معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 520219
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

اعتراف قیصر روم به نبوت پیامبر(ص)

امواج خروشان تاریخ، گاهی اخبار سرنوشت‌سازی از رویدادهای آینده به همراه خود می‌آورند. اما اگر این پیش‌گویی‌ها با منبع وحی پیوند بخورد، اعتبار و نقشی تعیین کننده خواهد داشت. در این میان، مهم آن است که ما انسانها این امواج را به خوبی دریافت کنیم و هنگامی که با ترازوی منطق آنها را سنجیدیم، از صمیم قلب آنها را بپذیریم و خویشتن را برای رویدادنشان آماده نماییم. موضوع رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز جزو آن دسته از رویدادهای سرنوشت‌سازی است که پیش‌گویی آن، از مدتها قبل توسط منبع وحی در صفحات تاریخ نگاشته شده بود.

قرآن مجید با صراحت کامل می‌گوید: "اهل کتاب نام و خصوصیات او را در کتاب های خود می‌خوانند و می‌دانند که پیامبران آنان از ظهور و برانگیختن چنین رهبری گزارش داده‌اند."*

از این رو دانشمندان یهود، راهبان مسیحی و کاهنان عرب پیش از بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، از نبوت آن حضرت خبر می‌دادند و مدرک آنان نیز همان کتاب های دینی و عهدین بود.

به همین خاطر و بر پایه‌ی همین پیش‌گویی‌ها، وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در سال هفتم هجرت، نامه‌های دعوت به زمامداران جهان فرستادند؛ قیصر (فرمانروای روم)، واکنش جالبی به آن نشان داد که داستان آن را باهم مرور می‌کنیم.

وقتی نامه‌رسان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، نامه را به قیصر (فرمانروای روم) تسلیم کرد، زمامدار خردمند روم احتمال داد که نویسنده‌ی نامه، همان محمد موعود انجیل و تورات باشد. لذا دستور داد تا از خصوصیات زندگی وی اطلاعات دقیقی به دست آورند و هر کس از نزدیکان و یا از کسانی که از اوضاع وی اطلاع دارند را شخصا به حضور او بیاورند.

از قضا در همین زمان، ابوسفیان و دسته‌ای از قریش برای تجارت به شام آمده بودند. ابوسفیان اگر چه به خاطر حفظ موقعیت خویش، از سرسخت‌ترین دشمنان اسلام به شمار می‌آمد، اما پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را از نزدیک می‌شاخت و از خصوصیات ایشان آگاه بود. لذا مأمور قیصر با او و همراهانش تماس گرفت و همه را به بیت المقدس و دربار پادشاه برد.

قیصر دستور داد که ابوسفیان پیش روی او بایستد و به سوالات او به دقت پاسخ دهد و همراهان او هم پشت سرش بایستند و مراقب سخنانش باشند تا اگر ابوسفیان به دروغ و یا خطا حرفی زد، سریعا به آن اشاره کنند. با این اوضاع، قیصر از ابوسفیان سؤالات زیر را مطرح کرد و ابوسفیان نیز پاسخ گفت:

قیصر: نسب محمد چگونه است؟

ابوسفیان: از خانواده ای شریف و بزرگ است.

قیصر: در نیاکان وی کسی هست که بر مردم سلطنت کرده باشد؟

ابوسفیان: نه

قیصر: آیا پیش از ادعای نبوت، از دروغ گفتن پرهیز داشت یا نه؟

ابوسفیان: محمد مرد راستگویی بود.

قیصر: چه طبقه ای از مردم از او طرفداری می‌کنند و به آیینش گرویده اند؟

ابوسفیان: اشراف با او مخالفند و افراد عادی و متوسط، هوادار او هستند.

قیصر: آیا پیروان او رو به افزونی‌اند؟

ابوسفیان: آری.

قیصر: آیا او در نبرد با مخالفان پیروز است یا مغلوب؟

ابوسفیان: گاهی پیروز است و گاهی با شکست روبرو است.

در این هنگام قیصر به مترجم خود گفت: به آنها بگو اگر این حرف‌های شما صحیح باشد، حتما او پیامبر آخر الزمان است. من در برابر او خضوع می‌کنم و برای او احترام قائلم.

در این میان یکی از نزدیکان قیصر خواست شیطنتی کند و گفت: محمد در نامه خویش، نام خود را بر نام تو مقدم داشته است. قیصر عصبانی شد و گفت: کسی که فرشته‌ی وحی بر او نازل می‌شود، شایسته است تا نام او بر نام من مقدم باشد.

سپس قیصر در پاسخ نامه‌ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشت: نامه‌ی شما را خواندم و از دعوت شما آگاه شدم. من می‌دانستم که پیامبری خواهد آمد ولی گمان می‌کردم که این پیامبر، از شام خواهد برخاست ...

 پی‌نوشت‌:

*سوره صف/6

--------------------------------------------------------------------------------

برگرفته از:

"راز بزرگ رسالت"، نوشته ی آیت الله جعفر سبحانی

اقتباس از سایت مؤسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان

 

سه شنبه 30 4 1388 10:8

واقعیت بعثت از نگاه اهل بیت(ع)

پیامبر و حرا

بعثت پیغمبر اسلام یا برانگیخته شدن آن حضرت به مقام عالى نبوت و خاتمیت، حساسترین فراز تاریخ درخشان اسلام است. بعثت پیغمبر درست درسن چهل سالگى حضرت انجام گرفت. پیغمبر تا آن زمان تحت مراقبت روح القدس قرار داشت، ولى هنوز پیک وحى بر وى نازل نشده بود. قبلا علائمى ازعالم غیب دریافت مىداشت، ولى مامور نبود که آن را به آگاهى خلق هم برساند.

میان مردم قریش و ساکنان مکه مرسوم بود که سالى یک ماه را به حالت گوشه گیرى و انزوا در نقطه خلوتى مىگذرانیدند. (1)درست روشن نیست که انگیزه آنها از این گوشهگیرى چه بوده است، اما مسلم است که این رسم در بین آنها جریان داشت و معمول بود.

نخستین فرد قریش که این رسم را برگزید و آن را معمول داشت عبدالمطلب جد پیغمبر اکرم بود که چون ماه رمضان فرا مىرسید، به پاى کوه حراء مىرفت، و مستمندان را که از آنجا مىگذشتند، یا به آنجا مىرفتند، اطعام مىکرد. (2)

به طورى که تواریخ اسلام گواهى مىدهد، پیغمبر نیز پیش از بعثت به عادت مردان قریش، بارها این رسم را معمول مىداشت. از شهر و غوغاى اجتماع فاصله مىگرفت و به نقطه خلوتى مىرفت و به تفکر و تامل مىپرداخت.

در مدتى که بعدها در «حراء» به سر مىبرد،غذایش نان «کعک‏» و زیتون بود، و چون به اتمام مىرسید، به خانه بازمىگشت و تجدید قوا مىکرد. گاهى هم همسرش خدیجه برایش غذا مىفرستاد. غذائى که در آن زمانها مصرف مىشد، مختصر و ساده بود. (4)

پیغمبر چند سال قبل از بعثت، سالى یک ماه در حرا به سر مىبرد، و چون روز آخر باز مىگشت، نخست خانه خدا را هفت دور طواف مىکرد، سپس به خانه مىرفت. (5)

کوه حراء امروز در حجاز به مناسبت این که محل بعثت پیغمبر بوده است «جبل النور» یعنى کوه نور خوانده مىشود. حراء در شمال شهر مکه واقع است و امروز تقریبا در آخر شهر در کنارجاده به خوبى دیده مىشود. کوههاى حومه مکه اغلب به هم پیوسته است و از سمت شمال تا حدود بندر «جده‏» واقع در 70 کیلومترى مکه و کنار دریاى سرخ امتداد دارد.

این سلسله جبال که از یک سو به صحراى «عرفات‏» و سرزمین «منا» وشهر «طائف‏» و از سوى دیگر به طرف «مدینه‏» کشیده شده است، با درهها و بیابانهاى خشک و سوزان و آفتاب طاقت فرساى خود شاید بهترین نقطهاى است که آدمى را در اندیشه عمیق خودشناسى و خداشناسى و دورى از تعلقات جسمانى و تعینات صورى و مادى فرو مىبرد.

