مبناي اثبات مذهب شيعه بحث علمي است يا دروغ پردازي؟
سنت پيامبر (ص) بعد از كتاب خدا از مهمترين منابعي است كه مورد پذيرش همه مذاهب و فرقهها ميباشد. اگر چه بعضي از علماي اهل سنت با ديدگاه افراطي به اين مطلب مينگرند و بدون هيچ توجهي به نقش عقل، فقط نقل را حجت ميدانند. و بعضي از آنان عقل را به عنوان اصل در اثبات مسائل ديني خود مطرح كردند بدون اينكه توجه خاصّي به نقل و سنت پيامبر (ص) داشته باشند. اما در ميان اين مذاهب مكتب شيعه راه جامع تري را انتخاب كرده و عقل و نقل را با هم در خدمت استدلالات و روش بحثي خود قرار داده است.[1] و راه اعتدال را در پيش گرفته كه استاد مطهري به اين اعتدال اشاره ميكند و ميگويد «تعقل و تفكر شيعي نه تنها با فكر حنبلي كه از اساس منكر استدلال در عقايد بود و با تفكر اشعري كه اصالت را از عقل گرفته، مخالف و مغاير است و با تفكر عقلي معتزلي هم مخالف است زيرا تفكر معتزلي هر چند عقلي است ولي جدلي است نه برهاني.»[2] پس عقل؛ آن هم از نوع برهاني بعد از نقل در مكتب شيعه از جايگاه بلندي برخوردار است تا آنجا كه از آن به عنوان حجت باطني خداوند در مقابل حجت ظاهري يعني پيامبران را ياد كنند.[3]
علماي شيعه هم باتوجه به قرآن كريم كه ميفرمايد: «اُدعُ الي سبيل ربِّكَ بالحكمةِ و الموعظةِ الحسنةِ و جادلهم بالتي هي احسن»[4] براي اثبات حقانيت خود، روش حكمت، برهان، موعظه و جدال احسن را انتخاب كردند كه هر سه روش در مقابل تهمت و زور ميباشد، چون معني حكمت يعني: گفتگو بر سبيل منازعه ميباشد.[5]
آري علماي شيعه بدون هيچ طمعي در حكومت و قدرت و بنا به وظيفة خطير امر به معروف ونهي از منكر و تنوير افكار، شروع به تاليف و تدريس و بحث و مناظره در حوزة ديني نمودند و آثاري كه از بزرگان شيعه به يادگار مانده، جز درس و بحث و تأليفات علمي چيز ديگري را اثبات نميكند. آثار علمايي مانند سيد مرتضي، شيخ مفيد، شيخ طوسي، و... همه وهمه در راستاي اثبات حقانيت معارف مستدل شيعه و در جواب به مخالفان از راه قلم و مباحثة علمي و به دو از اهانت ميباشد. كتاب «الشافي» سيد مرتضي در جواب اشكالات قاضي عبدالجبار معتزلي در امامت، كتاب تجريد العقايد خواجه نصير، كتاب شبهاي پيشاور نوري، و ايجاد نمودن دارالتقريب مذاهب توسط آيتا...العظمي برجردي در مركز علمي اهل تسنن قاهره، سياست استدلالي و منطقي شيعه در مباحثات و برخورد با مخالفان را ثابت ميكند.
اما در مقابل اين سياست علمي شيعيان، مخالفان از راه كينه و عداوت وارد شدند و هر چه از ظلم، ستم، قتل، و اهانت، در توان داشته نثار شيعيان و علماي آنها كردند. امويان و عباسيان وافرادي چون حجاج از خون هيچ عالم شيعي به راحتي نگذشته و مورخان و متكلمان قلمهايشان را آلوده به نسبتهاي ناروايي به شيعه چون زنديق، رافضي، ملحد، كردند. كه تاريخ پر از اسنادي از اين قبيل ميباشد.
ولي علماي شيعه در مقابل اين اهانتها با مسلح شدن به علوم مختلف مذهب شيعه را در برابر طوفانهاي وحشتناك روزگار نجات دادند. و در حال حاضر هم علماي شيعه عقيده دارنند كه شيوة تحميل رأي بر ديگران مخصوصاً در حوزة انديشه و دين، شيوهاي وحشيانه و به دور از منطق و انصاف و انسانيت و روش علمي است
اللهم عجل فرج وليك القائم المؤمّن
وبلاگ نداي اسلام ، مرجع پاسخ به شبهات عقائدي
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - رباني گلپايگاني ، درآمدي به علم كلام ، ص 188و 189.
[2] - استاد مطهري ، آشنايي با علوم اسلامي (كلام و عرفان)، ص54.
[3] - اصول كافي ، ج 1، كتاب عقل و جهل ، حديث12.
[4] - سورة نحل ، آيه125.
[5] - علامه طباطبائي، نفسير الميزان، ج 12، ص 374 و 371.
چرا اميرالمؤمنين زبان به قدح شيعه گشود؟
پاسخ اين شبهه داراي دو قسمت ميباشد؛ ابتدا تاريخ بيان و سبب ايراد اين خطبه:
زمان ايراد اين خطبه، بعد از جنگ صفين و داستان حكميت و پيش از جنگ نهروان بوده است.[1]
معاويه در آن زمان با استفاده از تضعيف جبهه امام علي ـ عليه السّلام ـ و با انشعابي كه به وسيلة خوارج صورت گرفته بود، دست به يك سلسله شبيخونها به مناطق حكومت امام علي ـ عليه السّلام ـ زد تا روحيه مردم را تضعيف كند، از آن جمله وقتي ضحاك بن قيس فهري را با سه الي چهار هزار نفر به مرز قلمرو حكومت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ فرستاد و به او گفت: بر هرگروه از اعراب كه در طاعت علي هستند، گذشتي حمله نموده و آنان را غارت كن و... .[2]
بدين ترتيب ضحاك بن قيس، به سرزمينهاي تحت حكومت حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ حمله برد و غارت و كشتار به راه انداخت؛ در شرح نهجالبلاغة ابن ابي الحديد آمده است: ضحاك اموال مسلمانان را غارت مينمود و آنان را ميكشت، تا به منزل ثعلبه رسيد و بر حاجيان حمله برد و كالاهايشان را گرفت و به عمربنعيسي بن سعد ذهلي، كه برادرزادة عبدالله بن مسعود، (صحابي پيامبر(ص)) بود برخورد نمود و او را در كنار راه حاجيان در قطقطانه با گروهي از يارانش كشت.[3] بعد از اين كه اين اخبار به علي ـ عليه السّلام ـ رسيد، به منبر رفت و فرمودند: برويد و با دشمن خود جنگ كنيد و از حريم خودتان دفاع كنيد. امّا كوفيان به سستي پاسخ دادند.[4] و اين خطبه در هنگام غارت ضحاك بن قيس ايراد شد.[5] و وقتي اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ از مردم كوفه نااميد شد، به نخليه رفت و حجربنعدي (يكي از ياران شجاع و وفادار خود) را فراخواند و به او پرچمي داد و چهار هزار تن را در اختيار او قرار داد و او بر ضحاك بن قيس حمله برد و او را وادار به فرار كرد.[6]
قسمت دوّم پاسخ به شبهه: آيا شبهه كننده، گمان بر آن دارد تمام مردم تحت حكومت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ يكسان بودند؟ آيا صحبتهاي حضرت علي ـ عليه السّلام ـ حتماً تمام كساني را كه در كوفه و يا مناطق ديگر بودهاند را فرا ميگيرد؟! آيا ميشود مالك اشتر و حجربنعدي و محمّد بن ابوبكر را با امثال عمارة بن وليد كه در كوفه ميزيسته و اخبار عراق را پنهاني براي معاويه ميفرستاده[7]، يكي حساب كرد؟! اگر تمام افراد كوفه داراي يك رأي و يك هدف بودند، پس چگونه حكميت شكلگرفت؟ و نهروانيان چگونه به وجود آمدند؟
كساني كه مورد خطاب حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در اين خطبة واقع بودند، كساني هستند كه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در مورد آنان ميفرمايند: «فعلكم يطمع فيكم الاعداء».[8] عملكرد شما، دشمن را براي ضربه زدن به شما اميدوار ميكند. سئوال اين است كه آيا مالك اشتر و امثال او كه از دلاوران و وفاداران لشكر امام علي(ع) بودند را ميتوان گفت كه از جنگ گريزان بودند؟ آيا اين مذمت نيست به فراريان از جنگ و افراد سست ايمان، شامل تمامي افراد ميشود؟! عقل سليم چگونه قبول ميكند در حاليكه اين جمله حضرت در وصف صاحبان اين صفت باشد و ما آن را به همگان سرايت دهيم؟!!
البتّه اين سستي كه در ميان عراقيان پيدا شده بود معلول توطئهها و جنگهاي داخلي بود كه طلحه و زبير و عايشه و معاويه بر حضرت و شيعيان او تحميل كردند و موجبات تلفات و ضايعات زياد را فراهم ساختند و نيروهاي عراقيان را فرسوده ساختند. و آن شبيخونها و غارتها نيز مزيد بر علّت شد. بنابراين بهتر است كه ما علّت را محكوم كنيم و بپرسيم همانهايي كه دچار سستي شده بودند، چرا گرفتار آن وضع شدند؟ و ما اگر به قضيه، از اين زاويه نگاه كنيم، در درجة اوّل كوفيان موجب ملامت خواهند بود يا ناكثين و قاسطين؟.
نكتة آخر اينكه: شيعه واقعي كما اينكه در روايات ائمه اطهار(عليهم السلام) نيز اشاره شده، كسي است كه همواره در گفتار و اعمال پيرو واقعي اهلبيت(عليهم السلام) كه تبيين كنندة احكام اللهي هستند، باشد و در حقيقت ادعاي شيعه بودن بدون عمل صالح ارزشي ندارد و افتخار شيعيان واقعي اين است كه شيعه بودن را در عمل نشان دادهاند و مصداق اين روايت شريف پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)هستند كه فرموده: «اِنّ علياً وشيعته هم الفائزون يوم القيامة».
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد، ترجمة دكتر محمود دامغاني، ج اوّل، ص 254، چاپ طلوع.
[2] ـ همان، ص 257.
[3] ـ همان، ص 257.
[4] ـ همان، ص 257.
[5] ـ شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد، ترجمة دكتر محمود دامغاني، ج اوّل، ص 251، چاپ طلوع.
[6] ـ همان، ص 257.
