معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 520208
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

قيام حضرت زهرا سلام الله عليها

فدك در واقع وسيله اي براي دستيابي به هدفي مهم بود .مسأله بسيار مهمي‌كه در آن روز كسي غير از حضرت زهرا(سلام الله عليها) به آن توجه نمي‌كرد جايگزيني حاكميت مردم به جاي حاكميت خدا بود. درواقع اصل مبارزات تمامي‌ائمه به خاطر اين مسأله بوده است كه خداوند بايد حاكم باشد يا مردم. اگر خدا حاكم مطلق است پس او بايد رهبر انتخاب كند و اينكه پس از رحلت پيامبر گرامي‌اسلام مردم به سراغ ابوبكر رفتند يعني حاكميت خدا را كنار گذاشته و سراغ حاكميت مردم رفتند واين اولين و بزرگترين انحراف درهر حكومتي است. انحرافي كه موجب تمامي‌ شكستها و ناكامي‌ها مي‌شود. درواقع بزرگترين بدبختي مسلمين اين است كه امر آسماني را زميني كردند. و تمامي‌مشكلات مسلمين ازهمين‌جا سرچشمه گرفت كه تعيين امام را برعهده خود گرفته و رأي خدا و رسول را قبول نكردند.
به همين دليل بلافاصله پس از تعيين ابوبكر، جنگهاي رده به پا شد كه در آن بيش از 30000 نفر كشته شدند و اين اولين شكست ياران اسلام بود. بسياري از افرادي كه به اسم مرتدين كشته شدند، مرتد نبودند بلكه افراد مؤمني مثل مالك بن نويره و قبيله او وبسياري ديگر از قبايل به اين دليل كه ما با علي بيعت كرديم و به شخص ديگري زكات نمي‌دهيم كشته شدند. برخي ديگر مي‌گفتند اگر ابوبكر مي‌تواند خليفه رسول خدا شود چرا ما جانشين پيامبر نشويم!! و اين همان اولين شكاف بزرگ در اسلام بود، يعني هرج و مرج، يعني هر كسي داعيه خلافت داشته باشد، يعني حاكميت شخصي، يعني هر كسي كه زور بيشتري دارد بايد حاكم شود، و اين به خاطر عدم حاكميت معصوم و امام انتخاب شده از طرف خداست.

حضرت زهرا سلام الله عليها به خوبي درك مي‌كردند كه اگر امروز خليفه‌اي كه با انتخاب عده‌اي قليل و با زور و تهديد روي كار‌ آمده است به عنوان خليفه واقعي رسول الله شناخته شود، فردا افرادي مثل يزيد و حجاج هم به عنوان جانشين برحق پيامبر شناخته مي‌شوند، و كسي مثل امام حسين عليه السلام، فرزند رسول الله هم اگر بخواهد قيام كند او را به عنوان يك انسان مرتد مي‌كشند و هيچ كسي هم متوجه نمي‌شود. در واقع مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها مقدمه قيام عاشورا و سرنگوني حاكميت سياه بني‌اميه بود.

وبلاگ نداي اسلام


‌.

اگر فدك هبه بود چرا حضرت زهرا براي ارث با ابوبكر مطالبه كرد؟

فدك را كه پيامبر (ص)به دستور خداوند به فاطمه سلام الله عليها بخشيده بود، فاطمه سلام الله عليها بعد از غصب فدك هرگز نگفت كه من ميراث پدرم را مطالبه مي‌كنم، بلكه آنها جعل حديث نموده و مسئله ميراث را پيش كشيدند، در حالي كه فاطمه ـ سلام الله عليها ـ مالك فدك بود و بعد از فاطمه سلام الله عليها فدك به فرزندان آن حضرت سلام الله عليها به عنوان ميراث مي‌رسيد، پس فاطمه سلام الله عليها به عنوان ميراث مطالبه نكرده است، بلكه به عنوان حق غصب شده خويش، مطالبه مي‌كرد و علت اين كه حضرت فاطمه سلام الله عليها به آيات ارث تمسك جست اين بود كه مي‌خواست به خليفه اول بفهماند، حديثي كه او به زبان پيغمبر مي‌بندد، خلاف قرآن، است كه لازمه آن ....
ابن ابي الحديد تصريح مي‌كند كه حضرت فاطمه سلام الله عليها فدك را هرگز به عنوان ارث مطالبه نكرد، بلكه پس از اخراج كارگران آن حضرت توسط مأمورين ابي‌بكر، آمد به مسجد و سخنراني نمود و خطبه‌اي غرّا ايراد كرد و گفت اين ملك را رسول خدا (ص) به من هبه كرده است كه شما تصرف مي‌كنيد، ولي ابوبكر گفت پيغمبر روايت كرد به من كه انبياء هيچ ميراثي غير از ايمان و علم و... حتي زمين از خود باقي نمي‌گذارند.(1)

