معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 520199
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

احكام روزه در قرآن و سنت

در آيات 183 ـ 185 سوره «بقره» بيان شده است، خداى متعال در اين آيات به بيان يكى از مهم ترين عبادات مى پردازد و با لحن تأكيدآميز مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! روزه بر شما نوشته شده است آن گونه كه بر امت هاى قبل از شما، نوشته شده بود» (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ).

و بلافاصله فلسفه اين عبادت انسان ساز و تربيت آفرين را در يك جمله كوتاه، اما بسيار پرمحتوا چنين بيان مى كند: «تا پرهيزكار شويد» (لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).

آرى، روزه عامل مؤثرى است براى پرورش روحِ تقوا و پرهيزگارى در تمام زمينه ها و همه ابعاد.

از آنجا كه انجام اين عبادت با محروميت از لذائذ مادى و مشكلاتى ـ مخصوصاً در فصل تابستان ـ همراه است، تعبيرات مختلفى در آيه فوق به كار رفته كه روح انسان را براى پذيرش اين حكم آماده سازد.

نخست با خطاب يا أَيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا: «اى مؤمنان»!

آنگاه، با بيان اين حقيقت كه روزه اختصاص به شما ندارد، بلكه در امت هاى پيشين نيز بوده است.

و سرانجام با بيان فلسفه آن و اين كه اثرات پربار اين فريضه الهى صد در صد عائد خود شما مى شود، آن را يك موضوع دوست داشتنى و گوارا مى سازد.

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) نقل شد كه: لَذَّةُ ما فِى النِّداءِ أَزالَ تَعَبَ الْعِبادَةِ وَ الْعَناءِ!: «لذت خطاب يا أَيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا آن چنان است كه سختى و مشقت اين عبادت را از بين برده است»!.

در آيه بعد، براى اين كه باز از سنگينى روزه كاسته شود، چند دستور ديگر را در اين زمينه بيان كرده، نخست مى فرمايد: «چند روز معدودى را بايد روزه بداريد» (أَيّاماً مَعْدُودات).

چنان نيست كه مجبور باشيد تمام سال، يا قسمت مهمى از آن را روزه بگيريد، بلكه روزه تنها بخش كوچكى از آن را اشغال مى كند.

ديگر اين كه: «كسانى كه از شما بيمار يا مسافر باشند و روزه گرفتن براى آنها مشقت داشته باشد، از اين حكم معافند و بايد روزهاى ديگرى را به جاى آن روزه بگيرند» (فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ عَلى سَفَر فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّام أُخَرَ).

سوم: «كسانى كه با نهايت زحمت بايد روزه بگيرند (مانند پيرمردان و پيرزنان و بيماران مزمن كه بهبودى براى آنها نيست) مطلقاً لازم نيست روزه بگيرند، بلكه بايد به جاى آن كفاره بدهند، مسكينى را اطعام كنند» (وَ عَلَى الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكين).

 

«و آن كس كه مايل باشد بيش از اين در راه خدا اطعام كند براى او بهتر است» (فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ).

و بالاخره در پايان آيه اين واقعيت را بازگو مى كند كه: «روزه گرفتن براى شما بهتر است اگر بدانيد» (وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

گر چه بعضى خواسته اند اين جمله را دليل بر اين بگيرند كه روزه در آغاز تشريع، واجب تخييرى بوده و مسلمانان مى توانستند روزه بگيرند يا به جاى آن «فديه» بدهند تا تدريجاً به روزه گرفتن عادت كنند و بعد، اين حكم نسخ شده و صورت وجوب عينى پيدا كرده است.

ولى ظاهر اين است: اين جمله تأكيد ديگرى بر فلسفه روزه است، و اين كه اين عبادت ـ همانند سائر عبادات ـ چيزى بر جاه و جلال خدا نمى افزايد بلكه تمام سود و فائده آن عائد عبادت كنندگان مى شود.

شاهد اين سخن تعبيرهاى مشابه آن است كه در آيات ديگر قرآن به چشم مى خورد، مانند: «ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» كه بعد از حكم وجوب نماز جمعه ذكر شده است.(1)

و در آيه 16 سوره «عنكبوت» مى خوانيم: وَ إِبْراهيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ: «او به بت پرستان گفت: خدا را پرستش كنيد و تقواى او را پيشه كنيد، اين براى شما بهتر است اگر بدانيد».

و به اين ترتيب، روشن مى شود: جمله «أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ» خطاب به همه روزه داران است نه گروه خاصى از آنها.

آخرين آيه مورد بحث، زمان روزه و قسمتى از احكام و فلسفه هاى آن را شرح مى دهد، نخست مى گويد: «آن چند روز معدود را كه بايد روزه بداريد ماه رمضان است» (شَهْرُ رَمَضانَ).

«همان ماهى كه قرآن در آن نازل شده» (الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ).

«همان قرآنى كه مايه هدايت مردم، و داراى نشانه هاى هدايت، و معيارهاى سنجش حق و باطل است» (هُدىً لِلنّاسِ وَ بَيِّنات مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ).

سپس بار ديگر حكم مسافران و بيماران را به عنوان تأكيد بازگو كرده مى گويد: «كسانى كه در ماه رمضان در حضر باشند بايد روزه بگيرند، اما آنها كه بيمار يا مسافرند روزهاى ديگرى را به جاى آن، روزه مى گيرند» (فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَريضاً أَوْ عَلى سَفَر فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّام أُخَرَ).

تكرار حكم مسافر و بيمار در اين آيه و آيه قبل، ممكن است از اين نظر باشد كه بعضى به گمان اين كه خوردن روزه مطلقاً كار خوبى نيست به هنگام بيمارى و سفر اصرار داشته باشند روزه بگيرند، لذا قرآن با تكرار اين حكم مى خواهد به مسلمانان بفهماند همان گونه كه روزه گرفتن براى افراد سالم يك فريضه الهى است، افطار كردن هم براى بيماران و مسافران يك فرمان الهى مى باشد كه مخالفت با آن گناه است.

در قسمت ديگر آيه بار ديگر به فلسفه تشريع روزه پرداخته، مى گويد: «خداوند راحتى شما را مى خواهد و زحمت شما را نمى خواهد» (يُريدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لايُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ).

اشاره به اين كه روزه داشتن، گر چه در ظاهر يك نوع سختگيرى و محدوديت است، اما سرانجامش راحتى و آسايش انسان مى باشد، هم از نظر معنوى و هم از لحاظ مادى (چنان كه در بحث فلسفه روزه خواهد آمد).

اين جمله ممكن است به اين نكته نيز اشاره باشد كه: فرمان هاى الهى مانند فرمان حاكمان ستمگر نيست، بلكه در مواردى كه انجام آن مشقت شديد داشته باشد، وظيفه آسان ترى قائل مى شود، لذا حكم روزه را با تمام اهميتى كه دارد از بيماران، مسافران و افراد ناتوان برداشته است.

سپس اضافه مى كند: «هدف آن است كه شما تعداد اين روزها را كامل كنيد» (وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ).

يعنى بر هر انسان سالمى لازم است در سال يك ماه روزه بدارد; چرا كه براى پرورش جسم و جان او لازم است، به همين دليل، اگر ماه رمضان بيمار يا در سفر بوديد، بايد به تعداد اين ايام روزه را قضا كنيد تا عدد مزبور كامل گردد، حتى زنان حائض كه از قضاى نماز معافند از قضاى روزه معاف نيستند.

و در آخرين جمله مى فرمايد: «تا خدا را به خاطر اين كه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد، و شايد شكر نعمت هاى او را بگذاريد» (وَ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

آرى، شما بايد به خاطر آن همه هدايت در مقام تعظيم پروردگار بر آئيد، و در مقابل آن همه نعمت ها كه به شما بخشيده شكرگزارى كنيد.

قابل توجه اين كه: مسأله شكرگزارى را با كلمه «لَعَلَّ» آورده است، ولى مسأله بزرگداشت پروردگار را به طور قاطع ذكر كرده، اين تفاوت تعبير، ممكن است به خاطر اين باشد كه انجام اين عبادت (روزه) به هر حال تعظيم مقام پروردگار است، اما شكر، كه همان صرف كردن نعمت ها در جاى خود و بهره گيرى از آثار و فلسفه هاى عملى روزه است، شرائطى دارد كه تا آن شرائط حاصل نشود انجام نمى گيرد، و مهم ترين آن شرائط، اخلاص كامل و شناخت حقيقت روزه و آگاهى از فلسفه هاى آن است.(2)

 1 ـ جمعه، آيه 9.

2. تفسير نمونه، جلد 1، صفحه 703.

 

چهارشنبه 26 4 1392 15:46

فلسفه روزه

عبادت و نيايش و هرگونه كارى كه براى رضاى خداوند انجام مى گيرد، داراى يك سلسله آثار گرانبهاى فردى و اجتماعى است و در حقيقت از عالى ترين مكتب هاى تربيتى و اخلاقى مى باشد زيرا:

اوّلا; پرستش خدا و عبادت وى حسّ تقدير و شكرگزارى را در انسان زنده مى كند، قدردانى از مقامى كه نعمت هاى بزرگ و پرارزشى را در اختيار انسان نهاده، نشانه لياقت و شايستگى او نسبت به الطافى است كه در حقّ او انجام گرفته است.

تشكّر و سپاسگذارى از مقام خداوند اين نتيجه را دارد كه فرد سپاسگذار با عرض تشكّر و انجام وظيفه، حق شناسى خود را در برابر نعمت هايى كه خدا در اختيار او گذاشته است آشكار و هويدا مى سازد.

ثانياً: عبادت و پرستش خدا مايه تكامل روحى انسان است; چه تكاملى بالاتر از اين كه روح و روان ما با جهان بيكران كمال مطلق «خدا» مرتبط گردد و در انجام وظايف بندگى و كارهاى زندگى، از قدرت نامتناهى و نيروى نامحدود او استمداد بطلبد و به اندازه اى شايسته و لايق گردد كه بتواند با او سخن بگويد.