[7] ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 151 و همان، ص 256.
8] ـ كساني كه به دروغ از خود تعريف ميكنند و موقع جنگ عذر ميآورند. خطبة 29، نهجالبلاغه.
شيعيان اهل سنت را ناصبي مي دانند؟
مقدمه:
براى روشن شدن جواب مقدمةً به نكاتى اشاره مى شود:
آيات:
1ـ قرآن مى فرمايد، به چيزى كه آگاهى و اطلاع نداريد، اظهار نظر نكنيد «لا تفف ما ليس لك به علم...([1])» از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل همه مسئوولند «و از آنها در مورد كارهاى كه انجام مى دهند و... سؤال مى شود».
2ـ مساله دوستى اهلبيت (ذوى القربى) و پرهيز از دشمنى آنها، مورد اتفاق فريقين مى باشد، چون هم قرآن بر اين مساله تأكيد دارد، و هم روايات خود عامه، اما قرآن مى فرمايد: «قل لا اسئلكم عليه اجراً ايد المودة فى القربى([2])» بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم (= اهل بيتم) و هر كس كار نيكى انجام دهد بر نيكى اش مى افزايم. و بعضى آيات ديگر([3]).
اما روايات:
در دو قسمت بعضى از رواياتى را كه از طريق عامه نقل شده است بيان مى كنيم.
الف: روايات محبت به اهل بيت(ع)
1ـ زمخشرى از پيامبر (ص) نقل مى كند كه فرمود: «الا و من مات على حب آل محمد مات شهيداً([4])» بيدار باشيد هر كس بر محبت آل محمد (ص) بميرد شهيد از دنيا رفته... بخشيده شده، توبه كننده مؤمن، از دنيا رفته، و ملك الموت بشارت بهشت مى دهد، و همچون عروسان وارد بهشت مى شود، و در قبر دو تا در براى او او به سمت بهشت باز مى شود و قبرش مزار ملائكه رحمت مى شود([5]).
2ـ پيامبر (ص) فرمود: «معرفة آل محمد (ص) برائة من النار، و حب آل محمد (ص) جواز على الصراط و الولاية لآل محمد (ص) امانٌ عن العذاب([6])» شناخت آل محمد رهايى از آتش جهنم، دوستى آنها گذرنامه ى رد شدن از پل صراط، و ولايت آل محمد (ص) امان نامه اى است از عذاب.
ب: روايات بغض و دشمنى با اهل بيت
1ـ پيامبر (ص) فرمود: «الا و من مات على بغض آل محمد مات كافراً» هر كسى بر بغض آل محمد (ص) بميرد كافر از دنيا رفته است، و بوى بهشت به مشامش نمى رسد([7]).
2ـ پيامبر (ص) فرمود: «علىٌ خير البشر من ابى فقد كفر» على بهترين بشر است هر كس ابا نمايد و قبول نكند كافر است([8]).
بعد از بيان مقدمه جواب قسمت اول شبهه اين است كه ناصبى دو تا معنى دارد.
1ـ معناى لغوى كه عبارت است از تعب و رنج، بزحمت انداختن، كوشش نمودن (اذا فرغت فانصب همٌّ ناصِبٌ) يعنى غم بارنج، عيش ناصب و زندگى با مشقت است([9]).
2ـ معناى اصطلاحى، به كسانى ناصبى گفته مى شود كه دشمنى با اهل بيت (ع) دارند، و يا به آنان دشنام دهد، و يا به يكى از ائمه (ع) دوازدهگانه شيعه دشمنى، و يا دشنام دهد([10])، اين اصطلاح دوم برگرفته از روايات خود اهلبيت (ع)([11]) مى باشد كه به چند روايت به عنوان نمونه اشاره مى كنيم:
1ـ ابى بصير از امام صادق (ع) نقل مى كند كه حضرت فرمود: «مُدمِنُ الخمر كعابد و تن، و الناصب لآل محمد شرٌّ منه» شراب خوار مانند بت پرست است و دشمنى با آل محمد (ص) بدتر از شراب خوار است([12]).
2ـ از امام باقر (ع) سؤال شد كه آيا زن مؤمنه شيعه مى تواند با ناصبى ازدواج كند فرمود: «لا لانّ الناصب كافرٌ([13])» فرمود: نه، چون ناصبى كافر است.
3ـ در روايت ديگر مى خوانيم «ان الله تعالى لم يخلق خلقاً انجس من الكلب و ان الناصب لنا اهل البيت لا نجس منه([14])» براستى كه خداوند نجس تر از سگ نيافريد، دشمن اهلبيت از سگ بدتر است. از اين سه روايت بخوبى استفاده مى شود كه مراد از ناصبى دشمن اهلبيت (ع) مى باشد، ضمناً استفاده مى شود كه آنها نجسند و كافر، و زن مسلمان نمى تواند با آنها ازدواج كند.
اما قسمت دوم شبهه كه شيعيان آيا اهل سنت را ناصبى مى دانند؟
بايد گفت: خير شيعيان اهل سنت را ناصبى نمى دانند چرا كه اولا اكثريت اهل سنت (غير از ناصبى ها) محبت اهلبيت را لازم مى دانند (طبق نص قرآن و روايات خود آنها كه قبلا اشاره شد، و شافعى يكى از سران چهار مذهب عامه افتخارش اين است «ان كان رفضاً حب آل محمد فليشهد الثقلان انى رافض([15])» اگر دوستى اهلبيت نشانه رافضى بودن است، جن و انس شهادت دهند كه من رافضى «و محب اهلبيت) هستم و ثانياً خود اهل سنت دشمن و مبغض اهلبيت را كافر مى دانند كه قبلا نقل شد، آنگاه چگونه مى توان گفت آنها ناصبى مى باشند و ثالثاً ناصبى ها چنانكه گفته شد، نجس، ذبيحه آنها حرام، و ازدواج با آنها جائز نيست، اما اهل سنت را هيچ عالم شيعى چنين فتواى درباره آنها نداده است، بلكه در رساله ها تصريح به حليت ذبيحه آنها، جواز ازدواج به آنها، و... شده است و حتى همه علماى شيعه نماز بر جنازه مسلمان را واجب، و دفن و كفن ميت مسلمان را لازم مى دانند([16]).
خلاصه ى جواب قسمت اول شبهه
ناصبى يك معناى لغوى دارد. كه به معناى رنج و خستگى و كوشش و... مى باشد و يك معناى اصطلاحى دارد كه برگفته از روايات اهلبيت (ع) مى باشد و آن اينكه كسى با اهلبيت دشمنى داشته باشد يا به آنها دشنام و ناسزا بگويد.
خلاصه ى جواب قسمت دوم شبهه
به هيچ وجه عامه از نظر شيعيان ناصبى نمى باشند، چون آنها اولا اهلبيت را دوست دارند و ثانياً دشمنان آل محمد (ع) را كافر مى دانند، و ثالثاً تمام علماى ما فتوا بر جواز ازدواج با آنها، و وجوب دفن و نماز بر ميت آنها داده اند.
نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه
--------------------------------------------------------------------------------
[1]ـ اسراء/36.
[2]ـ شورى/23.
[3]ـ سباء/47 و فرقان/57.
[4]ـ محمد بن عمر زمخشرى، الكشاف (دار الكتاب العربى، 1407 هـ 1987م) ج4، ص220.
[5]ـ همان مدرك، دنبال حديث، نقل به صورت تلخيص.
[6]ـ حافظ سليمانى قندوزى، ينابيع المودة (مكتبة بصيرتى قم) ص22.
[7]ـ كشاف (پيشين) ج4، ص221.
[8]ـ علاء الدين على المتقى، الهندى، كنزل العمال فى سنن الاقوال و الافعال (مؤسسة الرسالة، بيروت، 1405 هـ 1915م) ج11، ص610.
[9]ـ محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن (دفتر نشر الكتاب چاپ دوم، 1404) ص494. كلمه نصب و خليل بن احمد، ترتيب كتاب العين (مؤسسة نشر اسلامى جامعه مدرسين، چاپ اول، 1414) ص807 كلمه نصب.
[10]ـ رساله توضيح المسائل مراجع عظام، بحث كفر و اقسام آن، و عروة الوثقى، سيد يزدى، ج1، بحث كفر (از بحث نجاسات) در بعضى رساله ها مساله 117 ـ بعضى 113 ـ بعضى 111.
[11]ـ بعضى از لغويين نواصب را معنى نموده، "گروهى كه با امير المؤمنين دشمنى دارد"، ظاهراً بر گرفته از روايات باشد، احمد سياح ـ فرهنگ جامع عربى فارسى (كتابفروشى اسلام، چاپ هشتم، ج4، ص270، ماده نصب.
[12]ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعه (دار احياء التراث، لبنان) ج18، ص559، ح12.
[13]ـ همان، باب 10، من ابواب ما يحرم من النكاح، حديث 15.
[14]ـ همان، ج1، ص159، ح5.
[15]ـ سلطان الواعظين، شبهاى پيشاور (دار الكتب الاسلامية، سى و هفتم، 1376) ص64.
[16]ـ رساله علميه تمام مراجع، بحث نماز بر ميت.
امامت امري باطني يا ظاهري؟
مقدمه:
در ابتدا لازم است به نكاتى اشاره شود:
1ـ تعريف امامت در لغت: «و كل من اقتدى به و قدم فى الأمور فهو امام» هر كسى كه به او اقتداء مى شود و در كارها جلو مى افتد امام است، پيامبر (صلى الله عليه وآله) امام مسلمين، خليفه امام رعيت، و قرآن امام مسلمين است، اِمام با كسر به معناى راه و اَمام با فتح به معناى جلو رو مى باشد([1]).
2ـ امام در اصطلاح:
الف) اصطلاح شيعه: در چهار كتاب معروف شيعه، امامت چنين تعريف شده است. «امامت عبارت است از رياست عامّه مردم در دين و دنيا([2]).
ب) در اصطلاح اهل سنت هم امام و ولى به رياست مردم و عهده دار بودن امور مردم اطلاق شده است([3]).
