معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 520214
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

آيا پيامبراني از جن هم وجو دارد؟

الف) پاسخ به اين پرسش در دو بخش قابل ارايه است:

اوّل: اين كه از جنس «جن» پيامبر و رسولى، براى «انسان»ها بوده باشد، كه جواب به اين مطلب در چند نكته نهفته است: 1. با توجه به آفرينش «جنّ» پيش از «انسان» (وَ الْجَآنَّ خَلَقْنَـهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ);[1] و پيش از آن (خلقت انسان) جن را از آتشى سوزان و بى دود خلق كرديم. و با عنايت به آيه: (وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَـئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِيفَة);[2] ]به خاطر بياور [هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمين، جانشينى ]= نماينده اى [قرار خواهم داد. از روايات در ذيل اين آيه شريف استفاده مى شود اين مقام «خليفة اللهى» ويژه حضرت آدم(عليه السلام) نيست، بلكه هر انسان كامل ديگرى را نيز شامل مى شود، كه مصداق بارز و يقينى آن همان پيامبران و امامان طاهر(عليهم السلام)مى باشند.[3] مقام «نبوت» و «رسالت» كه همان مقام «خليفة اللهى» است به بشر عطا گرديد و «جن» كه قبل از انسان، مى زيستند، از چنين مقامى برخوردار نشدند.[4]

2. با توجه به اين كه نوع انسان از نظر كمالات معنوى در مرتبه بالاترى نسبت به جن قرار دارد و «انسان» موجودى برتر از «جن» است.[5] پيامبر بودن «جن» براى «انسان»، امرى خلاف عقل به نظر مى رسد، هر چند آنان، طبق آيات فراوانى، موجوداتى داراى شعور و قدرت درك بوده و مانند انسان ها، داراى تكليف و مسئوليت مى باشند.[6]

3. با توجه به ساختار وجودى «جن» كه موجوداتى ناپيدا از ديده انسان ها مى باشند، هرگز نمى توانند به عنوان «اسوه» و الگو، رهبرى زندگى انسان ها را به عهده بگيرند.

4. قرآن كريم، در آياتى چند، بر «بشر» بودن پيامبران و رسولان الهى پافشارى نموده است،[7] كه اين خود حكايت از آن مى كند كه «جن» نمى تواند رسول و نبى باشد.

دوم: اين كه «جنّيان»، پيامبر و رسولانى از جنس خود داشته باشند.

اوّلا: از آيات و روايات، دليلى بر اين مطلب يافت نشد.

ثانياً: دليل ها و شاهدهاى فراوانى از آيات قرآن و روايات موجود است، كه حكايت از اين دارد كه بعضى از پيامبران الهى و پيامبر اكرم و امامان پاك(عليهم السلام)، رسولان و پيشوايان «جن» نيز بوده و آنان مكلف به انجام دستورهاى الهى، تحت رهبرى آن رهبران الهى بوده اند.

در پايان به اين نكته اشاره مى شود كه آن چه گفته شد مربوط به پس از آفرينش انسان است (نسل كنونى). با توجه اين كه آفرينش جنّ بر آفرينش انسان مقدّم است، برهان عقلى حكم مى كند كه خداوند براى آنان، فرستاده اى گماشته باشد، ولى ما از چگونگى آن، بى خبريم; مثلا خداوند مى فرمايد: «]به ياد آور [هنگامى را كه گروهى از جن را به سويى متوجه ساختيم، كه قرآن را بشنوند; وقتى حضور يافتند به يك ديگر گفتند: «خاموش باشيد و بشنويد!» و هنگامى كه پايان گرفت، به سوى قوم خود بازگشتند و آنها را بيم دادند و گفتند: اى قوم ما! ما كتابى را شنيديم كه بعد از موسى نازل شده، هماهنگ با نشانه هاى كتاب هاى پيش از آن است، كه به سوى حق و راه درست، هدايت مى كند. اى قوم ما! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد.[8]

ب): خداوند در اين آيه مى فرمايد: (يَـمَعْشَرَ الْجِنِّ وَالاِْنسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ ءَايَـتِى);[9] اى گروه جن و انس! آيا رسولانى از خودتان به سوى شما نيامدند كه آيات مرا براى تان بازگو كنند؟!

مراد از «منكم» اين است كه رسولان الهى از جنس مخاطبان آيه مى باشند كه همان مجموع جن و انس است; يعنى از جنس مادّه، در برابر فرشتگان كه موجوداتى نورانى و ملكوتى هستند و گفتار آنان براى نوع مردم مفهوم نيست. و آيه مذكور در صدد بيان اين نيست كه هر يك از دو طايفه «جن» و «انس» داراى رسولانى مستقل بوده اند.[10]

 [1]. حجر، آيه 27.

[2]. بقره، آيه 30.

[3]. عبد على عروسى حويزى، نورالثقلين، ج 1، ص 52.

[4]. ر.ك: عبدالله جوادى آملى، تفسير تسنيم، ج 3، ص 39 ـ 57.

[5]. اسراء، آيه 70.

[6]. ر.ك: عليرضا رجالى تهرانى، جنّ و شيطان، تحقيقى قرآنى، روايى و عقلى، ص 67 و احمد جديدى، از جن چه مى دانيد؟، ص 72.

[7]. ر.ك: تغابن، آيه 6; مؤمنون، آيه 24; فرقان، آيه 20 و... و ر.ك: محمد تقى مصباح يزدى، معارف قرآن، راه و راهنماشناسى، ج 4ـ5، ص 45.

[8]. احقاف، آيه 29 ـ 31; ر.ك: عبد على عروسى حويزى، نورالثقلين، ج 5، ص 433، ح 12.

[9]. انعام، آيه 130.

[10]. الميزان، ج 7، ص 354 و ر.ك: تفسير نمونه، ج 5، ص 443.

دسته ها : پرسش و پاسخ - نبوت
يکشنبه 15 12 1389 11:47

جمع آوری قرآن پس از پیامبر

عظمت قرآن و اهمیتى که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان از جهات مختلف براى آن قائل بودند، به روشنى نشان مى دهد که روایاتى که مى گوید قرآن پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) گردآورى شده، نادرست است. اضافه بر این که قرآن، بزرگترین چیز نزد مسلمانان است و موجودیت و عظمتشان در حفظ و نگهدارى آن خلاصه مى شود و اساس نبوت را هم قرآن تشکیل مى دهد. آیا احتمال مى رود که شخصیتى همچون پیامبر(صلى الله علیه وآله) اهمیتى به گردآورى و نگارش قرآن کریم ندهد؟ یا به کار دیگرى بپردازد و از توضیح کیفیت تنظیم سوره ها و آیات غافل شود؟ قرآن معجزه جاویدان آن حضرت است و همگان به وسیله آن در طول اعصار و قرون تحدّى مى شوند. با توجه به این نکته، بر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) لازم بوده که براى نگهدارى و حفظ قرآن بکوشد، چون ذهن و حافظه انسان هر چه قدر هم قوى باشد، در لا به لاى حوادث زندگى نمى توان بر آنها اعتماد کرد.

قرآن به تدریج بر پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) نازل مى شد و آن حضرت گروهى را به نام «کاتبان وحى» معین کرده بود که آن را بنویسند. ابوعبدالله زنجانى در کتاب «تاریخ القرآن»در این مورد مى نویسد: پیامبر(صلى الله علیه وآله)، نویسندگانى داشت که وحى را با خطّ معین که نسخ بود مى نوشتند و 43 نفر بودند و بیش از همه زید بن ثابت و على بن ابى طالب(علیه السلام)مى نوشتند و از روایات بر مى آید که آن حضرت به نگارش قرآن اهمیت مى داد.

سپس داستان مسلمان شدن عمر بن خطاب را نقل مى کند که چگونه در خانه خواهرش سوره حدید (سبّح لله) و بخشى از سوره طه را مشاهده کرد. و در پایان مى افزاید: همه این احادیث مى رساند که مسلمانان به نگارش قرآن اهتمام مىورزیدند و همه قرآن در زمان پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) گردآورى شده بود.(1)

بعضى از سوره هاى قرآن یا بخشى از یک سوره، نزد همه مسلمانان وجود داشت و این در روایات آمده است. از جمله روایت عبادة بن صامت که مى گوید: هر مهاجرى که مى آمد، پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) او را به یکى از مسلمانان مى سپرد تا قرآن کریم را به او بیاموزد. در روایت «کلیب» آمده است که: همراه على(علیه السلام) بودم که صداى قرائت قرآن در مسجد بلند شد. على(علیه السلام) فرمود: خوشا به حالشان!

گروهى قرآن را با صداى بلند مى خواندند که دستور آمد قرآن را با صدایى آرام تر و آهسته تر بخوانند.

این دو حادثه نشان مى دهد که مسلمانان به قرائت قرآن اهمیت مى دادند. از این رو چگونه ممکن است گردآورى قرآن تا زمان ابوبکر به تأخیر افتد؟

نتیجه آن که نسبت دادن جمع قرآن کریم به زمان خلفا، توهمى است که با قرآن و سنت و عقل هم مخالف است و نمى توان جمع قرآن را به ابوبکر نسبت داد. جمع قرآن در زمان عثمان هم به معناى اجتماع مسلمین بر قرائت واحد است. بزرگانى از علماى اهل سنت به این حقیقت اقرار کرده اند، از جمله حارث محاسبى مى گوید: مشهور آن است که عثمان قرآن را جمع کرده است و این درست نیست. عثمان مردم را بر قرائت واحد جمع کرد، چون قرائت هاى دیگرى هم رواج داشت.

اما این که گفته مى شود على(علیه السلام) قرآن را پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) گردآورى کرد، به معناى نگارش قرآن طبق شأن نزول است و تقدیم منسوخ برناسخ. این را علامه مجلسى در «بحار الأنوار» و صاحب کتاب «تاریخ القرآن» هم مى پذیرد. و اگر مسأله جز این باشد، امام على(علیه السلام) چگونه مى تواند در چند روز، قرآن را گردآورى کند؟(2)

 پی نوشتها :

 

1 . تاریخ القرآن: ص 43، فصل 6.

2. سیماى عقاید شیعه،ص 181.

چهارشنبه 4 12 1389 16:49

چرا پیامبر یا امام زن نداریم؟

دیدگاه قرآن، افراد انسان (چه مرد و چه زن) از نظر حقیقت انسانیت و مسائل ارزشى یک سانند و هیچ یک بر دیگرى جز به تقوا و عمل صالح بیشتر، برترى ندارد: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَیـکُمْ)[1] (مَنْ عَمِلَ صَــلِحًا مِّن ذَکَر أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ);[2] هر کس، مرد یا زن، کار شایسته کند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاکیزه ]و نیکو[یى و حیات ]واقعى[ مى بخشیم و به یقین بهتر از آن چه انجام داده اند به آنان پاداش مى دهیم.

قرآن، اگر در جایى از مردان شایسته اى هم چون لقمان حکیم سخن مى گوید، در جاى دیگر نیز از زنان شایسته نام مى برد; مانند: حضرت مریم(علیها السلام)[3]، همسر فرعون[4] و... .

همان گونه که مردان، داراى اندیشه، اراده و اختیارند و براى رسیدن به تکامل و قرب الهى، وظایف و تکالیفى بر عهده آنهاست، زنان نیز همین گونه اند و در این جهت، هیچ امتیازى بین زن و مرد وجود ندارد، ولى در بعضى احکام و وظایف با یک دیگر متفاوتند. وظایفى، به عهده مردان است و بر عهده زنان نیست و بر عکس و این تفاوت براى این است که طبیعت و آفرینش زن و مرد متفاوت است.

خداى متعال، به مقتضاى حکمت بالغه خود و مصالح و مفاسدى که پشتوانه احکام اوست، وظایفى براى مرد و وظایفى براى زن معین کرده است; همان طور که مرد نمى تواند فرزندى به دنیا بیاورد، زن هم نمى تواند برخى از کارهاى طاقت فرسا، چون: امامت، رهبرى، سیاست و کشوردارى را به عهده بگیرد. (هر کسى را بهر کارى ساختند.) در زندگى زنان، «احساس» و در حیات مردان تعقّل غلبه دارد (البته متوسط زنان و مردان این گونه هستند) و براى همین تفاوتى که در آفرینش زن و مرد وجود دارد، قوانین اسلام هم با آفرینش انسان سازگار است. اسلام، وظایف و تکالیفى را که به صلابت بیشترى نیاز دارد و احساسات بیش از اندازه در انجام آنها مانع است; مانند: حکومت، امامت، قضاوت، جهاد ابتدایى و... به عهده مردان قرار داده است و وظایفى را که ارتباطش با احساس، بیشتر از تعقّل است و زن، بهتر از مرد مى تواند از عهده آن برآید; مانند: پرورش و تربیت اولاد و آشنا کردن آنها به وظایف اجتماعى، تدبیر منزل و... مخصوص زنان قرار داده است.

از جهت دیگر، براى این که عفت و عصمت زن اهمیت ویژه اى دارد، خداوند متعال، بعضى از کارهاى اجرائى، مانند: امامت، قضاوت و... را ـ که سرکار انسان با نامحرمان است ـ به عهده مردان گذاشته. به هر حال، این طور مسائل و تفاوت در وظایف، دلیل برترى مرد بر زن نیست، زیرا از نظر اسلام کمال هر انسان در چهره وظایف محوّله به او ظهور مى کند و خوبى و برترى هر یک از زن و مرد، در گرو این است که در قبال مسئولیتى که دارد، متعهد و پرهیزگارتر باشد و خلاصه، معیار برترى، ایمان، عمل صالح، اخلاص و... کوشا بودن در عمل و تقوا و پرهیزگارى است و فضیلت و مقامى که زن با گرم نگه داشتن محیط خانواده و تربیت فرزندان و خوب شوهردارى مى تواند به دست آورد، کم تر از فضیلت جهاد در راه خدا نیست.

نکته اى که این جا شایان تذکر است این که یک مقام معنوى داریم و یک سمت اجرایى. در رسیدن به مقامات معنوى میان مرد و زن تفاوتى نیست. یک زن مى تواند به مقامات والاى معنوى برسد و از بسیارى از مقامات معنوى پیامبران بالاتر باشد; همان گونه حضرت فاطمه(علیها السلام) این چنین بود. ولى سمت اجرائى نبوت و امامت به جهت تفاوت ساختار جسمانى زن و مرد، به مردان سپرده شده است و داشتن چنین سمتى دلیل بر عدم امکان رسیدن زنان به مقام معنوى پیامبران نیست.[5]

تا این جا روشن شد که در اسلام هیچ یک از کمالات معنوى، مشروط به مرد بودن یا ممنوع بودن زن نیست; نه مذکر بودن شرط کمال است و نه مؤنث بودن مانعى براى آن است. راه کمال براى هر دو گروه باز است و هر کسى به اندازه استعداد خاص خود این راه را طى مى کند و آن چه مورد تمایز است، کارهاى اجرائى است که مربوط به ساختمان بدن انسان است و بر اساس ویژگى هاى جسمى طرفین توزیع شده است.

در آن چه مایه کمال است، تفاوتى بین زن و مرد نیست و آن چه موجب تفاوت است، نقشى در کمال ندارد.

پی نوشتها :

[1]. حجرات، آیه 13.

[2]. نحل، آیه 97.

[3]. آل عمران، 42

[4]. تحریم، آیه 11.

[5]. ر.ک: جعفر سبحانى، مبانى حکومت اسلامى، ص 239 ـ 244; المیزان، ج 2، ص 271 ـ 276 و عبدالله جوادى آملى، زن در آینه جلال و جمال.

دوشنبه 18 11 1389 23:55

چرا پیامبر یا امام زن نداریم؟

دیدگاه قرآن، افراد انسان (چه مرد و چه زن) از نظر حقیقت انسانیت و مسائل ارزشى یک سانند و هیچ یک بر دیگرى جز به تقوا و عمل صالح بیشتر، برترى ندارد: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَیـکُمْ)[1] (مَنْ عَمِلَ صَــلِحًا مِّن ذَکَر أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ);[2] هر کس، مرد یا زن، کار شایسته کند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاکیزه ]و نیکو[یى و حیات ]واقعى[ مى بخشیم و به یقین بهتر از آن چه انجام داده اند به آنان پاداش مى دهیم.

قرآن، اگر در جایى از مردان شایسته اى هم چون لقمان حکیم سخن مى گوید، در جاى دیگر نیز از زنان شایسته نام مى برد; مانند: حضرت مریم(علیها السلام)[3]، همسر فرعون[4] و... .

همان گونه که مردان، داراى اندیشه، اراده و اختیارند و براى رسیدن به تکامل و قرب الهى، وظایف و تکالیفى بر عهده آنهاست، زنان نیز همین گونه اند و در این جهت، هیچ امتیازى بین زن و مرد وجود ندارد، ولى در بعضى احکام و وظایف با یک دیگر متفاوتند. وظایفى، به عهده مردان است و بر عهده زنان نیست و بر عکس و این تفاوت براى این است که طبیعت و آفرینش زن و مرد متفاوت است.

