معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 520213
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

السلام عليك يا جعفر بن محمد الصادق


ويژگيهاى زندگى امام صادق (ع )


جعفر بن محمد، امام صادق (عليه السلام ) در ميان برادرانش جانشين و وصىّ پدرش ‍ بود و بعد از پدر، عهده دار مقام امامت گرديد. او از نظر فضايل ، برترين آنان بود و در مقام و منزلت در نزد شيعه و سنّى از همه برادرانش ، برتر و بلندمقام تر و نامدارتر بود. و به قدرى از علوم او نقل كرده اند كه در همه جا پخش شده و از مسافر و غير مسافر از گفتار آن حضرت بهره مند مى شدند و آن اندازه كه علما و دانشمندان از او نقل حديث كرده اند، از هيچكس از افراد خاندان آن حضرت ، آن اندازه نقل نكرده اند و راويان و اهل آثار، به قدرى كه از او بهره مند شده اند از ديگران بهره مند نشده اند، چرا كه دانشمندان حديث شناسى كه نام راويان مورد اطمينان از علوم آن حضرت را برشمرده اند - با همه اختلاف در عقيده و گفتار - به ((چهار هزار نفر)) مى رسد و دلايل صدق امامت امام صادق (عليه السلام ) آنچنان آشكار است كه قلبها را حيران كرده و زبان دشمن را از اشكال تراشى و خرده گيرى لال نموده است . امام صادق (عليه السلام ) به سال 83 هجرت (17 ربيع الاوّل ) در مدينه چشم به جهان گشود و در (25) ماه شوّال ، سال 148 هجرى در سن 56 سالگى به شهادت رسيد.
قبر شريفش در قبرستان بقيع (واقع در مدينه ) در كنار قبر پدر و جدّ و عمويش امام حسن مجتبى (عليه السلام ) مى باشد. مادرش ((اُمّ فَروه )) نام داشت كه دختر قاسم بن محمّد بن ابوبكر است .
آن حضرت 34 سال امامت كرد، پدرش امام باقر (عليه السلام ) او را وصىّ خود قرار داد و به طور آشكار، به امامت او تصريح كرد.
دلايل امامت امام صادق (ع )
1 - ((ابوالصَّباح كنانى ))(1) مى گويد: روزى امام باقر (عليه السلام ) به پسرش امام صادق (عليه السلام ) نگاه كرد و فرمود: آيا اين شخص را مى نگريد؟ اين شخص از كسانى است كه خداوند در شاءن آنان فرموده است :
(وَنُرِيدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ ). (2)
((اراده ما بر اين قرار گرفته كه به مستضعفين نعمت بخشيم و آنان را پيشوايان و وارثين روى زمين قرار دهيم )).
2 - ((جابر بن يزيد جُعْفى )) مى گويد: از امام باقر (عليه السلام ) درباره امام صادق (عليه السلام ) سؤ ال شد، فرمود:((سوگند به خدا او قيام كننده آل محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است )). (3)
3 - ((على بن حكم )) از طاهر (يكى از ياران امام باقر) نقل مى كند كه گفت :((من در حضور امام باقر (عليه السلام ) بودم ، جعفر (امام صادق ) به پيش آمد، امام باقر (عليه السلام ) فرمود:((هذا خَيْرُ الْبَرِيَّة ؛ اين شخص (از) برترين آفريدگان است )). (4)
4 - در ((حديث لَوْح )) (5 ) ذكر شد كه از طرف خداوند به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيده و توسّط جابر بن عبداللّه انصارى به امام باقر (عليه السلام ) نقل يافته )تصريح به امامت امام صادق (عليه السلام ) بعد از پدرش ،شده است .
5 - و همچنين دلايل عقلى بيانگر صدق امامت آن حضرت است ؛ زيرا به حكم عقل ، امام بايد برترين فرد امّت باشد و امام صادق (عليه السلام ) برترين فرد بود؛ چون برترى او درعلم و زهد و عمل ، بر همه مردم و بر برادران و پسرعموهايش آشكار بود.
و نيز به حكم عقل ، امامت براى كسى كه داراى مقام عصمت ، همچون عصمت پيامبران نيست ، باطل و بى اساس است و همچنين كسى كه در علم و دانش ، كامل نيست شايستگى مقام امامت را ندارد.
و پرواضح بود كه مدّعيان امامت در عصر آن حضرت ، نه داراى مقام عصمت بودند و نه به كمال علم در جهت دين رسيده بودند و همين مطلب دليل انحصار امامت به وجود امام صادق (عليه السلام ) مى باشد؛ زيرا در هر زمانى به وجود امام معصوم (رهبرى كه گناه و اشتباه نكند) نياز است ، طبق آنچه كه قبلاً ذكر شد.
6 - و نيز معجزاتى كه مطابق نقل راويان به وسيله امام صادق (عليه السلام ) بروز كرده ، بيانگر صدق امامت او و حقّانيت اوست و حاكى از بطلان ادّعاى ديگر مدّعيان امامت مى باشد.
به عنوان نمونه
((ابوبصير)) مى گويد:((به مدينه رفتم و با كنيزك خود همبستر شدم ، سپس از خانه بيرون آمدم كه به حمّام (براى غسل جنابت ) بروم ، عدّه اى از دوستان را ديدم كه به ديدار امام صادق (عليه السلام ) مى روند، ترسيدم كه آنان از من پيشى گيرند و من توفيق ديدار آن حضرت را نداشته باشم لذا با آنان (در حال جنابت ) به راه افتادم تا به محضر امام صادق (عليه السلام ) رسيديم ، وقتى در برابرش قرار گرفتم ، نگاهى به من كرد و فرمود:
((اى ابابصير! آيا نمى دانى كه براى شخص جنب روا نيست به خانه هاى پيامبران يا به خانه هاى فرزندان پيامبران بروند؟!))
شرمگين شدم و عرض كردم :((اى فرزند رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) جمعى از دوستان به محضر شما مى آمدند آنان را ملاقات كردم ديدم اگر با آنان به خدمت شما نيايم ، از ديدار شما محروم خواهم شد و ديگر هرگز چنين كارى نمى كنم ، سپس از محضر آن حضرت بيرون آمدم )).(6)
و روايات بسيارى مانند روايت فوق نقل شده كه بيانگر معجزات و اخبار آن حضرت از غيب است كه ذكر آنها در اينجا به طول مى انجامد و در اينجا به همين مقدار اكتفا مى شود.
فرزندان امام صادق (ع )
امام صادق (عليه السلام ) داراى ده فرزند بود:
1 - اسماعيل .
2 - عبداللّه .
3 - اُمّ فروه (كه مادرشان فاطمه دختر حسين پسر امام سجّاد (عليه السلام ) بود).
4 - موسى (عليه السلام ) .
5 - اسحاق .
6 - محمّد.
7 - عباس .
8 - على .
9 و 10 - اسماء و فاطمه - كه از مادران مختلف بودند.
((اسماعيل )) بزرگترين فرزند امام صادق (عليه السلام ) بود و امام صادق (عليه السلام ) بسيار او را دوست داشت و به او علاقه نشان مى داد.
گروهى از شيعيان ، گمان مى كردند كه امام بعد از حضرت صادق (عليه السلام ) اسماعيل است ؛ زيرا سنّ او از همه برادرانش بيشتر بود و امام صادق (عليه السلام ) علاقه خاصى به او داشت و او را بسيار احترام مى كرد.
سرگذشت اسماعيل اوّلين پسر امام صادق (ع )
اسماعيل در زمان حيات امام صادق (عليه السلام ) در ((عُرَيْض )) (درّه اى در يك فرسخى مدينه ) از دنيا رفت ، اصحاب امام او را به مدينه به حضور امام صادق (عليه السلام ) آوردند و جنازه او در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
نقل شده است كه امام صادق (عليه السلام ) در مرگ اسماعيل بسيار ناراحت و اندوهگين شد و دنبال جنازه او با پاى برهنه و بدون ((ردا)) حركت مى كرد و دستور داد چند بار تابوت او را به زمين گذاردند و سپس بلند كردند و مكرر روپوش او را كنار مى زد و به صورت او نگاه مى كرد و با اين كار مى خواست به گروهى از اصحابش كه به امامت اسماعيل بعد از پدر معتقد بودند، بفهماند كه او مرده است و ديگر شبهه اى در مورد زنده بودن او بجاى نماند.
وقتى كه اسماعيل از دنيا رفت ، آنان كه معتقد به امامت او بعد از پدرش بودند، از اين عقيده دست كشيدند، تعداد اندكى از اصحاب امام صادق (عليه السلام ) كه نه از اصحاب نزديك و نه از روايت كنندگان از جانب او بودند، بلكه از افراد دور و اطراف بودند، بر عقيده خود به امامت اسماعيل باقى ماندند!
بعد از شهادت امام صادق (عليه السلام ) گروهى از اصحاب او، به امامت امام موسى بن جعفر (عليهماالسلام ) بعد از پدرش ، اعتقاد داشتند و بر همين عقيده باقى ماندند. ولى افراد ديگر (فرقه اسماعيليه ) بر دو گروه تقسيم شدند:
الف : گروهى از عقيده به زنده بودن اسماعيل دست برداشتند و به امامت پسر او ((محمّد بن اسماعيل )) معتقد شدند، بر اين اساس كه گمان كردند، امامت حق پدر او (اسماعيل ) بود و فرزند اسماعيل سزاوارتر به مقام امامت است تا برادر اسماعيل .
ب : گروه ديگر همچنان معتقدند كه اسماعيل زنده است و امام هفتم مى باشد، اين گروه اكنون بسيار اندكند كه نمى توان كسى را به اين نام ، نشان داد و اين دو گروه را به عنوان ((اسماعيليّه )) مى نامند، ولى آنچه امروز از فرقه اسماعيليه معروف است ، همان گروه اوّلندكه مى گويند:((امامت بعدازاسماعيل درميان فرزندان او تا روز قيامت ادامه دارد)).