3ـ امامت در قرآن: دوبار كلمه امام([4]) به معناى راه و طريق آمده و چهار بار كلمه امام كه دوبار آن به معناى پيشوا([5]) و دوبار آن به معناى پيشواى مردم و متقين است([6]) و يك بار «امامهم» كه آنهم به معناى پيشواى مردم است([7]) و پنج بار كلمه ائمه، كه دو مورد پيشواى كفار([8]) و سه مورد آن مربوط ائمه هدايت مى باشد([9]) «وجعلنا هم ائمة يهدون بامرنا» و قرار داديم آنها را پيشوايانى كه به فرمان ما هدايت مى كردند «يوم ندعوا كل اناس بامامهم([10])» روزى كه هر كس با امامش خوانده مى شود، يعنى كسى كه به آنها اقتداء نموده است([11]) با توجه به معنى لغوى امام (كه در شماره يك بيان شد) و با توجه به اصطلاح عامّه و خاصّه روشن مى شود كه امام در قرآن به معناى پيشواى باطنى نيست و استعمال امام در مورد پيشواى كفار خود نشاندهنده اين مطلب است. با توجه به آيات فوق و آيات ديگر، هدايت ائمه (عليه السلام) دو قسم مى شود:
الف) هدايت مطلق چه امور باطنى و چه ظاهرى.
ب) هدايت به امر (ائمه يهدون بامرنا) يعنى هدايت تكوينى و تشريعى، و ايصال([12]).
4ـنكته ديگر اين است كه اين دو نوع هدايت مانعة الجمع نيستند بلكه با هم قابل جمع مى باشند و چنان شأنى دارد كه امام بايد داراى هر دو نوع هدايت باشد چون مقام امامت كه بالاتر از نبوت است به همين جهت دوم است([13]).
5ـ تعريف و جايگاه امامت در روايات:
الف ـ على (عليه السلام) «الامامة نظام الامة» امامت (باعث هماهنگى) و نظام امت است([14]).
ب ـ فاطمه زهرا (س) فرمود: «فجعل الله طاعتنا نظاماً للملة و امامتنا اماناً من الفرقة» اطاعت ما خاندان را براى حسن انتظام امور اجتماعى ملت ها و امامت ما اهل بيت را براى ايمنى و امان از اختلاف و تفرقه قرار داد([15]).
ج ـ امام صادق (عليه السلام) فرمود خداوند براى جوارحت امامى قرارداده كه قلب باشد و براى مردم «لا يقيم لهم اماماً» اِمامى تعيين نكرده و آنها را به حال خودشان رها نموده است. يقيناً امامى تعيين نموده است تا «يردون الله شكهم و حيرتهم» شك ها و شبهات خود را نزد او حل كنند([16]).
د ـ در روايات اهل سنت مى خوانيم «اهل بيتى امان لامتى» كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: اهلبيت من پناه و امان امت من است([17]) و يا فرمود: اگر على (عليه السلام) به راهى، و مردم به راه ديگر رفتند «فاسلك مع على و دع الناس» تو به دنبال على (عليه السلام)باش و ديگران را رها كن، كه از بدى نجات، و به هدايت رهنمونت مى سازد([18]).
هـ ـ مراتب امامت، در نزد شيعيان امامت سه مرتبه دارد. 1ـ امامت به معنى رهبرى اجتماع. 2ـ امامت به معنى مرجعيت دينى و جوابگويى به شبهات. 3ـ امامت به معنى ولايت كه زمين نمى تواند خالى از امام باشد([19]).
بعد از اين مقدمه و بيان نكات، اولين جواب اين است كه به چه دليل امامت فقط امرى است باطنى وجايگاه اجتماعى ندارد؟ نه نظر عامه اين است و نه نظر شيعيان و از روايات آنها استفاده شد كه امام جايگاه اجتماعى دارد كه به دو مورد در مقدمه اشاره شد. بايد گفت دليلى اقامه نشده است كه امامت به معناى صرف ولايت در امور باطنى است. و مقدمه گذشته ثابت كرد كه، بلكه از نظر لغت و قرآن و روايات امامت شامل پيشوايى در امور ظاهرى نيز مى باشد.
دومين جواب اين است كه مراد از امر باطنى چيست؟ آيا مراد اين است كه امام از نظر روحى مراحل را طى مى كند، امتحاناتى را پس مى دهد،اگر از آزمون ها بخوبى بيرون آمد، خداوند به او مقام، و منصب امامت را عنايت مى كند، چنانكه در جريان حضرت ابراهيم چنين شد كه بعد از امتحان در جان و مال و فرزند، با اينكه مقام نبوت و خليل اللهى را داشت مقام امامت به او اعطاء شد «انى جاعلك للناس اماماً([20])» براستى تو را پيشواى مردم قرار دادم، اگر مراد از امر باطنى معناى فوق است قبول داريم ولى سؤال اين است كه: اعطاى منصب امامت براى چيست؟ در همان آيه ى كه ذكر شد، اعطاى امامت براى مردم مطرح است كه مردم را هدايت كنند «للناس اماماً» آيا امام بدون منصب و جايگاه اجتماعى داشتن مى تواند مردم را هدايت كند؟ پس در امامت هدايت مردم مطرح است، بالاتر حتى در مساله مودّت به اهلبيت كه اهل سنت هم فرض و لازم مى دانند طبق آيه ى موّدت «قل لا اسئلكم عليه اجراً الا المودة فى القربى([21])» صرف مساله اى قلبى و عاطفى مردم نسبت به ذوى القربى مطرح نيست، حتماً اين خوا سته هدف و حكمتى دارد كه در آيه ى ديگر آن حكمت را چنين بيان مى فرمايد: «قل ما اسئلكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا([22])» بگو من در برابر آن (ابلاغ آيين خدا) هيچ گونه پاداشى نمى طلبم مگر كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگارش برگزيند (اين پاداش من است) مى بيند باز هم هدايت مردم به سوى خداوند مطرح است اينجا است كه اين محبت مى شود به نفع خود ما مردم «قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم» بگو آنچه از پاداش خواستم بنفع شما است. پس دومين جواب اين شد كه بر فرض امامت را امر باطنى بدانيم بايد اعطاى آن حكمتى داشته باشد كه يكى از آنها هدايت مردم است در امور فردى و اجتماعى([23]).
سومين جواب اين است، رواياتى كه حضرت على (عليه السلام) را خليفه و وصى پيغمبر (صلى الله عليه وآله) مى دانند، تمام مناصب پيامبر (صلى الله عليه وآله)غير از منصب رسالت و نبوت و «دريافت وحى» را براى على (عليه السلام) و «به دنبال آن براى ائمه (عليه السلام)» ثابت مى كند كه به دو روايت اشاره مى شود:
1ـ حديث منزلت: پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «انت مِنّى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبىّ بعدى([24])» مقام تو نسبت به من به منزله مقام هارون است نسبت به موسى الا انيكه بعد از من پيغمبرى نيست اين حديث تمام منازل هارونى را براى على ثابت مى كند.
2ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود «ان وصيى و موضع سرى و خير من اترك بعدى... على بن ابى طالب([25])» وصى من محل اسرار من و بهترين كسى كه بعد از من مى ماند... على (عليه السلام) است و فرمود «يا على انت تبين لامتى ما اختلفوا فيه من بعدى([26])» تو يا على بيان مى كنى براى امت من آنچيزى را كه در آن اختلاف دارند. و فرمود «انا المُنذر و على الهادى و بك يا على تهدى المتهدون بعدى([27])» من ترساننده و انذار كننده ام و على هدايت گر هدايت شدگان، آيا رفع اختلاف امت، هدايتگرى امت و وصى پيغمبر بودن جايگاه اجتماعى نيستند؟
و اما مسئله واجب الاطاعة بودن، جوابش اين است كه قرآن و روايات دستور به اطاعت ائمه(عليهم السلام) داده اند. از قرآن فقط به يك آيه اشاره مى كنيم.
«يا ايها الذين آمنوا اطيعوالله و اطيعوا الرسول فان تنازعتهم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله([28])» اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و رسول خدا و صاحب امراز خوداوصياى پيامبرا و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا، و پيامبر باز گردانيد». اين آيه اولا مى رساند كه اطاعت خدا و رسول و اولى الامر واجب است (چون امر دلالت بر وجوب دارد) و ثانياً اطاعت از آنها در اطاعت اوامر آنها مى باشد و ثالثاً از اينكه اطاعت هيچ قيدى ندارد مى رساند كه رسول خدا و اولى الامر بايد معصوم باشند و تنها كسانى كه در گام اول از ديدگاه قرآن معصومند طبق آيه ى تطهير([29]) پيامبر (صلى الله عليه وآله) و على (عليه السلام) و فاطمه و حسنين(عليهما السلام) مى باشند چنانكه فخر رازى هم اعتراف نموده كه دلالت بر عصمت اولى الامر مى كند([30]) نتيجه اين شد كه تنها كسانى كه واجب الاطاعه مى باشند بعد از رسول اولى الامر است، و تا اينجا سه تن از ائمه (عليه السلام) شيعه طبق آيه ى تطهير واجب الاطاعه شده اند، ما بقى هم طبق نص اين سه نفر و روايات واجب الاطاعة مى شوند، و در روايات عامه آمده كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود «يكون بعدى اثنا عشر خليفه...([31])» كه تنها بر ائمه شيعه (عليه السلام)قابل انطباق است.
2ـ اما روايات، به دو روايت از فريقين اكتفاء مى شود يك: از طريق عامه پيامبر اسلام فرمود: «من اطاعنى فقد اطاع الله عز و جل و من عصانى فقد عصى الله و من اطاع علياً فقد اطاعنى و من عصى علياً فقد عصانى([32])» كسى كه من را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و كسى كه از دستور من سرپيچى كند خدا را معصيت نموده است و كسى كه على را اطاعت كند مرا اطاعت نموده و كسى كه از فرمان على (عليه السلام) سرپيچى كند مرا نافرمانى نموده (در واقع خدا را نافرمانى نموده) پس على (عليه السلام) با اين روايت و ائمه ديگر با نص على واجب الاطاعه مى باشند. دو: از طريق شيعه: امام صادق (عليه السلام) فرمود: «نحن قوم فرض الله اطاعتنا لنا الانفال([33])» ما گروهى هستيم كه خداوند پيروى از ما را واجب نموده است و براى ما مى باشد انفال و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمود: «يا على الائمة من ولدك من اطاعهم اطاع الله([34])» اى على (يازده امام) از فرزندان تو را كسى اطاعت كند خدا را اطاعت نموده است. نتيجه اين شد كه ائمه واجب الاطاعه مى باشند. واجب الاطاعة بودن با توجه به اطلاق آيه، خود بالاترين جايگاه اجتماعى امامت است نه اينكه امر باطنى، و ارتباط بين خدا و امام باشد.