خداى متعال، به مقتضاى حکمت بالغه خود و مصالح و مفاسدى که پشتوانه احکام اوست، وظایفى براى مرد و وظایفى براى زن معین کرده است; همان طور که مرد نمى تواند فرزندى به دنیا بیاورد، زن هم نمى تواند برخى از کارهاى طاقت فرسا، چون: امامت، رهبرى، سیاست و کشوردارى را به عهده بگیرد. (هر کسى را بهر کارى ساختند.) در زندگى زنان، «احساس» و در حیات مردان تعقّل غلبه دارد (البته متوسط زنان و مردان این گونه هستند) و براى همین تفاوتى که در آفرینش زن و مرد وجود دارد، قوانین اسلام هم با آفرینش انسان سازگار است. اسلام، وظایف و تکالیفى را که به صلابت بیشترى نیاز دارد و احساسات بیش از اندازه در انجام آنها مانع است; مانند: حکومت، امامت، قضاوت، جهاد ابتدایى و... به عهده مردان قرار داده است و وظایفى را که ارتباطش با احساس، بیشتر از تعقّل است و زن، بهتر از مرد مى تواند از عهده آن برآید; مانند: پرورش و تربیت اولاد و آشنا کردن آنها به وظایف اجتماعى، تدبیر منزل و... مخصوص زنان قرار داده است.

از جهت دیگر، براى این که عفت و عصمت زن اهمیت ویژه اى دارد، خداوند متعال، بعضى از کارهاى اجرائى، مانند: امامت، قضاوت و... را ـ که سرکار انسان با نامحرمان است ـ به عهده مردان گذاشته. به هر حال، این طور مسائل و تفاوت در وظایف، دلیل برترى مرد بر زن نیست، زیرا از نظر اسلام کمال هر انسان در چهره وظایف محوّله به او ظهور مى کند و خوبى و برترى هر یک از زن و مرد، در گرو این است که در قبال مسئولیتى که دارد، متعهد و پرهیزگارتر باشد و خلاصه، معیار برترى، ایمان، عمل صالح، اخلاص و... کوشا بودن در عمل و تقوا و پرهیزگارى است و فضیلت و مقامى که زن با گرم نگه داشتن محیط خانواده و تربیت فرزندان و خوب شوهردارى مى تواند به دست آورد، کم تر از فضیلت جهاد در راه خدا نیست.

نکته اى که این جا شایان تذکر است این که یک مقام معنوى داریم و یک سمت اجرایى. در رسیدن به مقامات معنوى میان مرد و زن تفاوتى نیست. یک زن مى تواند به مقامات والاى معنوى برسد و از بسیارى از مقامات معنوى پیامبران بالاتر باشد; همان گونه حضرت فاطمه(علیها السلام) این چنین بود. ولى سمت اجرائى نبوت و امامت به جهت تفاوت ساختار جسمانى زن و مرد، به مردان سپرده شده است و داشتن چنین سمتى دلیل بر عدم امکان رسیدن زنان به مقام معنوى پیامبران نیست.[5]

تا این جا روشن شد که در اسلام هیچ یک از کمالات معنوى، مشروط به مرد بودن یا ممنوع بودن زن نیست; نه مذکر بودن شرط کمال است و نه مؤنث بودن مانعى براى آن است. راه کمال براى هر دو گروه باز است و هر کسى به اندازه استعداد خاص خود این راه را طى مى کند و آن چه مورد تمایز است، کارهاى اجرائى است که مربوط به ساختمان بدن انسان است و بر اساس ویژگى هاى جسمى طرفین توزیع شده است.

در آن چه مایه کمال است، تفاوتى بین زن و مرد نیست و آن چه موجب تفاوت است، نقشى در کمال ندارد.

پی نوشتها :

[1]. حجرات، آیه 13.

[2]. نحل، آیه 97.

[3]. آل عمران، 42

[4]. تحریم، آیه 11.

[5]. ر.ک: جعفر سبحانى، مبانى حکومت اسلامى، ص 239 ـ 244; المیزان، ج 2، ص 271 ـ 276 و عبدالله جوادى آملى، زن در آینه جلال و جمال.

يکشنبه 17 11 1389 23:1

 آیا مخترعان و مکتشفان غیر مسلمان پاداش الهى دارند؟

با مطالعه تاریخ علوم و اختراعات و اکتشافات مى بینیم که جمعى از دانشمندان بشر، سالیان دراز زحمات طاقت فرسائى کشیده اند، و انواع محرومیتها را تحمل کرده تا بتوانند اختراع و اکتشافى کنند که بارى از دوش همنوعانشان بردارند.

فى المثل «ادیسون» مخترع برق چه زحمات جانکاهى براى این اختراع پربارش متحمل شد و شاید جان خود را در این راه نیز از دست داد، اما دنیائى را روشن ساخت، کارخانه ها را به حرکت درآورد، و از برکت اختراعش، چاههاى عمیق، درختان سرسبز، مزارع آباد به وجود آمد، و خلاصه چهره دنیا دگرگون شد.

چگونه مى توان باور کرد او یا اشخاص دیگرى همچون «پاستور» که با کشف میکرب، میلیونها انسان را از خطر مرگ رهائى بخشید و دهها مانند او همه به قعر جهنم فرستاده شوند، به حکم اینکه فرضاً ایمان نداشتند، ولى افرادى که در عمرشان هیچ کار چشمگیرى در راه خدمت به انسانها انجام نداده اند جایشان در دل بهشت باشد؟

‏ از نظر جهان بینى اسلام مطالعه نفس عمل به تنهائى کافى نیست، بلکه عمل به ضمیمه، محرک و انگیزه آن ارزش دارد، بسیار دیده شده کسانى بیمارستان یا مدرسه یا بناى خیر دیگرى مى سازند و تظاهر به این هم دارند که هدفشان صددرصد خدمت انسانى است به جامعه اى که به آن مدیونند، در حالى که زیر این پوشش مطلب دیگرى نهفته شده است و آن حفظ مقام یا مال و ثروت یا جلب توجه عوام، و تحکیم منافع مادى خود، و یا حتى دست زدن به خیانتهائى دور از چشم دیگران است!.

ولى به عکس ممکن است کسى کار کوچکى انجام دهد، با اخلاص تمام و انگیزه اى صددرصد انسانى و روحانى.

اکنون باید پرونده این مردان بزرگ را، هم از نظر عمل، هم از نظر انگیزه و محرک، مورد بررسى قرار داد، و مسلماً از چند صورت خارج نیست:

الف: گاهى هدف اصلى از اختراع صرفاً یک عمل تخریبى است (همانند کشف انرژى اتمى که نخستین بار به منظور ساختن بمبهاى اتمى صورت گرفت) سپس در کنار آن منافعى براى نوع انسان نیز به وجود آمده که هدف واقعى مخترع یا مکتشف نبوده و یا در درجه دوم قرار داشته است، تکلیف این دسته از مخترعان کاملاً روشن است.

ب: گاهى مخترع یا مکتشف، هدفش بهره گیرى مادى و یا اسم و آوازه و شهرت است و در حقیقت، حکم تاجرى دارد که براى درآمد بیشتر تأسیسات عام المنفعه اى به وجود مى آورد و براى گروهى ایجاد کار و براى مملکتى محصولاتى به ارمغان مى آورد، بى آنکه هیچ هدفى جز تحصیل درآمد داشته باشد، و اگر کار دیگرى در آمد بیشترى داشت به سراغ آن مى رفت.

البته چنین تجارت یا تولیدى اگر طبق موازین مشروع انجام گیرد، کار خلاف و حرامى نیست، ولى عمل فوق العاده مقدسى هم محسوب نمى شود.

و از اینگونه مخترعان و مکتشفان در طول تاریخ کم نبودند و نشانه این طرز تفکر همان است که اگر ببینند آن درآمد یا بیشتر از آن از طرقى که مضرّ به حال جامعه است تامین مى شود (مثلاً در صنعت داروسازى بیست درصد سود مى برند و در هروئین سازى 50 درصد) این دسته خاص، دومى را ترجیح مى دهند.

تکلیف این گروه نیز روشن است آنها هیچگونه طلبى نه از خدا دارند و نه از همنوعان خویش و پاداش آنها همان سود و شهرتى بوده که مى خواسته اند و به آن رسیده اند.

ج: گروه سومى هستند که مسلماً انگیزه هاى انسانى دارند و یا اگر معتقد به خدا باشند انگیزه هاى الهى، و گاهى سالیان دراز از عمر خود را در گوشه لابراتوارها با نهایت فلاکت و محرومیت به سر مى برند به امید اینکه خدمتى به نوع خود کنند، و ارمغانى به جهان انسانیت تقدیم دارند، زنجیرى از پاى دردمندى بگشایند و گرد و غبارى از چهره رنج دیده اى بیفشانند.

اینگونه افراد اگر ایمان داشته باشند و محرک الهى، که بحثى در آنها نیست، و اگر نداشته باشند اما محرکشان انسانى و مردمى باشد بدون شک پاداش مناسبى از خداوند دریافت خواهند داشت، این پاداش ممکن است در دنیا باشد، و ممکن است در جهان دیگر باشد، مسلماً خداوند عالم عادل آنها را محروم نمى کند، اما چگونه و چطور؟ جزئیاتش بر ما روشن نیست، همین اندازه مى توان گفت «خداوند اجر چنین نیکوکارانى را ضایع نمى کند» (البته اگر آنها در رابطه با عدم پذیرش ایمان مصداق جاهل قاصر باشند مسأله بسیار روشنتر است).

دلیل بر این مسأله علاوه بر حکم عقل، اشاراتى است که در آیات و یا روایات آمده است.

ما هیچ دلیلى نداریم که جمله ان الله لایضیع اجر المحسنین(2) شامل این گونه اشخاص نشود، زیرا محسنین در قرآن فقط به مؤمنان اطلاق نشده است، لذا مى بینیم برادران یوسف هنگامى که نزد او آمدند بى آنکه او را بشناسند و در حالى که او را عزیز مصر مى پنداشتند به او گفتند انا نراک من المحسنین «ما ترا از نیکوکاران مى دانیم».

از این گذشته آیه فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره.

«هرکس به اندازه سنگینى ذره اى کار نیک کند آن را مى بیند و هرکس به مقدار ذره اى کار بد کند آن را خواهد دید» به وضوح شامل اینگونه اشخاص مى شود.

در حدیثى از على بن یقطین از امام کاظم(علیه السلام) مى خوانیم: «در بنى اسرائیل مرد با ایمانى بود که همسایه کافرى داشت، مرد بى ایمان نسبت به همسایه با ایمان خود نیک رفتارى مى کرد، وقتى که از دنیا رفت خدا براى او خانه اى بنا کرد که مانع از گرماى آتش شود... و به گفته شد این به سبب نیک رفتاریت نسبت به همسایه مؤمنت مى باشد»(3)

و نیز از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره عبدالله بن جدعان که از مشرکان معروف جاهلیت و از سران قریش بود چنین نقل شده: «کم عذابترین اهل جهنم این جدعان است، سؤال کردند یا رسول الله چرا؟ فرمود: انه کان یطعم الطعام: «او گرسنگان را سیر مى کرد»(4)

در روایت دیگرى مى خوانیم که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عدى بن حاتم (فرزند حاتم طائى) فرمود: دفع عن ابیک العذاب الشدید بسخاء نفسه: «خداوند عذاب شدید را از پدرت به خاطر جود و بخشش او برداشت»(5).

و در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: که گروهى از یمن براى «بحث و جدال» خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمدند و در میان آنها مردى بود که از همه بیشتر سخن مى گفت و خشونت و لجاجت خاصى در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى نمود، پیامبر(صلى الله علیه وآله)آنچنان عصبانى شد که آثارش در چهره مبارکش کاملاً آشکار گردید، در این هنگام جبرئیل آمد و پیام الهى را این چنین به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ابلاغ کرد: خداوند مى فرماید این مردى است سخاوتمند پیامبر(صلى الله علیه وآله) با شنیدن این سخن خشمش فرو نشست، رو به سوى او کرد و فرمود: پروردگار به من چنین پیامى داده است و اگر به خاطر آن نبود آنچنان بر تو سخت مى گرفتم که عبرت دیگران گردى.

آن مرد پرسید آیا پروردگارت سخاوت را دوست دارد، فرمود: بلى، عرض کرد، من شهادت مى دهم که معبودى جز «الله» نیست و تو رسول و فرستاده او هستى و به همان خدائى که تو را مبعوث کرده سوگند که تاکنون هیچکس را از نزد خود محروم برنگردانده ام»(6).

در اینجا این سؤال پیش مى آید که هم از بعضى آیات و هم از بسیارى از روایات استفاده مى شود که ایمان و یا حتى ولایت شرط قبولى اعمال و یا ورود در بهشت است، بنابراین اگر بهترین اعمال هم از افراد فاقد ایمان سر بزند مقبول درگاه خدا نخواهد بود.

ولى مى توان از این سؤال چنین پاسخ گفت که مسأله «قبولى اعمال» مطلبى است، و پاداش مناسب داشتن مطلب دیگر، به همین جهت مشهور در میان دانشمندان اسلام این است که مثلاً نماز بدون حضور قلب و یا با ارتکاب بعضى از گناهان مانند غیبت، مقبول درگاه خدا نیست، با اینکه مى دانیم چنین نمازى شرعاً صحیح است، و اطاعت فرمان خدا است و انجام وظیفه محسوب مى شود و مسلم است که اطاعت فرمان خدا بدون پاداش نخواهد بود.

بنابراین قبول عمل همان مرتبه عالى عمل است و در مورد بحث، ما نیز همین را مى گوئیم، مى گوئیم: اگر خدمات انسانى و مردمى با ایمان همراه باشد، عالیترین محتوا را خواهد داشت، ولى در غیر این صورت به کلى بى محتوا وبى پاداش نخواهد بود، در زمینه ورود در بهشت نیز همین پاسخ را مى گوئیم که پاداش عمل لازم نیست منحصراً ورود در جنت باشد.(1)


1 ـ سوره یوسف آیه 90 و بعضى سوره هاى دیگر.

2 ـ بحار ج 3 چاپ کمپانى صفحه 377.

3 ـ همان مدرک صفحه 382.

4 ـ سفینة البحار جلد 2 صفحه 607.

5 ـ مدرک قبل.

6 ـ تفسیر نمونه 10/313

 

دسته ها : پرسش و پاسخ
يکشنبه 17 11 1389 18:39

در بیان مضرات مشروبات الکلی

اثر الکل در عمر:

یکى از دانشمندان مشهور غرب اظهار مى دارد، که هرگاه از جوانان 21 ساله تا 23 ساله معتاد به مشروبات الکلى 51 نفر بمیرند در مقابل، از جوانهاى غیر معتاد 10 نفر هم تلف نمى شوند.

دانشمند مشهور دیگرى ثابت کرده که جوانهاى 20 ساله که انتظار مى رود پنجاه سال عمر کنند در اثر نوشیدن الکل بیشتر از 35 سال عمر نمى کنند.

بر اثر تجربیاتى که کمپانیهاى (بیمه عمر) کرده اند، ثابت شده است، که عمر معتادان به الکل نسبت بدیگران، 25 الى 30 درصد کمتر است.

آمار دیگرى نشان مى دهد که حد متوسط عمر معتادان به الکل در حدود 35 الى 50 سال است، در صورتى که حد متوسط عمر با رعایت نکات بهداشتى از 60 سال به بالاست.

اثر الکل در نسل

کسى که در حین انعقاد نطفه مست است 35 درصد عوارض الکلیسم حاد را به فرزند خود منتقل مى کند و اگر زن و مرد هر دو مست باشند، صددرصد عوارض حاد در بچه ظاهر مى شود براى اینکه به اثر الکل در فرزندان بهتر توجه شود آمارى را در اینجا مى آوریم:

کودکانى که زودتر از وقت طبیعى بدنیا آمده اند از پدران و مادران الکلى 45 درصد، و از مادران الکلى 31 درصد، و از پدران الکلى 17 درصد، بوده اند. کودکانى که هنگام تولد توانائى زندگى را ندارند، از پدران الکلى 6 درصد، و از مادران الکلى 45 درصد، کودکانیکه کوتاه قد بوده اند از پدران و مادران الکلى 75 درصد و از مادران الکلى 45 درصد بوده است، کودکانیکه فاقد نیروى کافى عقلانى و روحى بوده اند از مادران 75 درصد و از پدران الکلى 75 درصد بوده است.

اثر الکل در اخلاق

در شخص الکلى عاطفه خانوادگى و محبت نسبت بزن و فرزند ضعیف مى شود بطوریکه مکرر دیده شده که پدرانى فرزندان خود را با دست خود کشته اند.

