن حضرت سبب مي شود تا نفاق پنهان عده اي آشكار شود و ايمان حقيقي محبان و شيعيان واقعي امام(ع) در كوره ولايت امام غايب(عج) از ناخالصي ها و دورويي ها و سست مايگي ها جدا و پاك شود؛ و در يك كلام مؤمن از منافق معلوم مي گردد. در سختي ها و مشكلات گوهر وجود شيعيان ناب آشكار مي گردد.
جعفر جعفي مي گويد: به امام باقر(ع) عرض كردم: فرج شما كي خواهد رسيد؟ فرمود: «هيهات، هيهات! فرج نخواهد رسيد تا شما غربال شويد، (و سه بار تكرار كرد) و افراد آلوده بروند و افراد پاك و مخلص باقي بمانند.»(بحار الانوار، ج51، ص113)
و نيز موسي بن جعفر(ع) فرمود: «هنگامي كه پنجمين فرزند امام هفتم غايب شد، مواظب دين خويش باشيد، تا مبادا كسي شما را از دين خارج كند.... براي صاحب الامر به ناچار غيبتي خواهد بود، به طوري كه عده اي از مؤمنين از عقيده خود برمي گردند؛ همانا خدا به وسيله غيبت، بندگانش را "امتحان" مي كند.»(همان ماخذ)
2ـ بيعت نكردن با ستمكاران: در روايات متعددي يكي از علل غيبت امام(عج) عدم بيعت با كسي بيان شده است.
حسن بن فضال مي گويد: علي بن موسي الرضا(ع) فرمود: گويا شيعيانم را مي بينم كه هنگام مرگ سومين فرزندم (امام عسگري) در جستجوي امام خود همه جا را مي گردند، اما او را نمي يابند. عرض كردم: به چه دليل؟ فرمود: زيرا امامشان غايب مي شود، عرض كردم: چرا غايب مي شود؟ فرمود: براي اينكه وقتي با شمشير قيام نمود بيعت كسي در گردنش نباشد.(همان ماخذ، ص152)
3ـ ترس از گزند دشمنان: گفته شد كه با تولد مهدي موعود(عج) همه ستمگران و ظالمان به وحشت افتادند، و از آنجا كه مرگ و انقراض حكومت ظالمانه و اعمال غير انساني خود را در دست پرتوان امام(ع) مي دانستند و مي دانند، لذا جان امام مهدي(عج) تهديد مي شد؛ لذا در روايات يكي ديگر از علل غيبت حفظ جان حضرتش از تعرض و گزند دشمنان ذكر شده است.
زرارة بن اعين از امام صادق(ع) روايت كند كه فرمود: از جان خود بيم و ترس دارد ـ و حضرت با دست به شكم خود اشاره كرد.(كمال الدين، ص342)
البته بديهي است وجود مقدس حضرت(عج) نيز مانند پدران بزرگوارش از كشته شدن در راه خدا هراسي ندارد، وليكن اراده الهي به حفظ امام تعلق گرفته است.
اللهم انا نشكو اليك فقد نبينا و غيبة ولينا و قلة ععدنا و كثرة عدونا و تظاهر الزمن علينا
اسلام كودك ده ساله پذيرفته مي شود؟
اين سؤال، سؤال معروفى است كه از همان قرون نخستين اسلام در ميان بعضى از «بهانه جويان» مطرح بوده است، و آن اينكه درست است كه على (عليه السلام) نخستين مردى است كه اسلام را پذيرفت، ولى آيا اسلام يك كودك 10 ساله و نابالغ پذيرفته است؟ و اگر زمان بلوغ او را معيار بگيريم جمع ديگرى اسلام را قبل از او پذيرا شده بودند.
در اينجا مناسب است گفتگوئى را كه ميان «مأمون» خليفه عباسى كه با يكى از علماء معروف اهل سنت در عصر او به نام «اسحاق» صورت گرفت بياوريم (اين حديث را «ابن عبدربه» در «عقد الفريد» آورده است).