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1]ـ خليل بن احمد الفراهيدى، ترتيب كتاب العين (مؤسسة النشر الاسلامى، جماعة مدسين قم، 1414 هـ ق) ص55.
[2]ـ ر.ك: ميثم بن على بحرانى، قواعد المرام فى علم الكلام، تحقيق سيد احمد حسينى، (مكتبة آية ا... مرعشى، دوم، 1406) ص 174.
[3]ـ ر.ك: مجدالّدين، ابن اثير، النهاية فى اللغة، ص 227. و ابن منصور، لسان العرب، ج 12، ص 26.
[4]ـ حجر/79 و قيامت/5.
[5]ـ هود/17 و احقاف/12.
[6]ـ بقره/124 و فرقان/74.
[7]ـ اسراء/71.
[8]ـ توبه/12 و قصص/41.
[9]ـ انبياء/73 و قصص/5 و سجده/24.
[10]ـ اسراء/71.
[11]ـ مفردات، راغب، ماده ام، ص24.
[12]ـ آية الله مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه (دار الكتب الاسلامية، هشتم، 1370) ج13، ص1455.
[13]ـ همان، ج13، ص455.
[14]ـ نهج البلاغه.
[15]ـ خطبه آتشين بانوى نمونه اسلام حضرت فاطمه زهرا (دفتر نشر قم) ص26.
[16]ـ على بن الحسين، شيخ صدوق، علل الشرايع، (دار البلاغه) ص194.
[17]ـ حافظ سليمان القندوزى الحنفى، ينابيع المودة (مكتبة بصيرتى قم) ص20.
[18]ـ على المتقى الهندى البرهان، كنز العمال فى سنن الافعال و االاقوال (مؤسسة الرسالة، پنجم، 1405) ج11، ص613، روايت 32972.
[19]ـ استاد مرتضى مطهرى، امامت و رهبرى (انتشارات صدرا، چاپ سوم، 1364) ص55ـ51ـ50.
[20]ـ بقره/124.
[21]ـ شورى/23.
[22]ـ فرقان/57.
[23]ـ در روايات عامه مى خوانيم «ان تَوَلّوا علياً تجددهُ هادياً يسلك بكم الطريق» اگر على را ولى قرار دهند (يا بقول عامه دوست بدارند) مى يابند كه هم خود هدايت شده و هم مردم را به سوى راه مستقيم هدايت مى كند، كنز العمال (پيشين) ج11، ص613، روايت 32966.
[24]ـ كنز العمال، (پيشين) ج11، ص599، روايت 32881.
[25]ـ كنز العمال (پيشين) ج11، ص610، حديث 32952.
[26]ـ همان مدرك، ص615، روايت 32982.
[27]ـ همان، ج11، ص620، روايت 33012.
[28]ـ نساء/59.
[29]ـ احزاب/33.
[30]ـ فخر رازى التفسير الكبير (دار احياء التراث العربى، ج5، جزء 10، ص144.
[31]ـ كنز العمال (پيشين) ج11، ص629، روايت 33065.
[32]ـ همان مدرك، ج11، ص614، روايت 32973.
[33]ـ عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة، (مؤسسة النشر الاسلامى، 1405 هـ ق) ج1، ص67، روايت 315.
[34]ـ همان مدرك، ج1، ص68، روايت 316.
آيا بغض صحابه موجب كفر است؟
مقدمه: براى روشن شدن جواب در مقدمه به چند نكته اشاره مى شود.
1ـ صحابه در لغت: صاحب يعنى ملازم انسان يا حيوان مكان يا زمان و فرق نمى كند مصاحبت با بدن باشد و يا با عنايت و همت، در عرف به كسى صاحب مى گويند كه زياد همراه كسى باشد([1]) و فرق نمى كند خوب باشد يا بد مؤمن باشد يا كافر، چنانكه داريم «اذ يقول لصاحبه لا تحزن» و داريم فقال لصاحبه و هو يحاوره([2]) آن مرد كافر، بمصاحب و رفيقش كه مرد مؤمن فقير بود گفت: همچنانكه داريم «ما بصاحبكم من جنة([3])» صاحب شما رسول الله(ص) ديوانه نيست، در مقابل آمده «قال له صاحبه و هو يحاوره اكفرت([4])» رفيق (با ايمان فقير) گفت به رفيق (كافر) خود آيا كافر شدى، پس صحابه اختصاص به مؤمنين پاك دامن ندارد كه تمامى آنان اهل بهشت و مورد رضاى خدا باشند.
2ـ تنها صحابى كه بغضش و سب و حسادت با او كفر مى آورد طبق روايات اهل سنت على (ع) است «على خير البشر فمن ابى فقد كفر([5])» على بهترين انسان است كسى كه انكار كند كافر است، در جاى ديگر فرمود «لا يبغض علياً مؤمن و لا يحبّه منافق([6])» مبغوض نمى دارد على را هيچ مؤمنى و دوست نمى دارد او را هيچ منافقى.
3ـ قرآن خبر از ارتداد بعضى از صحابه مى دهد «افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم([7])» اگر پيغمبر بمرگ طبيعى يا قتل از دنيا رفت شما به عقب بر مى گرديد و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت و كفر باز مى گرديد([8]).
4ـ دليل آنهاى كه مى گويند همه اصحاب خوبند آيه ى ذكر شده در ذيل است «لقد رضى الله عن المؤمنين از يبا يعونك تحت الشجرة([9])» خداوند از مؤمنان هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند، راضى و خشنودند خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مى دانست، اين آيه اولا همان عمل بيعت را امضاء مى كند نه اعمال بعدى آنها را چناكه حضرت فرمود: «انتم اليوم خير اهل الارض([10])» شما امروز (و نسبت به اين عمل) بهترين اهل زمين مى باشيد.
ثانياً: همه صحابه در آنجا جمع نبودند و تعداد افراد 1525 و يا 1400 و يا 1300 نفر بوده اند([11]). پس اين آيه نمى تواند دليل پاكى همه صحابه، و نسبت به افراد موجود، دليل پاكى آنها نسبت به اعمال آينده آنها باشد.
بعد از اين مقدمه يك جواب اجمالى داريم و آن اينكه آيا بغض تك تك صحابه حتى آنهاى كه مرتد شدند، شراب خوردند، خونريزى كردند و... باعث كفر و ارتداد مى شود يا بغض بعضى از آنها؟ اگر همه را بگوييد كه يقيناً حرف باطلى است، و از ايينجا ردّ ادله اى كه ادعا شده است بر خوب بودن تمام صحابه دلالت دارند روشن شد، و اگر مراد اين است كه بغض بعضى از صحابه باعث كفر و ارتداد مى شود چه دليلى بر اين اختصاص وجود دارد؟ ما كه مى گوييم دشمن على كافر است، علاوه بر آيات مودت و روايات خود شيعه از كتب خود عامه دليل داريم كه در مقدمه نقل شد، تازه بغض آن بعض كه باعث كفر مى شود، آيا بغضى كه ناشى از كارهاى خلاف آنها باشد و يا بغض شخصى و يا بغضى ناشى از كارهاى خوب آنها؟ بغض از كارهاى خلاف آنها كه يقيناً باعث كفر نمى شود چون قرآن محبت شيوع گناه را و معاونت و همكارى در گناه را رد نموده و در روايات رضايت به فعل زشت قومى با شركت در جرم آنها حساب شده است. و اما بغض شخصى كه شيعيان نبودند در آن زمان و الآن هم ندارند، و بغض نسبت به كارى خوب معنى ندارد، پس مى ماند بغض نسبت به كارهاى خلاف آنها، اما جواب تفصيلى:
اولا: غير از وهابى ها، بقيه اى گروهها و مذاهب چهارگانه، شيعيان را كافر نمى دانند، الازهر مذهب امام صادق (ع) را به رسميت شناخته است و ابن اثير جزرى صاحب جامع الاصول شيعيان را از فرق اسلامى بشمار آورده([12])، و اين وهابى هاست كه خارج از مذاهب اربعه اهل سنت و مخالف اكثر مسلمين مى باشند.
ثانياً: علماى اهل سنت صرف طعن و بغض صحابه را باعث كفر نمى دانند، ابن حزم ظاهرى اندلسى مى گويد: دشنام دادن به صحابه از روى جهل باشد معذور است، و اگر از روى آگاهى باشد باعث فسق مى شود. ايجى شافعى، كافر شدن را رد نموده است، و امام غزالى مى نويسد سب و شتم صحابه ابداً باعث كفر نمى شود حتى سب شيخين و ملا سعد تفتازانى مى گويد باعث كفر نمى شود([13]). امام غزالى در ج2، احياء العلوم نقل نموده كه در زمان خلافت ابابكر روزى مردى به ابابكر دشنام و فحاشى نمود، ابو برزه اسلمى گفت خليفه اجازه بده او را بقتل رسانم چه آنكه كافر گرديده، ابى بكر گفت: نه چنين نيست احدى نمى تواند چنين حكمى بنمايد مگر پيغمبر (ص)([14]).
ثالثاً: اگر بغض و دشنام به صحابى رسول الله باعث كفر است چرا وهابى ها و... معاويه را كافر نمى دانند كه بغض على (ع) را در دل داشت و سب و دشنام بر على را رواج داد، عده اى از بنى اميه از معاويه خواست كه دست از لعن على (ع) بردار گفت: «لا و الله حتى يربوا عليه الصغير و يهرم عليه الكبير([15])» نه قسم به خدا دست بر نمى دارم تا كودكان بر (بغض على) و دشنام بر او تربيت شوند و بزرگان بر اين عمل پير شوند، و در پايان خطبه جمعه مى گفت: «اللهم ان ابا تراب الحد فى دينك و حسد عن سبيلك فالعنه لعناً و بيلا([16])» خدايا ابو تراب ملحده شده است و راه تو را بسته است پس لعن كن او را لعن زياد با اينكه در مقدمه، نكته دوم گفتيم تنها كسى از صحابه كه سب او، بغض او، مخالفت با او كفر مى آورد طبق مدارك عامه على عليه السلام است در عين حال معاويه را كافر نمى دانند.