اين مزايا كه به طور اختصار بيان گرديد در تمام عباداتى كه بطور صحيح انجام گيرد وجود دارد; در عين حال، هريك از عبادات مانند نماز، روزه، حج و... اثر و مزيّت مخصوص خود را دارند كه به عنوان نمونه به برخى از اسرار اين عبادات سه گانه كه از بزرگترين عبادات اسلامى مى باشند بطور اختصار اشاره مى نماييم تا روشن شود كه فايده نيايش و عبادت براى ماست و خدا نيازى به آنها ندارد.

 گوشه اى از اسرار روزه

يكى از عبادت هاى اسلامى روزه است، يكى از آثار تربيتى روزه اين است كه به «حكومت عادت و شهوت» بر انسان پايان مى دهد و انسان را از بردگى تمنّيات نفسانى رها مى سازد.

خطرناكترين و بدترين حكومت ها، حكومت عادت بد و بندگى نفس است; چه بسا يك اعتياد كوچك - مانند اعتياد به سيگار - به عزّت نفس انسانى لطمه جبران ناپذير وارد مى سازد تا چه رسد به اعتيادهاى ديگر!

انسان آزاد كسى است كه هيچ نوع عادت نامطلوبى بر او حكومت نكند و با اراده آهنين خود حكومت هر نوع عادتى را سركوب سازد و يك چنين آزادگى و كمال روحى به مقاومت و پايدارى نيازمند است كه روزه پديد آورنده آن است.

گذشته از اين، روزه زنده كننده عواطف انسانى است. افراد ثروتمند و متمكّن كه در طول سال بر سر سفره هاى رنگين مى نشينند و از افراد گرسنه كه در طول سال بسان روزه داران تا شب گرسنه مى مانند بى خبرند، با روزه گرفتن و گرسنگى سراسر روز به ياد چنين افرادى افتاده و از درد دل آنها آگاه مى شوند و در نتيجه روح و روان آنها تجلّيگاه عالى ترين عواطف انسانى مى گردد و به فكر كم كردن فاصله طبقاتى و برطرف ساختن نيازمندى هاى طبقه مستمند مى افتند. چه خوب است كه طبقه مرّفه از طريق اين عبادت طعم گرسنگى و تشنگى را بچشند، سپس به فكر رفع نيازمندى طبقه اى افتند كه هرگاه به همان حال بمانند و آتش خشم آنها شعلهور گردد، همه چيز را مى سوزاند و زندگى را نابود مى سازد!

روزه ماه رمضان نمودارى از مساوات و اتّحاد است; زيرا در اين ماه تمام طبقات - اعمّ از مرفّه و غير مرفّه - به تمنيّات نفسانى پشت پا زده و هماهنگ مى گردند.

 

دسته ها : پرسش و پاسخ
چهارشنبه 26 4 1392 15:37

در صدر اسلام روزه چگونه بود؟

 أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَالاْنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الاَْبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الاَْسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ وَلاتُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَقْرَبُوها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ آياتِهِ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ

(آيه 187 سوره بقره)

آميزش جنسى با همسرانتان، در شب روزهائى كه روزه مى گيريد، حلال است. آنها لباس شما هستند، و شما لباس آنها; (هر دو زينت هم و سبب حفظ يكديگريد). خداوندمى دانست كه شما به خود خيانت مى كرديد; (و اين كار ممنوع را انجام مى داديد;) پس توبه شما را پذيرفت و شما را بخشيد. اكنون با آنها آميزش كنيد، و آنچه را خدا براى شما مقرر داشته، طلب نمائيد! و بخوريد و بياشاميد، تا رشته سپيد صبح، از رشته سياه (شب) براى شما آشكار گردد! سپس روزه را تا شب، تكميل كنيد! و در حالى كه در مساجد به اعتكاف پرداخته ايد، با زنان آميزش نكنيد! اين، مرزهاى الهى است; پس به آن نزديك نشويد! خداوند، اين چنين آيات خود را براى مردم، روشن مى سازد، باشد كه پرهيزگار گردند!

 شأن نزول:

 از روايات اسلامى چنين استفاده مى شود كه در آغاز نزول حكم روزه، مسلمانان تنها حق داشتند قبل از خواب شبانه، غذا بخورند، چنانچه كسى در شب به خواب مى رفت سپس بيدار مى شد، خوردن و آشاميدن بر او حرام بود.

 و نيز در آن زمان آميزش با همسران در روز و شب ماه رمضان مطلقاً تحريم شده بود.

 يكى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) به نام «مطعم بن جبير» كه مرد ضعيفى بود با اين حال روزه مى داشت، هنگام افطار وارد خانه شد، همسرش رفت براى افطار او غذا حاضر كند به خاطر خستگى خواب او را ربود، وقتى بيدار شد گفت: من ديگر حق افطار ندارم، با همان حال شب را خوابيد و صبح در حالى كه روزه دار بود براى حفر «خندق» (در آستانه جنگ احزاب) در اطراف «مدينه»، حاضر شد، در اثناء تلاش و كوشش به واسطه ضعف و گرسنگى مفرط بى هوش شد، پيامبر بالاى سرش آمد و از مشاهده حال او متأثر گشت.

 و نيز جمعى از جوانان مسلمان كه قدرت كنترل خويشتن را نداشتند شب هاى ماه رمضان با همسران خود آميزش مى نمودند.

 در اين هنگام آيه نازل شد و به مسلمانان اجازه داد در تمام طول شب مى توانند غذا بخورند و با همسران خود آميزش جنسى داشته باشند.(1) ـ (2)

 1. «وسائل الشيعه»، ج 10، ص114، ح 12993; «بحار الانوار»، ج 90، ص10، و ج 93، ص271 ـ در روايات زيادى به جاى «مطعم بن جبير»، «خوّات بن جبير انصارى»، برادر «عبداللّه بن جبير» آمده است («كافى»، ج4، ص98، ح 4; «وسائل الشيعه»، ج 10، ص112، ح 12990; «بحار الانوار»، ج 20، ص 241 و 267، و ج 93، ص 269، 270، 286 و...); «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث.

 2-شأن نزول آيات قرآن، ص 49.

 

چهارشنبه 26 4 1392 15:32

نماز و روزه در مناطق قطبي

 اين سوال مطرح مي شود كه :

ما هنگامى كه در برابر بعضى از «مادّى ها» يا افرد غير مسلمان قرار مى گيريم، مى گويند چگونه اسلام يك آيين جهانى است با اين دستورهاى آن فقط در محيط هايى مانند محيط ما قابل اجراست؟ مثلا دستور نمازهاى پنجگانه روزانه و روزه داشتن ماه مبارك رمضان در نقاط نزديك به قطب شمال و جنوب كه شب و روزهاى فوق العاده طولانى دارد (در بعضى از نقاط آن شش ماه شب و شش ماه روز است) قابل اجرا نمى باشد!

در جواب بايد گفت :

اتّفاقاً همه اين مسائل در احكام اسلام پيش بينى شده و حكم آن تعيين گرديده و برنامه هاى اسلام در تمام زمان ها و مكان ها قابل اجراست.

توضيح اين كه: فقهاى بزرگ ما اين مسأله را در كتاب هاى فقهى خود كه بحث از جزئيّات دستورات عملى اسلام در آن مى شود عنوان كرده اند.

مثلا، مرحوم آيت الله سيّد محمّد كاظم يزدى كه يكى از بزرگان فقهاست، در كتاب «عروة الوثقى»(1) عين اين مسأله را عنوان نموده و تأييد مى كند كه: «چنين اشخاصى موظّفند نماز و روزه خود را بر طبق مناطق معتدله انجام دهند».

يعنى بايد ملاحظه كنند طول شب و روز در چنان فصلى (بطور متوسّط) در مناطق معتدله چه اندازه است و بر طبق آن روزه بگيرند و نمازهاى پنجگانه خود را به جا آورند.

اين موضوع را مى توان به تعبير ديگرى كه هرگونه ابهام و ايرادى را برطرف مى سازد، چنين توضيح داد:

در مناطق قطبى كه شب ها و روزهاى طولانى دارد و گاهى تا شش ماه خورشيد در آسمان هست و غروب نمى كند، در هر بيست و چهار ساعت يك مرتبه دور افق (البتّه مطابق حسّ ما) گردش مى نمايد.

در اين گونه مناطق، حركت خورشيد به دور افق هميشه يكنواخت نيست، يعنى در همان بيست و چهار ساعت كه يك مرتبه دور افق مى گردد گاهى اوج مى گيرد و بالا مى آيد و گاهى پايين مى آيد و در حضيض واقع مى شود و به اين ترتيب گاهى هوا روشن تر و گاهى كم نورتر خواهد بود.

اين وضع در هر شبانه روز تكرار مى گردد و اگر عكس هايى را كه از حركت آفتاب به دور افق از آن نقاط برداشته اند ملاحظه كنيد، اين موضوع را بخوبى مشاهده خواهيد فرمود.

ساكنان مناطق قطبى(2) هنگامى كه آفتاب در آسمان بالا مى آيد، آن را «روز» مى خوانند و به كار و زندگى مشغول مى شوند و هنگامى كه آفتاب پايين مى آيد و خورشيد به افق نزديك و كم نور مى شود «شب» مى گويند و استراحت مى نمايند.

بايد توجّه داشت هنگامى كه آفتاب در افق آن جا پايين مى آيد، در مناطق معتدله اى كه روى همان نصف النّهار قرار دارند «شب حقيقى» وجود دارد.

روى اين حساب، تشخيص شب و روز در آن جا آسان مى شود: اگر شاخصى را روى زمين نصب كنيم، هنگامى كه سايه آن به حدّاقل رسيد «ظهر» و هنگامى كه به حدّاكثر رسيد «نيمه شب» خواهد بود و به اين ترتيب مشكل به دست آوردن ظهر و نيمه شب حل مى گردد.