مأمون به او گفت آن روز كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) مبعوث شده از تمام اعمال چه عملى افضل بود؟
«اسحاق» گفت: اخلاص در شهادت به توحيد و رسالت پيامبر (صلى الله عليه وآله)
«مأمون»: آيا كسى را سراغ دارى كه بر على (عليه السلام) در اسلام پيشى گرفته باشد؟
«اسحاق»: على (عليه السلام) اسلام آورد در حالى كه كم سن و سال بود و احكام الهى بر او جارى نمى شد!
«مأمون»: آيا اسلام على (عليه السلام) به دعوت پيامبر (صلى الله عليه وآله) نبود؟ آيا پيامبر (صلى الله عليه وآله)اسلامش را نپذيرفت؟ چگونه ممكن است پيامبر (صلى الله عليه وآله) كسى را به اسلام دعوت كند كه اسلامش پذيرفته نيست؟!
«اسحاق» پاسخى نداشت كه بدهد.(1)
مرحوم علامه امينى «ره» بعد از نقل اين داستان از «العقد الفريد» مى افزايد: ابو جعفر اسكافى معتزلى متوفاى سال 240 در رساله خود مى نويسد كه همه مردم مى دانند كه على (عليه السلام) افتخار پيشگامى به اسلام را داشت پيامبر (صلى الله عليه وآله) روز دوشنبه مبعوث شد و على (عليه السلام) روز سه شنبه ايمان آورد، و مى فرمود من هفت سال قبل از ديگران نماز خواندم! و پيوسته مى فرمود: «من نخستين كسى هستم كه اسلام آوردم، و اين مسأله از هر مشهورى مشهورتر است، و ما كسى را درگذشته نيافته ايم كه اسلام على (عليه السلام)را سبك بشمرد، يا بگويد او اسلام آورد در حالى كه كودك خردسال بود، عجب اين كه افرادى مثل «عباس» و «حمزه» براى پذيرش اسلام منتظر عكس العمل «ابوطالب» بودند، ولى فرزند ابوطالب هرگز منتظر پدر ننشست و ايمان آورد».(2)
كوتاه سخن اين كه:
اولاً پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)، اسلام على (عليه السلام) را پذيرفت و كسى كه اسلام او را در آن سن و سال معتبر نداند در واقع ايراد بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى گيرد.
ثانياً در روايات معروفى در داستان يوم الدار آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) غذائى آماده كرد و بستگان نزديكش را از قريش دعوت نمود و آنها را به اسلام فرا خواند و فرمود: نخستين كسى كه دعوت او را براى دفاع از اسلام بپذيرد برادر و وصى او و جانشين او خواهد بود، هيچ كس دعوت آن حضرت را نپذيرفت جز على بن ابيطاب (عليه السلام) كه گفت من تو را يارى مى كنم و با تو بيعت مى نمايم، و پيامبر (صلى الله عليه وآله)فرمود تو برادر و وصى من و جانشين منى.
آيا كسى باور مى كند پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كسى را كه در آن روز نيز به حد بلوغ نرسيده بود و به گفته بهانه جويان اسلامش پذيرفته نبود به عنوان برادر و وصى و جانشين خود معرفى كند و ديگران را به پيروى از او دعوت نمايد، تا آنجا كه سران شرك از روى تمسخر به ابوطالب بگويند تو بايد پيرو فرزندت باشى.
بدون شك سن بلوغ شرط پذيرش اسلام نيست، هر نوجوانى كه عقل و تميز كافى داشته باشد و اسلام را بپذيرد به فرض كه پدرش هم مسلمان نباشد از او جدا مى شود و در زمره مسلمين قرار مى گيرد.
