قيام حضرت زهرا سلام الله عليها
فدك در واقع وسيله اي براي دستيابي به هدفي مهم بود .مسأله بسيار مهميكه در آن روز كسي غير از حضرت زهرا(سلام الله عليها) به آن توجه نميكرد جايگزيني حاكميت مردم به جاي حاكميت خدا بود. درواقع اصل مبارزات تماميائمه به خاطر اين مسأله بوده است كه خداوند بايد حاكم باشد يا مردم. اگر خدا حاكم مطلق است پس او بايد رهبر انتخاب كند و اينكه پس از رحلت پيامبر گرامياسلام مردم به سراغ ابوبكر رفتند يعني حاكميت خدا را كنار گذاشته و سراغ حاكميت مردم رفتند واين اولين و بزرگترين انحراف درهر حكومتي است. انحرافي كه موجب تمامي شكستها و ناكاميها ميشود. درواقع بزرگترين بدبختي مسلمين اين است كه امر آسماني را زميني كردند. و تماميمشكلات مسلمين ازهمينجا سرچشمه گرفت كه تعيين امام را برعهده خود گرفته و رأي خدا و رسول را قبول نكردند.
به همين دليل بلافاصله پس از تعيين ابوبكر، جنگهاي رده به پا شد كه در آن بيش از 30000 نفر كشته شدند و اين اولين شكست ياران اسلام بود. بسياري از افرادي كه به اسم مرتدين كشته شدند، مرتد نبودند بلكه افراد مؤمني مثل مالك بن نويره و قبيله او وبسياري ديگر از قبايل به اين دليل كه ما با علي بيعت كرديم و به شخص ديگري زكات نميدهيم كشته شدند. برخي ديگر ميگفتند اگر ابوبكر ميتواند خليفه رسول خدا شود چرا ما جانشين پيامبر نشويم!! و اين همان اولين شكاف بزرگ در اسلام بود، يعني هرج و مرج، يعني هر كسي داعيه خلافت داشته باشد، يعني حاكميت شخصي، يعني هر كسي كه زور بيشتري دارد بايد حاكم شود، و اين به خاطر عدم حاكميت معصوم و امام انتخاب شده از طرف خداست.
حضرت زهرا سلام الله عليها به خوبي درك ميكردند كه اگر امروز خليفهاي كه با انتخاب عدهاي قليل و با زور و تهديد روي كار آمده است به عنوان خليفه واقعي رسول الله شناخته شود، فردا افرادي مثل يزيد و حجاج هم به عنوان جانشين برحق پيامبر شناخته ميشوند، و كسي مثل امام حسين عليه السلام، فرزند رسول الله هم اگر بخواهد قيام كند او را به عنوان يك انسان مرتد ميكشند و هيچ كسي هم متوجه نميشود. در واقع مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها مقدمه قيام عاشورا و سرنگوني حاكميت سياه بنياميه بود.
.
اگر فدك هبه بود چرا حضرت زهرا براي ارث با ابوبكر مطالبه كرد؟
فدك را كه پيامبر (ص)به دستور خداوند به فاطمه سلام الله عليها بخشيده بود، فاطمه سلام الله عليها بعد از غصب فدك هرگز نگفت كه من ميراث پدرم را مطالبه ميكنم، بلكه آنها جعل حديث نموده و مسئله ميراث را پيش كشيدند، در حالي كه فاطمه ـ سلام الله عليها ـ مالك فدك بود و بعد از فاطمه سلام الله عليها فدك به فرزندان آن حضرت سلام الله عليها به عنوان ميراث ميرسيد، پس فاطمه سلام الله عليها به عنوان ميراث مطالبه نكرده است، بلكه به عنوان حق غصب شده خويش، مطالبه ميكرد و علت اين كه حضرت فاطمه سلام الله عليها به آيات ارث تمسك جست اين بود كه ميخواست به خليفه اول بفهماند، حديثي كه او به زبان پيغمبر ميبندد، خلاف قرآن، است كه لازمه آن ....
ابن ابي الحديد تصريح ميكند كه حضرت فاطمه سلام الله عليها فدك را هرگز به عنوان ارث مطالبه نكرد، بلكه پس از اخراج كارگران آن حضرت توسط مأمورين ابيبكر، آمد به مسجد و سخنراني نمود و خطبهاي غرّا ايراد كرد و گفت اين ملك را رسول خدا (ص) به من هبه كرده است كه شما تصرف ميكنيد، ولي ابوبكر گفت پيغمبر روايت كرد به من كه انبياء هيچ ميراثي غير از ايمان و علم و... حتي زمين از خود باقي نميگذارند.(1)
پي نوشت:
1- ر.ك. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 80
چرا حضرت علي دخترش را به ازدواج قاتل همسرش در آورد؟
اولا بخاري و مسلم اين ماجرا را نقل نكردهاند. و همه ميدانند كه اهل سنت بسياري از روايات را فقط به اين خاطر كه بخاري و مسلم نقل نكردهاند، رد ميكنند. ما هم همين قاعده را در باره اين داستان اجرا ميكنيم و ميگوييم كه اين حديث با اينهمه اهميتش اگر صحيح بود؛ چرا بخاري و مسلم آن را نقل نكردهاند. ضمنا نه تنها بخاري و مسلم از نقل آن سرباز زدهاند؛ بلكه هيچ يك از صحاح ديگر اهل سنت نيز اين روايت را نقل نكردهاند؛
راستي دليل اعراض آنها از اين روايت چه بوده است؟ اگر صحيح بود، چرا آنها اين روايت را نقل نكردند؟!
دوم اينكه همانطور كه ميدانيد، «ام كلثوم» اسم نيست؛ بلكه كنيه است. چنانچه امسلمه، ام فروة و... كنيه است، نه اسم. و آنچه از تاريخ استفاده ميشود، اين است كه حضرت زينب سلام الله عليها كنيهاش ام كلثوم بوده است؛ از اين رو، اين مسأله باعث اين اشتباه بزرگ شده است. در واقع ام كلثوم همان حضرت زينب است و امام علي عليه السلام دختري به نام ام كلثوم نداشته است.
نوشته شده توسط : عزيز سالمي
طبق حكم فقهي ترمذي كسي كه در بلاد اسلامي به حكومت برسد چه به حق و چه به ناحق؛ اگر كسي بر عليه وي قيلم كند همانا وي مرتد است.