حال اگر مقدار شب و روز مناطق معتدله را در آن موقع از سال بدانيم، مثلا بدانيم در اوّل تابستان روزها بطور متوسّط چهارده ساعت و شب ها 10 ساعت است، تكليف نمازهاى پنجگانه و روزه كاملا روشن خواهد گرديد. (دقّت كنيد)

بنابراين، تكليف نماز و روزه در روزهاى طولانى روشن گرديد. امّا اوقاتى كه شب هاى طولانى وجود دارد بايد توجّه داشت كه هوا در بيست و چهار ساعت يكنواخت نيست، گاهى تاريك و گاهى تقريباً روشن است; زيرا گاهى خورشيد به افق نزديك مى گردد و هوايى مانند بين الطّلوعين يا كمى تاريكتر پيدا مى كند و گاهى خورشيد دور مى شود و هوا تاريك مى گردد.(3)

در اين شب ها، از وضع حركت ستارگان و فاصله آنها با افق و همچنين از وضع تاريكى و روشنى هوا، «نيمه شب» و «ظهر» را مى توان تشخيص داد و با در نظر گرفتن مقدار متوسّط شب و روز مناطق معتدله، وظايف شرعى را به جا آورد.

با توضيحاتى كه داده شد، روشن گرديد كه احكام اسلام از جمله وظيفه نماز و روزه، اختصاص به محيط معيّنى ندارد و در همه مناطق قابل اجراست.

 

پاورقي:

1. در كتاب صوم، طريق ثبوت الهلال، مسأله 10.

2. منظور از مناطق قطبى، نقاطى است كه بالاتر از مدار 67 درجه واقع شده است، قسمتى از اين نقاط مسكونى و قسمتى غير قابل سكونت مى باشد.

3. علّت علمى اين تغيير اوضاع در شب ها يا روزهاى طولانى قطبى اين است كه «محور» زمين بر «مدار» آن عمود نيست و تقريباً بيست و سه درجه تمايل دارد.

چهارشنبه 26 4 1392 15:30

معراج پيامبر(صلى الله عليه وآله) در قرآن و احاديث

در دو سوره از سوره هاى قرآن، به اين مسأله اشاره شده است:

نخست، سوره «اسراء» در آيه يك، كه تنها بخش اول اين سفر را بيان مى كند (يعنى سير از مكّه و مسجد الحرام به مسجد اقصى و بيت المقدس). خداوند مى فرمايد: «منزّه است آن خداوندى كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى كه گرداگردش را پر بركت ساخته ايم، برد» (سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ).

اين سير شبانه خارق العاده «به خاطر آن بود كه: بخشى از آيات عظمت خود را به او نشان دهيم» (لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا).

و در پايان اضافه مى كند: «چرا كه خداوند شنوا و بينا است» (إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ).

ديگر، در سوره «نجم» طى شش آيه، از آيه 13 تا 18 كه قسمت دوم «معراج»، يعنى سير آسمانى آمده است، آنجا كه مى فرمايد:

وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى * إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى * ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى * لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى:

خلاصه مفاد اين شش آيه چنين است: پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى دومين بار، فرشته وحى «جبرئيل» را به صورت اصلى، مشاهده و ملاقات كرد (مرتبه اول در آغاز نزول وحى در كوه «حرا» بود).

اين، ملاقات در نزد بهشت جاويدان صورت گرفت.

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در مشاهده اين منظره، دچار خطا و اشتباه نشد.

آيات و نشانه هاى بزرگى را از عظمت خدا مشاهده كرد.

اين آيات، كه به گفته اكثر مفسران، از «معراج» سخن مى گويد، نيز نشان مى دهد: اين حادثه در بيدارى اتفاق افتاده است، مخصوصاً جمله «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى» (چشم پيامبر دچار خطا، انحراف و طغيان نشد) گواه ديگر بر اين موضوع است.

از نظر حديث، روايات بسيار زيادى در زمينه مسأله معراج، در كتب معروف اسلامى نقل شده كه بسيارى از علماى اسلام تواتر، يا شهرت آن را تصديق كرده اند، به عنوان نمونه:

فقيه و مفسر بزرگ «شيخ طوسى» در تفسير «تبيان» ذيل آيه مورد بحث، چنين مى گويد: «علماى شيعه، معتقدند: خداوند در همان شبى كه پيامبرش را از «مكّه» به «بيت المقدس» برد، او را به سوى آسمان ها عروج داد، و آيات عظمت خود را در آسمان ها به او ارائه فرمود، و اين در بيدارى بود، نه در خواب».

مفسر عاليقدر مرحوم «طبرسى» در تفسير خود «مجمع البيان»، ذيل آيات سوره «نجم» چنين مى گويد:

«مشهور در اخبار ما اين است كه: خداوند پيامبر را با همين جسم در حال بيدارى و حيات، به آسمان ها برد و اكثر مفسران را نيز عقيده همين است».

محدّث شهير «علامه مجلسى» در «بحار الانوار» مى گويد: «سير پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)از مسجد الحرام به بيت المقدس، و از آنجا به آسمان ها، از جمله مطالبى است كه آيات و احاديث متواتر شيعه و سنى، بر آن دلالت دارد، و انكار امثال اين مسائل يا تأويل و توجيه آن به معراج روحانى، يا خواب ديدن پيامبر، ناشى از عدم اطلاع از اخبار ائمه هدى و يا ضعف يقين است».

آن گاه اضافه مى كند: «اگر بخواهيم اخبارى را كه در اين باره رسيده جمع آورى كنيم كتاب بزرگى خواهد شد».

از ميان دانشمندان اهل تسنن «منصور على ناصف»، از علماى معاصر، از دانشمندان «الازهر» و نويسنده كتاب معروف «التاج» است در كتاب خود احاديث معراج را جمع آورى كرده است.

«فخر رازى»، مفسر معروف در ذيل آيه مورد بحث، پس از ذكر يك رشته استدلالات عقلى بر امكان وقوع معراج، مى گويد:

«از نظر حديث، احاديث معراج از روايات مشهوره است كه در كتب صحاح اهل سنت، نقل شده، و مفاد آنها سير پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مكّه به بيت المقدس و از آنجا به آسمان ها است».

«شيخ عبد العزيز بن عبد الله بن باز»، رئيس ادارات «بحوث علميه و افتاء و دعوت و ارشاد» از علماى متعصّب وهابى معاصر، در كتاب «التحذير من البدع» مى گويد:

«شكّ نيست كه اسراء و معراج از نشانه هاى بزرگى است كه دلالت بر صدق پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و بلندى مقام و منزلت او مى كند».

تا آنجا كه مى گويد: «اخبار متواتر از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه خدا او را به آسمان ها برد و درهاى آسمان را به روى او گشود».

ذكر اين نكته، كاملاً ضرورت دارد كه: در لابلاى روايات «معراج» احاديث مجعول يا ضعيفى به چشم مى خورد، كه به هيچ وجه قابل قبول نيست.

لذا، مفسر بزرگ مرحوم «طبرسى» ذيل آيه 1 سوره «اسراء»، احاديث معراج را به چهار گروه تقسيم كرده است:

1 ـ رواياتى كه به حكم تواتر، قطعى است، مانند اصل موضوع معراج.

2 ـ احاديثى كه قبول آنها هيچ مانع عقلى ندارد، و در روايات به آن تصريح شده است، مانند مشاهده بسيارى از آيات عظمت خدا در پهنه آسمان.

3 ـ رواياتى كه با ضوابط و اصولى كه در دست داريم، مخالف است ولى مى توان آنها را توجيه كرد، مانند احاديثى كه مى گويد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آسمان ها جمعى را در بهشت و گروهى را در دوزخ ديد كه بايد گفت: منظور مشاهده صفات بهشتيان و دوزخيان بوده است (يا بهشت و دوزخ برزخى).

4 ـ رواياتى كه مشتمل بر امور نامعقول و باطل مى باشد، و وضع آنها گواه روشنى بر ساختگى بودن آنها است، مانند رواياتى كه مى گويد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) خدا را آشكارا ديد، با او سخن گفت، و با او نشست، كه با هيچ منطقى سازگار نمى باشد، بلكه مخالف دليل عقل و نقل است، و بدون شك اين گونه روايات مجعول است.

تاريخ وقوع معراج، در ميان مورخان اسلامى اختلاف نظر است:

بعضى آن را در سال دهم بعثت شب بيست و هفتم ماه «رجب» دانسته.

بعضى آن را در سال دوازدهم شب 17 ماه «رمضان».

و بعضى آن را در اوائل بعثت ذكر كرده اند، ولى اختلاف در تاريخ وقوع آن، مانع از اتفاق در اصل وقوع آن نيست.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: اين تنها مسلمين نيستند كه عقيده به معراج دارند، اين عقيده در ميان پيروان اديان ديگر، كم و بيش وجود دارد از جمله: در مورد حضرت «عيسى»(عليه السلام) به صورت سنگين ترى ديده مى شود، چنان كه در «انجيل مرقس» باب 6، و «انجيل لوقا» باب 24، و «انجيل يوحنا» باب 21، مى خوانيم كه: «عيسى» پس از آن كه به دار آويخته، كشته و دفن شد، از مردگان برخاست و چهل روز در ميان مردم زندگى كرد، سپس به آسمان ها صعود نمود (و به معراج هميشگى رفت).

ضمناً، از بعضى از روايات اسلامى نيز استفاده مى شود كه: بعضى از پيامبران پيشين نيز داراى معراج بوده اند.(1)

  1. تفسير نمونه، جلد 12، صفحه 24.

چهارشنبه 26 4 1392 15:24

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و الصلوة علي محمد و آله الطاهرين و اللعن الدائم علي اعدائم اجمعين  و بعد ...


السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام

سلام بر بهار آدميان و مايه سرسبزي روزگاران.


شيخ الاسلام مجلسي - رضوان الله عليه - در بحار الأنوار (جلد 99صفحه101 باب 7 در زيارت صاحب الامر عليه السلام) اين فقره را آورده است.

و در تعيين مصداق واقعي اعياد از اميرالمؤمنين در نهج البلاغه(نحكمت 428
)   ، چنين روايت شده :

كُلُّ يَوْمٍ لَا يُعْصَى اللَّهُ فِيهِ فَهُوَ عِيدٌ

هر روزي كه خداوند در آن مورد عصيان قرار نگيرد ، عيد است.

در روايتي كه سندش حسن بلكه مي توان گفت صحيح است ، صدوق در مجالس( حديث 202/5 صفحه 193) و عيون الأخبار(جلد 2 صفحه 269حديث 58) از ابا الحسن علي بن موسي عليه السلام ذكر مي كند كه آن جناب به يكي از اصحاب موثقش بنام  ريّان بن شبيب فرمود :

سند : محمد بن علي بن الحسين‏ عن محمد بن علي ماجيلويه عن علي بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه عن الريان بن شبيب عن الرضا ع في حديث أنه قال له ... يا ابن شبيب ، إن سرّك أن تكون معنا في الدرجات العلي من الجنان ، فأحزن لحزننا و أفرح لفرحنا و عليك بولايتنا ...