ثالثاً از قرآن مجيد استفاده مى شود كه حتى بلوغ شرط نبوت نيست و برخى از پيامبران در طفوليت به اين مقام رسيدند، چنانكه درباره يحيى مى فرمايد: وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبيّاً: «ما فرمان نبوت را در طفوليت به او داديم» (مريم: 12)
و در داستان عيسى (عليه السلام) نيز آمده است كه به هنگام كودكى با صراحت گفت اِنّى عَبْدُاللّهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنى نَبِيّاً: «من بنده خدا هستم كتاب آسمانى به من بخشيده و مرا پيامبر قرار داده است (مريم ـ 30)
فراتر از همه اينها همان است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) اسلام على (عليه السلام) را پذيرفت حتّى در يوم الدار او را به عنوان برادر و وصى و وزير و جانشين خويش معرفى فرمود.
به هر حال رواياتى كه مى گويد على عليه السلام نخستين كسى بود كه دعوت پيامبر (صلى الله عليه وآله) را پذيرفت فضيلتى بى مانند براى آن حضرت در بر دارد كه هيچكس در آن با او برابرى ندارد، و به همين دليل او شايسته ترين فرد امّت براى جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده است.(3)
1 ـ عقد الفريد، جلد 3، صفحه 43 (با تلخيص).
2 ـ الغدير، جلد 3 صفحه 237.
3 ـ تفسير پيام قرآن ـ 9/355
آيا پيامبري كه در سن كودكي به پيامبري مي رسد برتر از پيامبري نيست كه در 40 سالگي مبعوث ميشود؟
ولايت الهى كه در دو جريان نبوت و امامت، تبلور مى يابد، به سن بستگى ندارد و اين كه گفته ايد پيامبران در چهل سالگى به نبوت مى رسيدند نيز، به تصريح قرآن مجيد، صحيح نيست كه در اين جا به برخى از آنها اشاره مى شود:
الف) حضرت يحيى(عليه السلام); قرآن مجيد مى فرمايد: (يـيَحيى خُذِ الكِتـبَ بِقُوَّة وءاتَينـهُ الحُكمَ صَبيـّا);[1] اى يحيى! كتاب ]خدا [را با قوّت بگير و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم. قوّت معناى وسيعى دارد، كه قدرت مادّى و معنوى را شامل مى شود. نكته اى كه آيه شريف بيان مى كند، نبوت در خردسالى است; درست است كه دوران شكوفايى عقل معمولاً حدّ و مرز خاصّى دارد، ولى هميشه در انسان ها، افراد استثنايى وجود داشته اند. چه اشكالى دارد كه خدا اين دوران را براى بعضى از بندگانش، به سبب مصالحى فشرده تر كند; چنان كه براى سخن گفتن، معمولاً يكى دو سال عمر لازم است، در حالى كه حضرت عيسى(عليه السلام)، در همان دوران نخست زندگى، سخن گفت. از اين جا روشن مى شود اشكالى كه برخى افراد به امامت بعضى از امامان شيعه مى گيرند بى اساس است. در روايتى، عيسى بن اسباط از ياران امام جواد(عليه السلام) نقل مى كند: خدمت حضرت جواد(عليه السلام) رسيديم، در حالى كه سن امام كم بود، درست همين هنگام در چنين فكرى بودم، حضرت فرمود: اى على بن اسباط! خداوند، كارى كه در مسئله امامت كرده، همانند كارى است كه در نبوّت كرده است، گاهى مى فرمايد: (وءاتَينـهُ الحُكمَ صَبيـّا);[2] به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم. و گاهى مى فرمايد: (اِذا بَلَغَ اَشُدَّهُ وبَلَغَ اَربَعينَ سَنَةً);[3] هنگامى كه انسان به حدّ بلوغ كامل عقل، به چهل سال رسيد. بنابراين، همان گونه كه ممكن است خدا، حكمت را به انسانى در دوران كودكى بدهد، قادر است كه آن را در چهل سالگى نيز بدهد.[4]