رابعاً: اگر بغض صحابه باعث ارتداد است چرا عايشه را كافرة نمى دانيد با اينكه بغض شديدى نسبت به عثمان خليفه سوم و صحابى پيامبر (ص) داشت چنانكه يعقوبى نقل مى كند از عايشه كه گفت: «به خدا قسم دوست داشتم كه او پاره پاره در جوالى از جوالهاى من بود و مى توانستم او را حمل كنم و به دريا افكنم([17])» و عثمان هم بغض عايشه را در دل داشت با اينكه همسر پيامبر، و ام المؤمنين بود! لذا دستور داد «مقررى عايشه را كه عمر مى داد كم كند([18])» و عايشه هم گفت: «جامه پيامبر خدا هنوز كهنه نگشته ولى عثمان سنت او را كهنه كرده است([19])».
خامساً: چرا عثمان را كافر نمى دانيد كه بغض عده اى از صحابى را در دل داشت و آنها را مورد آزار قرار داد.
1ـ عثمان با عمر و عاص صحابى دشمنى داشت «او عمر و راعزل كرد و همين سبب دشمنى عثمان و عمر و بن عاص گرديد([20])».
2ـ زارة صحابه پيامبر را تبعيد كرد به شام و «از آنجا بر جهازى بى روپوش سوار نموده دوباره به مدينه برگرداند، د رحالى كه گوشت دورانش ريخته بود([21])» و خود زراره را هم بايد كافر بدانيد چون با عثمان صحابى مخالفت كرد([22])!.
3ـ و نسبت به عمار صحابى خاص رسول خدا خشم نمود و مى خواست او را تبعيد كند([23]) و او را مورد ضرب و شتم قرار داد([24]).
4ـ عبدالرحمان بن حنبل صحابى پيامبر (ص) را به قموص خيبر تبعيد كرد([25]).
سادساً: اگر صحابى همه خوب بودند، طبق آيه ى كه به آن استدلال نموده اند و ما در مقدمه ذكر كرديم و بغض آنها سبب كفر مى شود چرا قرآن خبر از ارتداد عده اى مى دهد، و يعقوبى مى گويد «گروهى از عرب (صحابى) مدعى پيامبرى شدند و گروهى مرتد شدند و تاجها بر سر نهادند، مردم هم از دادن زكات به ابوبكر امتناع ورزيدند([26])» با اينكه از صحابه بودند، و اين همه آيات كه درباره منافقين، متخلفين([27]) و... آمده در مورد صحابه نيست؟ مگر در بين صحابه امثال عبيدالله بن ابى، ابى سفيان حكم بن عاص (عموى عثمان طريد رسول الله) ابو هريره، ثعلبه انصارى، يزيد بن ابى سفيان، وليد بن عقبه، حبيب بن مسلم و سمرة بن جندب و عمر و بن عاص و شرين ارطاة (خونخوار) و مغير بن شعبه، و ذى الثديه خارجى و امثالهم نبودند، اگر هم صحابى خوب بودند چرا بقول يعقوبى «انصار از ابوبكر كناره گرفتند پس قريش بخشم آمدند([28])». با اينكه هم صحابى بودند، مگر سعد بن عبادة با ابابكر مخالفت و دشمنى نكرد.
و سابعاً: اگر بغض و كينه اى صحابى باعث كفر است تمام مبغضين على (ع) كافر بودند (كه طبق نكته اى دوم در مقدمه، تنها جايى كه جا دارد همين مورد است، جمله اى دارد ابن ابى الحديد كه فقط ترجمه اى آن را نقل مى كنم «ولى روزى كه على بر مسند خلافت نشست 25 سال از رحلت پيامبر مى گذشت و انتظار مى رفت كه در اين مدت طولانى عداوت ها و كينه ها به دست فراموشى سپرده شود ولى بر خلاف انتظار روحيه مخالفان على پس از گذشت ربع قرن عوض نشده بود و عداوت و كينه اى كه در دوران پيامبر (ص) و پس از درگذشت حضرت نسبت به على داشتند كاهش نيافته بود حتى فرزندان قريش و نو باوگان و جوانان آنان كه شاهد حوادث خونين معركه هاى اسلام نبودند، و... سرسختانه با على عداوت ورزيده و كينه او را به دل داشتند([29]) و بايد بپذيريد همه آنهاى كه جنگ صفين را جمل و نهروان را بر ضد على راه انداختند و به بغض على جنگيدند كافر شدند، از اينجا جعلى بودن حديثى كه نقل كرده اند «ان اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم([30])» اصحاب من مانند ستارگانند و بهر يك اقتدا كنيد هدايت شده ايد» روشن مى شود.
چون در بين اصحاب منافق مرتد جنايت كار شرابخور بوده، آيا مى شود به آنها اقتداء كرد؟ چنانكه علماى شما هم طبق نقل سلطان الواعظين اعتراف به جعلى بودن آن دارند([31]) در نتيجه بايد گفت صحابه معصوم نبوده اند، غير از على (ع) مذمت ديگران و بغض آنها را داشتن اگر بخاطر كارهاى خلاف آنها باشد باعث كفر نمى شود([32]).
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- راغب اصفهانى، مفردات راغب (دفتر نشر الكتاب) ص275.
[2]- كهف/32.
[3]- اعراف/183.
[4]- كهف/35.
[5]- على المتقى، الهندى، كنزل العمال فى سنن الاقوال، (مؤسسة الرسالة، چاپ پنجم، 1405 هـ )، ج11، ص625، وايت..33045
[6]- همان مدرك، ص622، روايت 33027.
[7]- آل عمران/144.
[8]- زمخشرى مى گويد: و روى انه لماصرخ الصارخ قال بعض المسلمين ليت عبدالله بن ابى يأخذ لنا اماناً من ابى سفيان و قال ناسٌ من المنافقين لو كان نبياً لما قتل ارجعوا الى اخوانكم و الى دينكم (نقل شده هنگامى كه نداى كشته شدن پيامبر (ص) بلند شد بعضى از مسلمانها و صحابه گفت: اى كاش عبدالله بن اُبى براى ما امان نامه مى گرفت عده اى ديگر منافقانه گفتند به دين برادران خود برگرديد. (زمخشرى، الكشاف، دار الكتاب العربى، چاپ سوم، 1407 هـ ـ 1987 م) ج1، ص423ـ422.
[9]- فتح/18.
[10]- زمخشرى، الكشاف، (پيشين) ج4، ص340.
[11]- همان مدرك، ص340.
[12]- سلطان الواعظين، شيرازى، شبهاى پيشاور (دار الكتب الاسلامية، چاپ سى و هفتم، 1376) ص584.
[13]- همان مدرك، ص583ـ582.
[14]- همان مدرك، ص584.
[15]- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، (دار احياء التراث العربى، چاپ دوم، 1385)، ج3، ص57.
[16]- همان مدرك، ص56.
[17]- ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه ابراهيم آيتى (مركز انتشارات علمى و فرهنگى چاپ سوم، 1362) ج2، 72.
[18]- همان مدرك، ص71.
[19]- همان مدرك، ص72، سطر اول.
[20]- همان مدرك، ص56.
[21]- همان مدرك، ص66 و 67.
[22]- همان، ص65.
[23]- همان، ص69.
[24]- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (پيشين) ج3، ص8ـ47.
[25]- تاريخ يعقوبى، پيشين، ج2، ص69.
[26]- تاريخ يعقوبى، پيشين، ج2، ص4.
[27]- سوره منافقين، اوائل بقره، توبه، مائده.
[28]- تاريخ يعقوبى، پيشين، ج2، ص2.
[29]- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد (پيشين) ج11، ص114.
[30]- شبهاى پيشاور (پيشين) ص589.
[31]- شبهاى پيشاور (پيشين) ص594.
[32]- شيعه مى گويد: ياران پيامبر اسلام(ص) مانند همه افراد ديگر بايد با مقياس ايمان و عملشان مورد بررسى قرار گيرند، نها كه عملشان مطابق دستورات دين اسلام بوده، محترمند و الاّ حرمتى نخواهد داشت. كتاب و سنت است خوب و آنها كه در عصر پيامبر (ص) و يا بعد از او بر خلاف كتاب و سنت عمل كردند بايد طرد شوند، و نام صحابه بودن نبايد سپرى براى جنايتكاران و افرادى مانند معاويه كه تمام ضوابط اسلامى را زير پا گذاشت و بر امام وقت، كه همه امت اسلامى امامت او را، حداقل در آن زمان قبول دارند خروج كرد و آن همه خونهاى بى گناهان را ريخت نبايد تقديس شوند، همچنين پاره اى از صحابه جير خوار كه جزء دار و دسته او بودند (آية الله مكار شيرازى و همكاران، تفسر نمونه (دار الكتب الاسلامية چاپ سيزدهم، 1370) ج6، ص53.
بيانى از محروم علامه طباطبايى
بشهادت عمل خود صحابه رواياتى كه ادعا شده است دلالت بر تقديس آنها مى كند، صحيح نيستند و اگر صحيح باشند مقصود از آنها معناى ديگرى غير از مصونيت و تقديس قانونى صحابه و اگر فرضاً خداى متعال در كلام خود روزى از صحابه در برابر خدمتى كه در اجراء فرمان او كرده اند، اظهار رضايت فرمايد (توبه/100) معنى آن تقدير از فرمانبردارى گذشته آنان است نه اينكه در آينده مى توانند هر گونه نا فرمانى كه دل شان مى خواهد بكنند (علامه طباطبايى، شيعه در اسلام (مركز مطبوعاتى دار التبليغ اسلامى قم 1348 ش، 1389 هـ ق) ص24ـ24.
امام زمان چگونه مردگان را زنده ميكند؟
چگونه مهدى منتظر در آخر الزمان مى تواند مردگان را زنده كند، و مؤمنين را عزيز بدارد و فاسقين را عذاب نمايد؟ و اصولا آيا اعتقاد به رجعت پشتوانه علمى دارد در حاليكه جزء اعتقادات مسلمين نمى باشد، چرا كه عقلا ممكن نيست و دليل بر آن نداريم.
قبل از پاسخ به شبهه مذكور لازم است نكاتى ذكر شود و آن اينكه: مساله رجعت هيچ ارتباطى با زنده كردن مردگان و يا عزيز نمودن مؤمنين و عذاب كردن فاسقين، توسط امام زمان ندارد و شيعيان هيچ موقع زنده نمودن مردگان را به امام زمان ربط نمى دهند، بلكه همواره اعتقادشان اين است كه زنده كردن و يا ميراندن مخصوص ذات مقدس خداوند است. با توجه به اين مطلب بحث از احياء مردگان توسط غير خدا، بحث حاشيه اى خواهد بود. در قرآن كريم خداوند صفاتى را براى خودش مطرح مى كند كه مخصوص ذات مقدس او مى باشد و غير از خداوند كسى از انبياء و ائمه و ملائكه آن صفات را ندارند. مانند: «لااله الا هو يحيى و يميت([1])» (معبودى جز او نيست، زنده مى كند و مى ميراند) و «الله يتوفى الانفس حين موتها...([2])» خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كنند...».