منابع :

1-الكافي ج 1 ص 306،سند روايت :

محمد بن يعقوب الكليني عن لحسين بن محمد عن معلى بن محمد عن الوشاء عن أبان بن عثمان عن أبي الصباح الكناني عن ابي جعفر الباقر عليه السلام ...

پس سند روايت صحيح است.

2-سوره قصص ، آيه 5.

2-جمله ((خَيْرُ البرِيَّة )) در آيه 7 سوره بيّنه آمده است مى فرمايد:
(اِنَّ الَّذِين آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ اُولئكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) ((و آنان كه به خداى يكتا ايمان آوردند و نيكوكار شدند، آنان به حقيقت بهترين جهانيان هستند)).

3-الكافي ج 1 ص 307

سند روايت : محمدبن يعقوب الكليني عن  محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن ابن محبوب عن هشام بن سالم عن جابر بن يزيد الجعفي عن أبي جعفر عليه السلام ...

سند روايت صحيح است، منظور از قائم يعني كسي كه قائم به امامت باشد و عهده دار وصايت امام قبلي باشد.

4-كافي ج 1 ص 306و 307، كليني اين حديث به سه طريق از طاهر از اصحاب امام باقر روايت كرده است.

حديث 4 كتاب الحجه ، باب النص و لاشاره علي ابي عبد الله جعفر بن محمد الصادق صلوات الله عليهما

طريق اول : محمدبن يعقوب الكليني عن عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد عن علي بن الحكم عن طاهر(صاحب ابي جعفر عليه السلام)...

اسناد روايت ضعيف است بخاطر مجهول بودن طاهر

--------

حديث 5 كتاب الحجه ، باب النص و لاشاره علي ابي عبد الله جعفر بن محمد الصادق صلوات الله عليهما

طريق  دوم : محمدبن يعقوب الكليني عن عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد عن بعض أصحابنا عن يونس بن يعقوب عن طاهر ...

اشكال سندي: مرسله بودن روايت به واسطه "بعض اصحابنا" كه بيانگر اين است كه سلسله سند ناقص است چرا كه "عده من اصحابنا" در وسط حديث مشخص نيست چه كساني هستند بر خلاف "عدة من اصحابنا" كه كليني در آغاز برخي احاديث از آنها نقل حديث مي كند ، چرا كه آنها مشخص اند و مورد وثوق

اشكال بعدي همان مجهول بودن طاهر است

--

حديث 6 كتاب الحجه ، باب النص و لاشاره علي ابي عبد الله جعفر بن محمد الصادق صلوات الله عليهما

طريق سوم : محمد بن يعقوب الكليني عن أحمد بن مهران عن محمد بن علي عن فضيل بن عثمان عن طاهر ...

اشكال سندي :ضعف روايت به سبب ضعيف بودن محمد بن علي معروف به ابو سمينه و مجهول بودن طاهر

در كل چون اين روايت به سه طريق روايت شده متواتر است و مي تواند معتبر باشد و ضعف سندي آن لطمه اي به اعتبار متن آن نمي زند و حد اقل اينكه مي تواند مؤيد روايات صحيح نقل شده در اين باب باشد

5-حديث صحيح الاسناد كه  صحابي بزرگوار جابر بن عبدالله الانصاري (رض) آن را از حضرت صديقه شهيده فاطمه زهرا سلام الله عليها روايت مي كند   كه نام ائمه دوازده گانه در آن آمده است

رجوع شود به كافي ج 1 ص 527 ، كتاب الغيبه شيخ طوسي ص144،غيبة النعماني ص62

6-اعلام الوري باعلام الهدي ص 275 ، الرشاد في معرفة حجج الله علي العباد ج 2 ص185

سه شنبه 21 6 1391 16:6

يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ أَيُّهَا الصَّادِقُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّه

شهادت رئيس مكتب جعفري مولانا الامام جعفر بن محمد الصادق صلوات الله عليه و علي آبائه و اجداده را به عموم شيعيان و اتباع آن امام تسليت و تعزيت عرض مي نماييم.

آخرين وصيت امام عليه السلام را با ترجمه اش خدمت خوانندگان گرامي قرار مي دهم به اميد اينكه به سفارشات ائمه پايبند باشيم.

يكي از اصحاب حضرتش بنام ابوبصير، آخرين سفارش امام را اينگونه روايت مي كند :

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أُمِّ حَمِيدَةَ أُعَزِّيهَا بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَبَكَتْ وَ بَكَيْتُ لِبُكَائِهَا ثُمَّ قَالَتْ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ لَوْ رَأَيْتَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عِنْدَ الْمَوْتِ لَرَأَيْتَ عَجَباً فَتَحَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ قَالَ اجْمَعُوا كُلَّ مَنْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ‏ قَرَابَةٌ قَالَتْ فَمَا تَرَكْنَا أَحَداً إِلَّا جَمَعْنَاهُ فَنَظَرَ إِلَيْهِمْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ شَفَاعَتَنَا لَا تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلَاةِ

ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ص 228

المحاسن ج 1 ص 80

وسائل الشيعه ج 4 ص 26 ح 4423

ترجمه :

ابو بصير نقل مي كند : بر ام حميده وارد شدم كه براي وفات امام به او تسليت بگويم ، پس او گريست و من نيز تحت تأثير قرار گرفتم و گريه كردم سپس گفت اي ابا محمد اگر بودي وابا عبدالله (امام صادق) عليه السلام را در واپسين لحظات زندگاني اش مي ديدي ، شگفت زده مي شدي ، امام چشمانشان را گشودند و فرمودند هر آنكه بين ما و او نسبت خويشي وجود دارد را جمع كنيد ، پس ما همه را فرا خوانديم ، سپس امام به آنها نگرسيتند و فرموند شفاعت ما به كسي كه نماز را سبك شمارد هرگز نخواهد رسيد.

 وبلاگ نداي اسلام

سه شنبه 21 6 1391 14:44

تهيه آب توسط على(عليه السلام) در جنگ بدر

 داستان آب آوردن على(عليه السلام) در جنگ بدر چگونه نقل شده است؟

 امام احمد حنبل در «مناقب»(1) اين حديث را اين چنين ذكر نموده كه : چون شب بدر شد پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : «من يستقي لنا من الماء؟!» [چه كسى به ما آب مى نوشاند؟!] مردم از روى ترس قبول نكردند . پس على(عليه السلام) برخاست و دلوى بر دوش خود انداخت و بر سر چاهى كه عميق و تاريك بود آمد و داخل آن شد . پس خداوند بر جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل وحى فرستاد كه براى يارى رساندن به محمّد(صلى الله عليه وآله) و برادرش و لشكرش آماده شويد . پس از آسمان فرود آمدند و سر و صدايى داشتند كه هر كس آن را مى شنيد به وحشت مى افتاد و مى ترسيد . چون به محاذى چاه رسيدند به جهت اكرام و بزرگداشت على(عليه السلام) همگى به او سلام كردند(2).(3)

ما را از دعاي خيرتان فراموش نفرماييد ، وبلاگ نداي اسلام

1 - حديث شماره 171 ; و در فضائل الصحابة : ح 1049 ; و در تاريخ ابن عساكر : شماره 868 .

2 - [مراجعه شود: شرح نهج البلاغة 2/450 ; 9/172 ، خطبه 154] .

3 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 372

احتجاج امير المؤمنين(عليه السلام) به حديث «علىٌّ مع الحق

اميرالمؤمنين على(عليه السلام) در كجا به حديث «علىٌّ مع الحق» احتجاج فرمودند؟

 اميرالمؤمنين(عليه السلام) در شوراى شش نفره بعد از وفات عمر بن خطّاب در حضور عثمان، طلحه، زبير، سعد ين ابي وقّاص و عبدالرحمن بن عوف فرمود: «انشدكم بالله! اتعلمون انّ رسول الله(صلى الله عليه وآله) قال: الحق مع علىّ و علىّ مع الحقّ يدور الحق مع علىّ كيفما دار»;(1) «شما را به خداوند سوگند مى دهم! آيا شما مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: حق با على و على با حق است. حق با على دور مى زند هر جا كه على دور زند.»(2)

 حيدر اميرالمؤمنين است ، وبلاگ نداي اسلام

1. مناقب خوارزمى، ص 217.

2. على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(2)، ص 427.