ب) حضرت عيسى(عليه السلام); قرآن در اين باره مى فرمايد: (قالوا كَيفَ نُكَلِّمُ مَن كانَ فِى المَهدِ صَبيـّا);[5] گفتند: چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم. گفت من بنده خدايم، به من كتاب آسمانى داده و مرا پيامبر قرار داده است. ما شاهديم كه حضرت عيسى، در گهواره، نبوت خويش را اعلام مى دارد.[6]
فخر رازى از دانشمندان اهل سنّت نيز در تفسير آيه شريف، درباره حضرت يحيى(عليه السلام) گفته است: مراد از حكم، در آيه شريف، همان نبوّت است، زيرا خداوند متعال، عقل او را در سنين كودكى، محكم و كامل كرد و به او وحى فرستاد; اين بدان جهت است كه خداوند متعال، حضرت يحيى و عيسى(عليهما السلام) را در سنين كودكى، به رسالت مبعوث كرد، بر خلاف حضرت موسى و محمد(صلى الله عليه وآله) كه آنان را در سنين بزرگ سالى مبعوث كرد.[7] بر اين اساس، از لحاظ عقلى و عادّى، هيچ مشكلى وجود ندارد كه شخص در كودكى، شايستگى و توانايى هاى بالايى كسب نمايد; چنان كه نمونه هايى از نوابغ خردسال را، در زندگى مشاهده مى كنيم و افزون بر اين بايد دانست كه امامت عهد الهى است. در عهده دارى اين منصب، سن خاص، شرط نيست، بلكه لياقت مهم است و نكته ديگر اين كه تاريخ، گواه بوده امامانى كه در خردسالى به امامت رسيده اند، به بهترين صورت، از عهده آن برآمدند و شاهد صدقى بر امكان اين جريان شدند.[8]
[1]. مريم، آيه 12.
[2]. مريم، آيه 12.
[3]. احقاف، آيه 15.
[4]. تفسير نمونه، ج 13، ص 28.
[5]. مريم، آيه 29.
[6]. همان، ص 53.
[7]. فخر رازى، تفسير كبير، ج 7، ص 516.
[8]. ر.ك: مجله تخصصى انتظار، ش 3، مقاله اى با عنوان امامت كودك، نوشته على اصغر رضوانى.
حرمت گوشت شتر در مذهب شیعه؟
شیخ نادان ، بن عبد ربه ا ز مشایخ اهل سنت می گوید گوشت شتر نزد شیعه از محرمات است و از خوردن گوشتش ابا دارند !!!
کاش مى دانستیم گناه شتر نحر شده چیست که حکمش از حیوانات حلال گوشت خارج شده است؟! و یا این حیوان نزد شیعه چه کرامتى دارد تا به خاطر آن از ذبحش خوددارى کند؟!
ما که از اینها بى خبریم [نه گناهى براى این حیوان بیچاره سراغ داریم و نه کرامتى] و شاید سازنده این روایت ، فلسفه اى مترقّى براى این نسبت ناروا و ننگین سراغ داشته باشد . و سخن نهایى در این معضل را کشتارگاه ها و ساطور قصّابها و فروشگاهها و مغازه هاى شیعیان در سراسر جهان مى زنند.(1)
از حیوانات صحرائى دو صنفند: اهلى و وحشى ، اما از اهلى هاى آنها همه اقسام گوسفند و گاو و شتر و اسب و قاطر و الاغ حلالند، ودر سه صنف اخیر کراهت دارد(2)
و این نه تنها قول حضرت امام رضوان الله تعالی علیه است بلکه تمام فقهای شیعه چنین حکمی دارند و رساله های عملیه شان در دسترس همگان است و می توانید رجوع کنید
وای بر مذهبی که اینگونه با حیله و مکر و نیرنگ بخوهاد پیش رود ، مسیرش به ترکستان است و البته راه به جایی هم نمی برد والله العالم
پی نوشتها :
2-تحریر الوسیله ، امام خمینی ، ج 3 ، گفتار در حلال و حرام خوردنی ، مساله 5
آیا شیعیان به دروغگویى شهره هستند؟
شیخ الاسلام بن تیمیه معتقد است همه علما یکپارچه معتقدند که دروغ در میان شیعه نسبت به سایر مسلمانان بیشتر رواج داشته و آشکارتر است ; به همین دلیل صاحبان صحاح همچون بخارى از هیچ یک از قدماى شیعه مثل عاصم بن ضمرة و حارثِ أعور و عبدالله بن سلمة و امثال آنها با اینکه بهترین هاى شیعه و برگزیدگانشان مى باشند ، روایتى نقل نکرده اند(1) .