سوال : آيا اين حكم در مورد عايشه كه در زمان خلافت امير مؤمنان علي (عليه السلام) قيام كرد نيز صدق مي كند يعني عايشه مرتد شده است؟
اسناد تاريخي يورش به خانه وحي
برخي از تاريخ نويسان اهل تسنن حادثه يورش به خانه وحي را نيمه روشن و برخي تا حدي روشن بيان نمودهاند كه به نمونههايي اشاره ميشود :
طبري:
او كه نسبتبه خلفا تعصب خاصي دارد، به اين مقدار اعتراف ميكند:
« اتي عمر بن خطاب منزل علي فقال: لاحر قن عليكم او لتخرجن الي البيعة»
«عمر بن خطاب در برابر خانه علي عليه السلام قرار گرفت و گفت: براستي [خانه را] بر روي شما به آتش ميكشم و يا اينكه شما براي بيعت خانه را ترك گوييد»
ابن قتيبه دينوري:
اين نويسنده گامي فراتر رفته، ميگويد: خليفه نه تنها تهديد كرد، بلكه دستور داد كه در اطراف خانه هيزم جمع كنند و افزود: «به خدايي كه جان عمر در دست اوست! يا بايد خانه را ترك كنيد و يا اينكه خانه را آتش زده و ميسوزانم»
«وقتي به او گفته شد كه دختر گرامي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، فاطمه در خانه است، گفت: «هر چند فاطمه در آن باشد» (الامامة والسياسة، ج2، ص12؛ اعلام النساء، ج3، ص1205 )
ابن عبد ربه اندلسي ميگويد:
خليفه به عمر ماموريت داد كه متحصنان را از خانه بيرون كشد و اگر مقاومت كردند با آنان نبرد نمايد، از اينرو عمر آتشي آورد كه خانه را بسوزاند «فاقبل بقبس من النار علي ان يضرم عليهم الدار»
در اين موقع با فاطمه عليها السلام روبرو گرديد، آن حضرت فرمود: فرزند خطاب! آمدهاي خانه ما را به آتش بكشي؟ وي گفت: آري، مگر اينكه بسان ديگران با خليفه بيعت نماييد. (عقدالفريد، ج4، ص260; تاريخ ابي الفداء، ج1، ص156; اعلام النساء، ج3، ص1207)
شبيه اعترافات فوق را ابو الوليد محب الدين محمد بن شخته الحنفي قاضي حنفيها در حلب متوفاي سال 815 دارد) شرح ابن ابي الحديد، ج2، ص19 و ج1، ص134؛ رياحين الشريعه، ج1، ص285)
( احمد بن يحيي بلاذري متوفاي) (279 انساب الاشراف، ج1، ص586؛ تلخيص الشافي، ج3، ص76 )
ابي خيزرانه در كتاب غرر ( نهج الحق و كشف الصدق، ص271) ، نيز چنين مطالبي دارند. و همچنين ابن واضح يعقوبي ( تاريخ يعقوبي، ج2، ص126 ) ، عمر رضا كحاله در كتاب «اعلام النساء» و ابراهيم بن عبدالله يمني در كتاب «الاكتفاء» و ... اين امور را ذكر كردهاند.
مصادر دوم: گروهي از تاريخ نويسان اهل سنت به آخرين مرحله از جسارت به خانه زهرا عليها السلام نيز اعتراف نمودهاند، و صريحا گفتهاند كه عمر خانه علي عليه السلام و زهرا عليها السلام را آتش زد.از جمله :
محمد بن عبدالكريم بن احمد شافعي، معروف به شهرستاني (579 – 548)، از ابراهيم بن سيار بن هاني، معروف به نظام، متوفاي سال 231 - كه از اعاظم شيوخ معتزله و استاد جاحظ بوده است - نقل كرده است كه گفت: «... وكان عمر يصبح احرقوها بمن فيها وما كان في الدار غير علي وفاطمة والحسن والحسين عليهم السلام، و عمر بود كه فرمان داد خانه را با كساني كه در آن قرار دارند بسوزانند، در حالي كه در خانه جز علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كسي نبود»
مصادر سوم:
مسعودي گفته است: «فَوَجَّهُوا اِلي مَنْزِلِهِ فَهَجَمُوا عَلَيْهِ وَ اَحْرَقُوا بابَهُ... وَ ضَغَطُوا سَيِّدَةَ النِّساءِ بِالْبابِ حَتّي اَسْقَطَتْ مُحْسِنا؛ پس [عمر و همراهان] به خانه علي عليهالسلام رو كردند و هجوم برده، خانه آن حضرت را به آتش كشيدند؛ با در به پهلوي سيده زنان عالم زدند؛ چنان كه محسن را سقط نمود»
نظّام، طبق نقل عبدالكريم بن احمد شافعي شهرستاني (548 - 479 ق.) ميگويد: «اِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ يَوْمَ الْبَيْعَةِ حَتّي اَلْقَتْ اَلْجَنينَ مِنْ بَطْنِها
(الملل و النحل، عبدالكريم شهرستاني، ج1، ص57) ؛ به راستي عمر در روز بيعت، ضربتي به فاطمه عليهاالسلام وارد كرد كه بر اثر آن، جنين خويش را سِقط نمود»
همين قول را اسفرائيني (متوفاي 429 ق.)، به نظّام نسبت داده و گفته است كه او قائل بود: «اَنَّ عُمَرَ ضَرَبَ فاطِمَةَ وَ مَنَعَ ميراثَ الْعِتْرَةِ؛ عمر فاطمه عليهاالسلام را زد و از ارث اهل بيت عليهمالسلام جلوگيري كرد»( اَلفرقُ بين الفرق، عبدالقاهر الاسفرائيني، ص107)
صفدي يكي ديگر از علماي اهل سنّت ميگويد: «اِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ يَوْمَ الْبَيْعَةِ حَتّي اَلْقَتْ اَلْمُحْسِنَ مِنْ بَطْنِها (الوافي بالوفيات، صفدي، ج5، ص347) ؛ به راستي عمر آنچنان فاطمه عليهاالسلام را در روز بيعت زد كه محسن را سِقط نمود»
مقاتل بن عطيّه ميگويد: «ابابكر بعد از آنكه با تهديد و ترس و شمشير از مردم بيعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتي را به درب خانه علي و زهرا عليهماالسلام فرستاد. عمر هيزم را درِ خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتش كشيد، هنگامي كه فاطمه زهرا عليهاالسلام پشت در آمد، عمر و اصحاب او جمع شدند و عمر آنچنان حضرت فاطمه عليهاالسلام را پشت در فشار داد كه فرزندش را سقط نمود و ميخ در به سينه حضرت فرو رفت [و بر اثر آن صدمات] حضرت به (بستر) بيماري افتاد تا آنكه از دنيا رفت»(«اَرْسَلَ عُمَرَ وَ قُنْفُذا وَ جَماعَةً اِلي دارِ عَليٍّ وَ فاطِمَةَ عليهماالسلام وَ جَمَعَ عُمَرُ الْحَطَبَ عَلي دارِ فاطِمَةَ وَ اَحْرَقَ بابَ الدّارِ وَ لمّا جائَتْ فاطِمَةُ خَلْفَ الْباب تَعَدَّدَ عَمَرُ وَ اَصْحابُهُ وَ عَصَرَ عُمَرُ فاطِمَةَ عليهاالسلام خَلْفَ البابِ حَتّي اَسْقَطَتْ جَنينَها وَ نَبَتَ مِسْمارُ الْبابِ في صَدْرِها وَ سَقَطَتْ مَريضةً حَتّي ماتَتْ» الامامة والخلافة، مقاتل بن عطية، ص160 ـ 16 )