زیانهاى اجتماعى الکل

طبق آمارى که «انستیتوى» پزشکى قانونى شهر «نیون» در 1961 تهیه نموده است جرائم اجتماعى الکلیستها از این قرار است:

مرتکبین قتل هاى عمومى 50 درصد. ضرب و جرحها در اثر نوشیدن الکل 8/77 درصد سرقتهاى مربوط بالکلیستها 5/88 درصد. جرائم جنسى مربوط بالکلیها 8/88 درصد، مى باشد. این آمار نشان مى دهد که اکثریت قاطع جنایات و جرائم بزرگ در حال مستى روى مى دهد.

زیانهاى اقتصادى مشروبات الکلى

یکى از روانپزشکهاى معروف مى گوید: متأسفانه حکومتها حساب منافع و عایدات مالیاتى شراب را مى کنند، ولى حساب بودجه هاى هنگفت دیگرى را که صرف ترمیم مفاسد شراب مى شود، نکرده اند، اگر دولتها حساب هاى ازدیاد بیماریهاى روحى را در اجتماع و خسارتهاى جامعه منحط، و اتلاف وقتهاى گرانبها، و تصادفات رانندگى در اثر مستى، و فساد نسلهاى پاک، و تنبلى و بى قیدى و بى کارى، و عقب ماندن فرهنگ و زحمات و گرفتاریهاى پلیس، و پرورشگاهها جهت سرپرستى اولاد الکلیها و بیمارستانها، و تشکیلات دادگسترى براى جنایات آنها و زندانها براى مجرمین از الکلیها، و دیگر خسارتهاى ناشى از مى گسارى را یکجا بکنند خواهند دانست درآمدى که بعنوان عوارض و مالیات شراب عاید مى گردد، در برابر خسارت نامبرده هیچ است، بعلاوه نتایج اسف انگیز صرف مشروبات الکلى را تنها با دلار و پول نمى توان سنجید، زیرا مرگ عزیزان، و بهم خوردن خانواده ها، و آرزوهاى بر باد رفته و فقدان مغزهاى متفکر انسانى، به هیچ وجه قابل مقایسه با پول نمى باشد.

خلاصه ضررهاى الکل آنقدر زیاد است که به گفته یکى از دانشمندان اگر دولت ها ضمانت کنند درب نیمى از میخانه ها را ببندند مى توان ضمانت کرد که از نیمى از بیمارستانها و تیمارستانها بى نیاز شویم. اگر در تجارت مشروبات الکلى سودى براى بشر باشد و یا فرضاً چند لحظه بى خبرى و فراموش کردن غمها براى او سودى محسوب شود، زیان آن به درجات، بیشتر، وسیعتر و طولانى تر است بطورى که این دو باهم قابل مقایسه نیستند.(1)

در اینجا نکات دیگرى را یادآور مى شویم، این نکات مجموعه اى است از آمارهاى مختلف که هر کدام به تنهائى به اندازه یک بحث مشروح براى بیان عمق و عظمت این زیانها گویا است:

1 ـ به موجب آمارى که در انگلستان درباره جنون الکلى انتشار یافت، و این جنون با جنونهاى دیگر در آن مقایسه شده بود، چنین بدست آمده که در برابر 2249 دیوانه الکلى فقط 53 دیوانه به علل دیگر وجود داشته است!(2)

2 ـ به موجب آمار دیگرى که از تیمارستانهاى آمریکا بدست آمده 85 درصد از بیماران روانى آنها را بیماران الکلى تشکیل مى دهد!(3)

3 ـ یکى از دانشمندان انگلیسى به نام «بنتام» مى نویسد: مشروبات الکلى در کشورهاى شمالى انسان را کودن و ابله، و در کشورهاى جنوبى دیوانه مى کند، سپس مى افزاید: آئین اسلام تمام انواع نوشابه هاى الکلى را تحریم کرده است و این یکى از امتیازات اسلام مى باشد(4).

4 ـ اگر از کسانى که در حال مستى دست به انتحار یا جنایت زده و خانه هائى را ویران ساخته و خانمانهائى را برباد داده اند آمارى تهیه شود، رقم سرسام آورى را تشکیل مى دهد(5).

5 ـ در فرانسه، هر روز 440 نفر جان خود را فداى الکل مى کنند!(6)

6 ـ طبق آمار دیگرى تلفات بیماریهاى روانى آمریکا در یکسال دو برابر تلفات آن کشور در جنگ جهانى دوم بوده است و به عقیده دانشمندان در بیماریهاى روانى آمریکا مشروبات «الکلى» و «سیگار» نقش اساسى داشته اند!(7)

7 ـ به موجب آمارى که توسط یکى از دانشمندان به نام «هوگر» به مناسبت بیستمین سالگرد مجله علوم ابراز شد 60 درصد قتلهاى عمدى 75 درصد، ضرب وجرح، 30 درصد جرائم ضد اخلاقى (از جمله زنا با محارم!) 20 درصد جرائم سرقت مربوط به الکل و مشروبات الکلى بوده است و به موجب آمارى از همین دانشمند 40 درصد از اطفال مجرم داراى سابقه اثر الکلیت هستند(8)

8 ـ از نظر اقتصادى تنها در انگلستان زیانهاى ناشى از طریق غیبت کارگران از کار به خاطر الکلیسم به 50 میلیون دلار در سال (تقریباً 1750 میلیون تومان) برآورد شده است، که این مبلغ بتنهائى مى تواند هزینه ایجاد هزاران کودکستان و دبستان و دبیرستان را تأمین کند(9).

9 ـ به موجب آمارى که درباره زیانهاى مشروبات الکلى در فرانسه انتشار یافته: الکل 137 میلیارد فرانک در سال بر بودجه فرانسه غیر از خسارات شخصى به شرح زیر تحمیل مى کند:

60 میلیارد فرانک خرج دادگسترى و زندانها.

40 میلیارد فرانک خرج تعاون عمومى و خیریه.

10 میلیارد فرانک مخارج بیمارستانها براى الکلیها.

70 میلیارد فرانک هزینه امنیت اجتماعى!

و به این ترتیب روشن مى شود که تعداد بیماران روانى و بیمارستانها و قتلها و نزاعهاى خونین و سرقتها و تجاوزها و تصادفها با تعداد میخانه ها تناسب مستقیم دارد(10).(11)

پی نوشتها:

1 ـ تفسیر نمونه 2/74

2 ـ کتاب سمپوز یوم الکل صفحه 65.

3 ـ کتاب سمپوز یوم الکل صفحه 65.

4 ـ تفسیر طنطاوى جلد اول صفحه 165.

5 ـ دائرة المعارف فرید و جدى ج 3 ص 790.

6 ـ بلاهاى اجتماعى قرن ما صفحه 205.

7 ـ مجموعه انتشارات نسل جوان.

8 ـ سمپوز یوم الکل صفحه 66.

9 ـ مجموعه انتشارات نسل جوان سال دوم صفحه 330.

10 ـ نشریه مرکز مطالعه پیشرفتهاى ایران (درباره الکل و قمار).

11 ـ تفسیر نمونه 5/74

دسته ها : پرسش و پاسخ
دوشنبه 18 5 1389 23:14

چرا با وجود حضرت علی(ع)، فاطمه زهرا (س) پشت در رفت؟

 

 

طرح شبهه:

چگونه مى‌توان باور داشت که با وجود علی (ع) در درون منزل،‌ همسر او براى باز کردن در خانه برود! چرا خود علی (ع) براى بازکردن در نرفت؟

نقد و بررسی:

أوّلاً: آن چه که از برخى از روایات استفاده مى‏شود: حضرت فاطمه سلام الله علیها نزدیک در ورودى منزل نشسته بود و با دیدن عمر و همراهان وى، در را به روى آنان بست. 

مرحوم عیاشى در تفسیر، شیخ مفید در الإختصاص و... نوشته‌اند:

قال: قال عمر قوموا بنا إلیه فقام أبو بکر وعمر وعثمان وخالد بن الولید و المغیرة بن شعبة وأبو عبیدة بن الجراح وسالم مولى أبی حذیفة وقنفذ وقمت معهم فلما انتهینا إلى الباب فرأتهم فاطمة صلوات الله علیها أغلقت الباب فی وجوههم وهی لا تشک أن لا یدخل علیها إلا باذنها، فضرب عمر الباب برجله فکسره، وکان من سعف، ثم دخلوا فأخرجوا علیا ( علیه السلام ) ملببا....

عمر گفت: برخیزید تا پیش او (علی) برویم، پس ابوبکر، عمر، عثمان،‌ خالد بن ولید، مغیرة بن شعبة،‌ ابوعبید جراح، سالم مولى ابوحذیفة، قنفذ و من به همراه او راه افتادیم، چون نزدیک خانه رسیدیم، فاطمه آنان را دید و لذا در را بست و شک نداشت که بدون اجازه وارد نخواهند شد، عمر در را با لگد شکست، سپس وارد خانه شدند و علی را بیرون آوردند در حالى که به خاطر این پیروزى الله اکبر مى‌گفتند.

السمرقندى المعروف بالعیاشی، أبى النضر محمد بن مسعود بن عیاش السلمى (متوفای320هـ)، تفسیر العیاشی، ج2، ص67، تحقیق: تحقیق وتصحیح وتعلیق: السید هاشم الرسولی المحلاتی، ناشر: المکتبة العلمیة الإسلامیة – طهران.

الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفای413هـ) الاختصاص ص 186، تحقیق: علی أکبر الغفاری، السید محمود الزرندی، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993 م.

المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 28، ص 227، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

و در روایت سلیم نیز آمده:

ثُمَّ أَقْبَلَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى بَابِ عَلِیٍّ وَفَاطِمَةُ علیهما السلام قَاعِدَةٌ خَلْفَ الْبَابِ قَدْ عَصَبَتْ رَأْسَهَا وَنَحَلَ جِسْمُهَا فِی وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله فَأَقْبَلَ عُمَرُ حَتَّى ضَرَبَ الْبَابَ ثُمَّ نَادَى یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ [افْتَحِ الْبَابَ‏] فَقَالَتْ فَاطِمَةُ یَا عُمَرُ مَا لَنَا وَلَکَ لَا تَدَعُنَا وَمَا نَحْنُ فِیهِ قَالَ افْتَحِی الْبَابَ وَإِلَّا أَحْرَقْنَاهُ عَلَیْکُمْ فَقَالَتْ یَا عُمَرُ أَمَا تَتَّقِی اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ تَدْخُلُ عَلَى بَیْتِی وَتَهْجُمُ عَلَى دَارِی فَأَبَى أَنْ یَنْصَرِفَ ثُمَّ دَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِی الْبَابِ فَأَحْرَقَ الْبَابَ.

عمر آمد تا به خانه رسید، فاطمه پشت در نشسته بود، سرش را بسته بود و بدنش از غم از دست دادن پدر نحیف و لاغر شده بود، عمر در را کوبید و گفت: اى پسر ابوطالب! در را باز کن، فاطمه فرمود: اى عمر به ما چه کار دارى؟ ما را با مصیبتى که گرفتارش شده‌ایم تنها بگذار. عمر گفت: در را باز کن وگرنه خانه را به آتش مى‌کشم. فاطمه فرمود: آیا از خداوند نمى‌ترسى که وارد خانه ما مى‌شوی، عمر بازنگشت و آتش خواست و آتش را بر در خانه افکند و آن را سوزاند.

الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ) کتاب سلیم بن قیس، ص 864، تحقیق محمد باقر الأنصاری، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولی، 1405هـ.

ثانیاً: حضرت صدیقه شکى نداشت که جمعیت بدون اذن داخل منزل نخواهند ‏شد؛ چون نص قرآن است که بدون اجازه وارد خانه کسى نشوید:

یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَدْخُلُواْ بُیُوتًا غَیرَْ بُیُوتِکُمْ حَتىَ‏ تَسْتَأْنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلىَ أَهْلِهَا ذَالِکُمْ خَیرٌْ لَّکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.

فَإِن لَّمْ تجَِدُواْ فِیهَا أَحَدًا فَلَا تَدْخُلُوهَا حَتىَ‏ یُؤْذَنَ لَکمُ‏ْ وَإِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُواْ فَارْجِعُواْ هُوَ أَزْکىَ‏ لَکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیم‏. النور / 27 و 28.

اى افرادى که ایمان آورده‏اید! در خانه‏هایى غیر از خانه خود وارد نشوید تا اجازه بگیرید و بر اهل آن خانه سلام کنید این براى شما بهتر است شاید متذکّر شوید!

و اگر کسى را در آن نیافتید، وارد نشوید تا به شما اجازه داده شود و اگر گفته شد: «بازگردید!» بازگردید این براى شما پاکیزه‏تر است و خداوند به آنچه انجام مى‏دهید آگاه است!.

خانه فاطمه، برتر از خانه پیامبران:

و از طرفى خانه انبیاء احترام ویژه‏اى دارد که کسى حق ورود بدون اجازه ندارد:

یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لاتَدْخُلُواْ بُیُوتَ النَّبِىِ‏ّ إِلا أَن یُؤْذَنَ لَکُمْ. الأحزاب /53.

اى افرادى که ایمان آورده‏اید! در خانه‏هاى پیامبر داخل نشوید مگر به شما داده شود.

و شکى نیست که خانه حضرت صدیقه طاهره خانه پیغمبر محسوب مى‏شود همانطورى که در تفاسیر متعدد اهل سنت ذیل آیه شریفه:

فِى بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ‏و یُسَبِّحُ لَهُ‏و فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْأَصَالِ. النور/36.

در خانه‏هایى که خدا رخصت داده که [قدر و منزلت‏] آن‌ها رفعت یابد و نامش در آن‌ها یاد شود. در آن [خانه‏] ها هر بامداد و شامگاه او را نیایش مى‏کنند.

 سیوطى و دیگران از قول ابوبکر از نبى مکرم‏ (صلى الله علیه وآله وسلم) نقل کرده‏اند که خانه علی و زهرا علیهما السلام از با فضیلت‏ترین خانه‌هاى انبیاء محسوب مى‏شود:

وأخرج ابن مردویه عن أنس بن مالک وبریدة قال: قرأ رسول الله صلى الله علیه وسلم هذه الآیة ) فی بیوت أذن الله أن ترفع ( فقام الیه رجل فقال: أی بیوت هذه یا رسول الله قال: بیوت الأنبیاء. فقام الیه أبو بکر فقال: یا رسول الله هذا البیت منها ـ البیت علی وفاطمة ـ قال: نعم من أفاضلها.

رسول خدا (ص) این آیه را تلاوت فرمود، شخصى پرسید: این کدام خانه ها است؟ فرمود: خانه هاى پیامبران. ابوبکر پرسید: آیا خانه علی و فاطمه هم از همان خانه ها است؟ فرمود: بلی، از بر‌ترین آن است.

السیوطی، عبد الرحمن بن الکمال جلال الدین (متوفای911هـ)، الدر المنثور، ج 6، ص 203، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1993 م؛

الثعلبی النیسابوری أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم (متوفای427هـ) الکشف والبیان، (متوفای 427 هـ - 1035م)، ج 7، ص 107، تحقیق: الإمام أبی محمد بن عاشور، مراجعة وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م؛

الثعالبی، عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف (متوفای875هـ)، الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 107، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات – بیروت.

الآلوسی البغدادی، العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود (متوفای1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج 18، ص 174، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

افزون بر این تصور این بود که با توجه به موقعیت حضرت زهرا (سلام الله علیها) و احترام رسول اکرم‏ صلى الله علیه وآله مردم با دیدن حضرت صدیقه خجالت بکشند و متعرض نشوند همچنان که عدّه‏اى با شنیدن صداى حضرت صدیقه برگشتند.

قام عمر فمشى ومعه جماعة حتى أتوا باب فاطمة فدقوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها باکیة: یا رسول الله ما ذا لقینا بعد أبی من ابن الخطاب وابن أبی قحافة! فلما سمع القوم صوتها وبکاءها انصرفوا باکین، فکادت قلوبهم تتصدع وأکبادهم تنفطر، وبقی عمر معه قوم.

عمر همراه عده‌اى به طرف خانه فاطمه آمد و در را کوبید، فاطمه با شنیدن سر وصداى جمعیت با صداى بلند و همراه گریه فریاد زد: اى رسول خدا چه مصیبت‌هایى پس از تو از پسر خطاب و پسر ابوقحافه مى‌بینیم. گروهى با شنیدن گریه فاطمه دلشان به درد آمد و با گریه آنجا را ترک کردند؛ اما عمر با گروهى دیگر باقى ماندند.

الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 16، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ - 1997م، با تحقیق شیری، ج1، ص37، و با تحقیق، زینی، ج1، ص24.