اگر دوست داري در درجات بالاي بهشت با ما باشي ، در حزن و اندوه ما ، غمناك باش و براي شادي ما شادمان و تو را به ولايتمان (اهل بيت)سفارش مي كنيم (ولايتمدار باش).

و حد اقل نشانه اين ولايتمداري (مقصود تشيع و تبعيت از اهل عصمت است) ، ابراز حزن در احزان اهل بيت و اظهار فرح و سرور در افراح آن هاست.

بررسي رجال سند :

محمد بن علي بن الحسين : شيخ صدوق و محدثي كه همچون او در شيعه نخواهد آمد و بالاتر از آن است كه بخواهيم در مورد وثاقتش بحث كنيم.

محمد بن علي ماجيلويه القمي : از مشايخ صدوق است كه نام وي را در مشيخه من لا يحضره الفقيه آورده است و شيخ الإجازه است و همين دليلي بر توثيقش است.

مرحوم حضرت آيت الله العظمي خوئي در معجم رجال الحديث(جلد 18 صفحه 58 شماره 11429) مي فرمايد :

أكثر الصدوق الرواية عنه في الفقيه و غيره، مترضيا عليه‏

مرحوم صدوق در فقيه و ساير تأليفاتش از وي احاديث بسياري را روايت كرده و از او اظهار خشنودي(ترضّي) كرده است.

[توضيح : اين اظهار ترضّي و طلب رحمت صدوق براي وي ، حد اقل نشان از حسن حالش دارد]

مقدس اردبيلي (ره) در جامع الرواة(جلد 2 صفحه 157 باب الميم ) ، مي فرمايد :

يفهم من العلامة توثيقه إذ صحح طريق الصدوق إلى إسماعيل بن رباح وهو فيه وكذلك طريق الحسين بن زيد و غير ذلك...

از فرمايش علامه حلي (رض) اينطور برداشت مي شود كه اگر طريق صدوق به اسماعيل بن رباح و حسين بن زيد و ديگران كه ماجيلويه در اسناد آنها قرار دارد ، صحيح باشد ، پس محمد بن علي ماجيلويه را مي توان توثيق كرد .

حضرت آيت الله العظمي سيد علي بروجردي طاب ثراه(متوفاي 1313ه ق) در طرائف المقال(جلد 1 صفحه 190 شماره 1409) ، نيز فرمايش مشابهي دارند.

علي بن ابراهيم بن هاشم القمي :

ثقة في الحديث ثبت معتمد صحيح المذهب‏(رجال النجاشي صفحه 260 شماره 680)

ايشان موثق در حديث ، فردي مورد اعتماد و مذهبش صحيح بود.

[توضيح : علي بن ابراهيم صاحب كتاب تفسير معروف است و تفسير وي ، خود ملاك تعديل روايان است و رواتي كه در اسناد تفسير وي قرار دارند ، حد اقل توثيق عامي براي آنها منظور مي شود]

ابراهيم بن هاشم القمي : پدر علي بن ابراهيم صاحب تفسير ، قاعده اي كه ميان رجاليين رايج است كه رواتي كه در سلسله اسناد تفسير قمي واقع هستند ، اين به منزله توثيق عامي براي هر كدامشان است.چرا كه خود علي بن ابراهيم در مقدمه تفسيرش مي گويد : نحن ذاكرون ومخبرون بما ينتهي إلينا ورواه مشايخنا وثقاتنا عن الذين فرض اللّه طاعتهم ، وأوجب رعايتهم ، ولا يقبل العمل إلاّ بهم ...

و اين يعني شهادت به وثاقت همه رواتي كه در تفسيرش ذكر كرده.

أول من نشر حديث الكوفيين بقم هو(رجال النجاشي ، صفحه 16 شماره 18) و (فهرست شيخ طوسي ،صفحه 36-باب ابراهيم)

اولين كسي كه احاديث كوفيان را در قم منتشر كرد ، او بود.

[توضيح :حوزه قم در زمان اشعري ها ، بسيار در امر حديث سخت گيري مي كردند و افراطشان در اين كار به حدي بود كه شخصيت بزرگي چون احمد بن محمد بن خالد برقي(متوفاي 274 ه.ق) كه از بزرگان شيعه و صاحب كتاب ارزشمند المحاسن هست و مي توان او را يك مرجع صاحب رساله امروزي فرض كرد ، به تهمت اينكه از افراد ناشناس  نقل حديث مي كند يا با احاديث مرسل اعتماد دارد را ، از قم بيرون راندند! حالا اينكه ابراهيم بن هاشم در كمال آزادي در قم احاديث حوزه كوفه را نقل ميكرد دلالت بر اين دارد كه قمي ها با آن همه سخت گيري نتوانستند از وي ايراد و اشكالي بگيرند و به وي اعتماد داشتند و وي را فردي موثق مي دانستند)

علامه سيد محمد مهدي بحرالعلوم رحمة الله عليه در الفوائد الرجاليه(جلد 1 صفحه 449)  مي فرمايد :

جليل القدر كثير العلم والرواية ، ولكن لم ينصوا على توثيقه مع المدح الحسن فيه.

ابراهيم بن هاشم شخصيتي گرانسگ ، كه از نظر علمي در سطح بالايي بود و احاديث زيادي از وي روايت شده ولي توثيق صريحي درباره وي نيامده هر چند مدح و ثناي نيكويي در حقش شده.

فقيه والامقام مرحوم حضرت آيت الله العظمي آقا رضاي همداني(متوفاي 1322 ه ق ) در مصباح الفقيه (جلد 3 صفحه 25)  – قضيه را حل كرده است.

إبراهيم بن هاشم ، قد يناقش في توصيف حديثه بالصحة حيث أن أهل الرجال لم ينصوا بتوثيقه و هذا مما لا ينبغي الالتفات إليه فإن إبراهيم بن هاشم باعتبار جلالة شأنه وكثرة رواياته واعتماد ابنه والكليني والشيخ وساير العلماء والمحدثين غني عن التوثيق بل هو أوثق في النفس من أغلب الموثقين الذين لم يثبت وثاقتهم إلا بظنون اجتهادية غير ثابتة الاعتبار والحاصل أن الخدشة في روايات إبراهيم في غير محلها.

اينكه ابراهيم بن هاشم ممكن است احاديث وي از نظر صحت مورد مناقشه قرار گيرند به لحاظ اينكه رجاليون به صراحت در مورد توثيق وي نظري نداده اند ، اين امر مورد توجه و التفات قرار نمي گيرد چرا كه به خاطر شأن و مقام بالا و اعتماد فرزندش و كليني و شيخ طوسي و ساير علماء و محدثين بر رواياتش ، غني از هر گونه توثيق است ، بلكه او از بسياري از راويان كه وثاقتشان فقط از طريق حدس و گمان هاي اجتهادي حاصل شده ، موثق تر است و خلاصه اينكه خدشه و اشكال در روايات ابراهيم بن هاشم

بي مورد است.

الريان بن شبيب : موثق به توثيق نجاشي(صفحه 172 شماره 436) و علامه حلي(خلاصة الأقوال ص 145) است.

صدوق رضوان الله عليه در خصال ضمن حديث اربعمائه كه رجالي بزرگ عصر ، حضرت آيت الله العظمي  آقا سيد موسي شبيري زنجاني آن را صحيح السند مي داند ، حديثي از امير المؤمنين آورده كه :

سند اين روايت اين است :

محمد بن علي بن الحسين(شيخ صدوق كه غني از هر گونه توثيق است) عن أبيه(پدر شيخ صدوق ) عن سعد بن عبد الله عن محمد بن عيسى بن عبيد اليقطيني عن القاسم بن يحيى عن جده الحسن بن راشد عن أبي بصيرو محمد بن مسلم عن أبي عبد الله ع عن آبائه ع عن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ع في حديث الأربعمائة ...

شرح سلسله إسناد روات :

محمد بن علي بن الحسين بن بابويه : شيخ صدوق ، اصلا نيازي به توثيق ندارد و خود نامش سراسر اعتبار است.تعبير شيخ الطائفه ابوجعفر طوسي (رض) در فهرست( صفحه 241 شماره 710)  در باره اش اين است : لم يري في القميين مثله في حفظه و كثرة علمه.

يعني در بين قمي ها كسي در كثرت محفوظات  و معلومات به پاي صدوق نمي رسد.

علي بن الحسين بن موسي بن بابويه: پدر شيخ صدوق  است.

نجاشي كه معتمد الكل است درباره اش مي فرمايد : شيخ القميين في عصره و متقدمهم و فقيههم و ثقتهم(صفحه 261شماره 684)

شيخ قمي ها در عصرش و پيشتاز و فقيه و مورد اعتمادشان بود.

[توضيح :پدر صدوق  با نائب صاحب عجل الله فرجه ، يعني حسين بن روح در ارتباط بودند و نامه نگاري هايي با هم داشتند و از حسين بن روح مي خواهد كه به قائم بسپارد كه براي وي دعا كند كه صاحب اولاد شود پس شيخ صدوق رضوان الله عليه به دعاي ناحيه مقدسه صاحب الأمر عليه السلام متولد مي شود]

سعد بن عبدالله الأشعري القمي : به تعبير نجاشي : شيخ هذه الطائفة و فقيهها و وجهها(رجال النجاشي-صفحه 177 شماره 467)

يعني سعد بن عبدالله پيشواي شيعه و فقيه و چهره آبرومند و وجهه شيعه بود.

و مطابق فرمايش شيخ طوسي : جليل القدر واسع الأخبار كثير التصانيف ثقة(الفهرست- صفحه 135 باب سعد)

سعدبن عبدالله ، بزرگوار، داراي ديد وسيعي در اخبار و روايات و تاليفات بسياري دارد علاوه براين شخصيت موثقي بود.