هنگامى كه خداوند به عيسى بن مريم(ع) گفت: ياد كن نعمتى را كه به تو و مادرت بخشيديم، زمانى كه تو را با «روح القدس» تقويت كردم; كه در گهواره و به هنگام بزرگى، با مردم سخن مى گفتى و هنگامى كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو آموختم، و هنگامى كه به فرمان من، از گل، چيزى به صورت پرنده مى ساختى، و در آن مى دميدى، و به فرمان من پرنده مى شد، و كور مادر زاد، و مبتلا به بيمارى پيسى را به فرمان من، شفا مى دادى، و مردگان را (نيز) به فرمان من زنده مى كردى; و هنگامى كه بنى اسرائيل را از آسيب رساندن به تو، بازداشتم; در آن موقع كه دلايل روشن براى آنها آوردى، ولى جمعى از كافران آنها گفتند: اينها جز سحر آشكار نيست([3])».
با توجه به مقدمه فوق، مى گوئيم: در همه اديان به ظهور مصلح جهانى بشارت داده شده است و اين مصلح جهانى كه وارث همه علوم و معجزات انبياء گذشته مى باشد و عدل و داد را برقرار كرده و زمين را از لوث ستمگران و خيانتكاران پاك مى كند. قرآن مى فرمايد: «و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون([4])» در "زبور" بعد از ذكر (تورات) نوشتيم بندگان شايسته ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد»، و امام زمان (ع) كه همان مصلح موعود است همه معجزات پيامبران را خواهد داشت([5])، بنابراين زنده كردن مردگان نيز مى تواند از معجزات آن حضرت باشد اما بايد توجه داشت كه هرگونه معجزه اى تنها باذن الهى خواهد بود و بدون اذن خداوند انجام معجزه ممكن نيست.
رجعت و عقيده مسلم شيعه
رجعت، به معنى بازگشتن است، و مراد از آن زنده شدن و بازگشتن گروهى، (از نيكان بسيار نيك و انسان هاى بسيار بد) بعد از حضرت قائم (عج) مى باشد، تا نيكان با مشاهده دولت آن بزرگوار شادمان بشوند و به فيض نصرتش مفتخر گردند. و انسان هاى بد نيز با مشاهده دولتى كه هرگز نمى خواستند، غمگين گردند و به ذلت و خوارى برسند، و عقوبت و عذاب ببينند و به دست دوستان آن حضرت كشته شوند و اما ديگر مردمان در قبرها مى مانند تا در قيامت حاضر گردند([6]).
اما اينكه گفتيد عقلا ممكن نيست و دليلى بر آن نداريم؟! مى گوئيم بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است و در امتهاى گذشته نظير آن واقع شده است و قرآن كريم موارد مختلفى از رجعت را بيان نموده است از جمله به داستان قومى اشاره مى كند كه از ترس طاعون از وطن خود فرار كردند و خداوند آنها را مدتى طولانى ميراند و سپس به سبب دعاى يكى از پيامبران بنام «حزقيل» همه آنها را زنده كرد بعد از آن پس از مدتى به اجل طبيعى از دنيا رفتند([7]).
براى روشن شدن مطلب دو آيه و دو روايت نقل مى شود:
الف) آيات:
1ـ قرآن مى فرمايد: «الم تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله موتوا، ثم احياهم ان الله لذو فضل على الناس و لكن اكثر الناس لايشكرون([8]); آيا نديدى آنان را كه از بيم مرگ از خانه هاى خود بيرون رفتند و آنها هزاران تن بودند، پس خداوند به آنها گفت: بميريد. سپس آنان را زنده كرد، بى گمان خدا بر مردم صاحب فضل است. و لكن بسيارى از مردم سپاسگزارى نمى كنند».
و طبق قاعده معروف: «حكم الامثال فيما يجوز و ما لا يجوز واحد» احتمال امتناع آن از بين مى رود و ثابت مى شود كه رجعت يك كار ممكنى است و نمى تواند در اين امت (پيامبر اسلام) ممكن نباشد، و روايات ما آن را اثبات كرده اند و پيامبر (ص) در اين مورد مى فرمايد: «يكون فى هذه الامه كل ما كان فى بنى اسرائيل حذو النعل بالنعل و القزة بالقزة([9])» هر اتفاقى كه در بنى اسرائيل رخ داده بدون ذره اى كم و زياد در اين امت هم رخ مى دهد.
2ـ آيه ى ديگرى كه بر رجعت دلالت دارد اين است كه خداوند مى فرمايد: «و يوم نحشر من كل امة فوجاً([10])» (به خاطر آور) روزى را كه ما از هر امتى، گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم، و آنها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند، اين آيه مربوط به قيامت نمى تواند باشد چون در قيامت همه محشور مى شوند نه از هر گروهى فوجى، لذا اين آيه مربوط به رجعت مى شود.
ب) روايات:
1ـ مأمون خدمت امام رضا (ع) عرض كرد يا ابا الحسن درباره رجعت چه مى گويى؟ حضرت فرمود: رجعت حق است در امت هاى پيشين بوده است و قرآن هم ازآن سخن گفته است و پيامبر هم فرمود: پس مى آيد، براى اين امت هر آنچه براى امت هاى گذشته پيش آمد، بدون كم و زياد، و فرمود هنگامى كه مهدى (عج) از فرندان من ظهور نمايد، عيسى از آسمان پايين آمده پشت سر آنحضرت نماز مى گذارد... مأمون عرض كرد سرانجام چه مى شود؟ فرمود: حق به اهل خودش بر مى گردد. اين روايت به خوبى دلالت بر وجود رجعت و صحت آن دارد كه نيازى به توضيح نيست.
2ـ سلمان مى گويد: پيامبر اسلام (ص) دوازده امامى بعد از خود را معرفى نمود، و اسامى هر يك را بيان نمود، من گريستم و عرض كردم آيا من آنها را درك مى كنم؟ فرمود: تو اى سلمان و امثال تو آنها را دوست مى دارند و با معرفت آنها را درك مى كنند، سلمان گويد خدا را شكر كردم سپس عرض كردم يا رسول الله آيا من تا زمان آنها زنده خواهم بود؟ فرمود: اى سلمان اين آيه را بخوان «هنگامى كه نخستين وعده فرا رسد گروهى از بندگان نيرومند و جنگجوى خود را بر ضد شما مى انگيزم، خانه ها را جستجو كنند و اين وعده اى است قطعى پس شما را بر آنها چيره مى كنيم و شما را بوسيله دارييها و فرزندان كمك خواهيم كرد و نفرات شما را بيشتر قرار مى دهيم([11])» سلمان مى گويد من از روى شوق گريه نمودم و گفتم يا رسول الله اين حادثه در زمان شما (و با حضور شما) خواهد بود فرمود آرى و الله در آن زمان من و على و فاطمه و حسن و حسين و نه امام از فرزندان حسين (عليهم اسلام) و هر كسى كه در مسير اهلبيت مظلوم واقع شده اند همه يكجا گردهم مى آييم، آنگاه ابليس و لشكريان او و مؤمنين واقعى و كافران حقيقى حاضر مى شوند، و فرمود ماييم تأويل اين آيه: «ما چنين اراده نموده ايم، كه بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان وارثان روى زمين قرار دهيم». سلمان مى گويد از نزد پيامبر (ص) برخواستم از آن به بعد، هيچ باكى نداشتم كه من مرگ را ملاقات كنم و يا او به سراغم آيد([12])».
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- اعراف/158.
[2]- رم/42.
[3]- مائده/110.
[4]- انبياء/105.
[5]- محمد باقر مجلسى، (مترجم على دوانى) بحارالانوار (مهدى موعود) (دار الكتاب، ج26، 1373 هـ ش، تهران) ص476.
[6]- سيد ابوالحسن مولانا، مهدى و مساله رجعت، (انتشارات نور ولايت، اول، تبريز، 1375 هـ ش) ص21.
[7]- محمد حسين طباطبائى، تفسير الميزان، (جامعه مدرسين حوزه علميّه قم، قم) ج2، ص282.
[8]- بقره/243.
[9]- شيخ حر عاملى، الايقاظ من الهجعه... (مترجم سيد هاشم رسولى محلاتى) دار الكتب، قم) ص29.
[10]- نمل/83.
[11]- اسراء/5ـ6.
[12]- بحار الانوار (پيشين) ج53، ص143.
زمين صدها سال بدون حجت مانده !!!
طبق نظر شيعيان كه معتقدند: مهدى امام دوازدهم و حجت خداست و نيز بنابر روايت: لولا الحجة لساخت الارض بأهلها، چگونه ممكن است كه زمين از حجت خداوند، بيش از هزار سال خالى بماند! اگر مهدى وجود دارد ولى غائب است، اين وجود چه اثرى دارد و اگر وجود ندارد پس روايت فوق صحيح نيست.
روايت فوق روايت صحيحى است و در كتب شيعه و سنى با مضامين مختلفى وارد گرديده است به عنوان نمونه:
1- سبط بن جورى از علماى اهل سنت در تذكرة الخواص نقل مى كند: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «ستارگان امان اهل آسمانند، اگر نابود شوند اهل آسمان نيز نابود مى گردند. اهل بيت من امان ساكنين زمين مى باشند، پس اگر اهل بيت من وجود نداشته باشند اهل زمين نيز هلاك مى گردند.»([1])
2- ابو حمزه مى گويد: خدمت امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: آيا زمين بدون وجود امام باقى مى ماند؟ فرمود: «اگر زمين بى امام گردد فرو خواهد رفت.»([2])
حال اين امام يا ظاهر است و يا غايب است و پنهان. همانطور كه امام الحرمين جوينى در فرائد السمطين و علامه قندوزى حنفى در ينابيع المودة در ضمن نقل حديث مفصلى از امام سجاد(عليه السلام) به اين مطلب اشاره نموده اند، آنجا كه فرمود: «ولو لا ما على الارض منا لساخت باهلها، ثمّ قال: ولم تخل منذ خلق اللّه آدم من حجة الله فيها اما ظاهر مشهور او غائب مستور و لا تخلوا الى ان تقوم الساعة من حجة ولو لا ذلك لم يعبد اللّه...»([3]) يعنى اگر ما روى زمين نبوديم اهلش را فرو مى برد و آنگاه فرمود: از روزى كه خدا آدم را آفريده تا حال هيچگاه زمين از حجتى خالى نبوده است، ولى آن حجت گاهى ظاهر و مشهور و گاهى غايب و مستور بوده است. تا قيامت نيز از حجت خالى نخواهد شد و اگر امام نباشد خدا پرستش نمى شود.