 

چهارشنبه 3 3 1391 12:57

جناب ابوبكر بن ابى قُحافه على(عليه السلام) را چگونه توصيف مى كند؟

1. السنن الكبرى، به نقل از ابوبكر: على بن ابى طالب(عليه السلام)، عترتِ پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) است.(1)

2. تاريخ اصفهان به نقل از جابر: نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودم و ابوبكر و عمر هم نزد وى بودند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اشاره به على(عليه السلام) فرمود: «پروردگارا! آن كه وى را دوست مى دارد، دوست بدار، و آن كه او را دشمن مى دارد، دشمن بدار. آن كه او را يارى مى كند، يارى كن، و آن كه وى را تنها مى گذارد، تنهايش بگذار».

ابوبكر به عمر گفت: سوگند به خدا، اين تمام فضيلت است.(2)

3. تاريخ دمشق به نقل از شعبى: ابوبكر، نشسته بود كه على بن ابى طالب(عليه السلام) از دور پيدا شد. ابوبكر وقتى او را ديد، گفت: كسى كه نگاه به با منزلت ترينِ مردم، نزديكترينِ آنان (به پيامبر(صلى الله عليه وآله))، با وقار ترينِ آنان، و پُر بهره ترين آنان از پيامبر خدا شادمانش مى كند، بايد به اين كه مى آيد، بنگرد.(3)

4. المناقب للخوارزمى، عن الشعبى: نَظَرَ أبوبَكر الصِّدّيقُ إلى عَلِىِّ بنِ أبى طالِب(عليه السلام) مُقبِلاً، فَقالَ: مَن سَرَّهُ أن يَنظُرَ إلى أقرَبِ النّاسِ قَرابَةً مِن نَبِيِّهِم(صلى الله عليه وآله)، و أجوَدِهِ مِنهُ مَنزِلَةً، و أعظَمِهِم عِندَ اللّهِ غِناءً، و أعظَمِهِم عَلَيهِ، فَلْيَنظُرْ إلى عَلِىٍّ(عليه السلام). «ابوبكر صدّيق به على بن ابى طالب(عليه السلام)كه از رو به رو مى آمد، نگاه كرد و گفت: آن كه نگاه به خويشاوند ترينِ مردم به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)، برخوردار از نيك ترين منزلت به نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بهره مندترين آنان نزد خداوند، و والاترين آنان براى خدا، شادمانش مى كند، به على بنگرد».(4)

5. الفصول المختارة، به نقل از شعبى: على بن ابى طالب(عليه السلام)، از كنار ابوبكر و يارانش گذشت و سلام داد. ابوبكر گفت: آن كه نگاه كردن به اوليّن مسلمان از بين مردم و خويشاوندترينِ آنان به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) شادمانش مى كند، بايد به علىّ بن أبى طالب(عليه السلام)بنگرد.(5)(6)

 حيدر اميرالمؤمنين است ، وبلاگ نداي اسلام

1-السنن الكبرى، جلد6، صفحه 274، حديث 11927; تاريخ دمشق، جلد42، صفحه 411.

2-تاريخ اصفهان، جلد2، صفحه 338، شماره 1894.

3-تاريخ دمشق، جلد42، صفحه 411 و 73; الإشراف، صفحه 46، حديث 55.

4-مناقب خوارزمى، صفحه 161، حديث 193; الرياض النضرة، جلد3، صفحه 119.

5-الفصول المختارة، صفحه 265.

6-دانش نامه اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج8، ص475

دسته ها : امامت
چهارشنبه 3 3 1391 12:54

تحريف حديث يوم الدار در تفسير طبرى

 طبرى در تفسير خود چگونه حديث يوم الدّار را تحريف نموده است؟

طبري بعد از روايت كردن حديث يوم الدّار در كتاب تاريخ خود ـ دوستي با آن حديث را در كتاب تفسير خود كنار گذاشته، خيانت كرده و تمام متن و سند را حرف به حرف آورده است لكن گفتار رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در فضيلتِ كسى كه به پذيرش دعوت مبادرت كرد را مجمل و مبهم گذاشته و نوشته است: پس پيامبر فرمود: «فأيُّكم يوازرني على هذا الأمر على أن يكون أخي وكذا وكذا؟» (كدام يك از شما مرا بر اين كار كمك مى كند تا برادر من و فلان و فلان باشد؟). و درباره كلام اخير پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى نويسد: «إنَّ هذا أخي وكذا وكذا» ( فرمود: همانا اين برادر من و فلان و فلان است).

و ابن كثير شامى در كتاب «البداية و النهاية»(1)، و در تفسير خود(2)، در اين دگرگونى و واژگونى حديث، از طبرى پيروى كرده است. و ذكر آن دو كلمه بر او گران آمده است در حالى كه تاريخ طبرى ـ كه تنها منبع وى در تاريخش مى باشد و در آن جا حديث را به طور مفصّل ذكر كرده است ـ در برابر ديدگانش وجود داشته است; زيرا برايش خويشايند نبوده كه نصّ بر وصايت و خلافت دينى اميرالمؤمنين را اثبات كند يا بر آن دليل آورد يا به آن اشاره كند. و آيا هدف طبرى وقتى در تفسير خود، كلمات را از جايگاهش تغيير داده و تحريف كرده ـ پس از اينكه از روى غفلت اين روايت را به صورت صحيح در تاريخ خود ذكر كرده ـ نيز همين بوده است؟!!(3)

 ما را از دعاي خيرتان فراموش نفرماييد ، وبلاگ نداي اسلام

1 ـ البداية و النهاية 3: 40 (3/53).

2 ـ تفسير ابن كثير 3: 351.

3 ـ شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص 202.

چهارشنبه 3 3 1391 12:50

عصمت پيامبران فقط در امور رسالت محدود مي شود؟

در ابتدا لازم‌ است‌ چند مطلب‌ بيان‌ شود:

1ـ عصمت‌ از مادة‌ «عصم‌» به‌ معناي‌ امساك‌ و نگهداشتن‌ است‌[1] و در اصطلاح‌ متكلمان، عبارت‌ است‌ از «لطف‌خداوند به‌ بعضي‌ از بندگان‌، كه‌ با وجود آن‌ هيچ‌ انگيزه‌اي‌ براي ترك‌ طاعت‌ و انجام‌ معصيت‌ ندارند، اگر چه‌ قدرت بر آن‌ دارند.[2]»

2ـ بنابر يك‌ تقسيم‌ در مورد انبياء، سه‌ گونه‌ عصمت‌ متصور است‌:

الف‌) عصمت‌ در دريافت‌ وحي‌؛ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ وحي‌ الهي‌ را بدون‌ كم‌ و زياد دريافت‌ مي‌كنند.

ب‌) عصمت‌ در ابلاغ‌ وحي‌؛ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ در رساندن‌ دستورات‌ الهي‌ به‌ مردم‌، از هر خطا و اشتباهي‌ مصون‌هستند.

ج‌) عصمت‌ از معصيت‌؛ يعني‌ در امور ديگر غير از دريافت‌ و ابلاغ‌ وحي‌، معصوم‌ هستند.[3]

3ـ در سورة‌ عبس‌ آمده‌: «عَبَس‌َ وَ تَولّي‌' أن‌ْ جَاءَه‌ُ الاعْمي‌'[4]؛ چهره‌ در هم‌ كنيد و روي‌ بر تافت‌ از اينكه‌ نابينايي‌ به‌سراغ‌ او آمده‌ بود.» بين‌ مفسرين‌ شيعه‌ و اهل‌ سنت‌ اختلاف‌ است‌ كه‌ شأن‌ نزول‌ آيه‌ در مورد كيست‌؟ مفسرين‌ شيعه‌مي‌گويند آيه‌ در مورد شخصي‌ از بني‌ اميّه‌ است‌[5]، ولي‌ اهل‌ سنت‌ قائلند كه‌ آيه‌ در مورد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نازل ‌شده است‌[6].

با توجه‌ به‌ مقدمات‌ فوق‌، به‌ بيان‌ دلايل‌ شيعه‌ بر عصمت‌ انبياء به‌ طور مطلق‌ (سه‌ مرحله‌ بيان‌ شده‌) و صحت‌ و ياعدم‌ صحت‌ استدلال‌ به‌ آيات‌ فوق‌ بر مدعا (عدم‌ عصمت‌ انبياء به‌ طور مطلق‌) مي‌پردازيم‌:

دلايل‌ شيعه‌ (اماميّه‌) بر عصمت‌ انبياء:

علماي‌ شيعه‌ بر عصمت‌ انبياء به‌ طور مطلق‌، دلايل‌ گوناگوني‌ اقامه‌ كرده‌اند كه‌ چند برهان‌ را به‌اختصار بيان مي‌كنيم‌:

1ـ عصمت‌ انبياء در قرآن‌: آياتي‌ چند از قرآن‌ مجيد بر عصمت‌ انبياء دلالت‌ دارند از جمله‌: خداوند مي‌فرمايد: «ومن‌ يطع‌ الرسول‌ فقد اطاع‌ الله‌[7]؛ كسي‌ كه‌ از رسول‌ خدا و پيامبر او اطاعت‌ كند، همانا خدا را اطاعت‌ كرده‌ است‌».