بنابراین حضرت صدیقه طاهره، هنگام هجوم، با دیدن عمر و همراهانش در را بست و نزدیک دَر ایستاده بود و احتمال نمى‌داد که با وجود آن حضرت متعرض خانه شوند و این بی‌شرمى مهاجمان بود که حرمت خانه و اهل آن را رعایت نکردند و به قول سلمان فارسى رضوان الله تعال علیه، کردید و نکردید و ندانستید که چه کردید.

همسران رسول خدا (ص) و باز کردن دَر برای نامحرم:

نگاهى به روش پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم در موضوع مورد بحث، بهترین دلیل بر محکومیت شبهه انگیزان است؛ چرا که موارد گوناگونى در کتاب‌هاى شیعه و اهل سنت وجود دارد که رسول خدا صلى الله علیه وآله به همسرانش اجازه مى‌داد تا درب خانه را به روى دیگران ( نا محرمان ) باز کنند.

الف: امّ سلمه و باز کردن دَرِ خانه برای علی (علیه السلام):

عن علقمة عن عبد الله قال خرج رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) من بیت زینب بنت جحش وأتى بیت أم سلمة فکان یومها من رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) فلم یلبث أن جاء علی فدق الباب دقا خفیفا فانتبه النبی ( صلى الله علیه وسلم ) للدق وأنکرته أم سلمة فقال رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) قومی فافتحی له

رسول خدا (ص) از خانه زینب دختر جحش بیرون آمد و وارد خانه امّ‌سلمه شد؛ چون آن روز نوبت آمدن آن حضرت به خانه وى بود، مدتى نگذشته بود که علی آهسته دقّ الباب کرد، رسول خدا (ص) بیدار شد، امّ‌سلمه پاسخ نداد، پیامبر فرمود: بلند شو و در را باز کن....

ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 42، ص 470، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995

الرافعی القزوینی، عبد الکریم بن محمد (متوفای623 هـ)، التدوین فی أخبار قزوین، ج 1، ص 89، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت تحقیق: عزیز الله العطاری، 1987م.

ب: عائشه به دستور رسول خدا (ص) دَر را برای علی (ع) باز کرد:

وعن جعفر بن محمد الصادق علیه السلام عن أبیه عن آبائه عن علی علیه السلام قال: کنت أنا ورسول الله صلى الله علیه وآله فی المسجد بعد أن صلى الفجر، ثم نهض ونهضت معه، وکان رسول الله صلى الله علیه وآله إذا أراد أن یتجه إلى موضع أعلمنی بذلک، وکان إذا أبطأ فی ذلک الموضع صرت إلیه لأعرف خبره، لأنه لا یتصابر قلبی على فراقه ساعة واحدة فقال لی: أنا متجه إلى بیت عائشة، فمضى صلى الله علیه وآله ومضیت إلى بیت فاطمة الزهراء علیها السلام فلم أزل مع الحسن والحسین فأنا وهی مسروران بهما، ثم إنی نهضت وسرت إلى باب عائشة، فطرقت الباب فقالت: من هذا؟ فقلت لها: أنا علی فقالت: إن النبی راقد، فانصرفت، ثم قلت: النبی راقد وعائشة فی الدار، فرجعت وطرقت الباب فقالت لی عائشة: من هذا؟ فقلت لها: أنا علی فقالت: إن النبی صلى الله علیه وآله على حاجة فانثنیتمستحییا من دق الباب، ووجدت فی صدری ما لا أستطیع علیه صبرا، فرجعت مسرعا فدققت الباب دقا عنیفا، فقالت لی عائشة: من هذا؟ فقلت: أنا علی فسمعت رسول الله صلى الله علیه وآله یقول: یا عائشة افتحی له الباب، ففتحت ودخلت....

نماز صبح را با رسول خدا (ص) خواندم، با آن حضرت از مسجد بیرون آمدم، اگر جایى مى‌رفت به من خبر مى‌داد و هنگامى که دیر بر مى‌گشت سراغ وى مى‌رفتم تا مطلع شوم؛ چون دورى او را نمى‌توانستم تحمل نمایم، فرمود: به خانه عائشه مى‌روم، من نیز نزد فاطمه رفتم و در کنار حسن و حسین همه خوشحال بودیم، سپس به طرف خانه عائشه رفتم و دَر زدم، گفت: کى هستى؟ گفتم: علی، گفت: پیامبر استراحت مى‌کند، برگشتم و دو مرتبه رفتم و دَر را کوبیدم، گفت: کیستى؟ گفتم: علی، گفت: پیامبر را کارى است، دلم تاقت نیاورد، براى دفعه سوّم دقّ الباب کردم، عائشه گفت: کیستى؟ گفتم: علی، صداى رسول خدا را شنیدم، فرمود:‌اى عائشه دَر را باز کن، عائشه دَر را باز کرد و من وارد شدم....

الطبرسی، أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب (متوفای 548هـ)، الاحتجاج، ج1، ص 292 و 293، تحقیق: تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م.

المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 38 ص 348، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

آنچه گذشت یک روایت از کتاب‌هاى شیعه و یک روایت از کتاب‌هاى اهل سنت بود که به عنوان نمونه ذکر شد که در آن‌ها رسول خدا صلى الله علیه وآله با توجه به این که خود حضرتش در خانه حضور داشت اجازه مى‌داد تا همسرانش دَر را براى افراد نا محرم باز کنند، و این نشان مى‌دهد که این عمل با رعایت وظایف شرعى منعى نخواهد داشت.

عایشه و عمر، سر یک سفره نشستند:

طبق روایت صحیح السندى که اهل سنت در اکثر کتاب‌هاى خودشان نقل کرده‌اند، رسول خدا به عمر اجازه داد که با او و عائشه سر یک سفره بنشینند و حتى نقل کرده‌اند هنگامى که از یک کاسه غذا مى‌خوردند، دست عائشه با دست عمر برخورد کرد. ابن أبی شیبه در المصنف، بخارى در ادب المفرد، ابن أبی حاتم، ابن کثیر در تفسیر و... نقل کرده‌اند:

عن مجاهد قال مر عمر برسول الله صلى الله علیه وسلم وهو وعائشة وهما یأکلان حیسا فدعاه فوضع یده مع أیدیهما فأصابت یده ید عائشة فقال أوه لو أطاع فی هذه ووصواحبها ما رأتهن أعین.

رسول خدا با عائشه مشغول خوردن غذا بود، عمر وارد شد، حضرت او را دعوت کرد تا با آنان غذا بخورد. عمر جلو رفت و دست در میان ظرف غذا برد، دست با دست عائشه تماس مى‌گرفت، گفت: اوه! اگر در باره حجاب همسرانت از من پیروى مى‌کرد، هیچ چشمى آنان را نمى‌دید.

إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 6، ص 358، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ؛

إبی أبی حاتم الرازی، عبد الرحمن بن محمد بن إدریس، تفسیر ابن أبی حاتم، ج 10، ص 3148، تحقیق: أسعد محمد الطیب، ناشر: المکتبة العصریة - صیدا؛

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، الأدب المفرد، ج 1، ص 362، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، ناشر: دار البشائر الإسلامیة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1409هـ – 1989م؛

المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 29، ص 138، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م؛

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 506، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1401هـ؛

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 8، ص 531، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

هیثمى پس از نقل این روایت مى‌گوید:

رواه الطبرانی فی الأوسط ورجاله رجال الصحیح غیر موسى بن أبی کثیر وهو ثقة.

این روایت را طبرانى در اوسط نقل کرده است، تمام راویان آن، راویان صحیح بخارى هستند؛ غیر از موسى بن کثیر که او نیز مورد اعتماد است.

الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 7، ص 93، ناشر: دار الریان للتراث/‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.

و سیوطى مى‌گوید:

وأخرج الطبرانی بسند صحیح عن عائشة قالت کنت آکل مع النبی صلى الله علیه وسلم فی قعب فمر عمر فدعاه فأکل فأصابت أصبعه أصبعی فقال أوه لو أطاع فیکن ما رأتکن عین.

طبرانى با سند صحیح از عائشه نقل کرده است که گفت: من با رسول خدا در یک ظرف غذا مى‌خوردیم که عمر از آن جا گذشت، رسول خدا او را دعوت کرد، در حال غذا خوردن انگشتش به انگشت من خورد، عمر گفت: اوه! اگر او در باره شما از من اطاعت مى‌کرد، هیچ چشمى شما را نمى‌دید.

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، لباب النقول فی أسباب النزول، ج 1، ص 178، ناشر: دار إحیاء العلوم – بیروت.

هنگامى که نشستن با نامحرم سر یک سفره و خوردن غذا از یک کاسه؛ آن‌هم براى همسر رسول خدا اشکالى نداشته باشد، رفتن پشت در براى دختر آن حضرت نیز اشکالى نخواهد داشت.

نتیجه:

اولاً: صدیقه شهیده، پشت در نرفت؛ بلکه جلوى در ایستاده بود که با دیدن عمر و همراهان او به داخل خانه رفت و در را بست؛ پس اصلا حضرت زهرا سلام الله علیها پشت در نرفته بودد تا این اشکال پیش بیاید؛

ثانیاً: حتى اگر این مطلب صحت نیز داشته باشد و حضرت پشت در رفته باشد، به دلیل این که عین همین قضیه براى رسول خدا صلى الله علیه وآله پیش آمده و آن حضرت به همسران خود دستور داده‌اند که در را باز نمایند، این اشکال دفع مى‌شود.

به نقل از سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر

 

دوشنبه 27 2 1389 20:38

چرا امیرمؤمنان (علیه السلام) از همسرش دفاع نکرد؟

 

 

طرح شبهه:

علی که شیر خدا و اسد الله الغالب بود و در قلعه خیبر را با یک دست بلند کرد، چگونه حاضر مى‌شود ببیند همسرش را در مقابل چشمانش کتک بزنند؛ اما هیچ واکنشى از خود نشان ندهد؟!

نقد و بررسی:

یکى از مهمترین شبهاتى که وهابی‌ها با تحریک احساسات مردم، به منظور انکار قضیه هجوم عمر بن خطاب و کتک زدن فاطمه زهرا سلام الله علیها مطرح مى‌کنند، این است که چرا امیرمؤمنان علیه السلام از همسرش دفاع نکرد؟ مگر نه این که او اسد الله الغالب و شجاع‌ترین فرد زمان خود بود و...

عالمان شیعه در طول تاریخ از این شبهه‌ پاسخ‌هاى گوناگونى داده‌اند که به اختصار به چند نکته بسنده مى‌کنیم.

عکس العمل تند حضرت در برابر عمر بن خطاب:

امیرمؤمنان علیه السلام در مرحله اول و زمانى که آن‌ها قصد تعرض به همسرش را داشتند، از خود واکنش نشان داد و با عمر برخورد کرد، او را بر زمین زد، با مشت به صورت و گردن او کوبید؛ اما از آن جایى که مأمور به صبر بود از ادامه مخاصمه منصرف و طبق فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله صبر پیشه کرد. در حقیقت با این کار مى‌خواست به آن‌ها بفهماند که اگر مأمور به شکیبائى نبودم و فرمان خدا غیر از این بود، کسى جرأت نمى‌کرد که این فکر را حتى از مخیله‌اش بگذراند؛ اما آن حضرت مثل همیشه تابع فرمان‌هاى الهى بوده است.

سلیم بن قیس هلالى که از یاران مخلص امیرمؤمنان علیه السلام است، در این باره مى‌نویسد:

وَدَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِی الْبَابِ ثُمَّ دَفَعَهُ فَدَخَلَ فَاسْتَقْبَلَتْهُ فَاطِمَةُ علیه السلام وَصَاحَتْ یَا أَبَتَاهْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَرَفَعَ عُمَرُ السَّیْفَ وَهُوَ فِی غِمْدِهِ فَوَجَأَ بِهِ جَنْبَهَا فَصَرَخَتْ یَا أَبَتَاهْ فَرَفَعَ السَّوْطَ فَضَرَبَ بِهِ ذِرَاعَهَا فَنَادَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَبِئْسَ مَا خَلَّفَکَ أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ.

فَوَثَبَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَأَخَذَ بِتَلابِیبِهِ ثُمَّ نَتَرَهُ فَصَرَعَهُ وَوَجَأَ أَنْفَهُ وَرَقَبَتَهُ وَهَمَّ بِقَتْلِهِ فَذَکَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَمَا أَوْصَاهُ بِهِ فَقَالَ وَالَّذِی کَرَّمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ یَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَیْتِی.

عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله‏ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد! حضرت زهرا علیها السّلام به طرف عمر آمد و فریاد زد: یا ابتاه، یا رسول اللَّه! عمر شمشیر را در حالى که در غلافش بود بلند کرد و بر پهلوى فاطمه زد. آن حضرت ناله کرد: یا ابتاه! عمر تازیانه را بلند کرد و بر بازوى حضرت زد. آن حضرت صدا زد:

یا رسول اللَّه، ابوبکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتار مى‌کنند»!

علی علیه السّلام ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید و خواست او را بکشد؛ ولى به یاد سخن پیامبر صلى الله علیه وآله و وصیتى که به او کرده بود افتاد، فرمود: اى پسر صُهاک! قسم به آنکه محمّد را به پیامبرى مبعوث نمود، اگر مقدرّات الهى و عهدى که پیامبر با من بسته است، نبود، مى‏دانستى که تو نمى‏توانى به خانه من داخل شوى»

الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص568، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولی، 1405هـ.

همچنین آلوسى مفسر مشهور اهل تسنن به نقل از منابع شیعه این روایت را نقل کرده است:

أنه لما یجب على غضب عمر وأضرم النار بباب على وأحرقه ودخل فاستقبلته فاطمة وصاحت یا أبتاه ویا رسول الله فرفع عمر السیف وهو فى غمده فوجأ به جنبها المبارک ورفع السوط فضرب به ضرعها فصاحت یا أبتاه فأخذ على بتلابیب عمر وهزه ووجأ أنفه ورقبته

عمر عصبانی شد و درب خانه علی را به آتش کشید و داخل خانه شد، فاطمه سلام الله علیها به طرف عمر آمد و فریاد زد: «یا ابتاه، یا رسول الله»! عمر شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوى فاطمه زد، تازیانه را بلند کرد و بر بازوى فاطمه زد، فریاد زد: « یا ابتاه » (با مشاهده این ماجرا) علی (ع) ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید.

الآلوسی البغدادی، العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود (متوفای1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج3، ص124، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

آتسلیم وصیت پیامبر اکرم (ص):

امیرمؤمنان علیه السلام در تمام دوران زندگی‌اش، مطیع محض فرمان‌هاى الهى بوده و آن‌چه او را به واکنش وامى‌داشت، فقط و فقط اوامر الهى بود و هرگز به خاطر تعصب، غضب و منافع شخصى از خود واکنش نشان نمى‌داد.

آن حضرت از جانب خدا و رسولش مأمور به صبر و شکیبائى در برابر این مصیبت‌هاى عظیم بوده است و طبق همین فرمان بود که دست به شمشیر نبرد.

مرحوم سید رضى الدین موسوى در کتاب شریف خصائص الأئمه (علیهم السلام) مى‌نویسد:

أَبُو الْحَسَنِ فَقُلْتُ لِأَبِی فَمَا کَانَ بَعْدَ إِفَاقَتِهِ قَالَ دَخَلَ عَلَیْهِ النِّسَاءُ یَبْکِینَ وَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ وَضَجَّ النَّاسُ بِالْبَابِ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ فَبَیْنَا هُمْ کَذَلِکَ إِذْ نُودِیَ أَیْنَ عَلِیٌّ فَأَقْبَلَ حَتَّى دَخَلَ عَلَیْهِ قَالَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَانْکَبَبْتُ عَلَیْهِ فَقَالَ یَا أَخِی... أَنَّ الْقَوْمَ سَیَشْغَلُهُمْ عَنِّی مَا یَشْغَلُهُمْ فَإِنَّمَا مَثَلُکَ فِی الْأُمَّةِ مَثَلُ الْکَعْبَةِ نَصَبَهَا اللَّهُ لِلنَّاسِ عَلَماً وَإِنَّمَا تُؤْتَى مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ وَنَأْیٍ سَحِیقٍ وَلَا تَأْتِی وَإِنَّمَا أَنْتَ عَلَمُ الْهُدَى وَنُورُ الدِّینِ وَهُوَ نُورُ اللَّهِ یَا أَخِی وَالَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَقَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْهِمْ بِالْوَعِیدِ بَعْدَ أَنْ أَخْبَرْتُهُمْ رَجُلًا رَجُلًا مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ حَقِّکَ وَأَلْزَمَهُمْ مِنْ طَاعَتِکَ وَکُلٌّ أَجَابَ وَسَلَّمَ إِلَیْکَ الْأَمْرَ وَإِنِّی لَأَعْلَمُ خِلَافَ قَوْلِهِمْ فَإِذَا قُبِضْتُ وَفَرَغْتَ مِنْ جَمِیعِ مَا أُوصِیکَ بِهِ وَغَیَّبْتَنِی فِی قَبْرِی فَالْزَمْ بَیْتَکَ وَاجْمَعِ الْقُرْآنَ عَلَى تَأْلِیفِهِ وَالْفَرَائِضَ وَالْأَحْکَامَ عَلَى تَنْزِیلِهِ ثُمَّ امْضِ [ذَلِکَ‏] عَلَى غیر لائمة [عَزَائِمِهِ وَ] عَلَى مَا أَمَرْتُکَ بِهِ وَعَلَیْکَ بِالصَّبْرِ عَلَى مَا یَنْزِلُ بِکَ وَبِهَا [یعنی بفاطمة] حَتَّى تَقْدَمُوا عَلَیَّ.