دليل عقلى نيز بر لزوم وجود امام در هر عصرى دلالت مى كند به اين بيان كه:
خداى متعال انسان را براى تكامل اختيارى آفريده است. تكامل اختيارى در گرو شناخت صحيح راجع به سعادت و شقاوت دنيا و آخرت است. عقل انسان براى چنين شناختى كفايت نمى كند. پس حكمت خداى متعال اقتضا دارد براى اينكه نقض غرض از خلقت انسان پيش نيايد، خداوند راه ديگرى (وحى) در اختيار انسان قرار دهد تا از آن راه به سعادت دنيا و آخرت پى ببرد و بتواند كمال اختيارى پيدا كند. بنابراين وجود نبوت، ضرورى است. دين اسلام خاتم اديان و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) خاتم پيامبران است و قرآن و سنت بر اين مطلب تصريح دارند به حكم خاتميت، اسلام دينى همگانى و جاودانى است. زيرا اگر همگانى نبود و مخصوص عده اى بود ديگران نيازمند دين ديگرى بودند و بايد براى آنان پيامبر جديدى به همراه دين جديد مبعوث مى شد و اين خلاف فرض ختم اديان بودن اسلام و خاتم نبوت بودن پيامبر است.
و نيز به حكم خاتميت، اسلام در معرض تحريف و تغيير واقع نمى شود، چرا كه اگر اين دين كه بنا بر فرض، آخرين دين است، دستخوش تغيير گردد حقايق لازم براى شناخت راه صحيح و كمال از دست مى رود و حجت بر مردم تمام نمى شود و نيازمند پيامبر جديدى مى شويم. بنابراين دين اسلام و كتاب آسمانى اش مصون از تحريف و تغيير هستند. خداى متعال بقاء و حفظ قرآن كريم را ضمانت كرده است و فرموده: «انّا نحن نزّلنا الذكر و انا له لحافظون»([4]) (ما قرآن را نازل كرديم، و ما بطور قطع نگهدار آنيم) .
با اينكه قرآن بدون تحريف باقى مانده و تمام حقايق لازم براى هدايت بشر در آن هست، اما اين حقايق را بصورت اجمالى و كلى در خود دارد و تفاصيل مطالب در آن يافت نمى شود. مثلا در قرآن تأكيد فراوانى بر اقامه نماز شده، ولى هيچ جاى قرآن، كيفيت نماز خواندن، تعداد ركعات، زمان نماز، شرائط نماز و ديگر تفاصيل مربوط به نماز، بيان نشده است. تفاصيل اين كليات و ايضاح ابهامات قرآن بعهده پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است ولذا بيانات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مورد حاجت شديد مردم است، ولى چون اين بيانات ضمانت بقاء و مصونيت ندارد و گاهى در آنها تحريف سهوى رخ مى دهد. مثلا ناقلين كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دچار فراموشى مى شوند و گاهى توسط بعضى افراد مغرض ممكن است تحريف عمدى صورت گيرد. پس نيازمند افراد مبيّن (به كسر ياء) هستيم اينان همان امامان هستند، اگر اينان منصوب نشوند، ختم نبوت مقتضى نقض غرض از نبوت مى گردد.([5])
حاصل آنكه: از دليل عقلى مذكور و احاديثى كه در اين موضوع وارد شده استفاده مى كنيم: مادامى كه نوع انسان روى زمين باقى باشد، بايد همواره در بين آنها فرد كامل معصومى وجود داشته باشد كه تمام كمالاتى كه براى آن نوع امكان دارد در او به فعليت رسيده، علماً و عملا هدايت افراد را عهده دار باشد و چنين فرد ممتازى امام و پيشرو انسانيت خواهد بود. آن وجود مقدس در راه كمالات و مقامات انسانى صعود مى كند و بقيه افراد نوع بشر را به سوى آن كمالات و مقامات، دعوت مى نمايد و به واسطه وى همواره بين عالم انسانى رابطه و اتصال برقرار است. اگر چنين فرد ممتاز و كاملى در بين مردم وجود نداشته باشد لازم مى آيد كه نوع انسان بدون غايت و منقطع گردد و نوع بدون اتصال و غايت، انقراض برايش ضرورى است. بنابراين هيچ عصر و زمانى از جمله عصر ما از وجود امام خالى نخواهد بود و چون در عصر ما امام ظاهرى وجود ندارد بايد گفت در حالت غيبت و اختفاء زندگى مى كند.([6])
اما فايده امام غايب و ناپيدا چيست؟ آيا وجود و عدم او برابر نيست؟
در پاسخ به اين سؤال يادآورى مى كنيم كه اين سؤال تازگى نداشته و تنها در عصر ما مطرح نشده است، بلكه از روايات اسلامى بر مى آيد كه حتى پيش از تولد حضرت مهدى (عج) نيز اين سؤال مطرح بوده و هنگامى كه پيامبر اسلام و ائمه پيشين، از مهدى (عج) و غيبت طولانى آن حضرت سخن به ميان مى آوردند با چنين سوالى روبرو مى شدند و به آن پاسخ مى گفتند. به عنوان نمونه، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) در پاسخ اين پرسش كه آيا شيعه در زمان غيبت، از وجود قائم فايده مى برد؟ فرمود: بلى. سوگند به پروردگارم كه مرا به پيامبرى برانگيخت در دوران غيبتش از او نفع مى برند و از نور ولايتش بهره مى گيرند همانگونه كه از خورشيد به هنگام قرار گرفتن در پشت ابرها...([7])
اشعه معنوى وجود امام، هنگامى هم كه در پشت ابرهاى غيبت پنهان است داراى آثار گوناگونى است كه با وجود متوقف شدن كلاس تعليم و تربيت و رهبرى مستقيم، فلسفه وجودى او را آشكار مى سازد اينك برخى از اين فوائد و آثار را به اختصار بررسى مى كنيم.
1- جان جهان: طبق براهينى كه در كتب دانشمندان اقامه شده است و احاديثى كه در موضوع امامت وارد شده وجود مقدس امام، غايت نوع و فرد كامل انسانيت و رابطه ميان عالم مادى و عالم ربوبى است. اگر امام روى زمين نباشد نوع انسان منقرض خواهد شد. اگر امام نباشد خدا به حد كمال شناخته و عبادت نخواهد شد. اگر امام نباشد رابطه بين عالم مادى و دستگاه آفرينش منقطع مى گردد. اشراقات و افاضات عوالم غيبى اولا بر آينه پاك قلب امام و سپس بوسيله او بر دلهاى ساير افراد نازل مى گردد. امام، قلب عالم وجود و رهبر و مربى نوع انسان است و معلوم است كه حضور و غيبت او در تحقيق اين آثار تفاوتى ندارد،([8]) در اين زمينه توجه شما را به روايتى كه شيخ حموينى در فرائد السمطين نقل نموده است جلب مى نمائيم:
امام سجاد(عليه السلام) فرمودند: ما پيشواى مسلمين و حجت بر اهل عالم و سادات مؤمنين و رهبر نيكان و صاحب اختيار مسلمين هستيم. ما امان اهل زمين هستيم، چنانكه ستارگان امان اهل آسمانند، بواسطه ما است كه آسمان بر زمين فرود نمى آيد مگر وقتى كه خدا بخواهد، بواسطه ما باران رحمت حق نازل و بركات زمين خارج مى شود. اگر ما روى زمين نبوديم اهلش را فرو مى برد و آنگاه فرمود: از روزى كه خدا آدم را آفريده تا حال هيچگاه زمين از حجتى خالى نبوده است ولى آن حجت گاهى ظاهر و مشهود و گاهى غايب و مستور مى باشد، تا قيامت نيز از حجت خالى نخواهد شد و اگر امام نباشد خدا پرستش نمى شود.
2- اميد بخشى: فايده ديگر وجود امام غايب اين است كه خود اين موضوع كه امام حىّ و زنده داريم و ملجأ و پناهگاه و حافظ شريعت است، مايه اميدوارى و آرامش بخش دلهاى مسلمين و منتظران آن حضرت است، و اين اميدوارى يكى از بزرگترين اسباب موفقيت و پيشرفت در هدف مى باشد. هر گروهى كه يأس و نااميدى خانه دلشان را تاريك نموده باشد و چراغ اميد و آرزو در آن نتابد، هرگز روى موفقيت را نخواهد ديد. آرى اوضاع آشفته و اسف بار جهان و سيل بنيان كن ماديّت و كسادى بازار علوم و معارف و محروميت طبقه ضعيف و توسعه فنون استعمار و جنگهاى سرد و گرم و مسابقات تسليحاتى، روشنفكران و خيرخواهان بشر را مضطرب كرده است به طورى كه ممكن است گاهى در اصل قابليت اصلاح بشر ترديد نمايند. تنها روزنه اميدى كه براى بشر مفتوح است همان انتظار فرج و فرا رسيدن عصر درخشان حكومت توحيد و نفوذ قوانين الهى است.
انتظار فرج است كه قلبهاى مأيوس و لرزان را آرامش بخشيده، مرهم دلهاى زخم دار طبقه محروم مى گردد. نويدهاى مسرّت بخش حكومت توحيد است كه عقايد مؤمنين را نگهدارى نموده و در دين پايدارشان مى كند. ايمان به غلبه حق است كه خيرخواهان بشر را به فعاليت و كوشش وادار مى كند از اين جهت در روايات اهل بيت(عليهم السلام) انتظار فرج، از بهترين عبادات و در رديف شهادت در راه حق شمرده شده است.([9])
3- پاسدارى از آئين خدا: يكى ديگر از آثار وجود امام عصر اين است كه آن حضرت با بصيرت و بينايى كامل در حل و فصل امور ضرورى مردم و دفاع از حوزه مقدسه اسلام كوشش مى نمايد، از مشكلات مسلمين گره گشايى مى كند، از گرفتاران دادرسى مى كند، اجتماعاتى كه به منظور برهم زدن اساس اسلام تأسيس شود متفرق مى سازد.