طبق نقل علماي اهل سنت، رسول الله (ص)هم واقعه شهادت حضرت زهرا را پيشبيني كرده بودند. جويني از علماي بزرگ اهل سنت (ذهبي در مورد او ميگويد امام و پيشوا محدث يگانه و كامل و فخر اسلام و با ديانت و صالح بود. ر.ك تذكرة الحفاظ ج 4 ، ص 1505- 1506 ، رقم 24 )، نقل ميكند كه رسول خدا فرمودند «من هر وقت او را ميبينم ياد آن اتفاقي ميافتم كه بعد از من برايش رخ خواهد داد. گويا ميبينم كه ذلت در خانه وي داخل شده، حرمتش شكسته شده ، حقش غصب گرديده ، از ارثش محروم گرديده ، پهلويش شكسته شده است و فرزند در رحمش سقط شده است در حاليكه صدا ميزند يا محمداه ولي كسي جواب او را نميدهد..... او اول كسي است كه از خانواده ام به من خواهد پيوست. او د ر حالي نزد من ميآيد كه اندوهگين و سختي كشيده و غمگين است و كشته (شهيد) شده است. .( فرائد السمطين ج2 ، ص 34 و 35 )
اللهم العن اول ظالم ظلم محمدا و ال محمد و آخر تابع له علي ذلك
نوشته شده توسط : عزيز سالمي
فاطمه الزهرا ، صديقة شهيده
اگر حضرت زهرا شهيد نشده است چرا قبر تنها يادگار پيامبر معلوم نيست؟
چرا حضرت زهرا سلام الله عليها وصيت كردند كه قبرشان پنهان باشد؟ و چرا هيچ يك از امامان معصوم قبر مادرشان حضرت زهرا را آشكار ننمودند ؟
آيا دختر پيامبر اسلام در ميان يهود و نصاري يا صائبين و مجوس و يا مشركين از دنيا رفت كه امام اميرمومنان علي عليه السلام و ياران با وفايش فاطمه زهرا را شبانه به خاك سپردند؟
يا اينكه فاطمه زهرا سلام الله عليها در اجتماع اسلاميو در ميان ياران پدر عظيم الشانش (همان صحابه اي كه ادعاي عدالت آنها به آسمانها ميرسد) غريبانه به هنگام شب دفن شد و قبرش براي هميشه مخفي ماند؟
( صحيح بخارى ، ج 2 ، ص 504 ، كتاب الخمس ، باب 837 ، ح1265 . « فوجدت فاطمة على ابى بكر فى ذلك فهجرته فلم تكلّمه حتّى توفّيت» همان ، ج 3 ، ص 252 ، كتاب المغازى ، ب 155 غزوه خيبر ، حديث 704 . و صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 30 ، كتاب الجهاد و السير ، باب 15 ، ح 52)
واقعا اين عار نيست كه يك امت، نشاني از يادگار پيامبر خود نداشته باشند؟
امت كدام يك از پيامبران اين كار را با اهل بيت آن پيامبر انجام دادند كه صحابه رسول الله اين كار را كردند؟
واقعا اگر حضرت زهرا سلام الله عليها شهيد نشده است و پس از رحلت پيامبر هيچ اتفاقي در مدينه نيفتاد و اوضاع كاملا آرام بود پس چرا ابوبكر گفت : من بر هيچ چيز دنيا متاثر و اندوهناك نيستم مگر به سه كار كه كرده ام و اي كاش كه آن كارها را نكرده بودم ......... اي كاش هرگز در خانه فاطمه را نگشوده بودم گرچه براي جنگ و ستيز با من آن را بسته بودند؟؟
(و قرآن چقدر زيبا بيان كرده است: «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ . لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (المؤمنون 99 و 100)
«زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، گويد: پروردگارا مرا بازگردان ، تا آنچه را فروگذار كردهام كار نيك انجام دهم ؛ ولى چنين نيست ، اين سخنى است كه او برزبان مى راند ، و پشت سر آنان جهان ميانه اى است (برزخ) تا هنگامه قيامت»
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمدا و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك
نوشته شده توسط : عزيز سالمي
دلايل قرآني و روايي عصمت زهراي مرضيه چيست؟
الف )ادله قراني :
ا- حضرت زهرا سلام الله عليها معصوم از هر گناه و بدي
آيهي تطهير و عصمت اهلبيت عليهمالسلام:
طبق نص صريح قرآن كريم حضرت زهرا سلام الله عليها از زمره معصومين هستند؛ خداوند در سورهي احزاب ميفرمايد «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (احزاب 33)»
«خداوند مىخواهد پليدى و گناه را فقط از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.»
اين آيه در خانهي ام سلمه همسر رسول خدا نازل شده است. و وقتي اين آيه نازل رسول الله اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواندند و عباي خود را برآنها پوشاند و خود داخل آن شد و فرمود خدايا اينها اهل بيت من هستند كه تو درباره آنها به من وعده دادهاي، خدايا پليدي را از آنها برطرف فرما و آنها را از هر رجس و ناپاكي تطهير نما. امسلمه عرض كرد يا رسول الله آيا من نيز با آنها هستم. رسول خدا فرمود اي امسلمه من تو را بشارت به خير و خوبي ميدهم . (ولي جزء آنها نيستي)
(ر. ك :صحيح مسلم جلد 4/1883 ، مستدرك حاكم ج 2/416 ، تفسيرطبري 22ص 5 و شواهد التنزيل ج 2/39 ،مسند احمد بن حنبل ج 4/107 و اسد الغابه ج 2/12 و تفسير فخر رازى جلد 6 ص 783 آمده است . كه البته در برخي روايات آمده است كه در منزل ام المؤمنين عايشه اين آيه نازل شد ولي قدر مسلم اين است كه اين آيه درمورد اميرالمؤمنين و حضرت زهرا و حسنين است.)
طبق اين آيهي شريفه حضرت زهرا سلام الله عليها از كساني هستند كه خداوند آنها را از هر عيب و بدي و رجس و ناپاكي و گناه و پليدي پاك كرده است، يعني خداوند ايشان را تطهير كرده است و ايشان هستند كه معصوم از هر گناه و بدي هستند.