امام کاظم علیه السلام مى‌فرماید: از پدرم امام صادق علیه السلام پرسیدم: پس از به هوش آمدن رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم چه اتفاق افتاد؟ فرمود: زنها داخل شدند و صدا به گریه بلند کردند، مهاجرین و انصار جمع شده و اظهار غم و اندوه مى‌کردند، علی فرمود: ناگهان مرا صدا زدند، وارد شدم و خودم را روى بدن پیغمبر انداختم، فرمود:

برادرم، این مردم مرا رها خواهند کرد و به دنیاى خودشان مشغول خواهند شد؛ ولى تو را از رسیدگى به من باز ندارد، مثل تو در بین این امت مثل کعبه است که خدا آن را نشانه قرار داده است تا از راههاى دور نزد آن بیایند... پس چون از دنیا رفتم و از آنچه به تو وصیت کردم فارغ شدى و بدنم را در قبر گذاشتی، در خانه‌ات بنشین و قرآن را آنگونه که دستور داده‌ام، بر اساس واجبات و احکام و ترتیب نزول جمع آورى کن، تو را به بردبارى در برابر آنچه که از این گروه به تو و فاطمه زهرا سلام الله علیها خواهد رسید سفارش مى‌کنم، صبر کن تا بر من وارد شوی.

الشریف الرضی، أبی الحسن محمد بن الحسین بن موسى الموسوی البغدادی (متوفای406هـ) خصائص‏الأئمة (علیهم السلام)، ص73، تحقیق وتعلیق: الدکتور محمد هادی الأمینی، ناشر: مجمع البحوث الإسلامیة الآستانة الرضویة المقدسة مشهد – إیران، 1406هـ

المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 22، ص 484، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

در روایت دیگرى سلیم بن قیس هلالى نقل مى‌کند:

ثُمَّ نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) إِلَى فَاطِمَةَ وَإِلَى بَعْلِهَا وَإِلَى ابْنَیْهَا فَقَالَ یَا سَلْمَانُ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنِّی حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَسِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ أَمَا إِنَّهُمْ مَعِی فِی الْجَنَّةِ ثُمَّ أَقْبَلَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه وآله) عَلَى عَلِیٍّ (علیه السلام) فَقَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّکَ سَتَلْقَى [بَعْدِی‏] مِنْ قُرَیْشٍ شِدَّةً مِنْ تَظَاهُرِهِمْ عَلَیْکَ وَظُلْمِهِمْ لَکَ فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً [عَلَیْهِمْ‏] فَجَاهِدْهُمْ وَقَاتِلْ مَنْ خَالَفَکَ بِمَنْ وَافَقَکَ فَإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاصْبِرْ وَکُفَّ یَدَکَ وَلا تُلْقِ بِیَدِکَ إِلَى التَّهْلُکَةِ فَإِنَّکَ [مِنِّی‏] بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَلَکَ بِهَارُونَ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ إِنَّهُ قَالَ لِأَخِیهِ مُوسَى إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی‏.

پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهى کرد و فرمود: اى سلمان! خدا را شاهد مى‏گیرم افرادى که با اینان بجنگند با من جنگیده‌اند، افرادى که با اینان روى صلح داشته باشند با من صلح کرده‌اند، بدانید که اینان در بهشت همراه منند.

سپس پیامبر صلى الله علیه وآله نگاهى به علی علیه السلام کرد و فرمود: اى علی! تو به زودى پس از من، از قریش و متحد شدنشان علیه خودت و ستمشان سختى خواهى کشید. اگر یارانى یافتى با آنان جهاد کن و به وسیله موافقینت با آنان بجنگ، و اگر کمک کار و یاورى نیافتى صبر کن و دست نگهدار و با دست خویش خود را به نابودى مینداز. تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى، هارون براى تو اسوه خوبى است، به برادرش موسى گفت: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی؛ این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند.

الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص569، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولی، 1405هـ.

همچنین در ادامه روایت پیشین که از سلیم نقل شد، امیرمؤمنان علیه السلام خطاب به عمر فرمود:

یَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَیْتِی.

اى پسر صحّاک! اگر مقدرات خداوندى و پیمان و سفارش رسول خدا صلى الله علیه وآله نبود، هر آینه مى‌فهمیدى که تو قدرت ورود به خانه مرا نداری.

الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص568، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولی، 1405هـ.

البته روایات در این باب بیش از آن است که در این مختصر بگنجد؛ از این رو به همین چند روایت بسنده مى‌کنیم.

به راستى چه کسى جز حیدر کرّار مى‌تواند از چنین امتحان سختى بیرون بیاید؟! زمانى ارزش این کار مشخص مى‌شود که بدانیم علی علیه السلام همان کسى است که در میدان نبرد، همچون شیر ژیان بر دشمن حمله مى‌کرد و پهلوانان و یلان کفر را یکى پس از دیگرى از سر راه بر مى‌داشت، روزى پشت پهلوانى همچون عمر بن عبدود را به خاک مى‌مالد و روزى دیگر فرق سر مرهب یهودى را همراه با کلاه خودش مى‌شکافد.

آن روز فرمان خداوند این بود که دشمنان از ترس ذوالفقارش خواب آسوده نداشته باشند؛ ولى روز دیگر فرمان این است که همان ذوالفقار در نیام باشد تا اساس اسلام حفظ شود و دشمنان اسلام از نابود کردن آن مأیوس شوند.

احتمال شهادت حضرت زهرا علیها السلام هنگام درگیری:

دفاع از ناموس، از مسائل فطرى و مشترک میان همه انسان‌ها است؛ اما روشن است که اگر کسى بداند که قصد دشمن از تعرض به ناموس وى این است که او را به واکنش وادار کنند تا به مقصود مهمتر و شوم‌ترى دست یابند؛ انسان عاقل، با تدبیر و مسلط بر نفس خویش، هرگز کارى نخواهد کرد که دشمن به مقصودش برسد.

قصد مهاجمین به خانه وحى این بود که امیرمؤمنان علیه السلام را به واکنش وادار کنند و با استفاده از این فرصت، ثابت کنند که شخصى همانند علی علیه السلام براى رسیدن به حکومت دنیوى حاضر شد که افراد زیادى را از دم شمشیر بگذراند.

و نیز اگر امیرمؤمنان علیه السلام از خود واکنش نشان مى‌داد و با آن‌ها درگیر مى‌شد، ممکن بود که فاطمه زهرا در این درگیری‌ها کشته شود، سپس دشمنان شایع مى‌کردند که علی علیه السلام براى به دست آوردن حکومت دنیایى، همسرش را نیز فدا کرد و در حقیقت او بود که سبب کشتن همسرش شد؛ چنانچه در باره عمار یاسر، یار وفادار امیرمؤمنان علیه السلام چنین کردند.

هنگام ساختن مسجد مدینه، عمار یاسر برخلاف دیگران که یک خشت برمى‌داشتند، او دو تا دو تا مى‌آورد، پیامبر اسلام او را دید، با دست مبارکش، غبار را از سر و صورت نازنین عمار زدود و پس فرمود:

وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ، یَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَیَدْعُونَهُ إِلَى النَّار.

عمار را گروه ستمگر مى‌کشند، او آنان را به بهشت مى‌خواند وآنان او را به جهنّم.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 1، ص172، ح436، کتاب الصلاة،بَاب التَّعَاوُنِ فی بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، و ج3، ص1035، ح 2657، الجهاد والسیر، باب مَسْحِ الْغُبَارِ عَنِ النَّاسِ فِی السَّبِیلِ، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.

صدور این روایت از رسول خدا صلى الله علیه وآله در حق عمّار قطعى بود و تمام مردم از آن آگاه بودند و نیز ثابت مى‌کرد که معاویه و دار و دسته‌اش همان گروه نابکار هستند؛ از این رو هنگامى که معاویه شنید عمار کشته شده و لرزه بر دل بسیارى از مردم انداخته، و این فرمایش پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله سر زبان‌ها افتاده است، عمرو عاص را به حضور طلبید و پس از مشورت با او شایع کردند که علی علیه السلام او را کشته است و این گونه استدلال کردند که چون عمار در جبهه علی وهمراه او بوده است و علی او را به جنگ فرستاده است؛ پس او قاتل عمار است.

احمد بن جنبل در مسندش مى‌نویسد:

مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ لَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ دَخَلَ عَمْرُو بْنُ حَزْمٍ عَلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَقَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ فَقَامَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ فَزِعًا یُرَجِّعُ حَتَّى دَخَلَ عَلَى مُعَاوِیَةَ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ مَا شَأْنُکَ قَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ فَقَالَ مُعَاوِیَةُ قَدْ قُتِلَ عَمَّارٌ فَمَاذَا قَالَ عَمْرٌو سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ دُحِضْتَ فِی بَوْلِکَ أَوَنَحْنُ قَتَلْنَاهُ إِنَّمَا قَتَلَهُ عَلِیٌّ وَأَصْحَابُهُ جَاءُوا بِهِ حَتَّى أَلْقَوْهُ بَیْنَ رِمَاحِنَا أَوْ قَالَ بَیْنَ سُیُوفِنَا.

ابو بکر بن محمد بن عمرو بن حزم از پدرش نقل مى‌کند که گفت: هنگامى که عمار یاسر به شهادت رسید، عمرو بن حزم نزد عمرو عاص رفت و گفت: عمار کشته شد، رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده است: گروه ستمگر، عمار را مى‌کشند، عمرو عاص ناراحت شد و جمله «لا حول ولا قوة الا بالله» را مى‌گفت تا نزد معاویه رفت،‌ معاویه پرسید: چه شده است؟ گفت: عمار کشته شده است. معاویه گفت:‌ کشته شد که شد، حالا چه شده است؟ عمرو گفت: از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیدم که مى‌فرمود: عمار را گروه باغى وستمگر خواهد کشت، معاویه گفت: مگر ما او را کشته‌ایم، عمار را علی و یارانش کشتند که او را همراه خویش وادار به جنگ کردند و او را بین نیزه‌ها و شمشیرهاى ما قرار دادند.

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج4، ص199، ح 17813، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛

البیهقی، أحمد بن الحسین بن علی بن موسى أبو بکر (متوفای 458هـ)، سنن البیهقی الکبرى، ج8، ص189، ناشر: مکتبة دار الباز - مکة المکرمة، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، 1414 - 1994؛

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 1، ص 420 و ص 426، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

هیثمى پس از نقل روایت مى‌گوید:

رواه أحمد وهو ثقة.

الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج7، ص242، ناشر: دار الریان للتراث/‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.

و حاکم نیشابورى پس از نقل روایت مى‌‌گوید:

هذا حدیث صحیح على شرط الشخین ولم یخرجاه بهذه السیاقة.

این حدیث با شرائطى که بخارى و مسلم قبول دارند، صحیح است؛‌ ولى آن‌ها به این صورت نقل نکرده‌اند.

الحاکم النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفای 405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج2، ص155، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

مناوى به نقل از قرطبى مى‌نویسد:

وهذا الحدیث أثبت الأحادیث وأصحّها، ولمّا لم یقدر معاویة على إنکاره قال: إنّما قتله من أخرجه، فأجابه علیّ بأنّ رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم إذن قتل حمزة حین أخرجه.

قال ابن دحیة: وهذا من على إلزام مفحم الذی لا جواب عنه، وحجّة لا اعتراض علیها.

این حدیث از محکم‌ترین و صحیح‌ترین احادیث است و چون معاویه قدرت بر انکارش نداشت، گفت: عمار را کسى کشت که او را همراه خود آورده است و لذا علی (ع) در پاسخش فرمود: پس بنابراین حمزه را هم در جنگ احد پیامبر کشته است؛ چون آن حضرت بود که حمزه را همراه خودش آورده بود.

ابن دحیه مى‌گوید: این پاسخ علی چنان کوبنده است که حرفى براى گفتن باقى نمى‌گذارد ودلیلى است که انتقادى بر آن نیست.

المناوی، عبد الرؤوف (متوفای: 1031هـ)، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج 6، ص 366، ناشر: المکتبة التجاریة الکبرى - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ

چرا امیر المؤمنین در هیچ جنگی در زمان خلفاء شرکت نکرد؟

این که امیرمؤمنان علیه السلام شجاعترین فرد زمان خودش بود، هیچ شک و شبهه‌اى در آن نیست؛ آن قدر شجاع و دلاور بود که شنیدن نامش خواب را از چشمان پهلوانان دشمن مى‌پراند؛ تا جایى که عمر بن خطاب مى‌گفت:

والله لولا سیفه لما قام عمود الاسلام.

به خدا سوگند! اگر شمشیر علی علیه السلام نبود‌، عمود خیمه اسلام استوار نمى‌شد.

إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 51، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

حتى در زمانى که تمام یاران بی‌وفاى رسول خدا صلى الله علیه وآله در جنگ احد و حنین آن حضرت را رها و از معرکه گریختند، امام علی علیه السلام پروانه وار اطراف شمع وجود پیامبر گرامى چرخید و از او دفاع مى‌کرد.

 اما چرا همان علی علیه السلام در هیچ یک از جنگ‌هاى زمان خلفاء شرکت نکرد؟

همان کسى که در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله در تمام نبردهاى مسلمانان علیه کفار، یهودیان و... شرکت فعال داشت و پیشاپیش تمام سربازان پرچم اسلام را به دوش مى‌کشید و پهلوانان دشمن را یکى پس از دیگرى بر زمین مى‌کوبید، چه اتفاقى افتاده بود که در زمان خلفاء در هیچ نبردى حضور نمى‌یافت؟

آیا شجاعتش را از دست داده بود، یا جنگ در رکاب خلفاء را جهاد نمى‌دانست؟ یا این که خلفاء، بر خلاف سنت رسول خدا صلى الله علیه وآله قصد استفاده از آن حضرت را نداشتند؟

امیر المؤمنین علیه السلام بهترین تصمیم را گرفت:

امر دائر بود بین این که امیرمؤمنان علیه السلام اساس اسلام را حفظ نماید و از حق خود بگذرد؛ یا این که بر آن عده اندک حمله نموده و آن‌ها را از دم تیغ بگذراند و در عوض دشمنان اسلام و منافقین با استفاده از این فرصت اساس اسلام را به خطر بیندازند، امیرمؤمنان علیه السلام راه دوم را برگزید و با این فداکارى دین اسلام را براى همیشه حفظ و دشمنان اسلام را نا امید کرد و به طور قطع این تصمیم عاقلانه‌تر بوده است.

در خطبه سوم نهج البلاغه مى‌فرماید:

وَطَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ. یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَیَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَیَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى یَلْقَى رَبَّهُ. فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى. فَصَبَرْتُ وَفِی الْعَیْنِ قَذًى وَفِی الْحَلْقِ شَجًا. أَرَى تُرَاثِی نَهْباً.

در این اندیشه فرو رفته بودم که: با دست تنها (با بى یاورى) به پا خیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پر خفقان و تاریکیى که پدید آورده‏اند صبر کنم، محیطى که: پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وا مى‏دارد.

(عاقبت) دیدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است؛ لذا شکیبائى ورزیدم؛ ولى به کسى مى‏ماندم که: خاشاک چشمش را پر کرده، و استخوان راه گلویش را گرفته، با چشم خود مى‏دیدم، میراثم را به غارت مى‏برند.

و در خطبه پنجم نهج البلاغه، هنگامى که شخصى همانند ابوسفیان به قصد گرفتن ماهى از آب گل آلود و استفاده از موقعیت به دست آمده، نزد آن حضرت آمد و پشنهاد بیعت و جنگ با أبوبکر را داد، امام علیه السلام خطبه خواند و فرمود:

أَیُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ... أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ... فَإِنْ أَقُلْ یَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ وَإِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَیْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَالَّتِی وَاللَّهِ لابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ. بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِیَةِ فِی الطَّوِیِّ الْبَعِیدَةِ.