کوه نور از بلندترین کوههاى اطراف مکه است، و جدا از کوههاى دیگر به نحو بارزى سر به آسمان کشیده و خودنمائى مىکند. هرچه بیننده به آن نزدیکتر مىشود، مهابت و جلوه کوه بیشتر مىگردد. از آن بلندى در زمان خود پیغمبر قسمتى از خانههاى مکه پیدا بود، و امروز قسمت زیادترى از شهر مکه پیداست. قله کوه نیز درپشتبامها و از داخل اطاقهاى بعضى از طبقات ساختمانهاى مکه به خوبى پیدا است.

چون این اخبار را براى همسرش خدیجه بازگو مىکرد، خدیجه مىگفت: «تو که مردى امین و راستگو و بردبار هستى و دادرس مظلومانى و طرفدار حق و عدالت هستى و قلبى رئوف و خوئى پسندیده دارى و در مهماننوازى و تحکیم پیوند خویشاوندى سعى بلیغ مبذول مىدارى، اگر مقامى عالى در انتظارت باشد، جاى شگفتى نیست.

«غار حراء» که در قله کوه قرار دارد، بسیار کوچک و ساده است. در حقیقت غار نیست، تخته سنگى عظیم به روى دو صخره بزرگترى غلتخورده و بدین گونه تشکیل دهنه غار حراء داده است. دهنه غار به قدری است که انسان مىتواند وارد و خارج شود. کف آن هم بیش از یک متر و نیم براى نمازگزاردن جا ندارد.

غار حراء جائى نبوده که هرکس میل رفتن به آنجا کند، و محلى نیست که انسان بخواهد به آسانى در آن بیاساید. فقط یک چیز براى افراد دوراندیش در آنجا به خوبى به چشم مىخورد، و آن مشاهده کتاب بزرگ آفرینش و قدرت لایزال خداوند بى زوال است که در همه جاى آن نقطه حساس پرتو افکنده و آسمان و زمین را به نحو محسوسى آرایش داده است! براساس تحقیقى که ما نمودهایم پیغمبر مانند جدش عبدالمطلب در پاى کوه حراء فىالمثل در خیمه به سر مىبرده و رهگذران را پذیرائى مىکرده و فقط گاهگاهى به قله کوه مىرفته و به تماشاى جمال آفرینش مىپرداخته است که از جمله لحظه نزول وحى، در روز 27 ماه رجب بوده است.

پیغمبر قبل از بعثت هم حالاتى روحانى داشته و تحت مراقبت روحالقدس گاهى تراوشاتى غیبى مىدیده و اسرارى بر آن حضرت مکشوف مىشده است. هنگامى که پانزده سال بیش نداشت، گاهى صدائى مىشنید، ولى کسى را نمىدید.

هفتسال متوالى بود که نور مخصوصى مىدید و تقریبا شش سال مىگذشت که زمزمهاى را مىشنید، ولى درست نمىدانست موضوع چیست؟

چون این اخبار را براى همسرش خدیجه بازگو مىکرد، خدیجه مىگفت: «تو که مردى امین و راستگو و بردبار هستى و دادرس مظلومانى و طرفدار حق و عدالت هستى و قلبى رئوف و خوئى پسندیده دارى و در مهماننوازى و تحکیم پیوند خویشاوندى سعى بلیغ مبذول مىدارى، اگر مقامى عالى در انتظارت باشد، جاى شگفتى نیست. (6)

هنگامى که به سن سى و هفتسالگى میل به گوشه گیرى و انزواى از خلق پیدا کرد، چندین بار در عالم خواب، سروش غیبى، سخنانى به گوشش سرود، و او را از اسرار تازهاى آگاه ساخت، بعدها نیز در پاى کوه حراء و میان راههاى مکه بارها منادى حق بر او بانگ زد. در هر نوبت صدا را مىشنید ولى صاحب صدا را نمى دید!

در یکى از روزها که در دامنه کوه حراء گوسفندان عمویش ابوطالب را مىچرانید، شنید کسى از نزدیک او را صدا مىزند و مىگوید: یا رسول الله! ولى به هرجا نگریست کسى را ندید. چون به خانه آمد و موضوع را به خدیجه اطلاع داد، خدیجه گفت: امیدوارم چنین باشد. (7)

روز بیست وهفتم ماه رجب محمد بن عبدالله مرد محبوب مکه و چهره درخشان بنى هاشم در غار حراء آرمیده بود و مانند اوقات دیگر از آن بلندى به زمین و زمان و ایام و دوران و جهان و جهانیان مىاندیشید. مىاندیشید که خداى جهان جامعه انسانى را به عنوان شاهکار بزرگ خلقت و نمونه اعلاى آفرینش خلق نمده و همه گونه لیاقت و استعداد را براى ترقى و تعالى به او داده است. همه چیز را برایش فراهم نموده تا او در سیر کمالی خود نانى به کف آرد و به غفلت نخورد. ولى مگر افراد بشر به خصوص ملت عقب مانده و سرگردان عرب و بالاخص افراد خوشگذران و مال دوست و مالدار قریش در این اندیشهها هستند؟ آنها جز به مال و ثروت خود و عیش و نوش و سود و نزول ثروت خود به چیزى نمىاندیشند. شراب و شاهد و ثروت و درآمد، ربا و استثمار مردم نگون بخت و نیازمند، تنها اندیشهاى است که آنها در سر مىپرورانند...

اینک «او» درست چهل سال پرحادثه را پشتسر نهاده است. تجربه زندگى و پختگى فکر و ارادهاش و استحکام قدرت تعقلش به سرحد کمال رسیده، و از هر نظر براى انجام سؤولیتبزرگ پیغمبرى آماده است. در تمام قلمرو عربستان و دنیاى آن روز جز او چه کسى بود که از جانب خداوند عالم شایستگى رهبرى خلق را داشته باشد؟

رهبرى که سرآمد رهبران بزرگ و گذشته جامعه انسانى باشد، و انسانهاى شرافتمند بر شخصیت ذاتى و تربیتخانوادگى و سوابق درخشان و ملکات فاضله و صفات پسندیده او صحه بگذارند؟ او نوه ابراهیم بت شکن خلیل خدا و اسماعیل ذبیح و فرزند هاشم سید و سرور عرب و نوه عبدالمطلب، بزرگ و داناى قریش است. پدر در پدر و مادر در مادر شکوفان و درخشان و فروزان است.

او از سلامتى کامل جسم و جان برخوردار بود که نتیجه وراثت صحیح و سالم است. وراثتى که پدران پاک و مادران پاک سرشتبرایش باقى گذارده بودند. به طورى که دنیاى جاهلیت هم با همه پلیدى و تیرگى و تاریکیش، نتوانست آن را آلوده سازد، و چیزى از شرافت و حسب و نسب او بکاهد. (8)

پی‌نوشت ها:

1- سیره ابن هشام - ج 1 ص 154 سیره ابن هشام که آنرا قدیمترین تاریخ حیات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله دانستهاند، تلخیص از «سیره النبى ص‏» تالیف محمد بن اسحاق بن یسار مطلبى متوفاى سال 151 ه است که ابن حجر عسقلانى شافعى در کتاب «تقریب‏» رمى به تشیع او نموده است. ابن هشام، یعنى عبدالملک بن هشام حمیرى، خود در سال 218 ه وفات یافته است.)

2- سیره حلبه - ح 1 ص 381

3- همان کتاب - ج 1 ص 382

4- همان کتاب - ج 1 ص 382

5- تاریخ طبرى - ج 3 ص 1149 - سیره ابن هشام، ج 1 ص 155

6- سیره حلبیه - ج 1 ص 380 - 391

7-  مناقب ابن شهر آشوب - ج 1 ص 44

8- در زیارت وارث حضرت سید الشهداء امام حسین علیه السلام مىخوانیم که: «گواهى مىدهم تو نورى بودى در صلبهاى شامخ پدرانت و رحمهاى پاک مادرانت، به طورى که ایام جاهلیت نتوانست آن را با اخلاق و آداب و رسوم پلید خود آلوده سازد، و چهره درخشان آن را دگرگون گرداند».