2- حضرت زهرا سلام الله عليها برترين زن عالم:
از طرف ديگر مقام ايشان از همهي زنان عالم برتر است، خداوند در سوره آل عمران آيه 61 ميفرمايد :
«قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ»
«به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله كنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»
همه راويان و محدثين شيعه و سني در اين مساله اتفاق نظر دارند و ميگويند كه اين آيه شريفه در حق پيامبر و حضرت علي و حضرت زهرا و حسنين(ع) نازل شده است. مسيحيان پس از مذاكره با پيامبر در باره عقايد باطل مسيحيتحاضر به پذيرش اسلام نشدند، ولى آمادگى خود را براى مباهله اعلام كردند.
وقت مباهله فرا رسيد. پيامبر ازميان تمام بستگان، خويشاوندان، همسران و اصحاب خود فقط چهار نفر را انتخاب كردند تا در اين حادثه تاريخى شركت كنند واين چهار تن جز حضرت على و حضرت فاطمه وحسن وحسين - عليهم السلام – نبودند
. ( ر. ك : تفسير كبير فخر رازي 8/85 ، مسند احمد بن حنبل 3/97 حديث 1608، صحيح ترمذي 4/293 حديث 3085 و ....)
طبق آيهي مباهله، حضرت علي عليه السلام به منزلهي نفس پيامبر(ص)و حسنين به منزلهي فرزندان پيامبر (ص)هستند. نكته قابل توجه اين است كه با وجود اينكه رسول الله مأمور بودند كه زنان خود را براي مباهله دعوت كنند ولي ميبينيم كه تنها و تنها، يگانه فرزند خويش يعني حضرت زهرا سلام الله عليها را همراه خود ميبرند، و از بين تمام مردان فقط اميرالمؤمنين علي عليه السلام را همراه خود ميبرند كه اينها بيانگر اين است كه اولا اهلبيت پيامبر، همسران ايشان نيستند، بلكه اميرالمؤمنين، حضرت زهرا و حسنين عليهمالسلام هستند و ثانيا حضرت زهرا سلام الله عليها مقامشان از همهي زنان برتر است، زيرا اگر كسي افضل ازايشان بودند، حتما پيامبر اكرم او را همراه خود به مباهله ميبرد.
3- حضرت زهرا سلام الله عليها الگوي عالميان:
امام حسن و امام حسين (عليهماالسّلام) بيمار شدند. پيامبر گرامي(صلياللهوعليهوآله وسلم) با جمعي از يارانشان به عيادت دو نوه خود آمدند. در آن ديدار، رسول خدا (صلياللهوعليهوآله( به حضرت امير (عليهالسّلام) فرمودند:
«علي جان اگر براي شفا يافتن و بهبودي فرزندانت ميتوانستي نذري كني، خدا از سر مهر و كرامت آنان را سلامت ارزاني ميداشت»
اميرالمؤمنين(عليهالسّلام) در همان لحظه با خدايش عهد بست و نذر نمود كه اگر دو فرزندش سلامتي يابند سه روز روزه بدارد. از پي حضرت علي(عليهالسّلام)، حضرت زهرا (عليهاسلام) نيز نذر كرد و آن گاه «فضه» خادمۀ ايشان همان نذر را نمود.
چيزي نگذشت كه هر دو شفا يافتند و اهل بيت (عليهمالسّلام) براي وفاي به نذر آماده شدند؛ اما در خانه غذايي براي روزهداري يافت نميشد. امام علي (عليهالسّلام) سه صاع جو تهيه نمود. حضرت زهرا (عليهاسلام)، يك سوم آن را آرد كرد و نان پخت. هنگام افطار، مسكيني بر در خانه آمد و گفت: «سلام بر شما اي خاندان محمد (صلياللهوعليهوآله)، مستمندي از مستمندان مسلمين هستم. غذايي به من بدهيد. خداوند به شما از غذاهاي بهشتي مرحمت كند».
آنها همگي مسكين را بر خود مقدم داشتند و سهم خود را به او دادند در حالي كه چيزي جز آب نداشتند. روز دوم را همچنان روزه گرفتند. موقع افطار وقتي كه نان جو را براي غذا آماده كرده بودند، يتيميبر در خانه آمد. اين بار نيز ايثار كردند و غذاي خود را به او دادند و بار ديگر با آب افطار كردند. روز بعد را نيز روزه گرفتند. به هنگام غروب اسيري بر در خانه آمد. باز سهم غذاي خود را به او دادند. پس از انجام نذر هنگاميكه صبح شد حضرت امير (عليهالسّلام) در حالي كه دست دو پسر بزرگوارش را گرفته بود به خدمت پيامبر اكرم (صلياللهوعليهوآله) رسيد. هنگاميكه پيامبر آنها را مشاهده كردند، ديدند از شدت گرسنگي ميلرزند. پيامبر اشك ريختند و فرمود: «اين حالي را كه در شما ميبينم براي من بسيار گران است»
سپس برخاستند و با آنها حركت كردند. هنگاميكه وارد خانه حضرت زهرا (عليهاسلام) شدند ايشان را در محراب عبادت ديدند در حالي كه از شدت گرسنگي ضعيف شده و چشمهايش به گودي نشسته بود. پيامبر گرامي(صلياللهوعليهوآله) اندوهگين شدند. در همين هنگام جبرئيل امين نازل شد و گفت:
«اي محمد اين سوره را بگير. خداوند با چنين خانداني به تو تهنيت ميگويد» سپس سوره «هل أتي » «انسان يا دهر» را بر او خواند.
نقل شده است كه از آيه 5 تا آيه22 اين سوره در مورد اهل بيت عليهمالسلام نازل شده است.
«إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً * عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً * يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً * وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً * إِنَّا نَخَافُ مِن رَبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً * فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُوراً * وَجَزَاهُم بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِيراً * مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً * وَدَانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلاَلُهَا وَذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلاً * وَيُطَافُ عَلَيْهِم بِآنِيَةٍ مِن فِضَّةٍ وَأَكْوَابٍ كَانَتْ قَوَارِيرَا * قَوَارِيرَا مِن فِضَّةٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِيراً * وَيُسْقَوْنَ فِيهَا كَأْساً كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً * عَيْناً فِيهَا تُسَمَّى سَلْسَبِيلاً * وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنثُوراً * وَإِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نِعِيماً وَمُلْكاً كَبِيراً * عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً * إِنَّ هذَا كَانَ لَكُمْ جَزَاءً وَكَانَ سَعْيُكُم مَشْكُوراً»
«به يقين ابرار (و نيكان) از جامى مىنوشند كه با عطر خوشى آميخته است، * از چشمهاى كه بندگان خاص خدا از آن مىنوشند، و از هر جا بخواهند آن را جارى مىسازند * آنها به نذر خود وفا مىكنند، و از روزى كه شر و عذابش گسترده است مىترسند، * و غذاى (خود) را با اينكه به آن علاقه دارند، به «مسكين» و «يتيم» و «اسير» مىدهند * (و مىگويند:) ما شما را بخاطر خدا اطعام مىكنيم، و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمىخواهيم * ما از پروردگارمان خائفيم در آن روزى كه عبوس و سخت است * خداوند آنان را از شر آن روز نگه مىدارد و آنها را مىپذيرد در حالى كه غرق شادى و سرورند * و در برابر صبرشان، بهشت و لباسهاى حرير بهشتى را به آنها پاداش مىدهد * اين در حالى است كه در بهشت بر تختهاى زيبا تكيه كردهاند، نه آفتاب را در آنجا مىبينند و نه سرما را * و در حالى است كه سايههاى درختان بهشتى بر آنها فرو افتاده و چيدن ميوههايش بسيار آسان است * و در گرداگرد آنها ظرفهايى سيمين و قدحهايى بلورين مىگردانند * ظرفهاى بلورينى از نقره، كه آنها را به اندازه مناسب آماده كردهاند * و در آنجا از جامهايى سيراب مىشوند كه لبريز از شراب طهورى آميخته با زنجبيل است، * از چشمهاى در بهشت كه نامش سلسبيل است * و بر گردشان نوجوانانى جاودانى مىگردند كه هرگاه آنها را ببينى گمان مىكنى مرواريد پراكندهاند * و هنگامى كه آنجا را ببينى نعمتها و ملك عظيمى را مىبينى * بر اندام آنها لباسهايى است از حرير نازك سبزرنگ، و از ديباى ضخيم، و با دستبندهايى از نقره آراستهاند، و پروردگارشان شراب طهور به آنان مىنوشاند * اين پاداش شماست، و سعى و تلاش شما مورد قدردانى است»
خداوند در اين آيات مقامات اهلبيت عليهمالسلام را بيان ميكند.
ب) ادله روايي :
ادله روايي بسيارند اما مشهور ترين آنها :
رسول گرامي اسلام بارها فرمودند: «إنّ الله يَرضي لِرِضا فاطمه و يَغضب لِغَضَبِها » «خداوند به رضايت فاطمه سلام الله عليها راضي مي شود و به غضب او غضبناك مي شود.»
(رجوع كنيد به : صحيح بخاري كتاب الخمس 4/96 ، و باب غزوه خيبر 5/177، مستدرك حاكم نيشابوري 3 / 167 حديث 4730، الاصابه عسقلاني 4/375، صواعق ابن حجر ص 105، كنز العمّال: 12 / 111 حديث 34238 و 13 / 674 حديث 37725؛)
همچنين در حديثي ديگر فرمودند: «هر كس فاطمه(س) را خشنود سازد، پيامبر (ص)را خشنود ساخته و هر كس او(سلام الله عليها)را خشمگين كند، پيامبر(ص) را غضبناك نموده است»
نوشته شده توسط : عزيز سالمي
ترفند هاي مختلف مبارزاتي مشركان عليه پيامبر
خالفان دعوت پيامبران، از شيوه هاى متعددى بهره مى گرفتند: يكى حربه تهمت و افترا، ديگرى انتقادهاى بى جا و به عبارت ديگر، تفسير يك سلسله واقعيت ها به صورت غير صحيح، سوم جنگ و قتل پيامبران، چهارم محاصره اقتصادى و.... برخى از تهمت ها عبارتند از:
1. تهمت جنون و ديوانگى: اين تهمت در ميان پيامبران بيش از همه متوجه پيامبر اسلام شده است و در عين حال قرآن كريم، درباره حضرت نوح و صالح و شعيب و موسى(عليهم السلام) بلكه عموم پيامبران يادآورى مى شود: (كَذلِكَ ما اَتَى الَّذينَ مِن قَبلِهِم مِن رَسول اِلاّ قالوا ساحِرٌ اَو مَجنون );[1] هم چنين براى امت هاى پيشين پيامبرى نيامده مگر اين كه به او گفتند: جادوگر است يا ديوانه.
2. تهمت سحر و جاودگرى: همه پيامبران يا غالب آنها به چنين تهمت (جادوگرى) متهم بوده اند، قرآن كريم درباره عموم پيامبران چنين مى فرمايد: (كَذلِكَ ما اَتَى الَّذينَ مِن قَبلِهِم مِن رَسول اِلاّ قالوا ساحِرٌ اَو مَجنون );[2] هم چنين براى پيشينيان پيامبرى نيامد، مگر اين كه گفتند: جادوگر و يا ديوانه است.
3. اتهام به دروغ گويى: كسانى كه پيامبران را به «جنون» و «سحر و جادو» متهم مى كردند، طبعاً بايد به دروغ گويى هم متهم كنند. قرآن كريم درباره اين اتهام آنان مى فرمايد: (واِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الكـذِبين );[3] تو را از دروغ گويان مى انديشيم.
4. اتهام به اخلال گرى و فساد در زمين: نمونه بارز آن را در مبارزه حضرت موسى با فرعون مصر مشاهده مى كنيم.
وقتى موسى در مقام احتجاج بر فرعون پيروز شد، فرعون چنين گفت: (وقالَ فِرعَونُ ذَرونى اَقتُل موسى وليَدعُ رَبَّهُ اِنّى اَخافُ اَن يُبَدِّلَ دينَكُم اَو اَن يُظهِرَ فِى الاَرضِ الفَساد );[4] فرعون ]به تمسخر[ گفت: موسى خداى خود را به كمك فرا خواند، من مى ترسم آيين شما را تغيير دهد و ]در مصر[ فساد كند.
5. اتهام به جدال: پيامبران گرامى در دعوت به توحيد و معاد نيرومندترين دليل و برهان را در دست داشتند، ولى چون دعوت آنان با مزاج بت پرستى و دنيا خواهى، موافق نبود، آنان را به فقدان دليل ومنطق متهم مى نمودند. قرآن كريم درباره اين اتهام آنان درباره حضرت نوح(عليه السلام) مى فرمايد: (قالوا يـنوحُ قَد جـدَلتَنا فَاَكثَرتَ جِدلَنا فَأتِنا بِما تَعِدُنا اِن كُنتَ مِنَ الصّـدِقين );[ 5] گفتند: اى نوح، زياد با ما به جدال برخاستى و زياد جدل كردى وعده خود(عذاب) رابياور اگر راست مى گويى.