اى مردم امواج کوه پیکر فتنه‏ها را، با کشتی‌هاى نجات در هم بشکنید... (دو کس راه صحیح را پیمودند) آن کس که با داشتن یار و یاور و نیروى کافى به پا خاست و پیروز شد، و آن کس که با نداشتن نیروى کافى کناره‏گیرى کرد و مردم را راحت ساخت. اگر سخن گویم (و حقم را مطالبه کنم) گویند: بر ریاست و حکومت حریص است، و اگر دم فرو بندم (و ساکت نشینم) خواهند گفت از مرگ مى‏ترسد. (اما) هیهات پس از آن همه جنگ‌ها و حوادث (این گفته بس ناروا است). به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب، به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است؛ اما من از علوم و حوادثى آگاهم که اگر بگویم همانند طناب ها در چاه‌هاى عمیق به لرزه درآئید.

چرا رسول خدا (ص) از سمیه و دیگر زنان مسلمان دفاع نکرد؟

امیرمؤمنان علیه السلام، به همان دلیل از خود واکنش نشان نداد که رسول خدا صلى الله علیه وآله در هنگام کشته شدن سمیه، مادر عمار یاسر توسط مشرکان و تعرض آن‌ها به وی، از خود واکنشى نشان نداد.

ابن حجر عسقلانى در الإصابة مى‌نویسد:

( 11342 ) سمیة بنت خباط... والدة عمار بن یاسر کانت سابعة سبعة فی الاسلام عذبها أبو جهل وطعنها فی قبلها فماتت فکانت أول شهیدة فی الاسلام... عذبها آل بنی المغیرة على الاسلام وهی تأبى غیره حتى قتلوها وکان رسول الله صلى الله علیه وسلم یمر بعمار وأمه وأبیه وهم یُعذّبون بالأبطح فی رمضاء مکة فیقول صبرا یا آل یاسر موعدکم الجنة.

سمیه دختر خباط... مادر عمار یاسر هفتمین کسى است که اسلام آورد، ابوجهل او را اذیت مى‌کرد و آن قدر نیزه بر پایین شکمش زد تا به شهادت رسید، و او نخستین زن شهید در اسلام است. آل بنومغیره، چون مسلمان شده بود و دست بردارد نبود او را آزار و اذیت کردند؛ تا کشته شد. رسول خدا (ص)، منظره شکنجه شدن عمار و مادر و پدرش را در مکه مى‌دید و مى‌فرمود: اى خاندان یاسر! صبور باشید که وعده‌گاه شما بهشت است.

العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 7، ص 712، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992.

با این که رسول خدا صلى الله علیه وآله مى‌دید کافرى همچون ابوجهل متعرض ناموس مسلمانان مى‌شود؛ ولى در عین حال هیچ واکنشى از خود نشان نمى‌داد و به آنان نیز فرمان مى‌داد که صبر نمایند.

مگر نه این که رسول خدا صلى الله علیه وآله غیورترین و شجاع‌ترین فرد عالم است، پس چرا از ناموس مسلمانان دفاع نکرد؟ چرا شمشیرش را برنداشت تا گردن ابوجهل را از تنش جدا کند؟

و نیز زمانى که عمر بن خطاب، متعرض زنان مسلمان مى‌شد و آن‌ها را به خاطر اسلام آوردنشان کتک مى‌زد، چرا رسول خدا صلى الله علیه وآله از خود واکنشى نشان نمى‌داد.

ابن هشام در السیرة النبویة، مى‌نویسد:

ومر [ابوبکر] بجاریة بنى مؤمل، حی من بنى عدى بن کعب، وکانت مسلمة، وعمر بن الخطاب یعذبها لتترک الاسلام، وهو یومئذ مشرک، وهو یضربها، حتى إذا مل قال: إنی أعتذر إلیک، إنی لم أترکک إلا ملالة، فتقول: کذلک فعل الله بک.

ابوبکر مى‌دید که کنیز مسلمان شده از بنو مؤمل از خاندان عدى بن کعب،‌ عمر او را کتک مى‌زد تا دست از اسلام بردارد و مسلمان بودن را ترک کند (چون عمر هنوز مشرک بود) آن قدر او را زد تا خسته شد، گفت: اگر تو را کتک نمى‌زنم براى این است که خسته شده‌ام، از این جهت مرا ببخش. کنیز در پاسخ گفت: بدان که خدا نیز این گونه با تو رفتار خواهد کرد.

الحمیری المعافری، عبد الملک بن هشام بن أیوب أبو محمد (متوفای213هـ)، السیرة النبویة، ج 2، ص 161، تحقیق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجیل، الطبعة: الأولى، بیروت – 1411هـ؛

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 120، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛

الکلاعی الأندلسی، أبو الربیع سلیمان بن موسى (متوفای634هـ)، الإکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 238، تحقیق د. محمد کمال الدین عز الدین علی، ناشر: عالم الکتب - بیروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ؛

الانصاری التلمسانی، محمد بن أبی بکر المعروف بالبری (متوفای644هـ) الجوهرة فی نسب النبی وأصحابه العشرة، ج 1، ص 244؛

الطبری، أحمد بن عبد الله بن محمد أبو جعفر (متوفای694هـ)، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج 2، ص 24، تحقیق عیسى عبد الله محمد مانع الحمیری، ناشر: دار الغرب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الأولى، 1996م؛

النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج 16، ص 162، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.

چرا رسول خدا صلى الله علیه وآله جلوى عمر را نگرفت و او را از این کار منع نکرد؟ چرا شمشیرش را برنداشت و گردن عمر را نزد؟

اهل تسنن، هر پاسخى دادند، ما نیز عین همان را در باره صبر امیرمؤمنان علیه السلام و شمشیر نکشیدن آن حضرت خواهیم داد.

چرا عثمان از زنش دفاع نکرد؟

هنگامى که یاران رسول خدا صلى الله علیه وآله به خانه عثمان ریختند و همسر او را زده و انگشتش را قطع کردند، او از همسرش دفاع نکرد، شما از این عملکرد عثمان چه پاسخى دارید؟

 طبری،‌ در تاریخش مى‌نویسد:

وجاء سودان بن حمران لیضربه فانکبت علیه نائلة ابنة الفرافصة واتقت السیف بیدها فتعمدها ونفح أصابعها فأطن أصابع یدها وولت فغمز أوراکها وقال أنها لکبیرة العجیزة وضرب عثمان فقتله.

سودان بن حمران آمد تا او را کتک بزند، نائله دختر فرافصه (زن عثمان) خود را بر روى او انداخت، سودان شمشیر را گرفت و انگشت او را قطع کرد و سپس دست به پشت او زد و گفت: عجب پشت بزرگى دارد، سپس عثمان را زد و کشت.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 676، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

همچنین ابن أثیر در الکامل فى التاریخ مى‌نویسد:

وجاء سودان لیضربه فأکبت علیه امرأته واتقت السیف بیدها فنفح أصابعها فأطن أصابع یدیها وولت فغمز أوراکها وقال أنها لکبیرة العجز وضرب عثمان فقتله.

الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ) الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 68، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.

ابن کثیر دمشقى سلفى مى‌نویسد:

ثم تقدم سودان بن حمران بالسیف فمانعته نائلة فقطع أصابعها فولت فضرب عجیزتها بیده وقال: أنها لکبیرة العجیزة. وضرب عثمان فقتله.

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 7، ص 188، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

چرا عثمان از زنش دفاع نکرد، مگر نه این که او مرد بود، غیرت داشت و باید از زنش دفاع مى‌کرد؟ پس چرا هیچ واکنشى از خود نشان نداد و حاضر شد که ببیند یاران رسول خدا به همسر او اهانت کرده و متعرض همسر او شوند؟

چرا عمر از زنش دفاع نکرد؟

اهل سنت اصرار دارند که امّ‌کلثوم دختر امیر مؤمنان علیه السلام همسر عمر بوده است؛ اما مى‌بینیم که هنگامى که مغیرة بن شعبه اهانت زشتى به امّ‌کلثوم کرده و او را با امّ‌جمیل، زنا کار مشهور عرب تشبیه و قیاس مى‌‌کند،‌ عمر هیچ عکس العملى از خود نشان نمى‌دهد.

ابن خلکان در وفیات الأعیان مى‌نویسد:

ثم إن أم جمیل وافقت عمر بن الخطاب رضی الله عنه بالموسم والمغیرة هناک فقال له عمر أتعرف هذه المرأة یا مغیرة قال نعم هذه أم کلثوم بنت علی فقال له عمر أتتجاهل علی والله ما أظن أبا بکرة کذب علیک وما رأیتک إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء.

ام جمیل (کسى که سه نفر شهادت دادند مغیره با او زنا کرده است، و به خاطر امتناع شاهد چهارم از شهادت، از حد رهایى یافت) در حج، با عمر همراه شده و مغیره نیز در آن زمان در مکه بود. عمر به مغیره گفت: آیا این زن را مى‌شناسی؟

مغیره در پاسخ گفت: آرى این امّ‌کلثوم دختر علی است!

عمر گفت: آیا خودت را به بى خبرى مى‌زنى؟ قسم به خدا من گمان مى‌کنم که ابوبکرة‌ در باره تو دروغ نگفته است؛ و هر زمان که تو را مى‌بینم مى‌ترسم که از آسمان سنگى بر سر من فرود آید!

إبن خلکان، أبو العباس شمس الدین أحمد بن محمد بن أبی بکر (متوفای681هـ)، وفیات الأعیان و انباء أبناء الزمان، ج6، ص366، تحقیق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة - لبنان.

و ابوالفرج اصفهانى مى‌نویسد:

حدثنا ابن عمار والجوهری قالا حدثنا عمر بن شبة قال حدثنا علی بن محمد عن یحیى بن زکریا عن مجالد عن الشعبی قال کانت أم جمیل بنت عمر التی رمی بها المغیرة بن شعبة بالکوفة تختلف إلى المغیرة فی حوائجها فیقضیها لها قال ووافقت عمر بالموسم والمغیرة هناک فقال له عمر أتعرف هذه قال نعم هذه أم کلثوم بنت علی فقال له عمر أتتجاهل علی والله ما أظن أبا بکرة کذب علیک وما رأیتک إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء.

ام جمیل همان کسى است که مغیره را به زناى با او متهم کردند و در کوفه به نزد مغیره رفته و کارهاى او را انجام مى‌داد! این زن در زمان حج با مغیره و عمر همراه شد. عمر به مغیره گفت: آیا این زن را مى‌شناسى؟ پاسخ داد: آرى این امّ‌کلثوم دختر علی است!

عمر گفت‌: آیا در مقابل من خود را به بی‌خبرى مى‌زنی؟ قسم به خدا من گمان ندارم که ابوبکرة در باره تو دروغ گفته باشد! و تو را نمى‌بینم، مگر آنکه مى‌ترسم از آسمان سنگى بر سر من فرود آید!

الأصبهانی، أبو الفرج (متوفای356هـ)، الأغانی، ج 16، ص 109، تحقیق: علی مهنا وسمیر جابر، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر - لبنان.

زنا کردن مغیره با امّ‌جمیل، مشهور و معروف و امّ‌جمیل به بدکاره بودن شهره شهر و انگشت نماى عام و خاص بود. چرا هنگامى که مغیرة بن شعبه، دختر رسول خدا را با چنین زنى زناکارى مقایسه مى‌کند، خلیفه دوم او را مجازات نمى‌کند؟

به نقل از سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر


 

 

دوشنبه 27 2 1389 20:37

آیا تا قبل از سال 71 ، تقویم‌ها در باره حضرت زهرا (س) از کلمه «وفات» استفاده می‌کرده‌اند؟

 

طرح شبهه:

احتمالا در سال ۷۱ بود که عده‌اى از کارشناسان و محققان جمهورى اسلامى مستقر در مجلس شوراى اسلامى که جزو نمایندگان هم بودند پس از ۱۴۰۰ سال تحقیق و بررسى ناگهان به راز مهمى پی‌بردند و آن اینکه حضرت فاطمه دختر رسول خدا (ص) فوت ننموده بلکه شهید شده است اینجا بود که آن نمایندگان مجلس (که خداوند از آنان نگذرد) اعلام کردند از این پس در تقویمها بجاى وفات بنویسند شهادت. و این روز را تعطیل اعلام نمودند و به این صورت بزرگترین ضربت را بر وحدت اسلامى وارد نموده و شکافى عمیق ایجاد نمودند.

آقایان شیعه به ما بگویید چرا تا پیش از این در تقویم ایران مى‌نوشتند رحلت؟!

نقد و بررسی:

این پرسش دیگر واقعا شیعه را ضربه فنى کرده است!!! حال اگر یک یا دو تقویم نوشته‌اند وفات، آن‌هم با وجود اینهمه دلیل از اهل سنت و شیعه بر شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، آیا استناد به چنین دلیل‌هاى ارزش شنیدن دارد؟

در پاسخ به این شبهه، توجه به دو نکته ضرور است:

اولاً: وفات کلمه‌اى است عام که هم شامل مرگ طبیعى و هم شامل شهادت مى‌شود؛ زیرا در بسیارى از موارد حتى در کتاب‌هاى معتبر، نسبت به شهادت امام حسین، امیر مؤمنان، جعفر طیار علیهم السلام و همچنین در باره خلیفه دوم و سوم نیز کلمه وفات به کار رفته است.

وفات امام حسین علیه السلام در روایات

طبرسى در الإحتجاج مى‌نویسد:

محمد بن الحنفیة بعد وفاة أخیه الحسین صلوات الله علیه

الطبرسی، أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب (متوفای 548هـ)، الاحتجاج، ج 2، ص 136، تحقیق: تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م.

و ابن شهرآشوب مى‌نویسد: رسول خدا صلى الله علیه وآله درباره امام حسین علیه السلام فرمود:

أما ان أمتی ستقتله فمن زاره بعد وفاته کتب الله له حجة من حججی.

آگاه باشید که امتم حسین را مى‌کشند، پس هر کس پس از وفاتش او را زیارت کند، خداوند ثواب یک حج از حجهاى مرا براى وى مى‌نویسد.

ابن شهرآشوب، شیر الدین أبی عبد الله محمد بن علی المازندرانی (متوفای588 هـ)، مناقب آل أبی طالب، ج 3، ص 272، ناشر: المکتبة والمطبعة الحیدریة ـ النجف، 1345هـ.

وفات امیر المؤمنین علیه السلام در روایات شیعه و سنی:

همچنین درباره شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز تعبیر به وفات وجود دارد:

وکان مع أخیه الحسن بعد وفاة أبیه علیهم السلام عشر سنین وبقى بعد وفاة أخیه الحسن علیه السلام إلى وقت مقتله عشر سنین.

امام حسین علیه السلام، پس از شهادت پدر بزرگوارش، ده سال با برادرش امام حسن علیه السلام و ده سال پس از ایشان زندگى کرد.

الأربلی، أبى الحسن علی بن عیسى بن أبی الفتح (متوفای693هـ)، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 2، ص 250، ناشر: دار الأضواء بیروت، الطبعة: الثانیة، 1405هـ‍ 1985م؛

المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 44، ص 200، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

در روایات اهل سنت نیز در باره امیر مؤمنان علیه السلام از کلمه «وفات» استفاده شده است:

عن عمرو بن حبشی قال خطبنا الحسن بن علی بعد وفاة علی فقال لقد فارقکم رجل بالأمس لم یسبقه الأولون بعلم....

إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 6 ص 371 و ج 7، ص 476، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ؛

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج 2 ص 600، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م.

وخرج عبید الله بن العباس بن عبد المطلب إلى الناس بعد وفاة علی ودفنه فقال: إن أمیر المؤمنین رحمه الله تعالى قد توفی براً تقیاً، عدلا مرضیاً...

البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1 ص 383.

وفات حمزه سید الشهداء در روایات:

حضرت حمزه عموى رسول خدا، در میان شیعه و سنى به «سید الشهداء» مشهور است، در عین حال در باره او از کلمه «وفات» استفاده شده است:

منها بعد وفاة حمزة بن عبد المطلب ورسول الله...

العاصمی المکی، عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی (متوفای1111هـ)، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج 1 ص 426، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود- علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة.

وفات جعفر بن أبی طالب علیهما السلام در روایات:

شهادت جفعر بن ابوطالب علیهما السلام از دیدگاه شیعه و سنى قطعى است؛ اما در عین حال در باره وى نیز کلمه «وفات» به کار برده شده است:

عن عَائِشَةَ قالت لَمَّا أَتَتْ وَفَاةُ جَعْفَرٍ عَرَفْنَا فی وَجْهِ رسول اللهِ صلى الله علیه وسلم الْحُزْنَ …

إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 3، ص 62 و ج 7، ص 414، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.