همچنين‌ مي‌فرمايد: «و ما ارسلنا من‌ رسول‌ الا ليطاع‌ بأذن‌ الله‌[8]؛ و ما هيچ‌ رسولي‌ به‌ سوي‌ شما نفرستاديم‌ مگراين‌ كه‌ به‌ اذن‌ پروردگار از او اطاعت‌ و پيروي‌ شود». و روشن‌ است‌ كه‌ اگر انبياء داراي‌ مقام‌ عصمت‌ نبودند به‌ طورمطلق‌ و بدون‌ قيد و شرط‌ به‌ اطاعت‌ از آن‌ها امر نمي‌شد و اطاعت‌ از آن‌ها در رديف‌ اطاعت‌ از خداوند قرارنمي‌گرفت‌.

و در جاي‌ ديگر خداوند مي‌فرمايد: «لقد كان‌ لكم‌ في‌ رسول‌ الله‌ اسوة‌ حسنة‌[9]؛ به‌ درستي‌ كه‌ رسول‌ خدا (صلي الله عليه و آله) براي‌ شمااسوه‌ و الگوي‌ نيكويي‌ است.» و اسوه‌ بودن‌ در جميع‌ مجالات‌ و امور فقط‌ با عصمت‌ مطلقه‌ سازگار است‌[10].

2ـ وثوق‌ و اطمينان‌ فرع‌ بر عصمت‌ است‌: انبياء از طرف‌ خداوند براي‌ تبليغ‌ و ارشاد و هدايت‌ بشر، مبعوث‌ شده‌اند وپيروي‌ از آنان‌ واجب‌ است. خداوند مي‌فرمايد: «قل‌ ان‌ كنتم‌ تحبّون‌ اللّه‌ فاتبعوني‌ يحببكم‌ اللّه[11]‌؛ بگو اگر خدا را دوست‌ داريد، از من‌ پيروي‌ كنيد، تا خدا نيز شما را دوست‌ بدارد».

زماني‌ اين‌ هدف‌ و غرض‌ تحقق‌ مي‌يابد كه‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ آنان‌ اطمينان‌ و وثوق‌ پيدا كنند. و اين‌ امر در گرو اين‌است‌ كه‌ انبياء از هر خطا و اشتباه‌ و معصيتي‌ مصون‌ و پاك‌ باشند. (حتي‌ در غير از دريافت‌ و ابلاغ‌ وحي‌) چرا كه‌مشاهدة‌ كذب‌ خطا و معصيت‌ از نبي‌، اين‌ اطمينان‌ را از بين‌ مي‌برد و مردم‌ نسبت‌ به‌ دريافت‌ وحي‌ و ابلاغ‌ آن‌ هم‌دچار شك‌ و ترديد مي‌شوند، كه‌ در اين‌ صورت‌ غرض‌ از بعثت‌ محقق‌ نخواهد شد.

محقق‌ طوسي‌ مي‌فرمايد: «و يجب‌ في‌ النبي‌، العصمة‌ ليحصل‌ الوثوق‌ فيحصل الغرض‌[12]؛ وجوب‌ عصمت‌ به‌ طورمطلق‌ در نبي‌ واجب‌ است‌ تا از اين‌ طريق‌ وثوق‌ و اطمينان‌ نسبت‌ به‌ او حاصل‌ شود، در اين‌ صورت است كه‌ غرض‌ ازارسال‌ انبياء حاصل‌ مي‌شود».

علامه‌ حلّي‌ در شرح‌ قول‌ محقق‌ طوسي‌ مي‌فرمايد: «كساني‌ كه‌ نبي‌ و پيامبر براي‌ آن‌ها مبعوث‌ شده‌ است‌، اگر درامر، كذب‌ يا معصيتي‌ مشاهده‌ كنند، در اوامر و نواهي‌ و افعال‌ او هم‌ احتمال‌ كذب‌ و خطا مي‌دهند، در اين‌ صورت‌ديگر از اوامر و دستورات‌ او اطاعت‌ نمي‌كنند و اين‌ موجب‌ مي‌شود كه‌ غرض‌ از بعثت‌ آنان‌ لغو و بي‌ اثر شود.[13]»

3ـ عدم‌ عصمت‌ انبياء مستلزم‌ تناقض‌ است‌: از نظر عقلا، فعل‌ و عمل‌ نبي‌، مانند قول‌ و گفتار اوست. حالا اگر نبي‌ مرتكب‌معصيت‌ و خطايي‌ شود، كردار او با گفتارش‌ متناقض‌ مي‌شود و لازم‌ مي‌آيد امر به‌ متناقضين‌ كند.

علامه‌ طباطبايي (ره) در اين‌ باره مي‌گويند: «همانا نزد عقلا، فعل‌ همچون‌ قول‌ است‌ و انجام‌ كاري‌ بر جواز آن‌ نزد انجام‌دهنده‌ دلالت‌ دارد، حال‌ اگر از شخص‌ نبي‌، معصيت‌ و خطايي‌ سر بزند در حالي‌ كه‌ قولاً به‌ خلاف‌ آن‌ امر كند،مستلزم‌ تاقض‌ است‌. يعني‌ در اين‌ صورت‌، پيامبر تبليغ‌ كنندة‌ دو امر متناقض‌ بوده‌ و روشن‌ است‌ كه‌ تبليغ‌ امرمتناقض‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ تبليغ‌ دين‌ نخواهد بود.[14]»

اما در مورد آية‌ مورد بحث‌؛ اولاً: همان‌ طور كه‌ بيان‌ شد، بين‌ مفسرين‌، اتفاق‌ نظر وجود ندارد و مفسرين‌ شيعه نمي‌پذيرند كه‌ آيه‌ در شأن‌ پيامبر اكرم‌ (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) باشد، بلكه‌ مي‌گويند: در مورد شخصي‌ از بني‌ اميه ‌است. البته‌ مفسرين‌ شيعه‌ دلايل‌ محكمي‌ بر اين‌ قول‌ اقامه‌ كرده‌اند از جمله‌ اين‌ كه‌:

الف‌) از امام‌ صادق‌ (عليه‌ السلام‌) نقل‌ شده‌: «مردي‌ از بني‌ اميه‌ با عده‌اي‌ ديگر نزد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بودند، هنگامي‌كه‌ام‌ مكتوم‌ (كه‌ شخصي‌ كور و فقير بود) وارد شد، اين‌ شخص‌ چهره‌اش‌ درهم‌ فرو رفت‌ و به‌ او پشت‌ كرد، در اين‌هنگام‌ آيه‌ فوق‌ نازل‌ شد.[15]»

ب‌) سيد مرتضي‌ چنين‌ استدلال‌ كرده‌: در آغاز بعثت‌ و بعد از سورة‌ اقرء، سورة‌ قلم‌ بر پيامبر اكرم‌(صلي‌ الله‌ عليه‌و آله‌) نازل‌ شده‌ است‌ كه‌ در وصف‌ پيامبر اكرم (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) گفته‌ شده‌: «و انك‌ لعلي‌ خلق‌ عظيم‌؛ و تو اخلاق‌ نيكوو برجسته‌اي‌ داري‌» حال‌ چطور ممكن‌ است‌ بعد از اين‌ پيامبر خدا (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) به‌ خاطر اخلاق‌ ناپسند، مورد عقاب‌ و سرزنش‌ قرار گيرد[16].

ثانياً: بر فرض‌ كه‌ بپذيريم‌ آيه‌ در شأن‌ پيامبر اكرم (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) نازل‌ شده‌، در اين‌ جا هيچ‌ معصيتي از آن‌حضرت‌، سر نزده‌ تا منافي‌ عصمتش‌ باشد، چنان‌ چه‌ فخر رازي‌ از مفسرين‌ اهل‌ سنت‌، صدور معصيت‌ از پيامبراكرم (صلي‌ الله عليه‌ و آله‌) را در اين‌ آيه‌ انكار مي‌كند و فقط‌ آن‌ را ترك‌ افضل‌ مي‌داند و بر اين‌ مطلب‌ دلايلي‌ اقامه ‌مي‌كند.[17]

نتيجه‌ اينكه‌؛ با توجه‌ به‌ آيات‌ شريف‌ قرآن‌، كه‌ عصمت‌ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و تمامي‌ انبياء (عليهم‌ السلام‌) را به‌ طورمطلق‌ بيان‌ مي‌فرمايد، چرا و به‌ چه‌ دليل‌ ما كه‌ مسلمان‌ و مدعي‌ پيروي‌ از نبي‌ مكرم‌ اسلام‌(صلي‌ الله عليه‌ و آله‌)هستيم‌، بدون‌ هيچ‌ دليل‌ نقلي‌ و عقلي‌، عصمت‌ انبياء (عليهم‌ السلام‌) را مخدوش‌ مي‌نماييد؟!

نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ذيل ماده‌ «عصم».

[2] . فاضل مقداد، ارشاد الطالبين، مكتبة آية الله المرعشي، ص 301.

[3] . علامه طباطبايي، تفسيرالميزان، اسماعيليان، ج 2، ص 134، ذيل آيه 213 بقره.

[4] . عبس/ 2 ـ 3.

[5] . تفسير مجمع البيان، طبرسي و تفسير الميزان، علامه طباطبايي و تفسير نمونه، ناصر مكارم و ديگر تفاسير ذيل آيه فوق.