برگرفته شده از سایت مؤسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان

 

دوشنبه 29 4 1388 9:59

بسم الله الرّحمن الرّحیم

گذری کوتاه بر زندگانی حضرت موسی بن جعفر (ع)

      امام هفتم شیعیان حضرت امام موسی کاظم علیه السلام نام دارد که پدرش حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام رئیس مذهب جعفری و امام ششم شیعیان می باشد و مادر ایشان بانو حمیده أندلسی(حمیدة البربریه ، حمیدة المصفاء)(1) است که درفضیلت و تقوی و پاکی نمونه است . این نوزاد گرانقدر در محلی بنام "أبواء" که روستایی در میان مکه و مدینه بود پا به جهان گذاشت . به دنیا آمدن این نوزاد عزیز بنا به گفته اغلب تاریخ نویسان روز یکشنبه هفتم ماه صفر سال 128 هجری قمری بوده است . نام او را موسی گزاردند . نامی که تا آن زمان در خاندان رسول الله سابقه نداشت ولی در تاریخ سابقه ممتدّی دارد و نام او یادآور مجاهدت های موسی بن عمران علیه السّلام بود.

مشهور ترین کنیه ها و القاب ایشان

"از مشهورترین کنیه های ایشان می توان ابو الحسن ، ابو الحسن الاول ، ابو ابراهیم و ابو علی را نام برد.

این امام به القاب ، کاظم(فرو برنده خشم) ، عبدصالح(بنده نیکوکار) و باب الحوائج شهرت دارند"(2)

     البته ایشان به ابو الحسن بیشتر مشهور بودند. پس از امیر المؤمنین ، نخستین امامی که کنیه ابوالحسن یافته امام موسی کاظم علیه السلام است چون کنیه امام علی بن موسی الرضا و علی بن محمد الهادی نیز ابوالحسن است لذا راویان حدیث به ترتیب این سه امام را به ابو الحسن اول ، دوم و سوم از هم جدا می کنند.

      امام ششم دارای چند اولاد پسر بودند و در میان آنان حضرت موسی بن جعفر و مورد احترام تمام افراد بود اما از آنجا که در آن ایام اختناق شدیدی حاکم بود امام صادق علیه السلام سعی داشتد که نام امام پس از خود را محفوظ دارند از این اصحاب حضرت صادق در اول امر دقیقا نمی دانستند که امام بعد از ایشان کیست ؟

    امام صادق علیه السلام گاهی که یسخن از امام از امام آینده به میان می آمد با تعبیرات گوناگون ایشان را معرفی می کردند و نشانه هایی از موسی کاظم را بیان می کردند .

      امام کاظم بیست ساله بود که پدرش امام صادق از جهان رحلت کرد . در بیست سالگی پس از پدر بزرگوارش به مقام امامت رسید و به نشر احکام و اداره شیعیان پرداخت ولی دوران ایشان یکی از دوره های بسیار مخوف و ناآرام بود زیرا خلفای بنی عباس در این عصر نسبت به علویین به علت خروج و قیام سادات علوی منتهای خشونت را اعمال می کردند. این خشونتها و ارعاب و شکنجه شیعیان تا جایی بود که بعد از مسمومیت امام ، جنازه ایشان را روی پل بغداد قرار دادند تا بدین سان شیعیانی که با دیدن جنازه امام عکس العمل نشان می دهند را شناسایی کنند لذا جنازه امام مدت سه روز روی پل بغداد بود.(البته ناصبی های این زمان هم دست کمی از اجداد عباسی خود ندارند و حادثه جسر الائمه در بغداد که  یادآور کشتار بی رحمانه شیعیان که به زیارت امام موسی کاظم رفته بودند تا ابد در اذهان خواهد ماند و یاد عثمان- نوجوانی غیور از برائران اهل سنت -که در پی نجات چند زائر شیعی غرق شد هم از یاده نخواهد رفت خداوند روح او و تمام شهدا را با باب الحوائج امام کاظم محشور فرماید)

ابو جعفر منصور پس از قیام پسران عبدالله محّض تصمیم گرفته بود که شخصیت های برجسته این خانواده را با فجیع ترین صورت ممکن از پای در آورد و به همین جهت بعد از رحلت امام ششم به والی مدینه دستور داده بود که جانشیان ایشان را گرفته و بی درنگ گردن بزنند و به همین جهت امام صادق در وصیت نامه خود پنج تن را به عنوان جانشین خود معین کرده بود تا بدین وسیله از کشته شدن امام کاظم جلوگیری نماید .

چون این خبر به منصور رسید گفت اینان را نمی توان کشت و بدینوسیله جانشین امام علیه السلام جان سالم به  در برد و از طرف دیگر شیعیان آن حضرت جانشین امام را شناختند زیرا دو نفر اول با توجه به ستمکاری ها و غصب حکومت و علل بسیار دیگر نمی توانستند جانشین امام باشند و حمیده همسر امام نیز نمی توانست این ویژگی را دارا باشد و عبد الله فرزند امام هم آن صلاحیت لازم را دارا نبود و شیعیان هم او را می شناختند .

اخبار و نصوص دلالت کننده بر تعیین امام کاظم از سوی پدرشان به امامت

روایات و احادیثی که از امام جعفر صادق در مورد جانشینی حضرت امام موسی کاظم نقل شده و دلالت به تصدی مقام امامت و رهبری دارد فراوان است که ما در این اینجا گزیده ای از صریح ترین و صحیح ترین این روایات از حیث سند و ثقه بودن راویان حدیث ، را آورده ایم :

« عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ لَهُ مَنْصُورُ بْنُ حَازِمٍ بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى إِنَّ الْأَنْفُسَ یُغْدَى عَلَیْهَا وَ یُرَاحُ فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ فَمَنْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا کَانَ ذَلِکَ فَهُوَ صَاحِبُکُمْ وَ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَى مَنْکِبِ أَبِى الْحَسَنِ ع الْأَیْمَنِ فِى مَا أَعْلَمُ وَ هُوَ یَوْمَئِذٍ خُمَاسِیٌّ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَالِسٌ مَعَنَا.»(3 )                                                   

« علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی نجران از صفوان جمال از امام صادق روایت می کند: منصور بن حازم به امام صادق علیه السلام عرض کرد : پدر و مادرم بقربانت مرگ در هر صبح و شام بسراغ جانها مى آید، اگر چنین شد، امام کیست ؟ حضرت صادق علیه السلام فرمود: اگر چنین شد اینست امام شما و با دست بشانه ابوالحسن علیه السلام زد که فکر میکنم شانه راست بود و او در آنوقت پنج ساله بود (قدش پنج وجب بود) و عبداللّه بن جعفر (افطح امام طایفه فطحیه ) با مادر آن مجلس نشسته بود (با وجود آنکه از پدرش چنین سخنى شنید، بعد از وفات پدر مخالفت کرد و دعوى امامت نمود( »

« أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْقَلَّاءِ عَنِ الْفَیْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ خُذْ بِیَدِى مِنَ النَّارِ مَنْ لَنَا بَعْدَکَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ أَبُو إِبْرَاهِیمَ ع وَ هُوَ یَوْمَئِذٍ غُلَامٌ فَقَالَ هَذَا صَاحِبُکُمْ فَتَمَسَّکْ بِهِ »(4)                                             

« احمد بن مهران از محمد بن علی ، از عبدالله القلّاء از فیض مختار روایت کرده : به امام صادق علیه السلام عرض کردم : مرا از آتش دوزخ دستگیر، ما بعد از شما که را داریم ؟ پس ابو ابراهیم (امام موسی کاظم) بر آنحضرت وارد شد و او در آن روز کودک بود، امام فرمود: اینست صاحب شما، به او تمسک بجو.»

« أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ مُوسَى الصَّیْقَلِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَدَخَلَ أَبُو إِبْرَاهِیمَ (ع) وَ هُوَ غُلَامٌ فَقَالَ اسْتَوْصِ بِهِ وَ ضَعْ أَمْرَهُ عِنْدَ مِنْ تَثِقُ بِهِ مِنْ أَصْحَابِکَ.»(5)

احمد بن مهران از محمد بن علی و او از موسی بن صیقل و او از مفضل بن عمر روایت کرده : خدمت امام صادق علیه السلام بودم که ابوابراهیم (موسى بن جعفر) علیه السلام وارد شد و او جوانى بود. امام فرمود وصیت مرا درباره این بپذیر (و بدانکه او امام است ) و امر امامت را با هر کدام از اصحاب که مورد اطمینانست در میان گذار.

« أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ دَعَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَبَا الْحَسَنِ ع یَوْماً وَ نَحْنُ عِنْدَهُ فَقَالَ لَنَا عَلَیْکُمْ بِهَذَا فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُکُمْ بَعْدِى .»(6)

سلیمان بن خالد گوید: روزى امام صادق علیه السلام اباالحسن علیه السلام را نزد خود خواند و ما هم نزد آن حضرت بودیم ، به ما فرمود: ملازم این آقا باشید که او به خدا پس از من صاحب شماست.
وضعیت اجتماعی امام موسی بن جعفر (ع)

      قریب نیم قرن ،  زندگانی موسی بن جعفر ، عصر برخورد و آشنایی مسلمانان با دیگر فرهنگ ها و تمدن ها و  همچنین گسترش سرزمین های اسلامی بود از این رو جامعه با نهضت ها و تحول های زیادی روبرو بود اتفاقا خلفای عباسی از تحولات استقبال کردند زیرا هجوم تفکرات فلسفی یونانی به سرزمین های اسلامی می توانست مانعی در راه نشر تفکرات و عقاید شیعی باشد و حتی گاهی گاهی برای شکست مقام علمی ائمه خلفا اقدام به برگزاری جلسات و بحث های عقیدتی می کردند که در این جلسات از یک سو دانشمندان بیگانه و از یک سو امامان حضور داشتند در این جلسات گه به خصوص در زمان امام رضا و ائمه بعدی بیشتر شده بود به طور طبیعی پیروزی باحق یعنی ائمه علیهم السلام و شکست با مخالفین و در نتیجه مفتضح شدن خلیفه بود . نکته قابل توجه در این میان این است که ائمه علیهم السلام که ضمن برخورد علمی و منطقی با این موج جدید همیشه بازگو کننده این خط انحرافی و نشان دهنده اهداف سیاسی خلفای عباسی از این ماجرا بوده اند و برای دنبال کردن این هدف یاران و شاگردان امام صادق و امام کاظم که هر یک خود فقیه و متکلمی زبردست بودند نقش حساسی را بر عهده داشتند . اینان در سراسر کشور اسلامی پراکنده بودند و در هر کجا به عنوان بهترین مدافعان  مقام امامت امامان معصوم و اسلام راستین بودند.

      هارون الرشید و خاندان برامکه و درباریان خلافت هر کجا می رفتند و در هر محفلی وارد می شدند نام حضرت امام موسی بن جعفر سر لوحه مباحثات علمی بود و همین شهرت و محبوبیت ،  موجب ترس خاندان عباسی از مقام علمی و موقعیت امام علیه السلام بود به همین جهت هارون تصمیم بر به زندان انداختن آن حضرت گرفت.

      حضرت باب الحوائج ، امام موسی بن جعفر در برخورد با مشکلات عصر خود همانند رسول خدا و اجداد طاهرینش با شیوه های معنوی مبارزات گذشته را تداوم می بخشید .

      امام کاظم نهضت علمی پدر و جد بزرگوارش را ادامه دادند و دانشگاه و مکتب جعفری را تا 30 سال بعد از شهادت امام صادق حفظ نمود . امام در این 30 سال با مشکلات بزرگ و دامنه داری روبرو بودند :

       از یک طرف سرزمین های اسلامی گسترش پیدا کرده بود و می بایست به تمام آنها نمایندگان فقیه و متدین امام فرستاده می شد تا هم مردم با اسلام راستین آشنایی پیدا کنند و هم خط و مکتب اصیل دین که همان مکتب امامت بود محفوظ بماند و این حرکت بی تردید از جانب دستکاه جبار حاکم هم از جهات سیاسی و هم از جهات عقیدتی مورد مخالفت قرار می گرفت بهر حال این مبارزه و برخورد ها در طول زندگانی امام موسی کاظم به وضوح مشهود است. با این وجود امام در حوادث عصر هارون و غوغای نهضت علمی و فتوحات روز افزون در جهت اجرای احکام و اثبات مرام مکتب جعفری از هیچ گونه رنجی و تحمل سختی و تهمتی شانه خالی نمی کرد و از ملامت ،  ملامت گران بیم و هراسی به خود راه نمی داد.

امام کاظم مربی امت

     امام موسی کاظم در تربیت امت و نیل ایشان به مقام شامخ انسانیت و فضایل اخلاق سعی بسیار داشت. امام پیوسته مردم را به صداقت ، اخلاص ، حسن نیت ، مهربانی ، وفای به عهد و خضوع و خشوع و تقوی در برابر خداوند می خواندند . او خود نمونه کامل و اسوه بارز این صفات بود و عملا آنها را به شیعیان و دیگر مسلمانان آموزش می داد . متاسفانه امت با این گونه رفتارهای فردی و اجتماعی امامان کمتر آشنایی دارند و بسیاری اوقات تنها تصور ناقصی آنهم از بخش زندگانی امامان را در ذهن دارند. برای نمونه اغلب افراد اما کاظم را تنها یک اسیر در زندان هارون می شناسند در حالی که امام سال هایی نه چندان کم در بیرون از زندان به فعالیت هایی که گوشه از آنها گذشت مشغول بوده است . امام کاظم در تربیت اولاد و عدالت بین زنان و گذشت نسبت به دوستان شهرت فراوان داشت. اثرات تربیتی ایشان کاملا در اولاد ایشان معلوم است . هر یک از ایشان مصداق کامل علم و تقوی و فضیلت و دیانت و زهد و پرهیزکاری و معلم تربیت و نیک خوئی ا ند.

حضرت امام رضا به عنوان برترین فرزند پدر و جانشین ایشان و دیگر فرزندان آن حضرت مانند حضرت معصومه که در قم کعبه آمال شیعیان است و هکچنین سادات و علماء موسوی و رضوی هم تربیت شده و نتیجه  مکتب امام کاظم می باشند.

تربیت شدگان علمی امام کاظم

تربیت شدگان فاضل و با ورع یکی دیگر از ثمرات وجودی آن بزرگوار است با اینکه پس از پدر بزرگوارش در اثر حکومت خفقان و ظالم دستگاه حاکم روزگار سپری می کرد و اغلب در سلول های انفرادی به سر می برد یا اینکه در حال آزادی تحت نظر بود در عین حال شاگردان فراوان و رجال علمی و فقیهان متعددی در مکتب او تربیت شده بودند با اینکه صدها نفر در محضر پرفیض ایشان تلمذ کرده بودند ولی در میان اصحاب حدیث و راویان اخبار چند تن هستند که به صدق امانت و حدیث معروف گردیده اند که به ما به ذکر چند تن و شرح مختصری از برخی از آنان آنان می پردازیم :

1- یونس بن عبد الرحمن 2- صفوان بن یحیی 3- محمد بن عمیر  4- عبدالله بن مغیره 5- حسن بن محبوب السراد 6- احمد بن ابی نصر البزنطی 7- عبدالله بن جندب 8- علی بن یقطین 9- حماد بن عیسی 10- عبدالله بن یحیی الکاهلی

     در شرح حال « یونس بن عبد الرحمن » نوشته اند که او سلمان عصر خود بوده است و 30 رساله در زمینه های مختلف اسلامی نوشته است. زندگی خود را با تألیف و کتابت می گذراند مگر آنکه مشغول نماز یا زیارت یا ملاقات برادران ایمانی خود باشد.

       ابن ابی عمیر که اصحاب امام کاظم و املام رضا نیز بوده است واز هر دو بزرگوار روایت کرده است او نیز به علت تقرب و نزدیکی به امام  از شر هارون ستمگر عصر خود ، دور نماند و هارون او رانیز به زندان افکند تا از یاران وخواص امام کسب اطلاع نماید و اسرار را از او دریابد و لی او با  جوانمردی کامل تمامی شکنجه هایی که بر او روا داشته شد را تحمل کرد  ولب از سخن گفتن فرو بست و رازی را فاش نساخت و در پایان با پرداخت 120 هزار درهم آزاد گردید. او در هنگام دستگیری نوشته های خود را از بیم آنکه به دست دشمن افتد در زیر خاک مدفون کرد  وچون پس از آزادی به سراغ آنها رفت قسمتی از آنها در اثر رطوبت از بین رفته  بود. از این رو در پاره ای  از احادیث هنگام نقل تنها به  نقل حدیث می پرداخت و سلسله راویان  را نقل  نمی کرد و او آنقدر مورد اطمینان بود که از یکی از ائمه نقل شده است که روایت های بدون سلسله ابی عمیر در نزد ما مثل روایات با سلسله وسند می باشد.