در جواب مى گوییم: به راستى که با مراجعه به کتاب «منهاج السنّة» و کتاب «الفِصَل» و کتابهایى که در سِخافت مانند این دو کتاب مى باشند، براى ما با برهان صادق آشکار مى گردد که کدامیک از دو گروه دروغش فراوان تر است، ما یا آنها؟
و شگفت انگیزترین دروغ این آقا این است که مى گوید : صاحبان صحاح از شیعه روایت نکرده اند ، در حالى که ـ آن گونه که در جاى خود اشاره شده(2) ـ سراسر صحاح ششگانه اهل سنّت پر از روایات قدماى شیعه از صحابى گرفته تا تابعان و مشایخ دیگر مى باشد .(3)
به این جاهل نادان باید گفت : چگونه ممکن است شیعیانی که ایمان به خداوند و روز قیامت دارند و از اهل بیت پیامبر تبعیت میکنند و در قرآن و سنت از دروغ و دروغگویی به شدت نهی شده ودروغ از معاصی و موبقات کبیره است را روا دارند ؟
نعوذ بلله من الجهل و قلة الفهم ، اللهم اکرمنا بنور الفم و العلم
آدم کمی وجدانش را داور قرار دهد ، آخر تا به کی دروغگویی و افترا علیه شیعیان
پی نوشتها :
1 ـ منهاج السنّة 1 : 15 .
2 ـ سید عبدالحسین شرف الدین، المراجعات، نامه شانزدهم
3. شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 296.
تاریخچه بنای مسجد جمکران
در باره مسجد مقدس جمکران ماجرای معروفی نقل شده که متذکر می شویم.
بر طبق نقل مشهور، شخصی به نام شیخ "حسن بن مثله جمکرانی" می گوید: من شب سه شنبه، 17 ماه مبارک رمضان سال 373 هجرى قمرى در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتى از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: برخیز و مولاى خود حضرت مهدى علیه السلام را اجابت کن که تو را طلب نموده است•
آنها مرا به محلى که اکنون مسجد جمکران است آوردند، چون نیک نگاه کردم، تختى دیدم که فرشى نیکو بر آن تخت گسترده شده و جوانى سى ساله بر آن تخت، تکیه بر بالش کرده و پیرمردى هم نزد او نشسته است، آن پیر، حضرت خضر علیه السلام بود که مرا امر به نشستن نمود، حضرت مهدى علیه السلام مرا به نام خودم خواندند و فرمودند: "برو به حسن مسلم (که در این زمین کشاورزى می کند) بگو: این زمین شریفى است و حق تعالى آن را از زمین هاى دیگر برگزیده است، و دیگر نباید در آن کشاورزى کند. "
عرض کردم: یا سیدى و مولاى! لازم است که من دلیل و نشانه اى داشته باشم و گرنه مردم حرف مرا قبول نمی کنند، آقا فرمودند: "تو برو و آن رسالت را انجام بده، ما نشانه هایى براى آن قرار می دهیم، و همچنین نزد سید ابوالحسن (یکى از علماى قم ) برو و به او بگو: حسن مسلم را احضار کند و سود چند ساله را که از زمین به دست آورده است، وصول کند و با آن پول در این زمین مسجدى بنا نماید ...".
چون به راه افتادم، چند قدمى هنوز نرفته بودم که دوباره مرا باز خواندند و فرمودند: "بزى در گله جعفر کاشانى است، آنرا خریدارى کن و بدین مکان آور و آنرا بکش و بین بیماران انفاق کن، هر بیمار و مریضى که از گوشت آن بخورد، حق تعالى او را شفا دهد".