6. اتهام به افسانه بودن محتواى دعوت: هرگاه پيامبرى آيين توحيد و دعوت به رستاخيز را مطرح مى كرد، مردم به فكر اين كه محتواى دعوت او در شريعت پيشين و دعوت هاى قبلى بوده، بر چسب افسانه و اسطوره بودن بر آن مى زدند، قرآن كريم اين تهمت را از زبان مشركان عصر رسالت به صورت مكرر نقل كرده و مى فرمايد:(يَقولُ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين );[6] افراد كافر مى گويند: قرآن جز داستان هاى گذشتگان چيزى نيست.[7]
پي نوشتها :
[1]. ذاريات، آيه 52.
[2]. همان.
[3]. اعراف، آيه 66.
[4]. غافر، آيه 26.
[5]. هود، آيه 32.
[6]. انعام، آيه 25.
[7]. ر.ك. جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 10، ص 402 ـ 412.
ليلة الهرير چه شبي است ؟
يكى از جنگهاى بزرگ در تاريخ اسلام، جنگ صفين است. اين جنگ بسيار طول كشيد و تعداد كشته هاى دشمن و شهداى نيروهاى على (ع) بيش از حد متعارف بود. روز سه شنبه دهم ربيع الاول سال سى و هفتم هجرت و بر اساس برخى روايات دهم صفر، نيروهاى على (ع) و نيروهاى معاويه، بسيار سخت با هم درگير شدند با اينكه تا آن روز بسيار جنگيده بودند و كشته ها و شهدا و خسارات بيش از اندازه شده بود. روز سه شنبه از صبح تا شب جنگيدند و شب را هم تا نصف شب با هم درگير شدند. اين درگيريها آنچنان شديد بود كه نيروهاى طرفين نتوانستند نماز بخوانند. آن شب از همه جا ناله زخمى ها به گوش مى رسيد و به خاطر همين، آن شب را «ليله الهرير» مى نامند.(1)
روز سه شنبه را هم كه از صبح تا شب در جنگ بودند يوم الهرير مى گويند(2)
در تاريخ اسلام به علاوه جنگ صفين كه ليله الهرير دارد، ليله الهرير ديگرى هم هست و آن، شب چهارم جنگ قادسيه است. نيروهاى مسلمان و نيروهاى ايران در قادسيه چهار روز جنگ كردند و مسلمانان پيروز شدند. شب چهارم جنگ قادسيه را ليله الهرير مى نامند.(3)
ليلة الهرير آن شب و روزى بود كه از مشاهده آن ، جوانان پير شدند، آن روزى كه عمار شهيد شد و طرفين مصمم شدند كه جنگ سختى را با هم داشته باشند و امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) در آن روزها نهايت كوشش را در يارى پدر بزرگوار نمودند و همينطور محمد حنفيّه و محمد ابى بكر و عبداللّه جعفر و عبداللّه عباس و مالك اشتر هم سعى و اهتمام دريارى امام (ع ) كردند و در ميان اصحاب آن جناب سعى و كوشش مالك اشتر بيش از ديگران بود و مالك اشتر درميان جنگ به ميمنه و ميسره مى رفت و مردم را تحريص بر جنگ مى كرد و خطبه مى خواند و مى گفت حمد خدايى را سزا است كه در بين ما، پر عمّ رسول خدا را قرار داد. آن كسى كه اسلامش از همه كس جلوتر بود و آن شمشيرى از شمشيرهاى خداوند است .
در ميدان جنگ بجز صداى آن صدايى بگوش نمى رسيد و خود امير(ع ) دو زره پوشيده بودند. معاويه رو به عمروعاص كرد و گفت : امروزمرگ رو بما آورده و اجل ما نزديك گرديد كه على اينقدر خشمناك گشته و هرگز زره نپوشيده بود و الآن دو زره پوشيد و دامن زره بر كمر زده و آستينهاى خود را بالا زده . پس امير(ع )ذوالفقار را در دست داشتند و آنقدر از كافران را كشتند كه ذوالفقار كج شده بود. حضرت فرمودد اگر نه اين بود كه رسو ل خدا(ص ) اين شمشير را مدح كرده و فرموده كه :
لافتى الا على لا سيف الا ذوالفقار
هر آينه اين شمشير را عوض مى كردم . راوى مى گويد ما ذوالفقار را مى گرفتيم و راست مى كرديم و آن حضرت از ما مى گرفت و مى فرمود كه من با اين شمشير در پيش حضرت رسول بسيار جنگ كرده ام حضرت داخل صفهاى شام مى شد، و صفها را مى شكافت . و چون ذالفقار حيدر كرّار از بالا به زير مى آمد ايستاده را به دو نيم مى كرد و چون بر ميانه مى زدند به دو نيم مى كردند.
راوى مى گويد بخدايى كه رسولش را بحق مبعوث كرد ما نشنيده ايم از آن روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد تا به حال هيچ رئيس و فرمانده اى را نديديم كه اين مقدار كوشش نمايد كه آن حضرت در آن روز انجام داد. زيرا كه آنچه شمارش شد بيش از هزار و پانصد نفر از بزرگان عرب بودند و كسى از آن دو لشگر را در آن روز ميسر نشد كه نماز خود را بخواند مگر اينكه در اثناى جنگ با اشاره نماز خوانده مى شد. هر چه از روز بر آمد جنگ عظيم تر شد و بزرگان اهل شام فرياد مى زدند اللّه اللّه فى البقية آفتاب گرفته بود و از آسمان خون و خاكستر مى باريد و نماز ايشان تكبير بود. پس آفتاب غروب كرد لشگر مشغول جنگ بودند و هر چه از شب بر آمد جنگ سخت ترشد و آن شب ليلد الهرير بود كه بخاطر شدت جنگ به اين نام نهاده شد كه آن دو لشگر مثل شيران در يكديگر مى جستند و دست در گردن يكديگر مى كردند و با دندان گوشتهاى بدن يكديگر را مى كندند و حضرت در آن شب وظايف عبادت خود را بجا آوردند و همانطور حمله بر شاميان كردند و چون شجاعى را مى كشت تكبير مى گفت و در آن شب از حضرت پانصد و سه تكبير شمرده شد و مردم تا به صبح جنگ كردند.
در كتاب سرور المؤ منين آمده است كه در روزهاى قبل از آ شب حدود شصت و شش هزار نفر از لشگر معاويه كشته شدند و در آن شب از چهار جانب لشگر امير(ع ) طبلها مى زدند و مى گفتند على (ع ) منصور جنگ است و چون صبح آن شب دميد، مالك اشتر فرياد بر آورد كه حمله كنيد اى اهل عراق كه با يك حملهديگر كار ايشان تمام مى شود و با اين حمله خدا را راضى و دين را عزيز سازيد. پس حمله كردند بطورى كه اهل شام را از معركه و ميدان جنگ بيرون كردند و حتى از خيمه ها خارج ساختند و بسيارى از علمداران را كشتند و علمها را سرنگون كردند.