       "ابو محمد بجلی کوفی بنده جندب بن عبدالله بن سفیان علقی ، فرد مورد اطمینان و ثقه است. و هیچ کس در جلال و بزرگی و دین و پرهیزگاری به وی نمی رسد و از ابی الحسن موسی بن جعفر روایت کرده گفته شده وی 30 کتاب نوشته است(7)"

      عبدالله بن جندب از اصحاب حضرت کاظم و حضرت رضا و وکیل ایشان نیز بود و از عباد امت نیز بوده است و حضرت ابوالحسن الاول از ایشان بسیار راضی بوده و فرموده اند : عبدالله بن جندب از مخبتین است یعنی از کسانی که حق تعالی درباره ایشان فرموده :

«...وَ بَشّر المُخبِتینَ ألّذینَ أذا ذُکِرَ أللهُ وَجَلَت قُلوبُهُم....           سوره حج آیه های 33 و 34 »

«.... بشارت بده به متواضعان و فروتنان که در درگاه ما آرمیده اند آنان که چون در نزدشان ذکر خدا شود از هیبت جلال ربانی و طلوع انوار عظمت سبحانی دلهایشان از خوف و ترس بلرزد.»

      علی بن یقطین از بزرگان اصحاب و مورد توجه موسی بن جعفر علیه السلام بوده است که حضرت درباره ایشان به اصحاب خود فرمودند هر کس از دیار اصحاب رسول اکرم شادمان و مسرور می گردد پس به روی علی بن یقطین نظر نماید  و من شهادت می دهم که او از اهل بهشت است .

       آری یک چنین کوثر علم و تقوا و شجاعت و سیاست نمی توانست آزدانه به تربیت وهدایت امت بپردازد به همین جهت هارون همیشه از حضور امام در صحنه جامعه می هراسید تا بلاخره این ترس به گرفتاری و زندانی شدن امام کاظم از جانب هارون منجر شد.

زندانی گشتن امام کاظم و شهادت ایشان

     امام موسی کاظم با تمام فشارها و دشمنی هایی که هارون  ودیگر خلفای عباسی برای او فراهم می آوردند به رهبری امت مشغول بود وراه پدران پاک خود را در روشن گری توده های مستضعف مسلمان و آشنا کردن ایشان با اسلام راستین و جور وستم درباریان ادامه می داد ولی بی تردید تحمل این وضعیت برای دستگاه عظیم و طویل استکباری هارون الرشید ممکن نبود دستگاهی که پیش از آنکه به  حکوت اسلامی شبیه باشد به امپراتوری ها و سلطنت ها شبهات داشت  ونه تتنها از درون باطل بود و طاغوت ، بلکه حتی ظواهر احکام اسلامی در آن رعایت نمی شد .

      خلفای عباسی تا می توانستند در اوایل امر می خواستند به نحوی نظری ائمه را به خود جلب کرده تا ایشان دست از مبارزه بشویند و چون این نظر را خیال خامی می یافتند ، در مقام محدود و محصور کردن ایشان بر می آمدند . تماس های دیگران و یارانشان با ایشان سخت می شد  وارتباطتشان با مردم مشکل می گشت و یا با شایعه پراکنی سعی در شکست شخصیت امام می کردند و آن گاه که تمام این راه ها به  بن بست می رسید و از نتیجه عقیم می ماند رسما به بهانه های گوناگون امامان را به بند می کشیدند و در آنجا با زجر و شکنجه ایشان را به شهادت می رساند . مخالفت هارون با امام هفتم پس از گزراندن این مراحل به جایی رسید که هارون با کمال گستاخی به مدینه آمد و کنار قبر پیامبر ایستاد و موسی بن جعفر را دستگیر نمود و از ترس و شورش مردم عنوان نمود که ایشان را با خودم به مکه(برای سفر حج)  و بغداد می برم امّا دو قافله تشکیل داد که یکی به سوی مکه و دیگری به سوی بصره به حرکت درآورد تا مردم متوجه نشوند که امام را به کجا می برد بهر حال آن حضرت را تحت الحفظ به بصره فرستاد و تحت نظر عیسی بن جعفر بن منصور زندانی ساخت ایشان به مدت یک سال در بصره محبوس بود و پس از یک سال به بغداد انتقال یافت هارون الرشید دستور داد که امام را به بغداد بفرستند چون احساس کرد نمی تواند منظور خود را به پسر عموی خود – عیسی- تحمیل نماید . عیسی در گزارشی که برای هارون نوشته است تصریح می نماید که : امام ابوالحسن خلاف آنچه در حق وی گفته اند جز به عبادت به هیچ مطلب دیگری فکر نمی کند از شما می خواهم که او را تحتی مسئولیت فرد دیگری قرار دهید و الّا  من او را با احترام از زندان آزاد خواهم نمود .

     به اقتضای همین گزارش بو د که هارون الرشید امام علیع السلام را از بصره به بغداد انتقال داد ودر بغداد یحیی بن خالد برمکی و فرزندانش که حاضر نبودند شخصیت دروغینشان در مخالفت با امام هفتم شیعیان در هم بشکند ، راضی نگشتند که موسی بن جعفر را مسمومم نمایند هر چند در میان درباریان هارون اشخاص پست و بنده هارون زیاد بودند اما چون به شهادت رساندن امام موسی کاظم کار ساده ای نبود کمتر کسی این جنایت را به عهده می گرفت و از میان « سندی بن شاهک » تنها کسی بود که این ننگ و گناه بزرگ را پذیرفت و در آن تاریخ یعنی سال 183 هجری قمری که امام کاظم در خانه این مرد محبوس بود به روز 23 ماه رجب سندی بن شاهک نهمین معصوم اسلام را به وسیله رطب هایی که آلوده به زهرکرده  بود و به زور آنها را به خورد امام داد ، ایشان را مسموم ساخت.

      امام موسی بن جعفر علیه السلام در روز بیست و پنجم ماه رجب در نتیجه همان مسمومیت از دنیا رحلت فرمود که امام در زندان به غل و زنجیر اسیر بود و بنا به گفتاری وصیت کرده بود که با آنها دفنش نمایند.

       پیکر پاکش را در مقبره قریش در بغداد به خاک سپردند محلی که اکنون کاظمیه(کاظمین) نام دارد. آری این چنین رنج ها و زحمات بیش از 30 سال امامت امام هفتم با شهادتش به پایان رسید.

    شهادتی که خط سرخ پدران پاک خود را تداوم بخشید وباز برای چندمین بار تسلیم و سازش ناپذیری حق دربرابر باطل را به اثبات رساند .

خداوند ما را از رهروان راستین آن امام همام قرار دهد.

سخنانی گهربار از امام موسی کاظم علیه السلام

1-  « إنّ العاقِلَ لا یَکذِبُ وَ إن کانَ فیهِ هَواهُ »

« انسان عاقل دروغ نمی گوید ، اگر چه مطابق میل و هواهای نفسانی اش باشد. »

2-   « إنّ هذا الِّسانَ مِفتاحُ خَیرٍ وَ مِفتاحُ شَرٍ »

« بدرستیکه این زبان کلید خوبی ها و بدی هاست. »

3-   « ألحَیاءُ مِنَ الایمانِ وَ الایمانُ فی الجَنَّةِ وَ البَذاءُ مِنَ الجَفا وَ الجَفا فی النّارِ »

  « با حیا و عفیف بودن از نشانه های ایمان است و منزلگاه ایمان در بهشت است و بی حیایی و بی عفتی نشانه جفاست و جایگاه جفا در جهنم است. »

4-   « عَونُکَ لِلضَّعیفِ مِن أفضَلِ الصَّدَقَةِ »

« کمک به ناتوان بهترین صدقه است. »

امام کاظم در نظر مخالفین

      "از شرایط امام علیه السلام این است که منزه از هر گونه عیب و نقصی باشد در صفات نیک کسی همپای وی نباشد لذا در هنگام بحث در کتب تاریخی و سیره ها این صفات را در ائمه اهل بیت به طور کامل می یابیم. در این میان با مطالعه کتب معتبر فریقین در می یابیم که این کتب بیان کننده مقام والا این ائمه بزرگوار و برشمردن فضایلشان می باشد.