حسن بن مثله جمکرانى مىگوید: من به خانه بازگشتم و تمام شب را در اند یشه بودم، تا اینکه نماز صبح را خوانده و به سراغ على المنذر رفتم و ماجراى شب گذشته را براى او نقل کردم و با او به همان مکان شب گذشته رفتیم، و در آنجا زنجیرهایى را دیدیم که طبق فرموده امام علیه السلام حدود بناى مسجد را نشان می داد.
سپس به قم نزد سید ابوالحسن رضا رفتیم و چون به در خانه او رسیدیم، خادم او گفت: آیا تو از جمکران هستى؟ به او گفتم: بلى! خادم گفت: سید از سحر در انتظار تو است. آنگاه به درون خانه رفتیم و سید مرا گرامى داشت و گفت: اى حسن بن مثله من در خواب بودم که شخصى به من گفت: حسن بن مثله، از جمکران نزد تو می آید، هر چه او گوید، تصدیق کن و به قول او اعتماد نما، که سخن او سخن ماست و قول او را رد نکن.
از هنگام بیدار شدن تا این ساعت منتظر تو بودم، آنگاه من ماجراى شب گذشته را براى وى تعریف کردم، سید بلافاصله فرمود تا اسب ها را زین نهادند و بیرون آوردند و سوار شدیم، چون به نزدیک روستاى جمکران رسید یم، گله جعفر کاشانی را دیدیم، آن بز از پس همه گوسفندان می آمد، چون به میان گله رفتم، همینکه بز مرا دید به طرف من دوید، جعفر سوگند یاد کرد که این بز در گله من نبوده و تاکنون آنرا ندیده بودم، به هر حال آن بز را به محل مسجد آورده و آن را ذبح کرده و هر بیمارى که گوشت آن تناول کرد، با عنایت خداوند تبارک و تعالى و حضرت بقیه الله ارواحنا فداه شفا یافت.
ابو الحسن رضا، حسن مسلم را احضار کرده و منافع زمین را از او گرفت و مسجد جمکران را بنا کرد و آن را با چوب پوشانید.
سپس زنجیرها و میخ ها را با خود به قم برد و در خانه خود گذاشت، هر بیمار و دردمندى که خود را به آن زنجیرها می مالید، خداى تعالى او را شفاى عاجل می فرمود، پس از فوت سید ابوالحسن، آن زنجیرها ناپدید شد و دیگر کسى آنها را ندید. (تلخیص از کتاب نجم الثاقب، ص 383 تا 388)
در مورد هدف از بنای این مکان، مطلب قابل اعتمادی در منابع معتبر ذکر نشده است. ضمنا در فضیلت این بنای مقدس نیز شاید همین بس باشد که این مسجد تنها مسجدی است که به امر مبارک حضرت صاحب الزمان(عج) بنا گردیده و از طرفی توصیه به خواندن نماز در آن شده است.
علمای ربانی و عرفای بالله در این مسجد کراماتی دیده اند و احیانا توفیقاتی یافته اند که در فضیلت آن همین نکته بس است. توجه سیل خروشان مشتاقان مردم و منتظران آن حضرت صلوات الله علیه نیز خود نشان فضیلت این مسجد مقدس است.
برخی می گویند شیعیان پیامبران دروغین را دوست دارند!
باز هم از شیخ جاهل احمد بن عبدالحلیم مشهور به بن تیمیه نقل شده : «مسیلمه کذّاب و پیروانش از معروف ترین مرتدّان بودند، با این حال شیعیان آن گونه که بسیارى از بزرگانشان مانند ـ علاّمه حلّى ـ و دیگران مى گویند، این مرتدّان را دوست مى دارند و معتقدند که آنان برحقّند و ابوبکر به نا حقّ با آنان جنگید»(1).