 

وبلاگ نداي اسلام


پي نوشت:
1- ر.ك. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 80

 

چرا حضرت علي دخترش را به ازدواج قاتل همسرش در آورد؟

اولا بخاري و مسلم اين ماجرا را نقل نكرده‌اند. و همه مي‌دانند كه اهل سنت بسياري از روايات را فقط به اين خاطر كه بخاري و مسلم نقل نكرده‌اند، رد مي‌كنند. ما هم همين قاعده را در باره اين داستان اجرا مي‌كنيم و مي‌گوييم كه اين حديث با اين‌همه اهميتش اگر صحيح بود؛ چرا بخاري و مسلم آن را نقل نكرده‌اند. ضمنا نه تنها بخاري و مسلم از نقل آن سرباز زده‌اند؛‌ بلكه هيچ يك از صحاح ديگر اهل سنت نيز اين روايت را نقل نكرده‌اند؛
راستي دليل اعراض آن‌ها از اين روايت چه بوده است؟ اگر صحيح بود، چرا آن‌ها اين روايت را نقل نكردند؟!
دوم اينكه همان‌طور كه مي‌دانيد، «ام كلثوم» اسم نيست؛ بلكه كنيه است. چنانچه ام‌سلمه، ام فروة و... كنيه است، نه اسم. و آن‌چه از تاريخ استفاده مي‌شود، اين است كه حضرت زينب سلام الله عليها كنيه‌اش ام كلثوم بوده است؛ از اين رو، اين مسأله باعث اين اشتباه بزرگ شده است. در واقع ام كلثوم همان حضرت زينب است و امام علي عليه السلام دختري به نام ام كلثوم نداشته است.

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

سه شنبه 30 1 1390 9:28

طبق حكم فقهي ترمذي كسي كه در بلاد اسلامي به حكومت برسد چه به حق و چه به ناحق؛ اگر كسي بر عليه وي قيلم كند همانا وي مرتد است.
سوال : آيا اين حكم در مورد عايشه كه در زمان خلافت امير مؤمنان علي (عليه السلام) قيام كرد نيز صدق مي كند يعني عايشه مرتد شده است؟

اسناد تاريخي يورش به خانه وحي

برخي از تاريخ نويسان اهل تسنن حادثه يورش به خانه وحي را نيمه روشن و برخي تا حدي روشن بيان نموده‏اند كه به نمونه‏هايي اشاره مي‏شود :
طبري:

او كه نسبت‏به خلفا تعصب خاصي دارد، به اين مقدار اعتراف مي‏كند:

« اتي عمر بن خطاب منزل علي فقال: لاحر قن عليكم او لتخرجن الي البيعة»

«عمر بن خطاب در برابر خانه علي عليه السلام قرار گرفت و گفت: براستي [خانه را] بر روي شما به آتش مي‏كشم و يا اينكه شما براي بيعت خانه را ترك گوييد»


ابن قتيبه دينوري:

اين نويسنده گامي فراتر رفته، مي‏گويد: خليفه نه تنها تهديد كرد، بلكه دستور داد كه در اطراف خانه هيزم جمع كنند و افزود: «به خدايي كه جان عمر در دست اوست! يا بايد خانه را ترك كنيد و يا اينكه خانه را آتش زده و مي‏سوزانم»

«وقتي به او گفته شد كه دختر گرامي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، فاطمه در خانه است، گفت: «هر چند فاطمه در آن باشد» (الامامة والسياسة، ج‏2، ص‏12؛ اعلام النساء، ج‏3، ص‏1205 )


ابن عبد ربه اندلسي مي‏گويد:

 خليفه به عمر ماموريت داد كه متحصنان را از خانه بيرون كشد و اگر مقاومت كردند با آنان نبرد نمايد، از اينرو عمر آتشي آورد كه خانه را بسوزاند «فاقبل بقبس من النار علي ان يضرم عليهم الدار»

 در اين موقع با فاطمه عليها السلام روبرو گرديد، آن حضرت فرمود: فرزند خطاب! آمده‏اي خانه ما را به آتش بكشي؟ وي گفت: آري، مگر اينكه بسان ديگران با خليفه بيعت نماييد. (عقدالفريد، ج‏4، ص‏260; تاريخ ابي الفداء، ج‏1، ص‏156; اعلام النساء، ج‏3، ص‏1207)


شبيه اعترافات فوق را ابو الوليد محب الدين محمد بن شخته الحنفي قاضي حنفيها در حلب متوفاي سال 815 دارد) شرح ابن ابي الحديد، ج‏2، ص‏19 و ج‏1، ص‏134؛ رياحين الشريعه، ج‏1، ص‏285)

( احمد بن يحيي بلاذري متوفاي) (279 انساب الاشراف، ج‏1، ص‏586؛ تلخيص الشافي، ج‏3، ص‏76 )

ابي خيزرانه در كتاب غرر ( نهج الحق و كشف الصدق، ص‏271) ، نيز چنين مطالبي دارند. و همچنين ابن واضح يعقوبي ( تاريخ يعقوبي، ج‏2، ص‏126 ) ، عمر رضا كحاله در كتاب «اعلام النساء» و ابراهيم بن عبدالله يمني در كتاب «الاكتفاء» و ... اين امور را ذكر كرده‏اند.
مصادر دوم: گروهي از تاريخ نويسان اهل سنت ‏به آخرين مرحله از جسارت به خانه زهرا عليها السلام نيز اعتراف نموده‏اند، و صريحا گفته‏اند كه عمر خانه علي عليه السلام و زهرا عليها السلام را آتش زد.از جمله :
محمد بن عبدالكريم بن احمد شافعي، معروف به شهرستاني (579 – 548)، از ابراهيم بن سيار بن هاني، معروف به نظام، متوفاي سال 231 - كه از اعاظم شيوخ معتزله و استاد جاحظ بوده است - نقل كرده است كه گفت: «... وكان عمر يصبح احرقوها بمن فيها وما كان في الدار غير علي وفاطمة والحسن والحسين عليهم السلام، و عمر بود كه فرمان داد خانه را با كساني كه در آن قرار دارند بسوزانند، در حالي كه در خانه جز علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كسي نبود»
مصادر سوم:

مسعودي گفته است: «فَوَجَّهُوا اِلي مَنْزِلِهِ فَهَجَمُوا عَلَيْهِ وَ اَحْرَقُوا بابَهُ... وَ ضَغَطُوا سَيِّدَةَ النِّساءِ بِالْبابِ حَتّي اَسْقَطَتْ مُحْسِنا؛ پس [عمر و همراهان] به خانه علي عليه‏السلام رو كردند و هجوم برده، خانه آن حضرت را به آتش كشيدند؛ با در به پهلوي سيده زنان عالم زدند؛ چنان كه محسن را سقط نمود»
نظّام، طبق نقل عبدالكريم بن احمد شافعي شهرستاني (548 - 479 ق.) مي‏گويد: «اِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ يَوْمَ الْبَيْعَةِ حَتّي اَلْقَتْ اَلْجَنينَ مِنْ بَطْنِها
(الملل و النحل، عبدالكريم شهرستاني، ج1، ص57) ؛ به راستي عمر در روز بيعت، ضربتي به فاطمه عليهاالسلام وارد كرد كه بر اثر آن، جنين خويش را سِقط نمود»
همين قول را اسفرائيني (متوفاي 429 ق.)، به نظّام نسبت داده و گفته است كه او قائل بود: «اَنَّ عُمَرَ ضَرَبَ فاطِمَةَ وَ مَنَعَ ميراثَ الْعِتْرَةِ؛ عمر فاطمه عليهاالسلام را زد و از ارث اهل بيت عليهم‏السلام جلوگيري كرد»( اَلفرقُ بين الفرق، عبدالقاهر الاسفرائيني، ص107)
صفدي يكي ديگر از علماي اهل سنّت مي‏گويد: «اِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ يَوْمَ الْبَيْعَةِ حَتّي اَلْقَتْ اَلْمُحْسِنَ مِنْ بَطْنِها (الوافي بالوفيات، صفدي، ج5، ص347) ؛ به راستي عمر آنچنان فاطمه عليهاالسلام را در روز بيعت زد كه محسن را سِقط نمود»
مقاتل بن عطيّه مي‏گويد: «ابابكر بعد از آنكه با تهديد و ترس و شمشير از مردم بيعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتي را به درب خانه علي و زهرا عليهماالسلام فرستاد. عمر هيزم را درِ خانه فاطمه جمع نمود و درب خانه را به آتش كشيد، هنگامي كه فاطمه زهرا عليهاالسلام پشت در آمد، عمر و اصحاب او جمع شدند و عمر آنچنان حضرت فاطمه عليهاالسلام را پشت در فشار داد كه فرزندش را سقط نمود و ميخ در به سينه حضرت فرو رفت [و بر اثر آن صدمات] حضرت به (بستر) بيماري افتاد تا آنكه از دنيا رفت»(«اَرْسَلَ عُمَرَ وَ قُنْفُذا وَ جَماعَةً اِلي دارِ عَليٍّ وَ فاطِمَةَ عليهماالسلام وَ جَمَعَ عُمَرُ الْحَطَبَ عَلي دارِ فاطِمَةَ وَ اَحْرَقَ بابَ الدّارِ وَ لمّا جائَتْ فاطِمَةُ خَلْفَ الْباب تَعَدَّدَ عَمَرُ وَ اَصْحابُهُ وَ عَصَرَ عُمَرُ فاطِمَةَ عليهاالسلام خَلْفَ البابِ حَتّي اَسْقَطَتْ جَنينَها وَ نَبَتَ مِسْمارُ الْبابِ في صَدْرِها وَ سَقَطَتْ مَريضةً حَتّي ماتَتْ» الامامة والخلافة، مقاتل بن عطية، ص160 ـ 16 )
طبق نقل علماي اهل سنت، رسول الله (ص)هم واقعه شهادت حضرت زهرا را پيش‌بيني كرده بودند. جويني از علماي بزرگ اهل سنت (ذهبي در مورد او مي‌گويد امام و پيشوا محدث يگانه و كامل و فخر اسلام و با ديانت و صالح بود. ر.ك تذكرة الحفاظ ج 4 ، ص 1505- 1506 ، رقم 24 )، نقل مي‌كند كه رسول خدا فرمودند «من هر وقت او را مي‌بينم ياد آن اتفاقي مي‌افتم كه بعد از من برايش رخ خواهد داد. گويا مي‌بينم كه ذلت در خانه وي داخل شده، حرمتش شكسته شده ، حقش غصب گرديده ، از ارثش محروم گرديده ، پهلويش شكسته شده است و فرزند در رحمش سقط شده است در حاليكه صدا مي‌زند يا محمداه ولي كسي جواب او را نمي‌دهد..... او اول كسي است كه از خانواده ام به من خواهد پيوست. او د ر حالي نزد من مي‌آيد كه اندوهگين و سختي كشيده و غمگين است و كشته (شهيد) شده است. .( فرائد السمطين ج2 ، ص 34 و 35 )

اللهم العن اول ظالم ظلم محمدا و ال محمد و آخر تابع له علي ذلك

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

فاطمه الزهرا ، صديقة شهيده

اگر حضرت زهرا شهيد نشده است چرا قبر تنها يادگار پيامبر معلوم نيست؟

چرا حضرت زهرا سلام الله عليها وصيت كردند كه قبرشان پنهان باشد؟ و چرا هيچ يك از امامان معصوم قبر مادرشان حضرت زهرا را آشكار ننمودند ؟

 آيا دختر پيامبر اسلام در ميان يهود و نصاري يا صائبين و مجوس و يا مشركين از دنيا رفت كه امام اميرمومنان علي عليه السلام و ياران با وفايش فاطمه زهرا را شبانه به خاك سپردند؟