البته کتب مخالفین در رابطه با ذکر فضایل اهل بیت  به دو دسته تقسیم می شوند :

1-     برخی از این کتب فضایل ائمه اهل بیت رااصلا ذکر نمی کنند یا اینکه آنها را یک جا نمی آورند بلکه فقط به ذکر بخش بسیار کوچکی از آنها اکتفا می کنند و قسمت عمده را رها می کنند که دلایل آن می تواند : شرایط سیاسی آن دوره ، سخت گیری دستگاه حاکم و تلاش برای پنهان ساختن فضایل اهل بیت ، حسد ، تلاش برای مطرح کردن چهره هایی ناشناخته و فضیلت تراشی برای آنان، تعصبات مذهبی و ... باشد

2-     دسته دیگری از این کتب اهل بیت را به نیکی یاد می کنند و از مقام  شامخ آنها تجلیل می کنند به دلیل اینکه هیچ گونه عیب و قدحی و محل طعن در آنان نمی یابند ولی با این اوصاف ، آنها را آنگونه که باید معرفی کنند ، معرفی نمی کنند و در مدح آنان کوتاهی می کنند ولی دیده می شود صاحبان همین کتب  در تمجید افرادی غیر از ائمه تا سر حد غلو نیز پیش رفته اند."(8)

البته این نکته را هم یادآور شویم که منصفانی از این جماعت هم هستند که اهل بیت را بر دیگران مقدم دانسته اند و در برشمردن ویژگی های نیکشان کوتاهی نکرده اند که حساب آنها از بقیه جداست. فجزاهم الله عن اهل بیت نبیّهم خیر الجزا

در تمام این کتب حتی یک مورد مشاهده نمی شود که صاحبان این کتب به اهل بیت طعن کنند یا اینکه صفتی ناپسند از آنان یاد کنند.

در این جا گفته سخنان و آراء بزرگان مذاهب اسلامی ،  پیرامون شخصیت امام کاظم را می آوریم :

أبو محمد التمیمی الحنظلی الرازی

ابو محمد عبدالرحمن بن ابی حاتم رازی متوفی به سال 327 هجری در کتابش « الجرح و التعدیل »  می گوید :

"شنیدم پدرم می گفت : موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی ابن أبی طالب ، از پدرش روایت کرده است و پسرش علی بن موسی و برادرش علی بن جعفر  از او روایت کرده اند .

عبدالرحمن ما را گفت : از پدرم درباره او (موسی بن جعفر ) در مورد اوسؤال کردند ، گفت :

فردی مورد اعتماد و بسیار راستگو و امامی از ائمه مسلمین است." (9)   

احمد بن ابی یعقوب                      

احمد بن ابی یعقوب نویسنده معروف عباسی در کتاب تاریخ یعقوبی می نویسد :

"موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب که ام ولد حمیده نام دارد سال 183 هجری در گذشت در و سنش هنگام وفاتش 58 سال بود و در بغداد از جانب هارون  در بند سندی بن شاهک بود ... موسی بن جعفر از عابد ترین مردمان بود."(10)

ابوبکر بن علی الخطیب

ابوبکر  احمد بن علی خطیب بغدادی در این باره می گوید :

        "موسی بن جعفر هاشمی ، گفته می شود وی در سال 128 در مدینه به دنیا آمد و گفته شده در سال 129 . و خلیفه عباسی مهدی او را به بغداد خواند سپس او را به مدینه بازگرداند و تا ایام خلافت هارون الرشید در آن زیست سپس هارون در برگشت از عمره اش ، موسی بن جعفر را با خود به بغداد برد و او را در آنجا زندانی کرد تا وقتی که در زندانش درگذشت.

حسن بن ابی بکر برای ما روایت کرده می گوید : موسی بن جعفر به واسطه عبادت و جُهدش در تقوی ، عبد صالح خوانده می شود. او بسیار بخشنده و سخاوتمند بود."(11)

عز الدین الشیبانی ابن اثیر

    "و او (موسی بن جعفر ) به کاظم لقب دادهشده بود به جهت اینکه به کسی که به او بدی می کرد ، نیکی می کرد و پیوسته این عادت او بود."(12)

جمال الدین بن الجوزی

               "موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی، أبو الحسن الهاشمی(علیهم السلام). در اثر عبادت و اجتهادش در بندگی خدا و شب زنده داریش ، به او عبد صالح می گفتند. و او بسیار سخاوتمند و بردبار بود ."(13)

احمد بن محمد بن خلکان

      "روایت شده او( موسی بن جعفر) وارد مسجد پیامبر شد پس سجده ای در ابندای شب به جا آورد و او در سجده اش می گفت :

« عَظُمَ الذَّنبُ عِندی فَلیَحسِنَ العَفوَ مِن عِندِکَ، یا أهلَ التَّقوى وَ یا أهلَ المَغفِره »

« گناه در پیش من فزون شد پس عفو و بخشش نزدت فزون شود ای اهل پرهیزگاری و ای اهل آمرزش »

پس این کلمات را تا صبح تکرار می کرد."(14)

شمس الدین یوسف بن مرغلی ( سبط بن الجوزی)

      " موسی بن جعفر ، به کاظم ، مأمون و طیّب و سیّد لقب داده شده و کنیه اش ابو الحسن است وبه واسطه کثرت عبادت و شب زنده داریش عبد صالح به او می گویند و گفته شده که مادرش کنیزی پسر دار (ام ولد)،  اندلسی است و گفته شده که از اقوام بربر آفریقایی است و اسم وی حمیده است.

     موسی بسیار بخشنده بخشنده و بردبار بود و از آن جهت کاظم خوانده می شد به دلیل اینکه اگر از کسی سخنی ناشایست در موردش می گفت از او در می گذشت و نیاز را برآورده میکرد."(15)

نوشته شده توسط عزیزسالمی

پی نوشت ها

1-      الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد ج 2 شیخ مفید چاپ بیروت موسسه احیاء تارث اهل البیت

2-      اعلام الوری باعلام الهدی ج 2

3-      (اصول کافى جلد 2 صفحه 83 روایة 6)

4-      (اصول کافى جلد 2 صفحه 81 روایة 1)

5-      اصول کافى جلد 2 صفحه 83 روایة 4

6-      اصول کافى جلد 2 صفحه 86 روایة 12

7-      رجال نجاشی

8-      الامام الکاظم عند اهل السنه شیخ فارس رضا الحسون ص 2

9-       الجرح و التعدیل ابو محمد الرازی چاپ بیروت لبنان

10-  تاریخ یعقوبی ص414-415 چاپ بیروت

11-  تاریخ بغداد ج 13 صص 27-32 چاپ اول سال 1349 هجری قمری بغداد

12-  الکامل فی التاریخ بن اثیر ج 6 ص 164 چاپ بیروت لبنان

13-  صفة الصفوه ج 2 صص187-184 چاپ دوم بیروت لبنان سال 1399 هجری قمری

14-  وفیات الاعیان ج 5 صص 305-310 چاپ بیروت لبنان

15-  تذکره الخواص صص 312-315 چاپ بیروت لبنان سال 1401 هجری قمری

16-  از کتاب حماسه های جاوید در نگارش این مقاله استفاده شده

 