محمد بن عيسي بن عبيد : ثقة عين كثير الرواية حسن التصانيف(رجال النجاشي –صفحه 333شماره 896)

فردي مورد اعتماد و احاديث بسياري روايت كرده و تأليفات بسيار خوبي داشته.

علامه حلي روايات وي را مورد اعتماد دانسته و آنها را پذيرفته : الأقوى عندي قبول روايته.(خلاصة الأقوال – صفحه 241 باب محمد شماره 23)

القاسم بن يحيي : از رجال كامل الزيارات است كه توثيق عامي درباره او داريم و محقق خوئي طاب ثراه در معجم وي را توثيق كرده: القاسم بن يحيى ثقة لشهادة ابن قولويه بوثاقته(معجم رجال الحديث- جلد 15 صفحه 68 شماره 9589)

و شهادت صدوق بر وثاقت قاسم بن يحيي در زيارت نامه اي كه در فقيه آورده و فرموده كه اين زيارت نامه صحيح ترين زيارات است و قاسم بن يحيي در طريق حسن بن راشد است(من لا يحضره الفقيه - جلد 2 صفحه 597 روايت 3199)

الحسن بن راشد الكوفي مولي بن العباس : در اسناد كامل الزيارات(حديث اول از باب اول ) و همچنين تفسير قمي(در تفسير آيه و تمت كلمة ربك صدقا ... سوره انعام) آمده و حداقل دو مورد توثيق عام در مورد وي داريم .

محمد بن مسلم :

قال الكشي اجتمعت العصابة على تصديق هؤلاء الأولين من أصحاب أبي جعفر ع و أبي عبد الله ع و انقادوا لهم بالفقه فقالوا أفقه الأولين ستة ... منهم محمد بن مسلم الطائفي(رجال الكشي  جلد 2 صفحه 507- تسمية الفقهاء )

 يكي از 18 نفر اصحاب اجماع كه شيعه بر وثاقت و فقه و عدالتشان اتفاق نظر دارد و سلسله رواياتي كه سندشان تا يكي از اين هيجده نفر ، صحيح باشد ، سند بعد از او بررسي نمي شود و چشم بسته قبول است.

وجه أصحابنا بالكوفة فقيه ورع صحب أبا جعفر و أبا عبد الله عليهما السلام و روى عنهما و كان من أوثق الناس(نجاشي- شماره 882 )

نجاشي در موردش فرموده : محمد بن مسلم چهره شاخص شيعيان در كوفه بود و از اصحاب امام باقر و امام صادق است و از موثق ترين مردمان است.

فرمايش شيخ مفيد : محمد بن مسلم من الفقهاء، و الأعلام الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال و الحرام، و الفتيا و الأحكام الذين لا يطعن عليهم و لا طريق إلى ذم واحد منهم(معجم رجال الحديث-جلد 18 صفحه 261 شماره 11807)

محمد بن مسلم از كساني است از فقها و بزرگاني است كه مسائل حلال و حرام ، فتوا و احكام از آنها گرفته مي شود و راهي براي خرده گرفتن  به آنها و نكوهششان وجود ندارد.

و در رجال كشّي اين قدر روايات صحيح از معصوم در مدح اين شيخ داريم كه بيانشان از حوصله ما خارج است.

ابوبصير: يحيي الأسدي : ثقة وجيه(رجال النجاشي- صفحه 441شماره 1187)

ابوبصير چهره اي متشخص و مورد اعتماد است.

پس سند روايت كاملا معتبر است.

قال أمير المؤمنين عليه السّلام: إنّ اللّه تبارك و تعالى اطّلع إلى الأرض فاختارنا، و اختار لنا شيعة ينصروننا و يفرحون لفرحنا، و يحزنون لحزننا، و يبذلون أموالهم و أنفسهم فينا، اولئك منّا و إلينا

اميرالمؤمنين صلوات الله عليه : خداوند تبارك و تعالي نظري به زمين افكند و ما را برگزيد ، و شيعياني را براي ما برگزيد كه ما را ياري مي كنند و براي شادي هاي ما ، شادي مي كنند و در حزن و اندوه ما اندوهگين مي شوند و مال و جان خود را در راه ما مي بخشند ، اينان از ما به سوي ما خواهند بود(سر و كارشان با ما خواهد بود)

 فهرست منابع :

1- بحار الأنوار الجامعة لدرر الأئمة الأطهار ،المولي محمدباقر بن محمدتقي الأصفهاني ، الوفاة : 1111 ه. ق ، الناشر : مؤسسة الوفاء - بيروت – لبنان ، الطبعة : الثانية المصححة ، سنة الطبع : 1403 - 1983 م

 2- نهج البلاغه ، للإمام علي بن ابي اطالب (جمعه الشريف الرضي) ، الناشر : دار الهجرة للنشر – قم ، المصحح : الدكتور صبحب صالح

3- عيون أخبار الرضا (ع) ، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي ، الوفاة : 381ه . ق ، الناشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت – لبنان ، سنة الطبع : 1404 - 1984 م ، تصحيح وتعليق وتقديم : الشيخ حسين الأعلمي

 4-معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة ، السيد ابوالقاسم الموسوي الخوئي ، الوفاة : 1411ه . ق ، الناشر : مدينة العلم ، سنة الطبع : 1413 - 1992 م ، الطبعة : الخامسة

5-جامع الرواة و إزاحة الإشتباهات عن الطرق و الإسناد ، محمدبن علي الغروي الأردبيلي ، الوفاة : 1101ه ق ، الناشر : مكتبة المحمدي

6-طرائف المقال في معرفة طبقات الرجال ،السيد علي اصغر بن محمد شفيع البروجردي ، الوفاة : 1313 ه . ق ، الناشر : مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي العامة - قم المقدسة ، الطبعة : الأولى ، سنة الطبع : 1410 ، تحقيق : السيد مهدي الرجائي

 7- فهرست اسماء مصنفي الشيعه(رجال النجاشي ) ، أبو العباس أحمد بن علي بن أحمد بن العباس النجاشي الكوفي ، الوفاة : 450 ه. ق ، الناشر : مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة ، الطبعة : الخامسة ، سنة الطبع : 1416

 8- الفهرست ، ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسي ، الوفاة : 460 ه . ق ، الناشر : مؤسسة نشر الفقاهة ، الطبعة : الأولى ، سنة الطبع : شعبان المعظم 1417ق ، تحقيق : الشيخ جواد القيومي

9- الفوائد الرجاليه (رجال السيد بحر العلوم) ، السيد محمدمهدي بحر العلوم الطباطبايي ، الوفاة : 1212 ه .ق ، الناشر : مكتبة الصادق – طهران ، الطبعة : الأولى ، سنة الطبع : 1363 ش  ، تحقيق وتعليق : محمد صادق بحر العلوم ، حسين بحر العلوم

10- مصباح الفقيه ، الحاج رضا بن هادي الهمداني ، الوفاة : 1322 ه. ق ، الناشر : منشورات مكتبة الصدر – طهران ، المطبعة : حيدري ( طبعة حجرية)

11-خلاصة الأقوال في معرفة الرجال ،أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر الأسدي ، الوفاة : 726 ه.  ق ، الناشر : مؤسسة نشر الفقاهة ، سنة الطبع : عيد الغدير 1417 ق  ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : الشيخ جواد القيومي

12- من لا يحضره الفقيه ، ابوجعفر محمدبن علي بن علي بن الحسين بن بابويه القمي  ، الوفاة : 381 ه . ق  ، الناشر : مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة ، الطبعة : الثانية ، تصحيح وتعليق : علي أكبر الغفاري

 13- إختيار معرفة الرجال (رجال الكشي) ، الوفاة : 460 ه . ق ، الناشر : مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث ، سنة الطبع : 1404 ق ، تصحيح وتعليق : مير داماد الأسترابادي / تحقيق : السيد مهدي الرجائي

دسته ها : فاطميه
چهارشنبه 30 12 1391 21:18

مناظره شيخ مفيد با خليفه دوم –عمر بن الخطاب-

از شيخ مفيد [محمد بن محمد بن نعمان بغدادي متوفاي 413 ه . ق]نقل مى‏كنند كه ايشان فرموده : در خواب ديدم كه در راهى گذر مى‏كردم و مردم بسيارى گرداگرد هم بودند. گفتم اين چيست؟ گفتند: اين حلقه‏اى است در گرد مردى كه موعظه مى‏كند. گفتم: آن مرد كيست؟ گفتند: عمر بن خطّاب است.

پيش رفته و مردم را كنار زدم و درون حلقه درآمدم بناگاه مردى را ديدم براى مردم سخنرانى مى‏كند در باره چيزى كه من نفهميدم و سخنش را بريده و گفتم: اى شيخ بمن بگو كلمه: «ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ» «1» چه دلالتى به فضيلت أبو بكر دارد؟

گفت: دلالت آن به فضل أبو بكر از شش راه است:

أوّل اينكه: خدا پيغمبرش را ياد كرده و أبو بكر را با او آورده و «دوم» او خوانده و فرموده: «ثانِيَ اثْنَيْنِ» (دوم دو تا).

و دوم: شرح داده كه هر دو تن در يك جا بودند و به يك ديگر الفت داشتند كه فرموده:

 «إِذْ هُما فِي الْغارِ» (وقتى كه هر دو در غار بودند).

سوم: او را به پيغمبر بسته كه در صحبت آن حضرت بوده تا آنان را همرتبه كرده باشد كه فرموده: «إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ» (چون كه به همراه خود گفت).

چهارم: از اين رو كه گزارش داده از مهرورزى پيغمبر بدو براى موقعيتى كه نزد او داشته و فرموده: «لا تَحْزَنْ» (اندوه مخور).

پنجم: اعلام به اينكه بدو خبر داده راستش خدا بهمراه ما است، برابر هم و يار آنان است و دفاع كن از هر دوشان و فرموده: «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا» (براستى كه خداوند بهمراه ما است).

و ششم: گزارش داده از نزول سكينه بر أبو بكر، زيرا پيغمبر كه هرگز جدا از سكينه نبوده و فرموده: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ».

و اين شش مقام است در آيه كه دلالت دارند بر فضل أبو بكر در آيه غار كه تو و ديگران را امكان دست يافتن بدانها نبوده است.