پىنوشت :
(1)) بحار ج 32، ح 442 به نقل از وقعه صفين
(2)) همان، ص 528، ح 445
(3)) تاريخ روضه الصفا، ج دوم بخش دوم، ص 1771 به بعد و گنجينه تاريخ ايران، رضايى، ج 9، ص 455 به بعد
نوروز در پرتوآيات و روايات قسمت آخر
جاحظ در پايان اين مبحث مي افزايد: پس از آنها اردشير و بهرام و انوشيروان كسي را نمي شناسيم كه از آنها پيروي كرده باشد، جز عبدالله بن طاهر كه من از محمد بن حسن بن مصعب شنيدم كه گفت : عبدالله در نوروز و مهرگان چنان مي كرد و هر چه جامه در خزانه داشت مي بخشيد ويك جامه به جاي نمي گذاشت، و اين صفت از مهمترين صفات فضايلي است كه از او براي ما حكايت شده است.
جاحظ پس از آن گاه از بار عام شاهان ايراني در عيد نوروز سخن گفته و مي گويد : " ازعادات و اخلاق پادشاه يكي اين است كه يك روز در مهرگان و يك روز در نوروز بار عام دهد، و در اين دو روز هيچكش را از خرد و بزرگ و دانا و نادان و پست و شريف از بار يافتن باز ندارد. و عادت هر يك از پادشاهان بر اين بود كه چند روز پيش از بار عام فرمان مي داد تا مناديان و جارچيان مردم را آگاه سازند و براي آن روز آماده شوند، پس هر كس عرضي داشت آماده مي شد، يكي نامه خود را آماده مي نمود و يكي دليل و برهان بر مظلوميت خود را تهيه مي كرد و آن ديگري چون آگاه مي شد كه طرف دعوي به شاه شكايت خواهد برد با او به كنار مي آمد و آشتي مي كرد . پس در آن روز شاه موبد را فرمان مي داد كه مردان مورد اعتمادي از همراهان خود را مامور كند كه بر در سراي شاهي كه براي ورود افراد ملت باز است بايستند، تا هيچكس از بار يافتن به حضور شاه باز داشته نشود، و منادي از طرف شاه بانگ مي زند : هر كس شخصي را از تظلم به شاه باز دارد نسبت به خدا و آيين كشور و رسم پادشاهي نافرماني كرده و هر كس نسبت به خدا نافرماني كند، خدا و شاه دشمن اويند و با او در جنگ مي باشند.
جاحظ پس از آن در خصوص " دادخواهي از شاه به داوران " در روز نوروز را اين گونه تشريح مي كند: پس به مردم اجازه بار يافتن داده مي شود و نامه ها و داد خواست هاي آنها گرفته مي شود و به آنها رسيدگي مي شود و اگر در ميان آنها تظلمي از خود شاه شد باشد نخست از او شروع مي كنند و آن قضيه را بر هر مظلمه اي مقدم مي دارند، و در آن وقت شاه موبدان موبد و دبيربد و هيربد را حاضر مي ساخت آن گاه منادي بانگ مي داد: هر كس از شاه دادخواست داده و بر او ادعائي دارد به يك سو شود و چون آنها يك سو شدند شاه با مدعيان خود بر مي خاست و در برابر موبد به زانو مي نشست و به او مي گفت : " اي موبد هيچ گناهي به درگاه خداوند بزرگتر از گناه پادشاهان نيست، زيرا خداوند آن را بر رعيت چيره كرده تا ستم را از آنها دور كنند و مرزهاي كشور و خاك آن را از تعدي نگاهدارند و دست اندازي به اموال و ناموس را براندازند. پس اگر پادشاهان، ستمگري و دست درازي كنند، ديگران كه پي آنها هستند حق دارند آتشكده ها را ويران كنند و كفن مردگان را از گورها بربايند و اين وضع كه اكنون من در برابر تو دارم و مانند برده وبنده خواري هستم مانند همان مجلسي است كه تو هرگاه شاه را برتر و مقدم داري خداوند ترا شكنجه و عقوبت فرمايد.
آن گاه موبد به او مي گفت: هر گاه خداوند خوشبختي بندگان خود را طالب باشد بهترين مخلوق روي زمين را بر آنها مي گمارد، و چون بخواهد كه مردم بدانند آن پادشاه چه قدرو منزلتي نزد ذات پروردگاري دارد همين سخنان را كه بر زبان شاه جاري شد بر زبان او جاري فرمايد.
سپس از روي حق و داد به دعوي او و خصم رسيدگي مي كرد و اگر بر شاه حقي ثابت مي شد او را به دادن آن ملزم مي ساخت و اگر ثابت نمي شد مدعي را كه دروغ گفته بود به زندان مي انداخت و او را به سختي مجازات مي نمود و منادي مي كرد كه ادعاي باطل كرده و اين سزاي كسي است كه بدان شاه سر شكستگي كشور را بخواهد.
بعد از اين دادرسي و دادخواهي به گفته جاحظ : و چون شاه از دادرسي نسبت به خود فارغ مي شد بر مي خاست و سپاس و ستايش خداوند را به جاي مي آورد و سپس تاج را بر سر مي نهاد و بر تخت مي نشست، و روي به خويشان و فرزندان و افراد خاندان خود و خواص و مقربان مي كرد و مي گفت: من براي اين از خود شروع كردم وحق ديگران را دادم تا هيچ كس طمع در حق كسي نكند، پس هر كس از شما را حقي بر گردن باشد بايد خصم خود را با سازش يا هر راهي كه بداند و نيرومندترين آنها ضعيف تر و ناتوانتر بود. مردم از دوران اردشير پسر بابك تا هنگام پادشاهي يزدگرد بزهكار بر همين روش بودند، پس چون او بر اورنگ شاهي نشست آيين خاندان ساساني را تغيير داد و در كشور تباهكاري نمود و به رعايا ستم كرد و فساد و زورگويي را رواج داد گفت: رعايا حق ندارند كهاز شاه تاوان بخواهند، و بازاري ها را آن حق نيست كه از پادشاهان تظلم كنند، و هيچ پستي را حق نيست كه با مردم پايه و عظيم در حق يا باطل برابري كند.