در پاسخ مى گوییم:
اى کاش یک نفر در آنجا بود و از او مى پرسید که چه کسى به او خبر داده که شیعه ، مسیلمه و هم مسلکان وى را دوست مى دارد ، مگر نه این است که شیعه همیشه او را کذّاب و دروغگو دانسته و افتضاحات او را نقل نموده است و کتابهاى شیعه از آغاز تا پایان افشاگر اندیشه هاى باطل اوست ، و شیعه با تمام وجود معتقد است که نبوّت منحصر به خاتم الأنبیاء محمّد(صلى الله علیه وآله) بوده و هست . و هر کس غیر از او ادّعاى مقام نبوّت کند کافر است .
اى کاش این بزرگان را که او ادّعا مى کند به ما معرّفى مى کرد و مى گفت که آیا با آنها درباره دیدگاهشان شفاهاً گفت وگو کرده است؟! پس چرا نام آنها را ذکر نمى کند؟! آیا در کتابهاى آنها دیده است؟! پس آن کتابها کدام است؟! او که از علاّمه نام مى برد هم اکنون کتابهاى کلامى و عقیدتى وى ، برخى خطّى و برخى چاپى در دسترس است ، ملاحظه نمایید که در کدام یک از آنها این نسبت هاى ناروا وجود دارد !(2)
بن تیمیه،خدا از سر تقصیراتت نگذره ، با این حرفها راه به جایی نمبری و مذهب خبیث وهابیت و سلفی گری هم دیگر طرفدار ندارد آقا جان
امروزه همه مطلع اند و آگاه ، با این خزعبلات نمی توان اذهان عمومی را فریفت
و لا حول و لا قوة الا بلله العلی العظیم
پی نوشتها :
1ـ منهاج السنّة 2 : 102 .
2ـ شفیعی شاهرودی، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 304.
شیعیان یهود امت اسلام اند!
صاحب کتاب العقد الفرید مى گوید(1):
شیعه، یهود این امّت است; زیرا همان گونه که یهودیان از مسیحیان بیزارند شیعیان نیز از اسلام بیزارند ، و با آن دشمنى مىورزند.
در پاسخ به این تهمت ناروا مى گوئیم:
چگونه مى توان این سخن گزنده و دردناک را پذیرفت در حالى که در قرآن مجید آمده است : (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَیْرُ ا لْبَرِیَّةِ)(2)]همانا کسانى که ایمان آوردند واعمال صالح انجام دادند، بهترین مخلوقات خدایند [واز پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیرامون این آیه چنین وارد شده است که خطاب به على(علیه السلام) فرمود: «هم أنت وشیعتک»(3) ]آنان (خیر البریّة) تو وشیعیانت هستید[؟!
و چگونه آن را بپذیرد در حالى که پیامبر امین(صلى الله علیه وآله) در روایتى خطاب به على(علیه السلام) مى فرماید : «أنت وشیعتُک فی الجنّة»(4)] تو و شیعیانت در بهشت هستید[؟!
و نیز مى فرماید : «إذا کان یوم القیامة دُعی الناس بأسمائهم وأسماء اُمّهاتهم إلاّ هذا ـ یعنى علیّاً ـ وشیعته ; فإنّهم یُدعَون بأسمائهم وأسماء آبائهم لصحّة ولادتهم»(5)] در روز قیامت مردم با نامهاى خویش و نامهاى مادرانشان خوانده مى شوند ، مگر این شخص ـ یعنى على ـ و شیعیانش که با نامهاى خود و نامهاى پدرانشان خوانده مى شوند ; زیرا ولادتشان پاک و صحیح است[ .
و نیز فرموده است: «یا علىّ! إنّ الله قد غفرلک ، ولذرّیّتک ، ولوُلدک ولأهلک ، وشیعتک ، ولمحبّی شیعتک»(6)] اى على! به راستى که خداوند تو و ذرّیّه ، و فرزندان و خانواده و شیعیان و دوستداران شیعیان تو را بخشیده است[ .
و نیز فرموده است : «إنّک ستقدم على الله أنت وشیعتک راضین مرضیّین»(7) ] (اى على!) تو به زودى بر خداوند وارد مى شوى در حالى که تو و شیعیانت از خداوند راضى بوده و او نیز از شما راضى است[.