شيخ مفيد رحمه اللَّه گفته: من بدو گفتم: سخن خود را پروراندى و شرح آن به نهايت رساندى تا آنجا كه هيچ آفريده‏اى نتواند حجّت فضل يارت را بر آن افزايد جز اينكه من بيارى خدا و توفيق او آنچه را آوردى چون خاكسترى در برابر باد سخت بر باد خواهم داد.

امّا اينكه گفتى خداوند ذكر پيغمبر نموده و أبو بكر را دومى آن حضرت شمرده هيچ فضلى از آن مستفاد نمى‏شود زيرا گزارشى است از «شمار» و «تعداد». بجان خودم سوگند كه آنان با هم دو تا بودند و ما مى‏دانيم يك مؤمن و يك كافر با هم دو تا باشند چنانچه يك مؤمن و يك مؤمن هم در شمار «دو تا» باشند، پس در ذكر شماره براى تو فائده‏اى نباشد كه مورد اعتماد گردد و اثبات فضل نمايد.

و امّا اينكه گفتى آنان را به اجتماع در يك جا وصف كرده؛ مانند همان جمع در شمار است، زيرا در يك مكان بسا كه مؤمن و كافر گرد هم آيند چنانچه در شمار، مؤمن و كافر با هم رده مى‏شوند و نيز مسجد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله شريفتر از غار است و در آن مؤمن و منافق و كافر هم با هم گرد مى‏آمدند و در اين باره است قول خداى تعالى: «پس كافران «2» را

چيست كه به تو چشم دوخته و به سويت شتابانند،. از راست و از چپ گروه گروه-(3).

و نيز كشتى نوح مجمع پيغمبر و شيطان و چهارپايان بود و روشن است كه اجتماع در يك جا دلالت ندارد بر فضلى كه تو دعوى كردى و اين دو وجه فضيلت باطل شدند.

امّا اينكه گفتى وابستگى أبو بكر را به ذكر صحبت و همدمى با پيغمبر از دو فضل نخست سست‏تر است، زيرا صحبت و همدمى هم مى‏تواند ميان مؤمن و كافر باشد، و دليل بر آن قول خداوند عزّ و جلّ است: «يارش كه با او گفت و شنود مى‏كرد گفت: آيا به آن كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريد و آنگاه مردى راست بالا و تمام اندام كرد كافرشده‏اى؟!(4)

و نيز صاحب و همدم در باره همدمى خردمند با چهارپا گفته مى‏شود و دليلش گفته مردم عرب زبانست كه الاغ را صاحب آدمى خواندند و گفتند:

حمار كه با حمار باشد باركش است، چون تو با او تنها شوى چه بد صاحبى باشد.

و نيز بى‏جانى را با موجود زنده صاحب ناميده‏اند، مثلًا قول شاعر در باره شمشير:

بديدار هند رفتم پس از كناره‏گيرى از او، به همراهم صاحب و يارى بود بى‏زبان.

مقصودش از صاحب بى‏زبان شمشير است و چون كه صاحب به همراهى مؤمن و كافر و خردمند و چهار پا و حيوان و جماد گفته شده هيچ حجّتى براى يار تو در آن نباشد.

و امّا اينكه گفتى به او فرموده: «اندوه مخور» اين خود و بال و كاستى او است و دليل بر خطاى او، زيرا دلالت بر نهى او دارد از اندوه خوردن چون صيغه نهى آورده كه «لا تفعل» است و اين اندوه خورى أبو بكر يا طاعت بوده يا گناه، اگر طاعت بوده كه پيغمبر از طاعت نهى نمى‏كرد بلكه بدان فرمان مى‏داد و دعوت مى‏كرد و اگر گناه بوده نهى از آن‏ درست باشد و آيات و دليلى نيامده كه أبو بكر امتثال كرده باشد و از اندوه خورى كناره كرده باشد.

و امّا اينكه فرمود: «خدا همراه ما است» راستش پيغمبر به او اعلام كرده كه خدا همراه من است و مرا يارى كند و از خودش بلفظ جمع تعبير كرده؛ چنان كه خدا فرموده:

 «ما خودمان فرو فرستاديم ذكر (قرآن) را و براستى كه ما برايش نگهبانيم(5)

و گفته‏اند كه أبو بكر گفته: اى رسول خدا اندوه من براى برادرت علىّ بن أبى طالب است كه چه شود او را (زيرا در همان شب كه آن حضرت با أبو بكر از مكّه بيرون رفته و در غار مخفى شدند حضرت أمير عليه السّلام در بستر آن حضرت خوابيده بود كه نقطه هجوم چندين مرد شمشير زن قريش بود) و پيغمبر در جوابش فرمود: «براستى كه خدا با ما است» يعنى با من و برادرم علىّ بن أبى طالب عليهما السّلام.

و امّا اينكه گفتى «سكينه بر أبو بكر فرود آمده» اين خلاف قرآنست زيرا آنكه بر او سكينه فرود شده همانست كه خدا او را با لشكريانش تأييد كرده و دنبال «أنزل السّكينة» فرموده: «وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها» و اگر بر أبو بكر سكينه فرود آمده باشد بايد او مؤيّد بلشكريان خدا شده باشد و اين كلمه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله را از مقام و جايگاه پيغمبرى بيرون برد و اگر اينجا را به سود صاحبت نگفته مى‏گذاشتى برايش بهتر بود زيرا خدا در دو جاى قرآن بنزول سكينه بر پيغمبر خود تصريح كرده كه همراهش مؤمنان بودند و آنان را هم با آن حضرت در اين فضيلت شريك كرده و در يكى از آنان فرموده:

«آنگاه خداوند آرامش و سكينه خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرو فرستاد و سپاهيانى كه آنان را نمى‏ديدند فرو فرستاد(6

و در جاى ديگر فرموده: «پس خداوند سكينه و آرامش خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرو آورد و سخن پرهيزگارى را با آنان همراه داشت-(7)

و چون آن حضرت در غار بود نزول سكينه را خاصّ او فرمود كه: «پس خداوند سكينه و آرامش خود را بر او فرو فرستاد- الآيه» اگر همراه آن حضرت مؤمنى بود او را هم شريك مى‏كرد در نزول سكينه، چنان كه در موارد گذشته مؤمنان را با او شريك كرده براى اينكه همراه او بودند و اخراج أبو بكر از نزول سكينه دليل است بر اخراج او از ايمان و الحمد للَّه.

شيخ مفيد گفته: عمر بن خطّاب در پاسخ من حيران ماند و نتوانست جوابى بدهد و مردم پراكنده شدند و من هم از خواب بيدار شدم.


پي نوشتها :

(1) سوره توبه، آيه  40.

(2) گويند: مراد از كافران در آيه مشركانند، كه گروه گروه و شتابان گرد پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله حلقه مى‏زدند و سخنان او- بخصوص وعده قيامت و بهشت و دوزخ- را مسخره مى‏كردند و مى‏گفتند:

اگر اينان- كسانى كه به او ايمان آورده‏اند- به بهشت مى‏روند، چنان كه محمّد مى‏گويد؛ ما پيش از آنها داخل بهشت مى‏شويم، زيرا وضع ما در اين جهان از آنان بهتر است، پس در آن جهان هم بهتر خواهد بود، امّا تفسير مجمع البيان بر آنست كه مراد از اين كافران؛ منافقانند، و تفسير الميزان هم با اقتفا از مجمع البيان اين نظر را پذيرفته است، و حال آنكه اين نظر درست نيست، زيرا اين سوره مكّى است و منافقان پس از هجرت و در مدينه بودند؛ و كسى (خصوصاً اين دو مفسّر) اشاره‏اى نكرده است كه اين آيات مدنى است، و مورّخين گفته‏اند كه هر جا كلمه «كلّا» در قرآن آمده باشد آن سوره قطعاً مكّى است بويژه كه اين كلمه در همين آيات آمده است.

(3)سوره  معارج، آيات 36 و 35

(4)- سوره كهف: 36

(5)-سوره حجر، آيه 9

(6)- سوره توبه، آيه 26

 (7) –سوره فتح ، آيه 26

(8)- اين مناظره ترجمه رساله كوتاه و رسا و بي نظير ،"شرح المنام"  نوشته مايه فخر و مباهات شيعه ،  مدافع اهل بيت شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعان است .

شرح المنام‏ -شيخ مفيد - انتشارات المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد - قم‏ ، چاپ اول ، سال 1413 ق ،

طبرسي عليه الرحمه در كتاب گرانسنگ الاحتجاج (ج 2 ص 500 ، نشر المرتضي – مشهد ، سال 1403 ق ) نيز اين مناظره را آورده .

دسته ها : مناظرات
جمعه 20 11 1391 15:22

فرمايشات نورانى قائم آل محمد

كلام جانبخش حضرت مهدى(عليه السلام)، كه در ضمن ديدارهايى با مواليان حقيقى و شيعيان خاص، يا در توقيعات شريفه از ناحيه مقدسه آن بزرگوار صادر شده است، در همه ابعاد، الهام دهنده، راهگشا، تعهّد بخش و حركت آفرين است.

تدبّر در نمونه هايى از سخنان حضرت، مى تواند شيوايى و غناى معجزه آساى آن را به ما بشناساند و در راستاى شناخت بيشتر آن امام كريم و عمل به خواسته هاى خدا جويانه وارشادات حكيمانه ايشان، ياريگرمان باشد.

معرّفى خويشتن:

يگانه مظهر الهى:        «انا بقيّة اللّه في أرضه».

من يگانه مظهر و الهى باقيمانده در زمين هستم1) )

حجّت خدا:    «انا حجّة اللّه على عباده».

من حجّت خداوند بربندگان اويم2) )

پايان بخش سلسله وصايت: «انا خاتم الأوصياء».

  من آخرين وصىّ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و پايان دهنده سلسله وصايت مى باشم3) )

*     قيام كننده:   «انا القائم من آل محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) ».

  من، قيام كننده از خاندان پيامبر خدا حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)هستم.

*احياگر عدلت:«انا الّذى أخرج فى آخر الزّمان بهذا السّيف فاملأ الارض عدلا وقسطاً كما ملئت جوراً و ظلماً».

 من با اين شمشير در آخر زمان قيام مى كنم و زمين را از عدالت و داد، آكنده مى سازم چنانكه از بيداد و ستم پر شده باشد.