شنبه 27 4 1388 18:32
بسم الله الرحمن الرحیم

ریان بن شبیب می گوید : " وقتی مأمون خواست دخترش ام الفضل را به عقد ازدواج حضرت جواد علیه السلام درآورد جماعت عباسیان با خبر شدند و این موضوع بر آنان بسیار گران آمد و از این تصمیم سخت ناراحت شدند و ترسیدند کار آن حضرت همان جا کشد که کار پدرش-امام رضا علیه السلام-انجامید ، و منصب ولایتعهدی مأمون به او و بنی هاشم انتقال یابد از این رو دورهم گرد آمدند و به بررسی این مهم پرداختند و نزدیکان مأمون نزد او آمده و گفتند : ای امیرمؤمنین شما را به خدا سوگند که از این تصمیمی که در مورد تزویج ابن الرضا گرفته ای صرف نظر کن ، زیرا ما در هراسیم نکند منصبی که خداوند به ما داده از دستمان خارج شود و شما با این کار لباس عزتی که خدا به ما پوشانده را از دستمان درآوری،زیرا شما نیک به کینه دیرینه ما با این گروه (بنی هاشم )واقف هستید و به شیوه خلفا پیشین با اینان آگاهی که بر خلاف شما آنان را تبعید می کردند و کوچک می داشتند و ما در از رفتاری که شما نسبت به پدرش علی بن موسی الرضا انجام دادی در هول و هراس هستیم تا اینکه خود خداوند تشویش ما را از ناحیه او برطرف فرمود شما را به خدا قسم مبادا دوباره اندوهی که به تازگی از سینه های ما رخت بسته را بازگردانی و نظر خود را در مورد تزویج" ام الفضل "از فرزند علی بن موسی به سوی فرد دیگری از خانواده و دودمان بنی عباس که در خور آن هستند باز گردانی .
 مأمون به آنان گفت امِّا هر آنچه میان شما و اولاد ابی طالب است ، سبب آن تنها خود شمایید و اگر خودتان انصاف دهید هر آینه آنان به خلافت شایسته ترند و اما رفتار خلفای گذشته نسبت به آنان که گفتید همانا آنان با این عمل خود قطع رحم و خویشاوندی نمودند و از اینکه من نیز مانند ایشان مرتکب آن شوم به خدا پناه می برم و قسم به خدا من از آنچه نسبت به ولایت عهدی علی بن موسی الرضا انجام دادم به هیج عنوان پشیمان نیستم و بی تردید من خود از او درخواست نمودم که کار خلافت را به دست گیرد و من خود آن مقام را از خود دور ساختم ولی او از پذیرش آن خودداری کرد و مقدرات الهی چنان پیش آمد که دیدید و اما اینکه من محمد بن علی را برای دامادی خود انتخاب نمودم تنها به واسطه برتری او با خردسالی اش در دانش و علم بر تمام علمای زمان می باشد و به راستی که دانش او شگف انگیز است و من امید آن دارم آنچه من از او خبر دارم ، او خود برای مردم آشکار و هویدا سازد تا همه دریابند که نظر و رأی صواب همان است که من درباره او انجام دادم .
عباسیان در پاسخ مأمون گفتند : گر چه رفتار و کردار این جوان خردسال تو را به شگفتی وا داشته و شیفته خود کرده است ولی در هر حال او کودکی است که میزان معرفت و فهم او اندک است پس او را مهلت داده و صبر کن تا عالم شده و در دانش دین ، فقیه گردد و دانش بجوید بعدا هر چه می خواهی درباره او انجام بده .
مأمون گفت وای بر شما، من از شما به حال این جوان آشنا ترم . او از خاندانی است که علم ایشان از جانب خدا وابسته به دانش عمیق بی انتها و الهامات پروردگار است . پدران او پیوسته در علم دین و ادب از همگان بی نیاز بودند و دست همگان از رسیدن به حد کمال آنان کو تاه و نیازمند به درگاه ایشان بوده است . اگر می خواهید او را آزمایش کنید ، تا دریابید من سخن به راستی گفتم و صدق کلام من برشما هویدا گردد . 
گفتند: ما از آزمایش او خوشنودیم پس اجازه بفرمایید ما کسی را در حضور شما بیاوریم تا از او مسائل فقهی و احکام اسلام را بپرسد. اگر جواب درست داد ما دیگر اعتراضی نداریم و بر شما خرده نخواهیم گرفت و استواری و محکمی اندیشه امیرالمؤمنین(مأمون) نزد آشنا و غریب و دور و نزدیک نمایان می شود و اگر از دادن پاسخ عاجز شد در این صورت سخن ما روشن می شود که تنها از سر مصلحت بینی بوده . 
مأمون گفت هر زمانی که خواستید این مطلب را در حضور من عملی سازید . 
آنان از نزد مأمون خارج شده و رأی همه بر این شد که از« یحیی بن اکثم»(1) بخواهند تا پرسشی از امام جواد نماید که او قادر به پاسخ آن نباشد و برای این مهم و عده اموالی نفیس و وعده های فراوانی به او دادند .آن گاه نزد مأمون آمده از او خواستند زمانی را برای این مجلس معین کند. 
 روز موعود فرا رسید در آن روز همه در حضور مأمون گرد هم آمدند 
یحییی رو به مأمون نمود و گفت ای امیر مؤمنین اذن می فرمایی از ابو جعفر پرسش کنم ؟
مأمون گفت : از خود او اجازه بگیر 
پس یحیی رو به آن حضرت کرد و گفت : خداوند احوالت را اصلاح فرماید اجازه می دهی پرسش کنم ؟
حضرت فرمود: بپرس
یحیی گفت : فدایت شوم نظر شما در باره فردی در حال احرام شکاری را بکشد چیست؟

حضرت جواد فرمود: 

آیا در خارج حرم کشته است یا در داخل حرم ؟ 
دانا به مسأله و حکم بوده یا جاهل؟
عمدا کشته یا به خطا ؟
 آن فرد آزاد بوده یا برده ؟
 اولین بار بوده که چنین کاری کرده یا پیش از آن نیز انجام داده ؟
شکار از پرندگان بوده یا از غیر آن ؟
 شکار کوچک بوده یا بزرگ؟
 اصرار بر چنین کاری دارد یا نادم و پشیمان است ؟
 شکار در شب اتفاق افتاده یا در روز؟ 

در احرام عمره بوده یا در احرام حج؟
یحیی بن اکثم از بیانات امام، مات ومبهوت ماند و آثار عجز و ناتوانی در سیمایش نمایان شد و زبانش به لکنت افتاد طوریکه اهل مجلس آن را فهمیدند .
مأمون از این مطلب شادمان شد سپس رو به فامیل و خاندان خود کرد و گفت : حال آنچه را قبول نمی کردید دریافتید . سپس امام جواد علیه السلام خطبه عقد را جاری کرد بعد از اتمام آن تمام حضار جز نزدیکان مأمون پراکنده شدند . وقتی مجلس به پایان رسید مأمون رو به آن حضرت کرد و گفت : فدایت شوم اگر اجازه می فرمایید احکام هر کدام از آنچه درباره کشتن شکار در حال احرام فرمودی برای ما بیان فرمایی تا ما نیز بدان بهره ور شویم.

امام جواد فرمود : آری ،
 فرد محرم چون در در خارج از حرم شکاری را بکشد و آن شکار پرنده و بزرگ باشد ، کفاره آن یک گوسفند است واگر در داخل حرم بکشد کفاره اش دو برابر می شود 
و اگر جوجه پرنده را در داخل حرم بکشد کفاره اش براه ای است که تازه از شیر گرفته شده باشد و اگر داخل حرم بکشد باید هم آن را بدهد و هم بهای آن جوجه که کشته است
واگر شکار از حیوانات وحشی باشد ، مثلا اگر الاغ وحشی بود کفاره اش یک گاو است و شکار شتر مرغ کفاره اش یک شتر است و شکار آهو کفاره اش یک گوسفند است واگر هر کدام از این حیوانات وحشی را اخل حرم کشت کفاره اش دو برابر می شود 
و این را بدان اگر قربانی به کعبه برسد و فرد محرم کاری را بکند که قربانی بر او واجب شود و
احرامش احرام حج باشد آن قربانی را باید در منی بکشد و اگر احرام عمره باشد در مکه قربانی کند 
و کفاره صید در مورد عالم به مسأله و نادان یکسان است و اما در شکار عمد گناه نیز کرده است در خطا ، گناه از او برداشته شده است
اگر فرد کشنده آزاد باشد کفاره بر عهده اوست اگر بنده باشد کفاره بر عهده مولای اوست 
بر فرد صغیر کفاره واجب نیست ولی بر فرد کبیر کفاره واجب است
فردی که از کرده خود پشیمان و نادم است به همان جهت عقوبت اخروی از وی برداشته می شود ، ولی آنکه پشیمان نیست بطور حتم در آخرت مورد معاقبه قرار می گیرد
.
مأمون گفت : آفرین ای ابو جعفر ، خداوند به شما خیر عطا فرماید.
حال خوب است شما از یحیی سؤالی کنید همان طور که او از شما سؤال کرد.
حضرت به یحیی بن اکثم فرمود : پرسش کنم ؟
یحیی بن اکثم گفت : هر طور که می خواهید ، اگر قادر بودم پاسخ شما را خواهم گفت و اگر نه از شما بهره خواهم برد.