حاصل آنكه: فايده وجود امام منحصر به ظهور و قيام او در آخر الزمان و اينكه ظاهراً در كارها تصرف و دخالت داشته باشد نيست، بلكه اشعه معنوى وجود امام هنگامى هم كه در پشت ابرهاى غيبت پنهان است داراى آثار گوناگونى است. از جلمه: 1- حفظ نظام عالم و جلوگيرى از انقراض نوع بشر، 2- اميد بخشى به منتظران ظهور، 3- پاسدارى از آئين خدا و حل مسائل و مشكلات ضرورى مردم.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]ـ سبط بن جوزى، تذكرة الخواص الامه (ط س 1285) ص 182 .
[2]ـ كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 334 (ط اسلاميه، 1381) .
[3]ـ جوينى، فرائد السمطين (بيروت، مؤسسه المحمود، 1400 هـ ق) ج 1، ص 45، ج 11. ينابيع المودة، قندوزى حنفى، ج 2، ص 217 .
[4]ـ حجر: 9 .
[5]ـ استاد مصباح يزدى، اصول عقايد، ج 2، راهنماشناسى (مركز مديريت حوزه علميه قم، چاپ اول، 1367 هـ ش) ص 422 ـ 430 .
[6]ـ ابراهيم امينى، دادگستر جهان (انتشرات شفق، چاپ چهاردهم، 1373) ص 73 ـ 76 .
[7]ـ فاضل قندوزى، ينابيع المودة، ج 3، ص 308. و نيز روايتى به اين مضمون در فرائد السمطين جوينى، ج 1، ص 45، ح 11 آمده است.
[8]ـ دادگستر جهان، همان، ص 154 .
[9]ـ دادگستر جهان همان، ص 157 ـ 158. لطف اللّه صافى، امامت و مهدويت (انتشارات حضرت معصومه، چاپ سوم، 1378) ص 155 ـ 156 .
قيام حضرت زهرا سلام الله عليها
فدك در واقع وسيله اي براي دستيابي به هدفي مهم بود .مسأله بسيار مهميكه در آن روز كسي غير از حضرت زهرا(سلام الله عليها) به آن توجه نميكرد جايگزيني حاكميت مردم به جاي حاكميت خدا بود. درواقع اصل مبارزات تماميائمه به خاطر اين مسأله بوده است كه خداوند بايد حاكم باشد يا مردم. اگر خدا حاكم مطلق است پس او بايد رهبر انتخاب كند و اينكه پس از رحلت پيامبر گرامياسلام مردم به سراغ ابوبكر رفتند يعني حاكميت خدا را كنار گذاشته و سراغ حاكميت مردم رفتند واين اولين و بزرگترين انحراف درهر حكومتي است. انحرافي كه موجب تمامي شكستها و ناكاميها ميشود. درواقع بزرگترين بدبختي مسلمين اين است كه امر آسماني را زميني كردند. و تماميمشكلات مسلمين ازهمينجا سرچشمه گرفت كه تعيين امام را برعهده خود گرفته و رأي خدا و رسول را قبول نكردند.
به همين دليل بلافاصله پس از تعيين ابوبكر، جنگهاي رده به پا شد كه در آن بيش از 30000 نفر كشته شدند و اين اولين شكست ياران اسلام بود. بسياري از افرادي كه به اسم مرتدين كشته شدند، مرتد نبودند بلكه افراد مؤمني مثل مالك بن نويره و قبيله او وبسياري ديگر از قبايل به اين دليل كه ما با علي بيعت كرديم و به شخص ديگري زكات نميدهيم كشته شدند. برخي ديگر ميگفتند اگر ابوبكر ميتواند خليفه رسول خدا شود چرا ما جانشين پيامبر نشويم!! و اين همان اولين شكاف بزرگ در اسلام بود، يعني هرج و مرج، يعني هر كسي داعيه خلافت داشته باشد، يعني حاكميت شخصي، يعني هر كسي كه زور بيشتري دارد بايد حاكم شود، و اين به خاطر عدم حاكميت معصوم و امام انتخاب شده از طرف خداست.
حضرت زهرا سلام الله عليها به خوبي درك ميكردند كه اگر امروز خليفهاي كه با انتخاب عدهاي قليل و با زور و تهديد روي كار آمده است به عنوان خليفه واقعي رسول الله شناخته شود، فردا افرادي مثل يزيد و حجاج هم به عنوان جانشين برحق پيامبر شناخته ميشوند، و كسي مثل امام حسين عليه السلام، فرزند رسول الله هم اگر بخواهد قيام كند او را به عنوان يك انسان مرتد ميكشند و هيچ كسي هم متوجه نميشود. در واقع مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها مقدمه قيام عاشورا و سرنگوني حاكميت سياه بنياميه بود.
.
مطالبه فدك
دقت شود كه فدك را حضرت زهرا سلام الله عليها به عنوان هديه و هبه اي كه از رسول خدا دريافت نمودند مطالبه كردند و پس از ممانعت ابوبكر، فدك و زمينهاي خيبر را به عنوان ارث از غاصبان مطالبه كردند. زيرا رسول خدا علاوه بر فدك اموال ديگري هم داشتند، كه آن اموال از طريق ارث به حضرت زهرا سلام الله عليها ميرسيد. بنابراين حضرت زهرا سلام الله عليها، ارث خود را از ابوبكر طلب كردند
(صحيح البخاري، ج 4، ص 1481، ح3810، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب حديث بَنِي النَّضِيرِ و ج 6، ص 2474، ح6346، كِتَاب الْفَرَائِضِ، بَاب قَوْلِ النبي صلى الله عليه وسلم لَا نُورَثُ ما تَرَكْنَا صَدَقَةٌ و نيز صحيح البخاري، ج 3، ص 1360، ح3508، كتاب فضائل الصحابة، بَاب مَنَاقِبِ قَرَابَةِ رسول اللَّهِ (ص) وَمَنْقَبَةِ فَاطِمَةَ عليها السَّلَام)
اما ابوبكر گفت، من از پيامبر شنيدم كه فرمود «ما پيامبران ارثي از خود نميگذاريم و هر چه كه بعد از ما بماند صدقه خواهد بود»
پس از اين بود كه حضرت زهرا سلام الله عليها خطبه فدكيه را ايراد كردند و در آن فرمودند «..... شما اكنون گمان مىكنيد كه ما ارث نميبريم، آيا به دنبال حكم جاهليت هستيد؟ و براى اهل يقين، چه حكمى، نيكوتر از حكم خداوند است؟ اى مسلمانان! آيا بر ارثم مغلوب شدم، اى پسر ابوقحافه! آيا در كتاب خدا هست كه تو از پدرت ارث ببري؛ ولى من از پدرم ارث نبرم، همانا سخن دروغ به خدا و رسولش نسبت دادهاي»
(ابن اثير جزرى در كتاب منال الطالب، باب أحاديث الصحابيّات، دو خطبه از صديقه شهيده سلام الله عليها، با موضوع دادخواهى از ابوبكر نقل كرده است.)
در احتجاجي ديگر ايشان خطاب به ابوبكر فرمودند قرآن ميگويد: سليمان از داوود ارث برد « وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ» ( سوره نمل آيه 16)
، زكريا از خداوند فرزندي طلب كرد كه از او و آل يعقوب ارث ببرد. « فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً» سوره مريم آيه 5 و6.
( اين احتجاج در كتاب الطبقات الكبرى، ج2، ص315 ذكر شده است.)
اگر فدك هبه بود چرا حضرت زهرا براي ارث با ابوبكر مطالبه كرد؟
فدك را كه پيامبر (ص)به دستور خداوند به فاطمه سلام الله عليها بخشيده بود، فاطمه سلام الله عليها بعد از غصب فدك هرگز نگفت كه من ميراث پدرم را مطالبه ميكنم، بلكه آنها جعل حديث نموده و مسئله ميراث را پيش كشيدند، در حالي كه فاطمه ـ سلام الله عليها ـ مالك فدك بود و بعد از فاطمه سلام الله عليها فدك به فرزندان آن حضرت سلام الله عليها به عنوان ميراث ميرسيد، پس فاطمه سلام الله عليها به عنوان ميراث مطالبه نكرده است، بلكه به عنوان حق غصب شده خويش، مطالبه ميكرد و علت اين كه حضرت فاطمه سلام الله عليها به آيات ارث تمسك جست اين بود كه ميخواست به خليفه اول بفهماند، حديثي كه او به زبان پيغمبر ميبندد، خلاف قرآن، است كه لازمه آن ....
ابن ابي الحديد تصريح ميكند كه حضرت فاطمه سلام الله عليها فدك را هرگز به عنوان ارث مطالبه نكرد، بلكه پس از اخراج كارگران آن حضرت توسط مأمورين ابيبكر، آمد به مسجد و سخنراني نمود و خطبهاي غرّا ايراد كرد و گفت اين ملك را رسول خدا (ص) به من هبه كرده است كه شما تصرف ميكنيد، ولي ابوبكر گفت پيغمبر روايت كرد به من كه انبياء هيچ ميراثي غير از ايمان و علم و... حتي زمين از خود باقي نميگذارند.(1)
پي نوشت:
1- ر.ك. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 80
اگر قبر حضرت زهرا براي شيعه اهميت داشت چرا مكانش را از امام علي نپرسيدند؟
السلام علي المكسور ضلعها
غصب خلافت و ناديده گرفتن شان دختر رسول خدا (ص) و حمله به خانه آن حضرت ) سلام الله عليها) و ضرب و جرح ايشان (سلام الله عليها) امر كوچكي نبود ، اين عمل نشان ميداد كه كساني كه امر خلافت را پس از رسول خدا (ص) مدعي شدند ، در پي اهداف خود بودند نه ادامه دادن راه آن حضرت (ص) چرا كه در اينصورت نبايد سفارشات اكيد رسول خدا (ص) را در مورد دخترشان (سلام الله عليها) ناديده مي گرفتند . فاطمة بضعه مني من اذاها فقد اذاني
اينكه پس از پيامبر (ص) چه مشي اي صراط مستقيم است و امروزه مسلمانان بايد معارفشان را از چه كساني دريافت كنند امر مهمي است بايد مشخص شود آيا خلفا مورد تاييد خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام بودند يا نه؟
لعن الله ظالميك يا فاطمه
نوشته شده توسط : عزيز سالمي