يا اينكه فاطمه زهرا سلام الله عليها در اجتماع اسلامي‌و در ميان ياران پدر عظيم الشانش (همان صحابه اي كه ادعاي عدالت آنها به آسمانها مي‌رسد) غريبانه به هنگام شب دفن شد و قبرش براي هميشه مخفي ماند؟

( صحيح بخارى ، ج 2 ، ص 504 ، كتاب الخمس ، باب 837 ، ح‏1265 . « فوجدت فاطمة على ابى بكر فى ذلك فهجرته فلم تكلّمه حتّى‏ توفّيت» همان ، ج 3 ، ص 252 ، كتاب المغازى ، ب 155 غزوه خيبر ، حديث 704 . و صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 30 ، كتاب الجهاد و السير ، باب 15 ، ح 52)


واقعا اين عار نيست كه يك امت، نشاني از يادگار پيامبر خود نداشته باشند؟

 امت كدام يك از پيامبران اين كار را با اهل بيت آن پيامبر انجام دادند كه صحابه رسول الله اين كار را كردند؟

واقعا اگر حضرت زهرا سلام الله عليها شهيد نشده است و پس از رحلت پيامبر هيچ اتفاقي در مدينه نيفتاد و اوضاع كاملا آرام بود پس چرا ابوبكر گفت : من بر هيچ چيز دنيا متاثر و اندوهناك نيستم مگر به سه كار كه كرده ام و اي كاش كه آن كارها را نكرده بودم ......... اي كاش هرگز در خانه فاطمه را نگشوده بودم گرچه براي جنگ و ستيز با من آن را بسته بودند؟؟

(و قرآن چقدر زيبا بيان كرده است: «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ . لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (المؤمنون 99 و 100)

 «زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، گويد: پروردگارا مرا بازگردان ، تا آنچه را فروگذار كرده‌ام كار نيك انجام دهم ؛ ولى چنين نيست ، اين سخنى است كه او برزبان مى راند ، و پشت سر آنان جهان ميانه اى است (برزخ) تا هنگامه قيامت»

 اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمدا و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

 

دلايل قرآني و روايي عصمت زهراي مرضيه چيست؟

الف )ادله قراني :
ا- حضرت زهرا سلام الله عليها معصوم از هر گناه و بدي
آيه‌ي تطهير و عصمت اهل‌بيت عليهم‌السلام:
طبق نص صريح قرآن كريم حضرت زهرا سلام الله عليها از زمره معصومين هستند؛ خداوند در سوره‌ي احزاب مي‌فرمايد «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (احزاب 33)»

«خداوند مى‏خواهد پليدى و گناه را فقط از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.»
اين آيه در خانه‌ي ام سلمه همسر رسول خدا نازل شده است. و وقتي اين آيه نازل رسول الله اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواندند و عباي خود را برآنها پوشاند و خود داخل آن شد و فرمود خدايا اينها اهل بيت من هستند كه تو درباره آنها به من وعده داده‌اي، خدايا پليدي را از آنها برطرف فرما و آنها را از هر رجس و ناپاكي تطهير نما. ام‌سلمه عرض كرد يا رسول الله آيا من نيز با آنها هستم. رسول خدا فرمود اي ام‌سلمه من تو را بشارت به خير و خوبي ميدهم . (ولي جزء‌ آنها نيستي)


(ر. ك :صحيح مسلم جلد 4/1883 ، مستدرك حاكم ج 2/416 ، تفسيرطبري 22ص 5 و شواهد التنزيل ج 2/39 ،‌مسند احمد بن حنبل ج 4/107 و اسد الغابه ج 2/12 و تفسير فخر رازى جلد 6 ص 783 آمده است . كه البته در برخي روايات آمده است كه در منزل ام المؤمنين عايشه اين آيه نازل شد ولي قدر مسلم اين است كه اين آيه درمورد اميرالمؤمنين و حضرت زهرا و حسنين است.)


طبق اين آيه‌ي شريفه حضرت زهرا سلام الله عليها از كساني هستند كه خداوند آنها را از هر عيب و بدي و رجس و ناپاكي و گناه و پليدي پاك كرده است، يعني خداوند ايشان را تطهير كرده است و ايشان هستند كه معصوم از هر گناه و بدي هستند.