وفات عمر بن الخطاب در روایات:

اهل سنت اتفاق دارند که خلیفه دوم توسط ابولؤلؤ به شهادت!!! رسیده است؛ اما مى‌بینیم که خود آن‌ها در کتاب‌هایشان همواره از کلمه «وفات» در باره عمر استفاده کرده‌اند. آیا این دلیل مى‌شود که بگوییم کشته شدن عمر به دست ابولؤلؤ دروغ است و عمر اصلاً کشته نشده است؟ اگر کسى کتاب‌هاى اهل سنت را بگردد، شاید بیش از هزاران مورد پیدا کند که ما به اختصار به چند مورد اشاره مى‌کنیم:

بلاذرى در انساب الأشراف مى‌نویسد:

وخطب فاطمة بنت عمر الخطاب رضی الله تعالى عنه، بعد وفاة عمر، وأصدقها مائة ألف....

البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 2، ص 257.

ویقال کان فتح الری قبل وفاة عمر بسنتین.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 536، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

ولا حجة له فی بقاء الصحابة بلا خلیفة فی مدة التشاور یوم السقیفة وأیام الشورى بعد وفاة عمر رضی الله عنه لأنهم لم یکونوا تارکین لنصب الخلیفة.

النووی، أبو زکریا یحیى بن شرف بن مری، شرح النووی على صحیح مسلم، ج 12، ص 205، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة الثانیة، 1392 هـ.

وروى حماد بن النضر عن محمد بن المنکدر عن عطاء عنها نحوه وقال حدثتنی بعد وفاة عمر.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 5، ص 132، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

والصحیح أنه ولد لسنتین مضتا من خلافة عمر فیکون له وقت وفاة عمر ثمان سنین

ابن القیم الجوزیه، محمد بن أبی بکر أیوب الزرعی أبو عبد الله (متوفای751هـ)، حاشیة ابن القیم على سنن أبی داود، ج 13، ص 244، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1415هـ - 1995م.

لأنه ولد یوم موت رسول الله صلى الله علیه وسلم وفطم یوم وفاة أبی بکر وبلغ یوم وفاة عمر بن الخطاب وتزوج یوم مقتل عثمان بن عفان وولد له یوم مقتل علی بن أبی طالب

الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفای764هـ)، الوافی بالوفیات، ج 16، ص 287، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ناشر: دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م.

صفدى در این جا براى رسول خدا صلى الله علیه وآله، ابوبکر و عمر از کلمه «وفات» استفاده کرده است؛ ولى براى امیر مؤمنان علیه السلام و عثمان از کلمه «مقتل»!!!. به احتمال زیاد ایشان اعتقادى به کشته شدن عمر نداشته است!!!.

ثم دخلت سنة ثلاث وعشرین وفیها وفاة عمر بن الخطاب.

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 7، ص 130، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

حتى هیثمى در کتابش بابى را با عنوان «باب وفاة عمر رضی الله عنه» قرار داده است.

الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 74، ناشر: دار الریان للتراث/‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.

وفات عثمان در روایات اهل سنت:

عثمان بن عفان، در زمان خلافتش توسط صحابه رسول خدا کشته شد، اهل سنت او را شهید مى‌دانند؛ اما در عین حال در باره او از کلمه «وفات» استفاده کرده‌اند:

ذکر وفاة عثمان بن عفان رضی الله عنه (47 ق هـ 35هـ).

... أخبرنا إسماعیل بن أحمد قال أخبرنا محمد بن هبة الله الطبری قال أخبرنا أبو الحسین بن بشران قال أخبرنا أبو علی بن صفوان قال حدثنا أبو بکر القرشی قال حدثنی الحارث بن محمد التمیمی قال حدثنی أبو الحسن علی بن محمد القرشی عن سعید بن مسلم بن بانک عن أبیه أن عثمان بن عفان قال متمثلا یوم دخل علیه فقتل

أرى الموت لا یبقی عزیزا    ولم یدع لعاد ملاذا فی البلاد

ابن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، الثبات عند الممات، ج 1ص 101، تحقیق: عبد الله اللیثی الأنصاری، ناشر: مؤسسة الکتب الثقافیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1406هـ.

سخاوى از بزرگان اهل سنت در مطلبى در باره امیر مؤمنان علیه السلام، عمر بن خطاب و عثمان از کلمه وفات استفاده مى‌کند:

... وبالکاف والجیم أیضا: إلى أن وفاة عمر بن الخطاب کانت فى سنة ثلاث وعشرین، وذلک فى آخر یوم فى ذى الحجة شهیدا.

وبالهاء واللام: إلى أن وفاة عثمان بن عفان کانت فى سنة خمس وثلاثین وذلک فى ذى الحجة أیضا شهیدا.

وباللام والتحتانیة: إلى أن وفاة على بن أبى طالب کانت فى سنة أربعین، وذلک فى رمضان شهیدا.

وفات عمر در سال 23 هـ بود که در آخر ذى الحجه، شهید شد.

وفات عثمان در سال 35هـ بود که در ذى الحجة همان سال شهید شد.

وفات علی بن ابوطالب در سال 40هـ بود که در رمضان همان سال به شهادت رسید.

السخاوی، الإمام الحافظ شمس الدین محمد بن عبد الرحمن (متوفای902هـ)، الغایة فی شرح الهدایة فی علم الروایة، ج 1، ص 315، تحقیق: أبو عائش عبد المنعم إبراهیم، الطبعة: الأولى، ناشر: مکتبة أولاد الشیخ للتراث - 2001م.

ثانیاً: این که در تقویم‌هاى پیش از سال 1372، به جاى شهادت، وفات آمده باشد، دروغى است آشکار. بلی، پیش از انقلاب این گونه بوده است.

بر فرض که چنین باشد، آیا تقویم مى‌تواند ملاک درستى یا نادرستى وقایع و اعتقادات باشد؟

جاى بسى تأسف است که برخى براى اثبات یا رد مطلبى اعتقادی، به چنین ادله سستى استناد مى‌کنند.

از قدیم گفته‌اند که: « الغریق یتشبّث بکل حشیش؛ کسى که در حال غرق شدن است به هر خس و خاشاکى چنگ مى‌اندازد ».

با وجود روایات صحیح السند در کتاب‌هاى اهل سنت مبنى بر هجوم ابوبکر و عمر به خانه صدیقه شهیده سلام الله علیها، استناد به چنین دلایلى چه ارزشى دارد؟

نتیجه:

این که تقویم‌ها به جاى شهادت «وفات» نوشته باشند، دلیل بر عدم شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها نمى‌شود؛ چرا که کلمه «وفات» هم شامل مرگ طبیعی و هم شهادت می‌شود  و حتى در باره امام حسین، امیر مؤمنان، حمزه سید الشهداء، جعفر بن ابوطالب علیهم السلام، عمر بن خطاب و عثمان بن عفان نیز این واژه به کار برده شده است.

به نقل از سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر

دوشنبه 27 2 1389 20:32

طرح شبهه:

مى‌گویند فاطمه را شبانه دفن کرده‌اند، خوب این به خاطر وصیت حضرت فاطمه به اسماء بنت عمیس خانم حضرت ابوبکر بود که نمى‌خواست اندازه جسدش را نامحرم ببیند.

نقد و بررسی:

دفن شبانه، نماز بدون حضور و اطلاع خلیفه، قبر پنهان، اسرارى است که در درون خود پیام‌ها دارند. درست است که فاطمه این چنین خواست و این گونه وصیت کرد؛ ولى چه اتفاقى افتاده است که زهرا سلام الله علیها وصیت تاریخی‌اش را با این در خواست‌ها به پایان مى‌برد؟!! مگر نه این است که خشم و ناراحتی‌اش را نسبت به دشمنانش اظهار مى‌کند و در واقع چندین پرسش را در برابر نگاههاى تیز بین مورخان و آیندگان مى‌گذارد تا به پرسند: چرا قبر فاطمه پنهان است؟ و چرا دختر پیامبر شبانه و پنهانى دفن شد؟ و چرا علی علیه السلام بدون اطلاع ابوبکر و عمر بر وى نماز خواند؟ و…

آیا کسى که جانشین پیامبر بود ( آن گونه که خود ادعا کرده‌اند) شایستگى نماز خواندن بر وى را نداشت؟

آری، فاطمه وصیت کرد که او را شبانه دفن نموده و هیچ یک از کسانى را که بر وى ستم کرده‌اند، خبر نکنند، و این بهترین سند براى شیعه است تا ثابت کنند که صدیقه شهیده مظلوم از دنیا رفته و از افرادى که بر وى ستم کرده‌اند، هرگز راضى نشده است.

روایات فراوانى در کتاب‌هاى شیعه و سنى بر این مطلب دلالت دارد که به اختصار چند روایت را ذکر مى‌کنیم:

دفن شبانه، در روایات اهل سنت:

محمد بن اسماعیل بخارى مى‌نویسد:

وَعَاشَتْ بَعْدَ النبی صلى الله علیه وسلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّیَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیٌّ لَیْلًا ولم یُؤْذِنْ بها أَبَا بَکْرٍ وَصَلَّى علیها.

فاطمه زهرا سلام الله علیها، شش ماه پس از رسول خدا (ص) زنده بود، زمانى که از دنیا رفت، شوهرش علی علیه السلام او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را با خبر نساخت.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح3998، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

ابن قتیبه دینورى در تأویل مختلف الحدیث مى‌نویسد:

وقد طالبت فاطمة رضی الله عنها أبا بکر رضی الله عنه بمیراث أبیها رسول الله صلى الله علیه وسلم فلما لم یعطها إیاه حلفت لا تکلمه أبدا وأوصت أن تدفن لیلا لئلا یحضرها فدفنت لیلا.

فاطمه از ابوبکر میراث پدرش را خواست، ابوبکر نپذیرفت، قسم خورد که دیگر با او (ابو بکر) سخن نگوید و وصیت کرد که شبانه دفن شود تا او (ابوبکر) در دفن وى حاضر نشود.

الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، تأویل مختلف الحدیث، ج 1، ص 300، تحقیق: محمد زهری النجار، ناشر: دار الجیل، بیروت، 1393هـ، 1972م.

عبد الرزاق صنعانى مى‌نویسد:

عن بن جریج وعمرو بن دینار أن حسن بن محمد أخبره أن فاطمة بنت النبی صلى الله علیه وسلم دفنت باللیل قال فرَّ بِهَا علی من أبی بکر أن یصلی علیها کان بینهما شیء.

فاطمه دختر پیامبر شانه به خاک سپرده شد، تا ابوبکر بر وى نماز نخواند؛ چون بین آن دو اتفاقاتى افتاده بود.

و در ادامه نیز مى‌گوید:

عبد الرزاق عن بن عیینة عن عمرو بن دینار عن حسن بن محمد مثله الا أنه قال اوصته بذلک

از حسن بن محمد بن نیز همانند این روایت نقل شده است؛ مگر این که در این روایت قید شده است که خود فاطمه این چنین وصیت کرده بود.

الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج 3، ص 521، حدیث شماره 6554 و حدیث شماره: 6555، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ.

و ابن بطال در شرح صحیح بخارى مى‌نویسد:

أجاز أکثر العلماء الدفن باللیل... ودفن علىُّ بن أبى طالب زوجته فاطمة لیلاً، فَرَّ بِهَا من أبى بکر أن یصلى علیها، کان بینهما شىء.

اکثر علما دفن جنازه را در شب اجازه داده‌اند. علی بن ابوطالب، همسرش فاطمه را شبانه دفن کرد تا ابوبکر به او نماز نخواند؛ چون بین آن دو اتفاقاتى افتاده بود.

إبن بطال البکری القرطبی، أبو الحسن علی بن خلف بن عبد الملک (متوفای449هـ)، شرح صحیح البخاری، ج 3، ص 325، تحقیق: أبو تمیم یاسر بن إبراهیم، ناشر: مکتبة الرشد - السعودیة / الریاض، الطبعة: الثانیة، 1423هـ - 2003م.

ابن أبی‌الحدید به نقل از جاحظ (متوفاى 255) مى‌نویسد:

وظهرت الشکیة، واشتدت الموجدة، وقد بلغ ذلک من فاطمة ( علیها السلام ) أنها أوصت أن لا یصلی علیها أبوبکر.

شکایت و ناراحتى فاطمه (از دست غاصبین) به حدى رسید که وصیت کرد ابوبکر بر وى نماز نخواند.

إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 157، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

و در جاى دیگر مى‌نویسد:

وأما إخفاء القبر، وکتمان الموت، وعدم الصلاة، وکل ما ذکره المرتضى فیه، فهو الذی یظهر ویقوی عندی، لأن الروایات به أکثر وأصح من غیرها، وکذلک القول فی موجدتها وغضبها.

مخفى کردن مرگ فاطمه (سلام الله علیها) و محل دفن او و نماز نخواندن ابوبکر و عمر و هر آن چه که سید مرتضى گفته است، مورد تأیید و قبول من است؛‌ زیرا روایات بر اثبات این موارد صحیح‌تر و بیشتر است و همچنین ناراحتى و خشم فاطمه بر شیخین نزد من از اقوال دیگر اعتبار بیشترى دارد.

شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 170.

دفن شبانه در روایات شیعه:

هر چند که سبب وصیت صدیقه طاهره در میان شیعیان مشخص و اجماعى است؛ اما در عین حال به یک روایت و سخن اشاره مى‌کنیم.

مرحوم شیخ صدوق در علت دفن شبانه آن حضرت مى‌نویسد:

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لِأَیِّ عِلَّةٍ دُفِنَتْ فَاطِمَةُ (علیها السلام) بِاللَّیْلِ وَ لَمْ تُدْفَنْ بِالنَّهَارِ قَالَ لِأَنَّهَا أَوْصَتْ أَنْ لا یُصَلِّیَ عَلَیْهَا رِجَالٌ [الرَّجُلانِ‏].

علی بن ابوحمزه از امام صادق علیه السلام پرسید: چرا فاطمه را شب دفن کردند نه روز؟ فرمود: فاطمه سلام الله علیها وصیت کرده بود تا در شب وى را دفن کنند تا ابوبکر و عمر بر جنازه آن حضرت نماز نخوانند.

الصدوق، أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفای381هـ)، علل الشرایع، ج‏1، ص185، تحقیق: تقدیم: السید محمد صادق بحر العلوم، ناشر: منشورات المکتبة الحیدریة ومطبعتها - النجف الأشرف، 1385 - 1966 م .

مرحوم صاحب مدارک رضوان الله تعالى علیه مى‌گوید:

 إنّ سبب خفاء قبرها ( علیها السلام ) ما رواه المخالف والمؤالف من أنها ( علیها السلام ) أوصت إلى أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أن یدفنها لیلا لئلا یصلی علیها من آذاها ومنعها میراثها من أبیها ( صلى الله علیه وآله وسلم ).

علت مخفى بودن محل دفن فاطمه سلام الله علیها آن گونه که مخالف و موافق نقل کرده‌اند این است که آن حضرت به امیرمؤمنان علیه السلام سفارش کرد تا او را شبانه دفن کند تا آنان که او را اذیت کرده‌ و از ارث پدرش محروم کرده بودند بر وى نماز نخوانند.

الموسوی العاملی، السید محمد بن علی (متوفای1009هـ)، مدارک الأحکام فی شرح شرائع الاسلام، ج 8، ص279، نشر و تحقیق مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، الطبعة: الأولی، 1410هـ.

نتیجه:

با توجه به مدارک موجود و اعتراف بزرگان اهل سنت،‌ دلیل دفن شبانه آن حضرت وصیت آن حضرت بود که نمى‌خواست افرادى که بر او ستم کرده‌اند، بر جنازه‌اش نماز بخوانند و با این کار خشم خود را از غاصبان خلافت جاودانه ساخت.

برگرفته از سایت موسسه تحقیقاتی ولی عصر

دوشنبه 27 2 1389 20:29
 

فدک چیست؟

فدک پرونده تا قیامت گشوده تظلم اهل بیت است.

فدک کرسی قضاوت حق جویان تاریخ است.

فدک دفاع فاطمه(س) از امام زمانش است.

فدک سنگر دفاع از حریم ولایت است همانگونه که سقیفه خاکریز غاصبان ولایت بود.

فدک پرچم عاشقان اهل بیت است همانگونه که سقیفه آرم و نشان دشمنان حقیقت می باشد

فدک تنها یک سرزمین نبود، بلکه یک ماجرا بود، یک حکایت پرنکته و سرشار از رمز و راز، نبرد بین نور و ظلمت که شرح آن تا به امروز ادامه دارد.

فدک

شاخه های درختانش چنان درهم گره خورده و در یکدیگر فرو رفته بود که گویی شاخه هایی هستند از فولاد و آهن...

زمین فدک به مانند شادروان سبز رنگی بود پوشیده از کشتزارها...