[6] . فخر رازي، تفسير كبير، دارالكتب العلمية، ج 31، ص 51، (اجماع اهل سنت بر اين مطلب را ادعا كرده).

[7] . نساء / 80.

[8] . نساء / 63.

[9] . احزاب / 21.

[10] . براي توضيح بيشتر در اين باره رجوع كنيد به مفاهيم القرآن، جعفر سبحاني، ج 4، ص 423 به بعد. و آموزش عقايد، مصباح يزدي، سازمان تبليغات اسلامي، ج 2 ـ 1، ص 244 و 245.

[11] . آل عمران / 31.

[12] . محقق طوسي، كشف المراد في شرح التجريد الاعتقاد، مكتبة المصطفوي، ص 274.

[13] . كشف المراد، همان.

[14] . تفسير الميزان، همان، ج 2، ص 134.

[15] . تفسير مجمع البيان، دارالمعرفة، ج 9 ـ 10، ص 664.

[16] . الميزان و مجمع البيان، همان.

17] . تفسير كبير، همان.

چهارشنبه 3 3 1391 12:47

اسماعيليه چه كسانى هستند؟

امام ششم شيعه فرزند پسرى داشت به نام اسماعيل كه بزرگترين فرزندانش بود و در زمان حيات پدر وفات نمود و آن حضرت به مرگ اسماعيل استشهاد كرد حتى حاكم مدينه رانيز شاهد گرفت،در اين باره جمعى معتقد بودند كه اسماعيل نمرده بلكه غيبت اختياركرده است!و دوباره ظهور مى كند وهمان مهدى موعود است واستشهاد امام ششم به مرگ او يك نوع تعميد بوده كه از ترس منصور خليفه عباسى به عمل آورده است. وجمعى معتقد شدند كه امامت،حق اسماعيل بود و با مرگ او به پسرش محمد منتقل شد.وجمعى معتقد شدند اسماعيل با اينكه در حال حيات پدر در گذشته امام ميباشد و امامت پس از اسماعيل در محمد بن اسماعيل و اعقاب اوست.دو فرقه اولى پس از اندك زمانى منقر ض شدند ولى فرقه سوم تاكنون باقى هستند وانشعاباتى نيز پيدا كرده اند.اسماعيليه به طور كلى فلسفه اى دارند شبيه به فلسفه ستاره پرستان كه با عرفان هندى آميخته مى باشد و در معارف و احكام اسلام براى هر ظاهرى،باطنى وبراى هرتنزيلى،تاويلى قائلند.

اسماعيليه بر پايه چه عقايدى استوار است؟

اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالى از حجّت نمى شود وحجت خدا بر دو گونه است: ناطق و صامت، ناطق، «پيغمبر» و صامت، «ولىّ و امام» است كه وصى پيغمبر مى باشد و در هر حال حجت مظهر تمام ربوبيت است.

اساس حجت، پيوسته روى عدد هفت مى چرخد به اين ترتيب كه يك نبى مبعوث مى شود كه داراى نبوت (شريعت) و ولايت است و پس از وى هفت وصى داراى وصايت بوده و همگى داراى يك مقام مى باشند جز اين كه وصى هفتمين، داراى نبوت نيز هست و سه مقام دارد: «نبوت و وصايت و ولايت». باز پس از وى هفت وصى كه هفتمين داراى سه مقام مى باشد و به همين ترتيب.

مى گويند: آدم(عليه السلام) مبعوث شد با نبوت و ولايت. هفت وصىّ داشت كه هفتمين آنان نوح و داراى نبوت و وصايت و ولايت بود، و ابراهيم(عليه السلام) وصى هفتمين نوح، و موسى وصى هفتمين ابراهيم، و عيسى وصى هفتمين موسى، و محمد(صلى الله عليه وآله) وصى هفتمين عيسى، و محمد بن اسماعيل وصى هفتمين محمد(صلى الله عليه وآله) به اين ترتيب محمد(صلى الله عليه وآله) و على و حسين و على بن حسين (امام سجاد) و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل (امام دوم حضرت حسن بن على(عليه السلام) را امام نمى دانند) و پس از محمد بن اسماعيل، هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل كه نام آن ها پوشيده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولى از ملوك فاطميّين مصر، كه اول آن ها «عبيداللّه مهدى» بنيانگذار سلطنت فاطميين مصر مى باشد.

اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجت خدا، پيوسته در روى زمين دوازده نفر نقيب كه حواريين و خواص حجت اند وجود دارد ولى بعضى از شعب باطنيه (دروزيه)، شش نفر از نقباء را از ائمه مى گيرند و شش نفر از ديگران.(1)

  بازتاب عقايد اسماعيليه در عملكرد آنها چگونه بود؟

در سال 278 هجرى (چند سال قبل از ظهور عبيداللّه مهدى در آفريقا) شخص خوزستانى ناشناسى كه هرگز نام و نشان خود را اظهار نمى كرد در حوالى كوفه پيدا شد. شخص نام برده روزها را روزه مى گرفت و شب ها را به عبادت مى گذرانيد و از دست رنج خود ارتزاق مى كرد و مردم را به مذهب اسماعيليه دعوت مى نمود. به اين وسيله مردم انبوهى را به خود گروانيد و دوازده نفر به نام نقباء از ميان پيروان خود انتخاب كرد و خود عزيمت شام كرده از كوفه بيرون رفت و ديگر از او خبرى نشد.

پس از مرد ناشناس، «احمد» معروف به «قرمط» در عراق به جاى وى نشست و تعليمات باطنيه را منتشر ساخت و چنانكه مورخين مى گويند او نماز تازه اى را به جاى نمازهاى پنجگانه اسلام گذاشت، و غسل جنابت را لغو، و خمر را اباحه كرد و مقارن اين احوال، سران ديگرى از باطنيه به دعوت قيام كرده گروهى از مردم را به دور خود گرد آوردند.

اينان براى جان و مال كسانى كه از باطنيه كنار بودند هيچگونه احترامى قائل نبودند و از اين روى در شهرهايى از عراق و بحرين و يمن و شامات نهضت راه انداخته خون مردم را مى ريختند و مالشان را به يغما مى بردند و بارها راه قافله حج را زده ده ها هزار نفر از حجاج را كشتند و زاد و راحله شان را به يغما بردند.

«ابوطاهر قرمطى» يكى از سران باطنيه كه در سال 311 بصره را مسخر ساخته و از كشتار و تاراج اموال مردم فروگذارى نكرد و در سال 317 با گروه انبوهى از باطنيه در موسم حج عازم مكه گرديد و پس از درهم شكستن مقاومت مختصر دولتيان، وارد شهر مكه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتى در مسجدالحرام و داخل كعبه جوى خون روان ساخت. پيراهن كعبه را درميان ياران خود تقسيم كرد و درِ كعبه را كند و حجرالأسود را از جاى خود در آورده به يمن برد كه مدت 22 سال پيش قرامطه بود.

در اثر اين اعمال بود كه عامه مسلمين از باطنيه برائت كرده آنان را خارج از آيين اسلام شمردند و حتى «عبيداللّه مهدى» پادشاه فاطمى كه آن روزها در آفريقا طلوع كرده، خود را مهدى موعود و امام اسماعيليه معرفى مى كرد، از قرامطه بيزارى جست.

طبق اظهار مورخين، مشخصه مذهبى باطنيه اين است كه احكام و مقررات ظاهرى اسلام را به مقامات باطنى عرفانى تأويل مى كنند و ظاهر شريعت را مخصوص كسانى مى دانند كه كم خرد و از كمال معنوى بى بهره بوده اند، با اين وصف گاهى برخى از مقررات از مقام امامتشان صادر مى شود.(2)

اسماعيليه به چند گروه تقسيم شدند؟

عبيداللّه مهدى كه در سال 296 هجرى قمرى در آفريقا طلوع كرد، به طريق اسماعيليه به امامت خود دعوت كرد و سلطنت فاطمى را تأسيس نمود. پس از وى اعقابش مصر را دارالخلافه قرار داده تا هفت پشت بدون انشعاب، سلطنت و امارت اسماعيليه را داشتند. پس از هفتمين كه مستنصر باللّه، سعد بن على بود، دو فرزند وى «نزار و مستعلى» سر خلافت و امامت منازعه كردند و پس از كشمكش بسيار و جنگ هاى خونين، «مستعلى» غالب شد و برادر خود «نزار» را دستگير نموده زندانى ساخت تا مرد. در اثر اين كشمكش، پيروان فاطميين دو دسته شدند: «نزاريه و مستعليه».

الف ـ «نزاريه»: گروندگان به «حسن صباح» مى باشند كه وى از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر، براى طرفدارى كه از نزار مى نمود، به حكم مستعلى از مصر اخراج شد. وى به ايران آمده پس از چندى از قلعه الموت از توابع قزوين سر در آورد. قلعه الموت و چند قلعه ديگر مجاور را تسخير كرد و به سلطنت پرداخت. در آغاز كار به نزار دعوت كرد و پس از مرگ حسن (سال 518 هجرى قمرى) «بزرگ اميد رودبارى» و پس از وى فرزندش «كيامحمد» به شيوه و آيين حسن صباح سلطنت كردند و پس از وى فرزندش «حسن على ذكره الاسلام» پادشاه چهارم الموتى، روش حسن صباح را كه نزارى بود برگردانيده به باطنيه پيوست.