*انتقام گيرنده:«انا بقيّة اللّه فى أرضه والمنتقم من اعدائه».

 من يگانه مظهر الهى، باقيمانده در زمين و انتقام گيرنده از دشمنان خدايم4) )

*مظهر و همراه حقّ:     «وليعلموا أنّ الحقّ معنا وفينا».

 همگان بدانند كه به راستى حقّ با ما و نزد ماست5) )

نقش خويش در حفظ و هدايت مردم:

واسطه دفع بلاها:«بى يدفع اللّه البلاء عن اهلى و شيعتى».

 «به وسيله من است كه خداوند عزّوجلّ بلا و مصيبت را از اهلبيت و شيعيان من دور مى گرداند.»

*سبب امنيّت:«إنى لامان لأهل الأرض كما أنّ النّجوم أمان لاهل السّماء».

 «همانا من موجب امنيّت براى اهل زمين هستم چنانكه ستارگان سبب امنيّت اهل آسمانهايند.»

اد كردن و مراعات شيعيان:«انّا غير مهملين لمراعاتكم ولاناسين لذكركم، ولولا ذلك لنزل بكم اللاَّْواء واصطلمكم الاعداء».

 ما در مراعات حال شما كوتاهى نمى كنيم و يادتان را از خاطر نمى بريم و اگر جز اين بود بلاهاى سنگين بر شما وارد مى شد و دشمنان، شما را نابود مى كردند.

*مواظبت و مراقبت: «انّا يخيط علماً بأنبائكم ولايعزب عنا شيىء من اخباركم».

 «ما به اوضاع و احوال شما آگاهيم و هيچيك از اخبار شما بر ما پوشيده نيست.»

* بهره رسانى:«و امّا وجه الانتفاع بى فى غيبتى فكا لانتفاع بالشّمس اذا غيبها عن الابصار السحاب».

 «امّا چگونگى بهره بردن از من در دوران غيبتم مانند بهرهورى از خورشيد است زمانى كه ابرها آن را از ديدگان، پنهان ساخته باشند.»

 وظيفه شيعيان:

* رجوع به دين شناسان:«و اما الحوادث الواقعه، فارجعوا فيها الى رواه حديثنا فانّهم حجّتى عليكم و أنا حجّة اللّه».

«امّا در پيشامدهاى روزگار، به راويان احاديث ما مراجعه كنيد، زيرا آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان هستم.»

*محبّت ورزيدن:«فليعمل كلّ امرء منكم ما يقرب به من محبّتنا».

 «پس هر يك از شما بايد به آنچه او را به مقام محبّت ما نزديك مى كند، عمل نمايد.»

*دورى از گناه:«فليدعوا عنهم اتّباع الهوى».

«همگان بايد گناه و پيروى از هواى نفس را ترك كنند.»

* تقوى و تسليم:«فاتّقوا اللّه و سلموا لنا وردّ والامر الينا فعلينا الاصدار كما كان منا الايراد».

«تقواى الهى پيشه كنيد و تسليم ما باشيد و امر دين را به ما ارجاع دهيد، زيرا بر ماست كه شما را سيراب از سرچشمه بيرون آوريم همچنانكه ما شما را به سرچشمه برديم.»

دعاى زياد:    «اكثرو الدعاء بتعجيل الفرج فانّ ذلك فرجكم».

 «براى نزديك شدن ظهور و فرج، زياد دعا كنيد كه به راستى همين دعا، فرج شماست.»

*كسب معارف از اهلبيت(عليهم السلام)«طلب المعارف من غير طريقنا اهل البيت مساوق لانكارنا».

 «جستجوى معارف و دانش ها، جز از طريق ما اهلبيت، مساوى با انكار ما است.»

 شرط يارى:

*اخلاص و خير خواهى و تقوى:  «انّ اللّه قنعنا بعوائد احسانه و فوائد امتنانه، وصان انفسنا عن معاونة الاولياء، الاّ عن الاخلاص فى النيّة وامحاض النّصيحة والمحافظة على ما هو أتقى و أبقى و أرفع ذكراً».

 «به يقين، خداوند ما را به لطف و احسان مكرّر خويش و به بهره هاى انعام و كرم خود، راضى و خوشنود ساخته، و ما را نيازمند يارى دوستان قرار نداده، مگر آن يارى كه از روى اخلاص در نيّت و خيرخواهى محض صورت گيرد و در آن، بر آنچه به تقواى الهى و بقاى نزد خدا و رفعت جايگاه، نزديك تر است، محافظت شود.»

اتحاد و اجتماع دلها:    «ولو انّ اشياعنا ـ و فقهم اللّه لطاعته ـ على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم لما تأخّر عنهم اليمن بلقائنا».

 «اگر شيعيان ـ كه خدا براى اطاعت خود توفيق شان دهد ـ در راه وفاى به پيمانى كه بر عهده دارند همدل و همراه مى شدند، سعادت ديدار ما براى ايشان به تأخير نمى افتاد.»

پرداخت حقوق الهى«انّه من اتّقى ربّه من اخوانك فى الدّين و اخرج مما عليه الى مستحقيه كان آمناً فى الفتنة المبطله».

  «همانا هر يك از برادران دينى تو، پرهيزگار باشد و حقوق الهى را كه برعهده دارد به مستحقين آن بپردازد ـ به بركت دعا و يارى ما ـ در فتنه هاى باطل كننده و ويرانگر، ايمن و محفوظ خواهد ماند.»

*     پرهيز از گناه: «فما يحبسنا عنهم الاّ ما يتّصل بنا مما نكرهه ولانؤثره منهم».

  «ما را ـ از ديدار و يارى شيعيان مان ـ باز نمى دارد مگر آنچه از كردارهاى ناپسند آنان به ما مى رسد كه براى ما ناخوشايند است و توقّع آن را از ايشان نداريم.»

 

 درباره ظهور:

وابستگى به اراده خدا:«و امّا ظهور الفرج، فانّه الى اللّه».

«امّا امر ظهور فرج، بسته به اراده خداست6) )

*ناگهانى بودن:«فانّ أمرنا بغتة فجأة، حين لاتنفعه توبة ... كذب الوقّاتون».

«نسبت به گذشته، كسى را سود نبخشد ... يقين كنندگان وقت ظهور، دورغگويند7) )

*رهايى از طواغيت:«و إنّى أخرج حين أخرج ولابيعة لأحد من الطّواغيت فى عنقى».

«به يقين، من در حالى قيام خواهم كرد كه بيعت هيچيك از طاغوتهاى دوران برگردنم نباشد8) )

*حادثه اى در مكّه:«وآية حركتنا من هذه اللّوثة حادثة بالحرم المعظّم، من رجس منافق مذمّم، مستحل للدّم المحرّم، يعمد بكيده أهل الايمان».

 «نشانه حركت ما از اين خانه نشينى، واقعه اى در حرم با عظمت مكّه است. حادثه اى كه در اثر پليدى شخصى منافق و نكوهيده پديد مى آيد، كه خونريزى را حلال مى شمارد و با مكر و نيرنگ، قصد جان مؤمنان مى نمايد9) )

*ياران وقت ظهور:«فاذا أذنت فى ظهورى فأيّدنى بجنودك واجعل من يتبعنى لنصرة دينك مؤيّدين و فى سبلك مجاهدين».

 «خدايا  زمانى كه اجازه ظهور به من مى دهى، مرا به لشكريان خود يارى فرما، همه كسانى را كه براى يارى دين تو، به پيروى از من بر مى خيزند تأييد كن و آنان را جهادگر در راه خودت قرار بده10) )

 درباره اهلبيت (عليهم السلام) :

*واسطه آفرينش ورزق:«و امّا الائمة (عليهم السلام) فانّهم يسألون اللّه تعالى فيخلق، و يسألونه فيرزق ايجاباً لمسئلتهم واعظاماً لحقهم».

 «امّا امامان (عليهم السلام) از خداى تعالى در خواست مى كنند و خداوند به خاطر اجابت در خواست آنان و بزرگداشت حق ايشان، موجودات را مى آفريند و روزى مى بخشد.»11) )

*الگو بودن زهرا سلام اللّه عليها :«و فى ابنة رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و عليها إلىّ أسوة حسنة».

«و در دختر رسول خدا كه درود بر او و پدرش و خاندانش باد، براى من اسوه و الگويى نيكوست12) )

*عزادارى امام حسين(عليه السلام): «فلئن اخّرتنى الدّهور، و عاقنى عن نصرك المقدور، و لم اكن لمن حاربك محارباً و لمن نصب لك العداوة مناصباً، فلأندبنّك صباحاً و مساء ولأبكينّ عليك بدل الدّموع دماً».

«اگر چه روزگار مرا به تأخير انداخت، و تقدير الهى مرا از يارى تو بازداشت و نبودم تا با آنان كه عليه تو جنگيدند بجنگيم، و با كسانى كه به دشمنى تو برخاستند بستيزم، در عوض هر صبح و شام بر تو ناله مى كنم و بجاى اشك در عزاى تو خون از ديده مى بارم3) 1)

                 [1] ـ كلمة الامام المهدى، ص 542.

                [2] ـ كلمة الامام المهدى، ص 542.

                [3] ـ كلمة الامام المهدى، ص 542.

                [4]ـ الزام الناصب، ج 1، ص 352.

                 [5] ـ كمال الدين، ج 2، باب 45، ص 511.

                 [6] ـ كمال الدين، ص 484.

                 [7] ـ احتجاج، ج 2، ص 497 و ص 470.

                 [8] ـ بحارالأنوار، ج 53، ص 181.

                 [9] ـ بحارالأنوار، ج 53، ص 181.

                 [10] ـ مهج الدعوات، ص 302.

                 [11] ـ احتجاج، ج 2، ص 472.

                 [12] ـ احتجاج، ج 2، ص 467.

                 [13] ـ بحارالأنوار، ج 98، ص 317.

 

دسته ها : موعود اديان
چهارشنبه 18 11 1391 12:41

تحريف حديث منزلت در «مُشبَّه به»

 برخى از نواصب در صدد تحريف حديث منزلت در ناحيه «مشبّه به» برآمدند و به جاى هارون كلمه «قارون» را به كار بردند، تا امام على(عليه السلام) را شبيه قارون جلوه دهند.