زیرا خاکش حاصل خیز بود و بارده.... چشمه های آبش جوشان و روان... میوه هایش فراوان...

هنگامی که رزمندگان اسلام به آنجا نزدیک شدند، مردم فدک همانند همکیشان خیبری خود می پنداشتند مسلمانان دست به شمشیر آماده کارزارند اما از جایی که به گمانشان درنمی آمد، رستگاری به سوی آنان روی آورد آن رستگاری هدیه ای بود سخاوتمندانه از سوی پیامبری که خدایش فرستاده بود تا برای جهانیان راهنما باشد و آمرزش...

پیامبر خدا(ص) به سوی آنان پیک فرستاد که اگر به دین اسلام درآیند برای آنان است آنچه برای مسلمانان است و بر آنان است آنچه بر مسلمانان ... وگرنه آنچه دارند به پیامبر واگذارند و دینشان را برای خود نگهدارند تا پیامبر با آنان صلح کند.

ناسپاسی آنان را رها نکرد تا پیشنهاد نخست را بپذیرند... با پذیرفتن پیشنهاد دوم با پیامبر از در صلح درآمدند، پیامبر(ص) سایه شمشیرها را از سر آنان برگرفت و زمین فدک نشینان از آن پیامبر(ص) شد.

مردم فدک نیمی از آن زمین ها را برای پیامبر(ص) کشت می کردند و نیم دیگر آن را برای خود می کاشتند. زمین های فدک در دستان آنان ماند تا در آن ها کاشت و برداشت کنند، اما پیامبر(ص) با آنان شرط فرمود هر آن گاه بخواهد می تواند زمین ها را از آنان باز پس ستاند و همگی یهودیان را از آن روستا بیرون کند و در عوض سهمی که داشتند مبلغی به آنان واگذار کنند...

این چنین خیبر از آن همه مسلمانان شد، چه مسلمانان آن را با نیروی نبردافزارهایشان از دست صاحبانش بیرون کشیدند...

و فدک از آن محمد(ص) شد به تنهایی، چه محمد از راه آشتی آن را به دست آورد بی آنکه مسلمانان در آن جا لشکرکشی کنند و تاخت و تاز نمایند...

و این آیین خداوند است....اگرچه این صلح از ریختن خون های مردم جلوگیری کرد و زندگی آنان را نگاه داشت و آسایش و آشتی را به آنان به ارمغان آورد اما پس از چند سالی اندک، اختلاف بدفرجام و ناپسندی میان مسلمانان که «خلافت» آنان را به دو گروه، بخش کرده بود افکند و تا به امروز زمینه گسترده ای برای برخورد آرا و برهم تاختن قلم ها فراهم آورد...(۱)


واژه شناسی فدک

- در قاموس آمده فدک قریه ایست در خیبر، مصباح گوید فدک به فتح فا و دال، قریه ایست که با مدینه دو روز فاصله دارد، بین آن و خیبر کمتر از یک منزل راه است. (۲)

- فدک به حرکت فاء و دال و حرف آخر کاف قریه ایست در حجاز که بین آن و مدینه دو روز راه است و گفته شده سه روز راه است.(۳)


- فدک سرزمینی آباد در سراشیبی خیبر با چشمه ای پرآب و منطقه ای وسیع کشاورزی و قلعه ای مهم و نخلستان های آن از خیبر بیشتر بود. ساکنان آن عده ای از یهود بودند که با اهل خیبر ارتباط داشتند، نام این سرزمین هم به اسم «فدک ابن هام» اول کسی است که در آنجا سکونت یافته است. (معجم البلدان،ج۴،ص۲۳۸) این باغ ها در شمال مدینه واقع شده بود و هم اکنون نیز باقی و فاصله آن تا مدینه حدود هزار کیلومتر است.(۴)


فتح فدک

پس از فتح خیبر در سال هفتم و حدود چهار سال قبل از رحلت پیامبر(ص) جبرئیل نازل شد و از جانب خداوند دستور فتح فدک را آورد. در این فرمان تصریح شده بود که این اقدام می بایست توسط شخص پیامبر(ص) و امیرالمومنین(ع) انجام شود و مسلمانان در آن شرکت نکنند. پیامبر(ص) و امیرالمومنین(ع) پای قلعه رسیدند، بطور عادی هیچ راهی برای نفوذ به قلعه وجود نداشت، تصمیم برآن شد که مخفیانه از دیوار قلعه بالا روند، امیرالمومنین(ع) بر کتف پیامبر(ص) قرار گرفت و سپس حضرت برخاست و او را با خود بلند کرد و با معجزه الهی امیرالمومنین(ع) از دیوار قلعه فدک بالا رفت آنگاه که بر فراز دیوار قرار گرفت رو به اهل قلعه اذان گفت و صدای تکبیر بلند نمود. مردم قلعه فدک که گمان می کردند سربازان مسلمان برفراز قلعه هستند فرارکنان رو به سوی درب قلعه نهادند و آن را باز کردند و از آن خارج شدند تا در زمین های بیرون قلعه پراکنده شوند. هجده نفر از بزرگان آنان به دست امیرالمومنین(ع) به قتل رسیدند و در نتیجه بقیه تسلیم شدند. پیامبر خود و فرزندان آنان را اسیر نمود و غنایم را همراه آنان به مدینه آورد.

یهودیان فدک از پیامبر(ص) درخواست کردند که خودشان را آزاد کنند و اموال را به تناسب نصف با آنان مصالحه کند. حضرت این پیشنهاد را قبول کرد و امیرالمومنین(ع)را فرستاد با ضمانت خونشان با آنان مصالحه کرد و قرار بر این شد که هرکس از اهل فدک مسلمان شود خمس اموال او را بگیرند و هر کس بر دین خود باقی ماند همه اموالش را بگیرند.

این قرارداد بین پیامبر(ص) و یهود فدک به امضا درآمد و به دست آنان داده شد تا همیشه در طول تاریخ بدان عمل شود. این درباره جان و اموال شخصی آنان بود و سرزمین فدک به عنوان ملک شخصی پیامبر(ص) درآمد و قرار شد سالیانه یکصد و بیست هزار دینار سکه طلا به عنوان درآمد فدک ارسال نمایند.(۵)


فدک و حکم قرآن

بر اساس حکم صریح قرآن، فدک ملک شخصی پیامبر(ص) به شمار می رود زیرا این سرزمین بدون لشکرکشی و دخالت مسلمانان فتح شده و خداوند در قرآن فرموده:

«و آنچه را که از (اموال آنها) به رسولش برگرداند شما سپاهیان اسلام برآن هیچ اسب و استری نتاختید ولیکن خدا رسولانش را بر هرچیز که بخواهد مسلط می سازد و خداوند بر هر چیز تواناست و آنچه خدا از اموال کافران دیار به رسول خود برگرداند آن متعلق به خدا و رسول و ذی القربی می باشد و یتیمان و فقیران و در راه ماندگان. این حکم برای آنست که غنایم دست به دست میان توانگران شما نگردد و آنچه رسول حق دستور دهد بگیرید و هرآنچه نهی کند واگذارید و از خدا بترسید که خدا سخت گیر است به هنگام عذاب.»(۶)


اعطای فدک به حضرت فاطمه(س)

فدک ملک پیامبر بود و شخصا درآمد فدک را برداشت می کرد تا آن هنگام که این آیه بر حضرتش نازل شد: «و ات ذی القربی حقه»(۷) حق نزدیکان را بپرداز- پیامبر(ص) در این مورد از جبرئیل توضیح خواست که مراد از ذالقربی کیست؟ جبرئیل عرض کرد: فدک را به فاطمه(س) واگذار کن تا وسیله گشایشی برای وی و فرزندانش باشد به عوض آن ثروت کلانی که مادرش خدیجه در راه خدا صرف و خرج نمود و به پاس مجاهدات پی گیری که آن بانوی بزرگوار در مسیر پیشرفت اسلان انجام داد. پیامبر(ص) فاطمه(س) را طلبید و فدک را به او عنایت فرمود در این هنگام مالکیت پیامبر نسبت به فدک پایان پذیرفت و فدک در تصرف شاهدخت اسلام درآمد.(۸)

پیامبر(ص) حضرت زهرا را فرا خواند و فرمود: خداوند فدک را برای پدرت فتح کرد و چون لشکر اسلام آنجا را فتح نکرده اند مخصوص من است و تعلقی به مسلمانان ندارد و هر تصمیمی بخواهم درباره ان می گیرم. دستور خداوند نیز درباره اعطای آن به تو نازل شده است. از سوی دیگر مهریه مادرت خدیجه بر عهده پدرت مانده است و پدرت در قبال مهریه مادرت و به دستور خداوند فدک را به تو عطا می کند، آن را برای خود و فرزندانت بردار و مالک آن باش. حضرت زهرا عرض کرد: تا شما زنده هستید من نمی خواهم تصرفی در آن داشته باشم. شما بر جان و مال من صاحب اختیار هستید. پیامبر فرمود: ترس آن دارم که نا اهلان تصرف نکردن تو در زمان حیاتم را بهانه ای قرار دهند و بعد از من آن را از تو منع کنند. عرض کرد: آنگونه که صلاح می دانید عمل کنید.(۹)

امام المقسرین احمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان و جلال الدین سیوطی در جلد چهارم تفسیر خود از حافظ ابن مردویه احمدبن موسی مفسر معروف متوفی ۳۵۲ از ابی سعید خدری و حاکم ابوالقاسم حکانی و ابن کثیر عمادالدین اسماعیل ابن عمر دمشقی فقیه شافعی در تاریخ و در باب۳۹ از تفسیر ثعلبی و جمع النوائد و عیون الاخبار نقل می کند که چون نازل شد آیه «و آت ذاالقربی حقه» رسول اکرم(ص) فاطمه را خواند و فدک بزرگ را به او عطا نمود.

تا رسول اکرم(ص) حیات داشت فدک در تصرف فاطمه(ع) بود و خود بی بی اجاره می داد و مال الاجاره را به اقساط ثلاثه می آورند. بی بی فاطمه به قدر قوت یک شب خود و فرزندانش برمی داشت بقیه را در میان فقرا بنی هاشم و زائد آن را به سایر فقراء و ضعفا به میل خود ارفاقا تقسیم می نمود.(۱۰)

در نهج البلاغه آمده علی(ع) ضمن نامه ای به عثمان ضیف می نویسد: آری از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است، فدک در دست ما بود که گروهی برآن بخل ورزیده و گروهی دیگر در آن سخاوت به خرج دادند و خدا بهترین داور است.(۱۱)


اسناد فدک

علامه مجلسی از کتاب خرایج نقل می کند: آنگاه رسول اکرم(ص)، علی(ع) را خواند و فرمود تکه پوستی بیاور، بعد به وی دستور دادند بنویس که من فدک را به فاطمه(س) بخشیدم و بر این معنی علی بن ابیطالب(ع) و خدمتکار رسولخدا(ص) و ام ایمن شهادت دادند.(۱۲)


پیامبر ورقه ای خواست و امیرالمومنین(ع) را فرا خواند و فرمود سند فدک را بعنوان بخشوده و اعطایی پیامبر(ص) بنویس و ثبت کن. امیرالمومنین(ع) آن را نوشت و خود حضرت و ام ایمن بر آن شهادت دادند. پیامبر(ص) در آنجا فرمود: ام ایمن زنی از اهل بهشت است. حضرت زهرا(س) این نوشته را تحویل گرفت و هنگام غصب فدک آن را عینا نزد ابوبکر آورد و به عنوان مدرک ارائه فرموده است.(۱۳)


فدک بعد از پیامبر(ص)

در ده روز پس از رحلت پیامبر(ص) مأموران ابوبکر به دستور خاص او به فدک رفتند و نماینده حضرت زهرا(ع) را از آنجا اخراج کردند و ملک آن را غصب نمودند و درآمد آن را بطورکامل برای مخارج حکومت غاصبانه خود صرف کردند و کوچکترین توجهی به سابقه مفصل امر الهی و عمل پیامبر(ص) در مورد فدک و سندی که تنظیم شده بود و شاهدانی که گواهی دادند و آنچه پیامبر(ص) در حضور مردم فرموده بود نکردند.(۱۴)


انگیزه های غصب فدک

بدون شک منظور و مقصود غاصبان فدک از این عمل صرفا رسیدن به یک قطعه زمین و بهره مندی از منافع مادی آن نبوده بلکه اهداف سیاسی خاصی را نیز در نظر داشته اند. به دنبال ماجرای سقیفه و غصب خلافت علی(ع) که بر پایه های محکمی چون خطابه غدیر و سفارش های اکید و مکرر پیامبر(ص) استوار گشته بود و در مواجهه با اعتراض اهل بیت به این غصب ناجوانمردانه عمر و ابوبکر علیهم لعائن الله و پیروان آنها به این نتیجه رسیدند که باید پی در پی ضرباتی کوبنده بر قامت استوار ولایت و اهل بیت رسالت فرود آورند تا بلکه بتوانند آن را هر روز پیش از پیش ضعیف و ناتوان ساخته و سرانجام از میان بردارند.

غصب فدک که در ادامه نقشه سقیفه و مکمل طرح های خلفا، برنامه ریزی شده بود اهداف متعددی را پی گیری می نمود. از بعد اقتصادی فدک سرزمینی وسیع و حاصلخیز بود که از محصول آن هم امور داخلی اهل بیت(ع) اداره می گشت و هم خانواده های بی سرپرست و ایتام...اطعام می شدند و مسلما این رفع نیاز مساکین باعث جذب قلوب آنان نسبت به خاندان رسالت می شده است.

غاصبان خلافت به نحو حساب شده ای به مصادره فدک اقدام نمودند تا اولا این منبع و سرمایه عظیم اقتصادی را از دست اهل بیت خارج سازند و هم از بعد سیاسی اقتدار و حکومت و سلطه خود را نشان داده و با چنگ و دندان نشان دادن، اهل بیت پیامبر(ص) را سرکوب و وادار به سکوت نمایند. کما اینکه برخورد موذیانه و فریبکارانه و نقش بازی کردن ها و به یکدیگر حواله کردن ها و کلیه اعمال خلیفه اول و دوم علیهم لعائن الله در جریان دفاعیات و اقدامات متقابل اهل بیت(ع) موید این ادعای ما و نشانگر نقشه های از پیش طراحی شده آنهاست.

ابن ابی الحدید می گوید از علی بن فاروغ استاد مدرسه مغربیه بغداد سوال کردم: آیا فاطمه(س) راستگو بوده است؟ گفت: آری.

گفتم: پس چرا ابی بکر فدک را به وی نداد با اینکه می دانست او راست می گوید.

استاد با اینکه زیر بار حق نمی رفت و اخلاقا مرد با ابهت و کم مزاحی بود در اینجا جواب لطیفی داد. گفت: اگر ابابکر به مجرد ادعای فاطمه(س) فدک را به او رد می کرد فردای آن می آمد و ادعا می کرد که باید خلافت و حکومت را به شوهرش برگردانند آنگاه ابوبکر نه می توانست عذر بیاورد و نه می توانست موافقت کند چون با رد فدک به مجرد ادعا، تثبیت کرده بود که فاطمه(س) در هر چه که ادعا کند بدون اینکه احتیاج به دلیل و شاهد داشته باشد راستگو است.

ابن ابی الحدید می گوید: اگرچه این کلام را استاد بر سبیل شوخی و مزاح گفت ولی سخن بسیار صحیحی است.(۱۵)


پی نوشت ها:

۱. عبدالفتاح عبدالمقصود، کتاب فاطمه زهرا در پرتو خورشید محمدی،ص۳۰۳

۲. فاطمه الزهرا(س) از ولادت تا شهادت ص۳۱۵

۳. معجم البلدان حموی در باب فاء و دال

۴. اسرار فدک، محمدباقر انصاری، ص۱۸

۵. اسرار فدک،ص۱۸و۱۹

۶. حشر،۶و۷

۷. اسرا،۲۶

۸.کتاب فدک، سید محمد حسن قزوینی،ص۱۷

۹. کتاب اسرار فدک، محمدباقر انصاری، ص۲۱

۱۰. کتاب شب های پیشاور، مرحوم سلطان الواعظین شیرازی،ص۶۳۳

۱۱. فاطمه از ولادت تا شهادت،ص۳۲۱

۱۲. فاطمه از ولادت تا شهادت،ص۳۲۰

۱۳. کتاب اسرار فدک،ص۲۲ به نقل از بحارالانوار،ج۲۱،ص۲۳

۱۴. کتاب اسرار فدک صفحه۲۳ به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید

۱۵.شرح نهج البلاغه،ج۱۶،ص۲۸۴- کتاب فدک تألیف سیدمحمدحسن قزوینی،ص۴۹۹

 

برگرفته شده از سایت : پدر مهربان

دسته ها : پرسش و پاسخ
سه شنبه 14 2 1389 9:16
X