تا اينكه هلاكوخان مغول به ايران حمله كرد، وى قلاع اسماعيليه را فتح نمود و همه اسماعيلين را از دم شمشير گذرانيد; بناى قلعه ها را نيز با خاك يكسان ساخت و پس از آن در سال 1255 هجرى، آقاخان محلاتى كه از نزاريه بود در ايران به محمد شاه قاجار ياغى شد و در قيامى كه در ناحيه كرمان نمود شكست خورده به بمبئى فرار كرد و دعوت باطنى نزارى را به امامت خود منتشر ساخت و دعوتشان تا كنون باقى است و نزاريه فعلاً «آقاخانيه» ناميده مى شوند.

ب ـ «مستعليه»: پيروان «مستعلى» فاطمى بودند كه امامتشان در خلفاى فاطميين مصر باقى ماند تا در سال 557 هجرى قمرى منقرض شدند و پس از چندى فرقه «بهره» در هند به همان مذهب ظهور كردند و تا كنون نيز مى باشند.

ج ـ «دروزيه»: طايفه دروزيه كه در جبال دروز شامات ساكنند در آغاز كار، پيروان خلفاى فاطميين مصر بودند تا در ايام خليفه ششم فاطمى به دعوت «نشتگين دروزى»

به باطنيه ملحق شدند. دروزيه در «الحاكم باللّه» كه به اعتقاد ديگران كشته شده، متوقف گشته مى گويند وى غيبت كرده و به آسمان بالا رفته! و دوباره به ميان مردم خواهد برگشت!

د ـ «مقنعه»: در آغاز پيروان «عطاء مروى» معروف به «مقنع» بودند كه طبق اخبار مورخين از اتباع ابومسلم خراسانى بوده است و پس از ابومسلم، مدعى شد كه روح ابومسلم در وى حلول كرده سر انجام و پس از چندى دعوى پيغمبرى و سپس دعوى خدايى كرد! و سرانجام در سال 162 در قلعه كيش از بلاد ماوراءالنهر به محاصره افتاد و چون به دستگيرى و كشته شدن خود يقين نمود، آتش روشن كرده با چند تن از پيروان خود داخل آتش شده و سوخت. پيروان «عطاء مقنع» پس از چندى مذهب اسماعيليه را اختيار كرده به فرقه باطنيه ملحق شدند.(3)

  

1-شيعه در اسلام، ص 68.

2-شيعه در اسلام، ص 69.

3-شيعه در اسلام، ص 71.

 

دسته ها : مذاهب و فرق
چهارشنبه 3 3 1391 12:47

اختلاف شيعه در تعداد ائمه معلول خرافي بودن عقيده شان

پيامبر اكرم (ص) هيچ تصريحى به امامت دوازده امام شيعه (اثنى عشرى) نكرده و تعداد مذكور به طور اتفاقى تنظيم شده است توسط شيعيان. و نكته مهم اين است كه خود علماى شيعه، اختلاف جدى در تعداد امامانشان دارند.

اين ادعا كه پيامبر (ص) هيچ تصريحى به امامت دوازده امام شيعه نكرده و اين تعداد به طور اتفاقى تنظيم شده، ادعايى نادرست و بدون دليل است و با اندكى مطالعه و دقت در متون فريقين فساد اين قول روشن مى شود، چرا كه پيامبر گرامى اسلام (ص) در طول دوران رسالت خود بارها و بارها به مساله رهبرى و امامت، امت اسلامى تصريح نموده و وظيفه مسلمانان بعد از وفات خود را مشخص كرده. البته اين احاديث از نظر اجمال و تفصيل با هم تفاوت هايى دارند كه ما به سه دسته از آنها اشاره مى كنيم.

1  ـ دسته اول:

احاديثى كه به طور اجمال به امامت و رهبرى و جانشينى بعد از پيامبر (ص) تصريح مى كنند و آن را در اهل بيت عليهم السلام منحصر مى نمايند و معروف ترين آنها «حديث ثقلين» است كه در كتب شيعه و اهل سنت وارد شده. در اين حديث از پيامبر (ص) نقل شده كه فرموده اند: «انى قد تركت فيكم الثقلين، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى واحدهما اكبر من الآخر، كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الأرض و عترتى اهل بيتى، ألا و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض([1])»; يعنى: همانا در بين شما دو امانت گرانبها باقى مى گذارم، تا وقتى كه به آن دو تمسك جوييد، بعد از من گمراه نخواهيد شد... يكى كتاب خدا و ديگرى عترت و اهل بيتم و اين دو تا روز قيامت از يكديگر جدا نخواهند شد.

روشن است كه اهل بيت و عترت پيامبر به عنوان ثقل قرآن معرفى شده اند كه اگر كسى به آنها تمسك جويد از گمراهى نجات پيدا مى كند و تا روز قيامت همراه قرآن و مفسر و مبين آن هستند. اين مطالب دقيقاً با اعتقادات شيعه در امر امامت مطابق وموافق است و با عقايد ديگر فرقه هاى اسلامى سازگار نيست. پس امامت به سر سلسله آن، حضرت على (ع) منحصر نمى شود بلكه در زمان هاى بعد در فرزندان او تا قائم آل محمد (عج) تجلى پيدا مى كند و اگر غير از اين بود، تمسك به ثقلين سخن كاملى نبود، در حالى كه در قرآن آمده: «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى([2])»; هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد، آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.

2ـ دسته دوم:

رواياتى است كه به تعداد امامان تصريح مى كنند و تعداد آنان را به «دوازده» منحصر مى كنند، به همين جهت به آنها «اثنى عشر» گفته مى شود. اين احاديث به اسناد مختلف و عبارت هاى گوناگون بيان شده اند كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) در صحيح بخارى از جابر بن سمرة نقل شده كه من به همراه پدرم نزد پيامبر (ص) بوديم كه ايشان فرمودند: «يكون بعدى اثنا عشر اميراً... كلهم من قريش»; بعد از من براى امت اسلام دوازده امير و خليفه وجود خواهد داشت كه همگى آنها از قريش هستند. اين حديث به همين صورت در منابع شيعه در كتاب امالى و خصال شيخ صدوق هم بيان شده است([3]).

ب) در صحيح مسلم از جابر بن سمره نقل شده كه پيامبر(ص) فرمودند: «لا يزال هذا الامر عزيزاً الى اثنى عشر خليفةً... كلهم من قريش»; پيوسته امر امامت در بين است با وجود دوازده خليفه پايدار خواهد بود، كه همگى آنها از  قريش  هستند([4]).

ج) شعبى از مسروق نقل مى كند كه: ما نزد عبدالله بن مسعود نشسته بوديم و او براى ما قرآن مى خواند، مردى به او گفت: آيا از رسول خدا پرسيديد كه چند نفر بر اين امت خلافت خواهند كرد؟ عبدالله جواب داد: «نعم و لقد سألنا رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فقال: اثنا عشر، كعدّة نقباء بنى اسرائيل»; بله سؤال كرديم، ايشان فرمودند: دوازده نفر به تعداد پيشوايان بنى اسرائيل. اين حديث در كتاب هاى مسند احمد بن حنبل([5])، مجمع الزوائد هيثمى([6])، مسند ابويعلى([7]) و مستدرك حاكم([8])، بيان شده است.

  3ـ دسته سوم:

رواياتى كه علاوه بر تعداد ائمه (ع) به نام آنها هم تصريح كرده اند. اين احاديث در منابع فريقين بيان شده كه در ادامه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) خوارزمى در مقتل الحسين از سلمان المحمدى نقل مى كند كه: به حضور پيامبر (ص) شرفياب شديم كه حسين (ع) در آغوش او بود، چشمان او را بوسيد و فرمود: «انك سيد ابو سادة، انك امام ابن ائمه، انك حجة ابن حجة ابو حجج تسعه من صلبك، تا سعهم قائمهم([9])»; تو سيد و آقا و سرور بزرگواران هستى، تو خود امام و فرزند ائمه هستى، تو خود حجت و فرزند حجت خدايى و پدر 9 امام بعد از خود هستى كه آخرين آنها قائم آل محمد (عج) است.

ب) جوينى در فرائد السمطين نقل مى كند كه: نعثل يهودى به پيامبر (ص) گفت: از وصى خود به ما خبر بده، چرا كه هيچ پيامبرى نيست مگر اين كه وصى و جانشين دارد و نبى ما يوشع بن نون را وصى خود قرار داد. پيامبر (ص) در جواب فرمودند: همانا وصى و خليفه بعد از من على بن ابى طالب است و بعد از او دو فرزندش حسن و حسين و بعد از آن ها 9 امام ديگر از صلب حسين هستند. نعثل مى گويد: اى محمد نام آن 9 نفر را برايم بگو، پيامبر هم نام يكايك آنها را بيان مى كند([10]).