حضرت فرمود : مرا آگاه کن از مردی که در بامداد به زنی نگاه می کند و آن بر او حرام است ، چون روز بالا آید بر او حلال می گردد ، و هنگام ظهر دوباره حرام می شود ، وهنگام عصر بر او حلال می شود ، و غروب بر او حرام می شود ، وعشا بر او حلال می شود ، و نیمه شب بر او حرام می شود و هنگام سپیده دم بر وی حلال می شود ، این چگونه زنی است وبرای چه حلال واز چه جهت حرام می شود؟
یحیی بن اکثم گفت به خدا قسم که من به جواب آن رهنمون نمی شوم ، و وجه حرمت و حلال بودن آن را نمی دانم ، اگر صلاح می دانید بفرمایید تا بهره مند شوم؟
اما فرمود این زن کنیزی است که بیگانه ای بر او نظر انداخته و آنگاه حرام بود چون روز بالا آمد آن را از صاحبش خرید پس بر او حلال شد و ظهر آزادش کرد پس حرام شد ، عصر با او ازدواج کرد حلال شد ، غروب ظهارش کرد(2) حرام شد ، هنگام عشا کفاره ظهار پرداخت ، حلال شد ، نیمه شب یک طلاق داد ، حرام شد، سپیده دم رجوع کرد ، حلال شد.
در این هنگام مأمون رو به حضار کرد و گفت : ایا در میان شما کسی است که به چنین پرسشی چنین پاسخی بگوید ، یا پرسش قبل از آن را بدان تفصیل که شنیدید بداند؟
همگی گفتند : نه به خدا. همان امیرالمؤمنین (مأمون) به آنچه می اندیشد ، داناست.
مأمون گفت : وای برشما این خاندان در بین تمام مردم ، مخصوص به فضیلت و برتری اند وخردسالی مانع از کمال ایشان نیست . مگر نمی دانید که رسول خدا دعوت خود را با امیر المؤمنین علی بن ابی طالب آغاز کرد و علی در آن وقت ، ده سال بیشتر نداشت و اسلام را پذیرفت و به آن حکم فرمود ، و رسول خدا جز علی ، فرد دیگری را در آن سن به اسلام دعوت نفرمود و حسن و حسین با او بیعت کردند در حالی که کمتر از شش سال داشتند و رسول خدا با کسی جز آن دو در آن سن بیعت نفرمود ؟! مگر اکنون به فضیلت و برتری که به اینان داده شده پی نبردید؟ ونمی دانید اینان نژادی هستند که بعضی از اینان از بعضی دیگر هستند ، آنچه درباره آخرینشان ثابت است درباره نخستینشان نیز جاری است ؟! 
گفتند : راست گفتی ای امیرمؤمنین"(3) 
این بود جلوه ای کوتاه از علم خدادی ائمه اهل بیت و اینکه در هر زمان ، دانا ترین افراد به دستورات شریعت و احکام قرآن بودند و احکام اسلام را همان طور که رسول خدا برای مردم تشریح می کرد ، به همان شکل برای مردم بیان می کردند.

آیا چنین کسانی که قولشان، قول رسول الله و عملشان عمل رسول الله بود و هر کدامشان به سان قرآن ناطقی بودند شایسته تر از بقیه به اتباع نیسستند؟

نوشته شده توسط عزیز سالمی

پی نوشت ها:
1- یحیی بن اکثم ، از عالمان و فقهای مشهور در عصر بنی عباس ، وی منصب قاضی القضاة بغداد را برعهده داشت.
2- یعنی به زنش گفت : پشت تو ، همچون پشت مادر من است ، و "ظهار " در اسلام احکامی دارد از جمله با گفتن این جمله زنش بر او حرام می شود.
3- کتاب احتجاج، طبرسی، احتجاج امام ابو جعفر ثانی محمد بن علی در انواع علوم مختلف 




شنبه 13 4 1388 23:26
بسم الله الرحمن الرحیم
مسئله مهمی که در مورد امامت جواد الائمه با آن مواجه هستیم قضیه جنجال برانگیزی است که برای اولین بار در تاریخ ائمه اهل بیت روی می دهد چرا که امام در حالی که هشت سال بیشتر از سنش نمی گذشت امامت و رهبری مسلمانان را با تمام مسئولیت ها و مهام آن به امر خداوند توسط پدر بزرگوارش- امام رضا - به وی محول شد.بدیهی است که قبول چنین مسئولیتی نیازمند احاطه کامل بر علوم شریعت و احکام آن است و هر کسی از عهده آن بر نمی آید مگر اینکه مورد عنایت خاص الهی واقع شده باشد و خداوند او را برای این کار ساخته و پرداخته باشد.
این چیزی است که ما را فورا به بررسی بُعد ممتاز برگزیده شده گان و مقام إصطفی در پیشامدهای نوعی در ذات انسانی وا می دارد.امری که مقایسه فرد اختصاص یافته به این برگزیدگی را با غیر خود از سائر مردم حتی اهل مواهب خاص ، مقارنه ای فاقد موضوعیت می کند واین همان چیزی است که پدیده ای مثل این را امری طبیعی جلوه می دهد بدون هیچ شگفتی و تعجبی. این چیزی است که دوباره ما را به نمونه های قبلی در این دائره منتقل می کند که با همراه شدن با آن ما را در شناخت ابعاد امامت یاری می دهد. این پدیده که با امام جوادمقترن شده نمونه ای از پدیده های سابق است که از لحاظ تاریخی بسیار قدیمی تر از این مورد هستند. در دائره إصطفی و برگزیدگی مقام پیامبری به عیسی بن مریم داده شد در حالی که نوزادی بیش نبود و در گهواره لب به سخن گشود واین حقیقت را برای همگان اذعان کرد.
 «قال إنّی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی نبیّا»
«و آن طفل به امر خدا در گهواره به زبان آمد و گفت: همانا من بنده خاص خدایم که مرا کتاب آسمانی و شرف نبوت عطا کرد. »سوره مریم آیه 30
و پس بعد از آن مقام نبوت و حکمت به حضرت یحیی رسید ودر حالیکه هنوز در اوایل کودکی اش بود
«یا یحیی خذ الکتاب بقوة وآتیناه الحکم صبیّا»
«ای یحیی کتاب آسمانی ما را به قوت نبوت فرا بگیر و به او در همان سنین کودکی که سه سال بیشتر نداشت مقام نبوت دادیم.» سوره مریم آیه 11
پس ما در مسئله امامت زود هنگام (در سن 8سالگی) امام جواد تنها با امر ممکن الوقوعی روبرو نیستیم بلکه نمونه هایی تکرار شده ، از یک واقعیت محقَق روبرو هستیم که ضمن دائره اصطفی به وقوع می پیوندند سپس بعد از آن کسی که برای این مأموریت آماده شده بین مردم (اعم از عالم وجاهل) زندگی خواهد کرد سپس اطمینان از درستی این پیشرفت علمی و این عهده داری مسئولیت در عرصه دین و مسائل رهبری کار سختی نیست و این ها همان مواردی است که به صورت زود هنگام در مورد امام جواداز جانب کسانی که شأن و مقام او را انکار کردند نمود پیدا کرد.
در مجلس که مأمون آن را برگزار کرد و آن مجلس را از اهل علم که از اطرافیان او هستند انباشت قاضی القضاتش "یحیی بن اکثم " اذعان کرد که پسر هشت ساله –جواد بن علی الرضا- نه تنها نوجوانی دانش آموخته است ، بلکه امامی است که علوم به او الهام شده است پس امام جواد تجربه علمی اش را در میان دانشمندانی بر جسته از اهل قرآن وحدیث و کلام بروز می داد. در عصری که علوم دینی در آن شکوفا شد و پایه های آن محکم شد و اصول و اساس آن ایجاد شد با این همه چه یاران و چه مخالفان امام چیزی جز آنچه از علم و حکمت و بردباری از پدران بزرگوار امام دیده بودند چیز دیگری نمی دیدند واین تجربه امتی است که در مدت 17 سال تا هنگام وفاتش با وی پیوسته و گره خورده بود و در طول تاریخ قضیه ای استوار تر و محکم تر از تجارب ملت ها وجود ندارد که این به نوبه خود تأییدی از جانب آنان به فضل و کمال امام و وارستگی اوست.
خلاصه کلام اینکه امامت زود هنگام امام امرب طبیعی است و نمونه هایی از آن در قرآن آمده و امر غیر قابل قبولی نیست. 
نوشته شده توسط عزیز سالمی 
جمعه 12 4 1388 20:5
X