ابن عساكر دمشقى شافعى در ترجمه «حريز بن عثمان» از اسماعيل بن عيّاش نقل مى كند كه گفت: از حريز بن عثمان شنيدم كه مى گفت: اين چيزى را كه مردم از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مى كنند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)خطاب به على(عليه السلام) فرمود: «انت منّى بمنزلة هارون من موسى» حق است ولى شنونده اشتباه كرده است. به او گفتم: پس صحيح آن چيست؟ گفت: صحيح آن اين گونه بوده است: «انت منّى بمنزلة قارون من موسى» به او گفتم: از چه كسى حديث را اين گونه روايت مى كنى؟ گفت: از وليد بن عبدالملك شنيدم كه بر بالاى منبر اين گونه حديث را قرائت مى كرد.

در پاسخ مى گوييم:

اولا: مطابق تمام رواياتى كه در كتب حديثى، حتّى صحيحين آمده، كلمه «هارون» به كار رفته است.

ثانياً: تنها حريز روايت را اين گونه از وليد بن عبدالملك نقل مى كند. در حالى كه او از دشمنان اهل بيت(عليهم السلام)خصوصاً امام على(عليه السلام) است.

ثالثاً: حريز بن عثمان كسى است كه مطابق آنچه در ترجمه و شرح حال او در كتب اهل سنت نقل شده، ناصبى است.

يحيى بن صالح وحاظى مى گويد: از من سؤال شد كه چرا از حريز بن عثمان حديث نمى نويسى؟ گفتم: چگونه از كسى روايت بنويسم كه با او هفت سال نماز صبح را خواندم در حالى كه نديدم از مسجد خارج شود جز آن كه هفتاد بار در هر روز لعن على مى كرد.

ابوحفص مى گويد: حريز بن عثمان حمله هاى زيادى بر على(عليه السلام) داشت، و او را بر منابر لعن مى نمود و به صراحت مى گفت: من او را به جهت كشتن پدرانم دوست ندارم.(1)(2)

 حيدر اميرالمؤمنين است ، وبلاگ نداي اسلام

1. ر.ك: مختصر تاريخ دمشق، ترجمه حريز بن عثمان.

2-على اصغر رضوانى، امام شناسى و پاسخ به شبهات(2)، ص 237.

دسته ها : خبرها
چهارشنبه 18 11 1391 12:29

اهل سنت و حديث « مدينه علم»

حديث «مدينه علم» با تعبيرهاى مختلف در كتابهاى حديثى اهل سنت وارد شده است.

در اينجا به نقل برخى از آنها مى پردازيم:

1 ـ حاكم نيشابورى به سندش از ابن عباس و جابر بن عبدالله انصارى نقل كرده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «أنا مدينة العلم و علىّ بابها فمن اراد العلم فليأت الباب»;(1) «من شهر علمم و على دروازه آن است. پس هر كس اراده آن شهر را نموده است بايد از دروازه آن وارد شود.»

2 ـ ترمذى در صحيح خود بنابر نقل «جامع الاصول» از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «انا مدينة العلم و علىّ بابها»;(2) «من شهر علم هستم و على دروازه آن است.»

3 ـ ابن عبد البرّ قرطبى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «أنا مدينة العلم و علىّ بابها فمن اراد العلم فليأته من بابه»;(3)«من شهر علم و على دروازه آن است، پس هر كس اراده علم كرده، بايد از دروازه آن وارد شود.»

4 ـ ترمذى به سند خود از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «انا دار الحكمة و علىّ بابها»;(4) «من خانه حكمت و على درِ آن است.»

5 ـ ابن جرير در «تهذيب الآثار»(5) از محمد بن اسماعيل از عبدالسلام بن صالح هروى، از ابو معاويه، از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل كرده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «انا مدينة العلم وعليّ بابها فمن أراد المدينة فليأتها من بابها»; «من شهر علمم  و على دروازه آن است پس هر كس قصد اين شهر را نموده بايد از دروازه آن وارد شود.»

6 ـ حاكم نيشابورى در «المستدرك على الصحيحين»(6) از ابوالعباس محمّد بن يعقوب از محمّد بن عبدالرحيم هروى از ابوالصلت عبدالرحمن بن صالح از ابو معاويه از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل كرده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «أنا مدينة العلم و عليّ بابها فمن أراد العلم فليأت الباب».(7)

  نداي اسلام ، جامع ترين وبلاگ پاسخ به شبهات در تبيان

1. مستدرك حاكم، ج 3، ص 126.

2. جامع الأصول، ج 9، ص 473.

3. الاستيعاب، ج 3، ص 1102.

4. الجامع الصحيح، ج 5، ص 637.

5. تهذيب الآثار، مخطوط، تركيه، كتابخانه شيراغا.

6. المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 126، چاپ حيدر آباد.

 

دسته ها : مذاهب و فرق
چهارشنبه 18 11 1391 11:56

مناظره هشام بن حكم با يحيي بن خالد برمكي در حضور هارون الرشيد

 [شريف مرتضي در كتاب الفصول المختاره( صفحات 49 و 50 از چاپ دار المفيد - بيروت)نقل مي كند] شيخ[مفيد]- فرمود : يحيى بن خالد برمكى[وزير هارون الرشيد ، رجوع شود به وفيات الأعيان جلد 6 صقحه 219  از چاپ دار صاد - بيرت،] در حضور هارون الرشيد(خليفه عباسي) از هشام بن الحكم(از بزرگان شيعه و از اصحاب صادق عليه السلام– رجوع شود به الفهرست نوشته شيخ طوسي – صفحه 258، باب هشام ، مورد783/2  - چاپ موسسه نشر الفقاهه قم)

) سؤال كرد كه: اي هشام آيا مى‏شود حق به جانب دو طرف كه خلاف هم هستند ، باشد؟

هشام گفت: نه.

يحيى گفت: آيا دو شخص كه در امر دينى نزاع و اختلاف دارند آيا غير از اين است كه يا هر دو حق مى‏گويند يا هر دو باطل يا يكى حق مى‏گويد و ديگرى باطل؟

هشام گفت: جز اين نيست و جايز نيست كه هر دو حق گويند .

پس يحيى به هشام گفت: پس به من بگو علي عليه السّلام و [عمويش] عباس چون با هم پيش ابو بكر در ميراث حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله خصومت كردند كدام يك حق مى‏گفت و كدام يك باطل؟

چون تو مي گويي كه امكان ندارد هر دو به حق يا هر دو به باطل باشند  پس ناگزير همان احتمال اول باقي مي ماند[كه يكي به حق و دگري به باطل است]

هشام مي گويد با خود فكر كردم اگر بگويم على عليه السّلام باطل مى‏گفت، كافر مى‏شوم و از مذهب خود بيرون مى‏روم ، و اگر عباس باطل مى‏گفت گردنم را مى‏زند[چون عباس جد هارون الرشيد است] و با خودم ‏گفتم كه بر من مسأله‏اى مطرح شده كه قبل از اين از من سؤال نشده بود و نه براى آن جوابى حاضر داشتم.

پس فرمايش امام صادق كه مي فرمود:" يا هشام، هميشه تو مؤيّد به روح القدس هستى تا وقتي كه با زبان خود ما را ياري دهى." به خاطرم رسيد پس دانستم هرگز خوار نمى‏شوم همان لحظه جوابي به خاطرم رسيد.

پس به يحيى گفتم كه هيچ يك از آن دو خطا نمي گفت و هر دو حق مى‏گفتند مشابه اين در قرآن آمده همانطور كه در داستان داود عليه السّلام بيان شده است:

وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (سوره ص ، آيه 21)

آيا خبر شاكيان هنگامى كه از محراب (داود) بالا رفتند به تو رسيده است؟!(ترجمه آيت الله شيخ ناصر مكارم شيرازي )

إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لاتَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْض فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لاتُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ (سوره ص ، آيه 22)

در آن هنگام كه (بى مقدمه) بر داود وارد شدند و او از ديدن آنها وحشت كرد; گفتند: «نترس، دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده;اكنون در ميان ما بحق داورى كن و سخن ناروا مگو و ما رابه راه راست هدايت كن.

إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ(سوره ص ، آيه 23)

اين برادر من است; او نود ونه ميش داردو من (تنها) يك ميش دارم; امّا او اصرار مى كند كه: اين را (نيز) به من واگذار; و در سخن بر من غلبه كرده است.»

قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ (سوره ص ، آيه 24)

(داود) گفت: «به يقين او با درخواست ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش، بر تو ستم نموده; و بسيارى از شريكان (و دوستان) به يكديگر ستم مى كنند، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند; امّا عدّه آنان كم است.»

پس كدام يك از اين دو فرشته خطاكار و كدام به حق بود يا آنكه مى‏گوئى هر دو خطاكار بودند؟ پس به هر چه تو در اين جواب بگوئى من به آن جواب مى‏گويم.

يحيى گفت: من نمى‏گويم كه آن دو فرشته خطاكار بودند بكله مى‏گويم هر دو به حق بودند، زيرا آن دو نه در حقيقت و نه در حكم خصومت كرده بودند و اظهار اين دعوى نكردند مگر براى اينكه داود عليه السّلام را بر خطاى خود واقف سازند و به او حكم واقعي را اعلام كنند، زيرا به سبب اين‏ واقعه معلوم شد كه بى‏تأمّل و تفحّص نبايد حكم كرد و اين حكم او چون بى‏تفحص بود خطا بود.

هشام گفت: پس من به يحيى، گفتم: همچنين على عليه السّلام و عباس در حكم اختلاف نكردند و در حقيقت خصومت نكردند و دليل اظهار خصومت و اختلاف براى اين بود كه ابو بكر را بر اشتباه خود آگاه كنند و او را بر خطاى خود واقف سازند و به او نشان دهند كه او به آنان در باب ميراث ظلم كرده است و گر نه ايشان در امر خود در شك نبودند و اين اختلاف ميان ايشان نبود مگر به طريقى كه ميان آن دو فرشته بود پس يحيى ديگر جوابى نداشت و رشيد كلام هشام را پسنديد.

چهارشنبه 18 11 1391 11:50
X