البته عده اى از اهل سنت به خاطر فرار از واقعيت از ذكر اين دسته از احاديث در كتب خود، خوددارى كرده اند، غافل از اين كه با پذيرش احاديث اثنى عشر، چاره اى ندارند جز پذيرش ائمه دوازده گانه كه شيعيان به آن معتقدند، لذا بعضى از اهل سنت كه خواسته اند عدد دوازده را با عقايد خود تطبيق دهند به بيراهه رفته اند([11]) و نام كسانى را برده اند كه فسقشان بر همگان ظاهر و آشكار است و حتى در كتب خود اهل سنت به فسق بعضى از آنها اشاره شده است([12])، در حالى كه امامان و جانشينان پيامبر (ص) بايد هدايت گر و نجات دهنده مردم از ضلالت باشند نه آن كه خود محتاج هدايت باشند.

اما در جواب اين كه مى گوييد علماى شيعه در تعداد ائمه اختلاف دارند، بايد بيان شود كه به مجرد اين كه عده اى از مسلمانان در بعضى از عقايد با شيعه اثنا عشريه اتفاق نظر دارند و شيعه ناميده شده اند، دليل نمى شود كه همه آنان را يك فرقه حساب كرد و فرقه هاى ديگر را هم در حكم شيعه اماميه به حساب آورد. بلكه منظور از شيعه به طور مطلق و بدون قيد، شيعه اثنا عشريه است و اين گروه خود را فرقه ناجيه و بر حق مى دانند و بين علماى شيعه اثنا عشريه هيچ اختلافى در اين امر وجود ندارد و به همين دليل ديگر فرقه هاى اسلامى را اگر چه شيعه ناميده شوند چون مخالفت با كلام پيامبر كرده اند، از خود جدا و باطل مى دانند. چنانچه شيعيان، غلات را كه قائل به الوهيت على (ع) هستند از خود طرد نموده و آنان را كافر مى شمارند. گذشته از اين مطلب، اين اشكال گريبانگير خود اهل سنت نيز مى باشد.

چرا كه تمام فرقه هاى اهل سنت، همچون اشعريه، معتزله، ما تريديه و... اگر چه در اسم مشتركند ولى هر كدام از اين فرقه ها عقايد و نظريات خاصى مخالف با گروه ها و فرقه هاى ديگر دارند.

وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

--------------------------------------------------------------------------------

[1]ـ اين روايت با عبارت هاى گوناگون در منابع فريقين نقل شده است از جمله: صحيح مسلم، دار احياء التراث العربى، ج4، ص1873 و سنن ترمذى، دار احياء التراث العربى، ج5، ص663 و كنز العمال، فاضل هندى، مؤسسة الرسالة، ج1، ص380، و بحار الانوار، مجلسى، دار احياء التراث العربى، ج23، ص106.

[2]ـ نجم/3ـ4.

 [3]ـ صحيح بخارى، دار احياء التراث العربى، ج9، ص101.

[4]ـ صحيح مسلم، همان، ج3، ص1453.

 [5]ـ سند احمد بن حنبل، شعيب الارنؤوط، مؤسسة الرسالة، ج6، ص321.

[6]ـ هيثمى، مجمع الزوائد، دار الكتاب العربى، بيروت، ج5، ص190.

[7]ـ سند ابويعلى موصلى، دار المأمون، بيروت، ج8، ص444.

 

[8]ـ حاكم نيشابورى، مستدرك، دار المعرفة، بيروت، ج4، ص501.

[9]ـ خوارزمى، مقتل الحسين، مكتبة المفيد، قم، ج1، ص146.

[10]ـ جوينى، فرائد السمطين، مؤسسة المحمودى، بيروت، ج2، ص134.

[11]ـ ر.ك: به فتح البارى، ابن حجر عسقلانى، بيروت، دار المعرفة، ج13، ص214. (اختلافات زيادى را در اين زمينه ذكر مى كنند و نام افرادى را نقل مى كند و در ادامه خود قولى را مى پذيرد كه يكى از خلفا را يزيد مى شمارد). و ر.ك: به البداية و النهاية، ابن كثير، دار المكتب العلمية، بيروت، ج6، ص256.

[12]ـ كه يكى از آنها يزيد بن معاويه است كه احدى در فسق او ترديد ندارد چنانچه ابن كثير مى گويد اكثر ما نقم عليه فى عمله (يزيد) شرب الخمر و اتيان بعض الفواحش (البداية و النهاية، ابن كثير، دار الكتب العلميه، ج8، ص235) و ابن حجر مى نويسد: اهل سنت در تكفير يزيد اختلاف دارند... ولى بنابر قول به مسلمان بودن، او شخصى است فاسق و شرابخوار (الصواعق المحرقه، ابن حجر هيثمى، مكتبة القاهرة، 1385 ق، ص221) آيا چنين شخصى و نظائر او مى توانند خليفه مسلمين باشند.

پنج شنبه 25 12 1390 14:53

امامت عهدي الهي

دليل شيعه بر اينكه امامت عهدى است الهى و بر هر كسى كه مى خواهد قرار مى دهد، چيست؟

حمد و سپاس خداى را كه براى هدايت انسانها به سوى توحيد و كمال و سعادتِ دنيا و آخرت پيامبرانى را همراه شريعت و كتاب فرستاد و براى صيانت و تداوم آن و هدايت افراد جامعه و تفسير ثقل اكبر يعنى قرآن مجيد، اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) را منصوب و معرفى فرمود([1])، تا در پرتو راهنمايى آنها انسانهاى جايز الخطاء در فهم دين و قرآن و عمل به آنها از راه مستقيم دور نشوند.

ابتداء بايد معنى امامت را بدانيم: امام و خليفه ى پيامبر از نظر مسلمانان كسى است كه وظايف پيامبر  (ص) (به استثناى مساله آوردن شريعت) را بر عهده دارد.

مهمترين اين وظايف عباتنداز:

1ـ تبيين مفاهيم قرآن كريم و حل معضلات آن «لتبين للناس ما نزل اليهم([2])».

2ـ بيان بقيه احكام شرعى و مسايل جديد.

3ـ حفظ مسلمين از تفرقه و اختلاف.

4ـ تربيت افراد جامعه.

5ـ برقرارى عدل و امنيت.

6ـ حفظ مرز و مال و جان مسلمين. چنين شخصى بايد مورد عنايت خاص الهى، حاصل علوم نبوى و مصون از خطاء و گناه باشد بديهى است تعيين چنين فردى (معصوم) از سطح علم و دانش امت فراتر است([3])، زيرا عصمت امرى پنهانى است و جز خداوند كه عالم به اسرار درونى است كسى از آن آگاه نيست پس تعيين امام بايد به دست خداوند باشد.

دلايل فراوان عقلى و نقلى در مورد لزوم نصب امام توسط خداوند موجود است; به عنوان نمونه:

دليل عقلى:

شكى نيست كه انسانهاى عادى مرتكب خطاء و اشتباه و گاهى مرتكب معصيت مى شوند اگر براى تفسير قرآن و بيان احكام و مسائل جديد فرد معصومى نباشد لازم مى آيد انسانها به حق و سعادت نرسند و از آنجا كه غير از خدا كسى نمى تواند پى به عصمت، افراد ببرد. پس خداوند براى تأمين غرض (رسيدن به كمال و سعادت) بعد از پيامبر (ص) دوازده امام معصوم را فرستاده كه در سايه علم و عصمت بشر را از لغزش و گمراهى نجات دهند و هر امامى در زمان خود به تفسير و تبيين قرآن و احكام و مسايل جديد پرداخته تا نوبت به امام دوازدهم (ع) رسيد كه بخاطر عناد و كثرت دشمنان و مصالحى كه خدا مى داند به اذن الهى غايب شده اند و در عصر غيبت هم وظيفه ى اصلى امامت را انجام مى دهند چنانكه در كتاب ينابيع المودة از پيامبر (ص) نقل شده: قسم به كسى كه مرا به نبوت مبعوث كرده مردم از نور «امام عصر (عج)» استفاده مى كنند گرچه او غايب است همانطوريكه استفاده مى كنند از نور خورشيد گرچه در پس ابرها غايب باشد([4]).

دليل نقلى:

1ـ قرآن مجيد دستو رداده كه «اطاعت از خداوند و پيامبر اولوالامر كنيد([5])» شكى نيست كه پيامبر (ص) معصوم بوده اند. «و اطيعوا الله و الرسول([6])» مى فهماند كه اطاعت و پيروى پيامبر همان اطاعت و پيروى از خداست بدون هيچ قيد و شرطى پس لابد پيغمبر هم معصوم است; همينطور اولوالامر كه اطاعت شان در رديف بلكه عين اطاعت خدا و پيامبر قرار گرفته است بايد معصوم باشند و گرنه قرآن حكم به اطاعت مطلق نمى نمود. چنانكه در مورد والدين با اينكه سفارش زياد كرده لكن قيد و مرز آورده كه «و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما([7]); يعنى پدر و مادر اگر دستور به شرك (ناروا) دادند اطاعت ممنوع است.

چون شناخت معصوم به عهده معصوم است، بايد امام از جانب خدا و پيامبر معرفى شود و هر كسى را كه خدا خواسته باشد و لياقت و شايستگى آن را داشته باشد امامت را به او مى دهد نه اينكه مردم او را تعيين كنند.