اين گزارشي بود كه جاحظ در خصوص نوروز و اتفاقاتي كه در اين روز رخ مي دهد صادقانه در كتابش ثبت و ضبط كرده كه بسيار با ارزش و با اهميت مي باشد و ما اصل آن را نقل و به خوانندگان ارائه نموديم. درباره گزارش اخير جاحظ راجع به نحوه " دادخواهي از شاه" در سياست نامه خواجه نظام الملك هم مطلبي به همين مضمون آمده است و بسيار شبيه نوشته جاحظ مي باشد و چون تاريخ تدوين سياست نامه موخر از زمان جاحظ و كتاب التاج وي است احتمال دارد خواجه نظري به " التاج " داشته يا منبع هر دو كتاب يكي بوده و براي مزيد اطلاع گزارش سياست نامه را نيز نقل مي كنيم:
" دادرسي پادشاهان عجم: چنين گويند كه رسم ملكان عالم عجم چنان بوده است كه روز مهرگان و روز نوروز پادشاه مر عامه را بار دادي، و هيچ كس را باز داشت نبودي: و پيش به چند روز، منادي فرمودي كه بسازيد فلان روز را ، تا هر كسي شغل خويش بساختي و قصه خويش بنوشي و حجت به دست آوردي، و خصمان كار خويش را بساختند و چون آن روز بودي، منادي ملك از بيرون در بايستادي و بانگ كردي " اگر كسي مر كسي را باز دارد از حاجت بر داشتن دادخواهي در اين روز، ملك از خون او بيزار است. پس ملك قصه هاي مردمان بستدي و همه پيش بنهادي و يك يك مي نگريدي. اگر انجا قصه اي بودي كه از ملك بناليده بودي، موبد را بر دست راست نشانده بودي و موبد موبدان قاضي القضاه باشد به زبان ايشان پس ملك برخاستي و از تخت به زير آمدي و پيش موبد به دو زانو بنشستي گفتي : نخست از همه داوري ها، داد اين مرد از من بده و هيچ ميل و محابا مكن" . آن گاه، منادي فرمودي كردن كه " هر كه را با ملك خصومتي هست، همه به يك سو بايستند تا نخست كار شما بگزارد. پس ملك موبد را گفتي" هيچ گناهي نيست نزديك ايزد، تعالي، بزرگتر از گناه پادشاهان،و حق گزاردن پادشاهان نعمت ايزد، تعالي ، را نگاهداشتن رعيت است داد و ايشان دادن ودست ستمكاران از ايشان كوتاه كردن، پس چون ملك بيدادگر باشد، لشكر همه بيدادگر شوند و خداي را و بس روزگار بر نيايد كه جهان ويران شود و ايشان به سبب شومي گناهان همه كشته شوندو ملك از خاندان تحويل كند . اكنون اي موبد، خداي را بين، و نگر تا مرا بر خويشتن نگزيني، زيرا هر چه ايزد تعالي فردا از من پرسد، از تو پرسم و اندر گردن تو كنم پس موبد بنگريستي: اگر ميان وي و ميان خصم وي حقي درست شدي، داد آن كس به تمامي بدادي و اگر كسي بر ملك باطل دعوي كردي و حجتي نداشتي، عقوبتي بزرگ فرمودي و منادي فرمودي كردن كه " اين سزاي آن كس است كه بر ملك و مملكت وي عيب جويد و اين دليري كند . چون ملك از داوري بپرداختي باز بر تخت آمدي و تاج بر سر نهادي، و روي سوي بزرگان و كسان خود كردي و گفتي من آغاز از خويشتن بدان كردم، تا شما را طمع بريده شود از ستم كردن بر كسي، اكنون هر كه از شما خصمي دارد خشنود كنيد و هر كه به وي نزديكتر بودي، آن روز روز نوروز دورتر بودي و هر كه قويتر، ضعيفتر بودي، از وقت اردشير تا به روزگار يزدگرد بزه گر، هم بر اين جمله بودند. يزدگرد روش هاي پدران را بگردانيد، و اندر جهان بيداد كردن آيين آورد: و سنت هاي بد نهاد، و مردمان در رنج افتادند به او نفرين و دعاي بد متواتر شد .
به هر روي گزارش خواجه طوسي با جاحظ بصري بسيار شبيه و همانند بود. از اينها كه بگذريم. هنر تصوير گري جاحظ در انتقال فرهنگ و ادب و تمدن پيش از اسلام ايران بسيار جالب و حانز اهميت است به ويژه كه در آداب حكومت و مملكت و كشور داري مايه تاسي برخي از خلفاي دوره اسلامي نيز بوده است. پيداست كه براي بازنگري و باز خواني تمدن ديرينه ايران زمين راهي جز شناسايي و رگه هاي اين فرهنگ ( در گذشته تاريخي ) در فرهنگ هاي همجوار به خصوص فرهنگ و تمدن عرب پس از اسلام نخواهد بود. اميد است اين مقاله توانسته باشد گوشه اي از اداب وارزش نوروز را در يكي از كهن ترين متون دوره اسلامي نمايانده باشد.
پانوشت ها:
1- الملاحم و الفتن، سيد طاووس، ترجمه محمد جواد نجفي، ص 197
2- جهت تفصيل اسناد اين روايات به كتاب و ثايق تاليف پروفسور دكتر محمد حميد الله، ترجمه مهدوي دامغاني، ص 376-374 مراجعه شود.
3- كليات مفاتيح الجنان، حاج شيخ عباس قمي، ص 605-604، چاپ محمد حسن علمي، 1345 ش
4- همان، ص 605
5- زندگي و آثار جاحظ، عليرضا ذكاوتي قراگوزلو، ( تهران انتشارات علمي و فرهنگي 1367)، ص11
6- همان ص15
7- الجاحظ، حياته و آثار طه الحاجري ( چاپ دوم، دارالمعارف مصر) ص 100
8- تاج ابوعثمان جاحظ، ترجمه محمد علي خليلي، ص 11 ( چاپ كتابخانه ابن سينا، تهران 1343 ش)
9- همان ص 200-206
10- همان ص201
11- همان ص 202
12- همان ص 202-204
13- جامه هايي را ملحم مي گفتند كه تارشان از نخ و پودشان از ابريشم بافته شده بود.
14- تاج ابوعثمان جاحظ، ترجمه ص 204
15- محمد بن حسن بن مصعب از خاندان طاهري است و او همان كسي است كه از طرف طاهر ذواليمينين سرامين خليفه عباسي را براي مامون به خراسان برد، پس نبايد جد او مصعب را با مصعب زبيري اشتباه كرد.
16- تاج ابوعثمان جاحظ ترجمه ص 204
17- همان ص 216
18- همان ص216-219
19- همان ص 220-222
20- سياستنامه ( سيرالملوك) تصحيح دكتر جعفر شعار ، ص 60-62 تصحيح عباس اقبال، ص 49-50