و فرموده است: «أنت أوّل داخل الجنّة من اُمّتی، وأنّ شیعتک على منابر من نور ، مسرورون مبیضّة وجوههم حولی ، أشفع لهم فیکونون غداً فی الجنّة جیرانی»(8)]تو نخستین کسى هستى که وارد بهشت مى شوى و شیعیانت بر منبرهایى از نور قرار داشته ، و سپیدرو پیرامون من هستند ، آنان را شفاعت مى کنم و فرداى قیامت در بهشت همسایه من هستند[ .
و فرموده است:«أناالشجرة ، وفاطمة فرعها ، وعلىٌّ لقاحها ، والحسن و الحسین ثمرتها ، وشیعتنا ورقها ، وأصل الشجرة فی جنّة عدن وسائر ذلک فی سائر الجنّة»]من درخت هستم ، و فاطمه شاخه آن ، و على لقاح آن ، و حسن و حسین ثمره آن ، و شیعیان برگهاى آن ، ریشه و اصل این درخت در بهشت عدن قرار دارد و دیگر بخشهاى آن در بخشهاى دیگر بهشت است[ .
و فرموده است:«إنّ هذا ـ یعنی علیّاً ـ وشیعته هم الفائزون یوم القیامة»(9)] همانا على و شیعیانش در روز قیامت رستگار و ظفرمندند[.
و در خطبه اى فرموده است:«أیّها الناس من أبغضنا ـ أهل البیت ـ حشره الله یوم القیامة یهودیّاً ، مُثّل لی اُمّتی فی الطین فمرّ بی أصحاب الرایات فاستغفرت لعلىّ وشیعته»(10) ]اى مردم! هر کس بُغض ما اهل بیت را در دل داشته باشد خداوند وى را در روز قیامت یهودى محشور خواهد کرد ; امّت من آنگاه که در عالم طین (قبل از صورت گرفتنشان در عالَم طینت و ذر) بودند براى من متمثّل و مجسّم شدند و صاحبان پرچم ها (گروههاى گوناگون)(11) از برابر من عبور کردند و من در آنجا براى على و شیعیانش طلب مغفرت کردم[ .
و فرموده است:«شفاعتی لاُمّتی ، من أحبّ أهل بیتی ، وهم شیعتی»(12)]شفاعت من ویژه آن گروه از امّت من است که اهل بیت مرا دوست مى دارند، و آنانند شیعیان من[.(13)
1 ـ العقد الفرید 1 : 269 ]2 / 104[ .
2 ـ بیّنة : 7 .
3 ـ تفسیر جامع البیان، 30: 146]مج 15/ج، 30/264[
4 ـ تاریخ بغداد 12 : 289 .
5 ـ مروج الذهب 2 : 51 ]3/7[ .
6 ـ الصواعق : 96 و 139 و 140 ]161 و 232 و 235[ .
7 ـ نهایه ابن اثیر 3 : 276 ]4/106[ .
8 ـ مجمع الزوائد 9 : 131 ; کفایة الطالب : 135 ]ص 265 ، باب 62[ .
9 ـ المناقب : 66،ص 111، ح 120؛ ص265 ، ح 247 و تذکرة السبط : 31 ]ص 54[ .
10ـ مجمع الزوائد 9 : 172 .
11ـ ]شاید اشاره است به اینکه : هر گروهى را با امام آنها و کسى که عَلَم دار و پرچم بدست و پیشتاز آنان است ، مشاهده کرد ; چنان که در روز قیامت نیز چنین است : (یَوْمَ نَدْعُواْ کُلَّ أُنَاس بِإِمَامِهِمْ)«(به یاد آورید) روزى را که هر گروهى را با پیشوایشان مى خوانیم»; إسراء/71[ .
12ـ تاریخ خطیب 2 : 146 .
13ـ شفیعی شاهرودی، گزیده ای جامع از الغدیر، ص 268.