2ـ قرآن مجيد مى فرمايد «و اذا ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماماً قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين([8])» در اين آيه صحبت از مقام و مرتبه جديد براى ابراهيم (ع) شده يعنى امامت و اين غير از نبوت است چون نبوت را قبل از وعده امامت كه در اين آيه اشاره شده است داشته بود; اين آيه مربوط به اواخر عمر حضرت ابراهيم  (ع) است بدليل اينكه سخن از ذريه (فرزندان) خود به ميان آورده و خبر ولادت و فرزند دار شدن را ملائك در اواخر عمر حضرت ابراهيم(ع) آوردند «يا ويلتا أألد و انا عجوز و هذا بعلى شيخاً ان هذا لشىء عجيب([9])» علاوه بر دليل سابق آيه ى مورد بحث مى گويد وقتى ابراهيم از عهده تمام امتحانات موفق برآمد مقام امامت را به او داديم و شكى نيست كه ابراهيم (ع) در جريان امتحانات نظير شكستن بت ها، هجرت به مكه و ذبح حضرت اسماعيل مقام نبوت را داشته([10]). از ايندو آيه (اولوالامر و عهد) به وضوح دو مطلب به دست مى آيد:

الف) نصب امام، اولوالامر، سرپرست جامعه اسلامى و مرجع علمى و سياسى و اجتماعى از جانب خدا است.

ب) چنين شخصى بايد معصوم باشد چون خطاكار يا گناهكار ظالم است، حداقل بر نفس خودش([11]).

قرطبى از مفسرين اهل سنت مى گويد: جماعتى از علماء با اين آيه (عهد) استدلال كرده اند كه امام بايد اهل عدل و احسان و فضل قادر بر اقامه عدل باشد و بر همين اساس پسر زبير و حسين بن على رضى الله عنه بر خليفه قيام كردند و اهل عراق و علماى آنها بر حجّاج و اهل مدينه بر بنى اميه قيام كردند([12]).

چنانكه فخر رازى هم مى گويد: اين آيه دلالت دارد كه منصب امام و رياست در دين به ظالمين نمى رسد([13]).

 

وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- ابى عبدالله حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين (بيروت دار المعرفة) ج3، ص109: قال (ص) انى قدر ترك فيكم الثقلين احدهما اكبر من الاخر كتاب الله و عترتى... ثم اخذبيد على (رضى) فقال من كنت مولاه فهذا وليه... هذا حديث صحيح على شرط الشيخين.

[2]- نحل/44.

[3]- آية الله جعفر سبحانى، منشور عقايد اماميه (مؤسسه امام صادق (ع)، زمستان 76) صفحات 167 ـ 165.

[4]- شيخ سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى، ينابيع المودة (دار الاسووة، چاپ اول، 1416 هـ ق) ج3، ص238.

[5]- نساء/59.

[6]- آل عمران/132.

[7]- عنكبوت/8.

[8]- بقره/124.

[9]- هود/73.

[10]- علامه محمد حسين طباطبايى، الميزان (مؤسسه اعلمى بيروت، چاپ سوم) ج1، ص267.

[11]- شريف مرتضى، الثافى (تهران، مؤسسه الصادق، تهران، چاپ دوم) ج1، ص36.

[12]- ابى عبدالله محمد بن احمد قرطبى، الجامع لاحكام القرآن (بيروت، دار احياء تراث العربى) ج2، ص108.

[13]- فخر رازى، تفسير كبير (طبع سوم) ج3، ص37، سطر 4.

دسته ها : امامت
پنج شنبه 25 12 1390 14:51

ذبح اسماعيل و بداء خداوند

ر ابتدا ذكر اين نكته ضرورى است كه برخى بداء را كه از اعتقادات شيعه است به جهل خداوند تفسير كرده اند و روشن است كه اين تفسيرى نادرست و ناشى از بى اطلاعى نسبت به عقايد شيعيان است، چون هيچ يك از بزرگان شيعه، جهل در مورد خداوند را نمى پذيرند بلكه معتقدند، به طور مطلق عالِم به موجودات است (چه قبل از ايجاد و چه بعد از ايجاد و هم كليات و هم به جزئيات...)([1])

اعتقاد شيعه در مورد بداء در مقابل قول يهود است كه مى گويند خداوند، عالَم را خلق نموده و امور آن را رها كرده، پس نمى تواند در آن تغيير وتصرفى انجام دهد.([2]) چنان كه در قرآن آمده: (وقالت اليهود يد اللّه مغلولة)([3])

«يهود مى گفتند دست خدا بسته است». بداء به اعتقاد شيعه به اين معناست كه خداوند هر چه بخواهد ايجاد مى كند و هر چه بخواهد از بين مى برد و هر چه را بخواهد جلو و يا به تأخير مى اندازد.([4]) و خداوند قادر است به خاطر اعمال خوب و بدى كه انسان انجام مى دهد، مسير و سرنوشت او را تغيير دهد.([5])

اما در مورد ذبح اسماعيل، كه در ابتدا حضرت ابراهيم به ذبح كردن او مأمور شد، ولى بعداً اين امر برداشته شد. مفسرين شيعه اقوالى را به عنوان احتمال ذكر كرده اند كه به بيان آن مى پردازيم:

1- بعضى از مفسرين مى گويند امر خداوند به ذبح اسماعيل يك نوع آزمايش الهى بوده است و خداوند مى خواسته حضرت ابراهيم را مورد آزمايش و ابتلاء قرار دهد و روشن است كه در اوامر امتحانى اراده جدى، به اصل عمل تعلق نمى گيرد، بلكه هدف اين است كه روشن شود شخص مورد آزمايش تا چه اندازه آمادگى اطاعت از فرمان الهى را دارد،([6]) چنان كه خداوند مى فرمايد: (و إذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمّهن)([7]) «به خاطر آوريد هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايش ها برآمد» و روشن است كه يكى از آزمايش ها، ذبح اسماعيل بوده است و در خود قرآن به آن تصريح شده است: (انّ هذا لهو البلاء المبين)([8]) «اين (ذبح اسماعيل) مسلماً همان امتحان آشكار است» .

2- عده ديگر قايل به بداء هستند به اين معنى كه خداوند در واقع به ذبح اسماعيل امر نمود ولى قبل از اين كه حضرت ابراهيم فرزندش را ذبح كند، اين امر فسخ شد و امر از او برداشته شد.([9])

3- قول ديگر اين است كه امر به مقدمات ذبح تعلق داشته نه به خود ذبح، به اين معنا كه حضرت ابراهيم در واقع امر شده بود كه فرزند خود را بخواباند و بالاى سر او بنشيند و چاقو به دست گيرد و آن را نزديك سر او ببرد.([10]) و آن حضرت هم اين مقدمات را انجام داد ودليل اين كه ذبح انجام نشد اين بود كه ذبح مأمورٌ به نبوده است.

4- قول ديگر كه قائلين كمى دارد اين است كه امر خداوند به خود ذبح تعلق داشته و آن حضرت هم اقدام به ذبح كرده ولى به خواست خداوند پوست و رگهاى بريده شده به حالت اول بر مى گشتند و ترميم مى شدند.([11])

از مطالب بيان شده نتيجه مى گيريم كه اولا: در قضيه ذبح اسماعيل(عليه السلام) فقط بعضى از علماء و مفسرين قائل به بداء شده اند و بقيه، اقوال ديگرى را پذيرفته اند. و ثانياً: عقيده شيعه در مورد بداء به هيچ وجه مستلزم جهل در مورد خداوند نيست بلكه به نحوى توسعه و قدرت خداوند است زيرا اولا معناى لغوى بداء عبارت است از: «ظهور چيزى كه ظاهر نبوده».([12]) و ثانياً آن چه كه شيعه معتقد است معناى بداء است كه قبلا بيان شد. هر چند اگر معناى لغوى بداء هم مراد باشد، لازمه آن نسبت دادن جهل به خداوند نيست چون خفايى كه در معناى لغوى أخذ شده، خفاء نسبت به بندگان است نه نسبت به خداوند.

قرآن و عترت = اسلام راستين

وبلاگ نداي اسلام

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- ر،ك: كشف المراد، علامه حلى، الهيات، جعفر سبحانى، بحث علم خداوند.

[2]- شيخ صدوق: التوحيد، جامعه مدرسين، ص 335 .

[3]- مائده: 64 .

[4]- التوحيد، همان .

[5]- جعفر سبحانى، الهيات (المركز العالمى للدراسات الاسلامى) ج 2، ص 325 .

[6]- ناصر مكارم شيرازى: تفسير نمونه، دار الكتب الاسلاميه، ج 19، ص 121 (و از مفسرين اهل سنت، فخر رازى، تفسير كبير، دار احياء التراث العربى، ج 26، ص 156) .

[7]- بقره: 124 .

[8]- صافات: 106 .

[9]- علامه مجلسى: بحارالانوار (دار احياء التراث العربى) ج 12، ص 139 .

[10]- بحارالانوار: همان (مجلسى اين قول را به بعضى از متكلمين اماميه و معتزله نسبت داده است) .

[11]- تبيان، همان .

[12]- مصباح المنير: ذيل كلمه بدو .

پنج شنبه 25 12 1390 14:50
X