2- حضرت زهرا سلام الله عليها برترين زن عالم:

 

از طرف ديگر مقام ايشان از همه‌ي زنان عالم برتر است، خداوند در سوره آل عمران آيه 61 مي‌فرمايد :


«قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ»


«به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله كنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»


همه راويان و محدثين شيعه و سني در اين مساله اتفاق نظر دارند و مي‌گويند كه اين آيه شريفه در حق پيامبر و حضرت علي و حضرت زهرا و حسنين(ع) نازل شده است. مسيحيان پس از مذاكره با پيامبر در باره عقايد باطل مسيحيت‏حاضر به پذيرش اسلام نشدند، ولى آمادگى خود را براى مباهله اعلام كردند.
وقت مباهله فرا رسيد. پيامبر ازميان تمام بستگان، خويشاوندان، همسران و اصحاب خود فقط چهار نفر را انتخاب كردند تا در اين حادثه تاريخى شركت كنند واين چهار تن جز حضرت على و حضرت فاطمه وحسن وحسين - عليهم السلام – نبودند


. ( ر. ك : تفسير كبير فخر رازي 8/85 ، مسند احمد بن حنبل 3/97 حديث 1608،‌ صحيح ترمذي 4/293 حديث 3085 و ....)


طبق آيه‌ي مباهله، حضرت علي عليه السلام به منزله‌ي نفس پيامبر(ص)و حسنين به منزله‌ي فرزندان پيامبر (ص)هستند. نكته قابل توجه اين است كه با وجود اينكه رسول الله مأمور بودند كه زنان خود را براي مباهله دعوت كنند ولي مي‌بينيم كه تنها و تنها، يگانه فرزند خويش يعني حضرت زهرا سلام الله عليها را همراه خود مي‌برند، و از بين تمام مردان فقط اميرالمؤمنين علي عليه السلام را همراه خود مي‌برند كه اينها بيانگر اين است كه اولا اهل‌بيت پيامبر، همسران ايشان نيستند، بلكه اميرالمؤمنين، حضرت زهرا و حسنين عليهم‌السلام هستند و ثانيا حضرت زهرا سلام الله عليها مقامشان از همه‌ي زنان برتر است، زيرا اگر كسي افضل ازايشان بودند، حتما پيامبر اكرم او را همراه خود به مباهله مي‌برد.


3- حضرت زهرا سلام الله عليها الگوي عالميان:


امام حسن و امام حسين (عليهما‌السّلام) بيمار شدند. پيامبر گرامي‌(صلي‌الله‌وعليه‌وآله وسلم) با جمعي از يارانشان به عيادت دو نوه خود آمدند. در آن ديدار، رسول خدا (صلي‌الله‌وعليه‌وآله( به حضرت امير (عليه‌السّلام) فرمودند:
«علي جان اگر براي شفا يافتن و بهبودي فرزندانت مي‌توانستي نذري كني، خدا از سر مهر و كرامت آنان را سلامت ارزاني مي‌داشت»
اميرالمؤمنين(عليه‌السّلام) در همان لحظه با خدايش عهد بست و نذر نمود كه اگر دو فرزندش سلامتي يابند سه روز روزه بدارد. از پي حضرت علي(عليه‌السّلام)، حضرت زهرا (عليها‌سلام) نيز نذر كرد و آن گاه «فضه» خادمۀ ايشان همان نذر را نمود.
چيزي نگذشت كه هر دو شفا يافتند و اهل بيت (عليهم‌السّلام) براي وفاي به نذر آماده شدند؛ اما در خانه غذايي براي روزه‌داري يافت نمي‌شد. امام علي (عليه‌السّلام) سه صاع جو تهيه نمود. حضرت زهرا (عليها‌سلام)، يك سوم آن را آرد كرد و نان پخت. هنگام افطار، مسكيني بر در خانه آمد و گفت: «سلام بر شما اي خاندان محمد (صلي‌الله‌وعليه‌وآله)، مستمندي از مستمندان مسلمين هستم. غذايي به من بدهيد. خداوند به شما از غذاهاي بهشتي مرحمت كند».
آن‌ها همگي مسكين را بر خود مقدم داشتند و سهم خود را به او دادند در حالي كه چيزي جز آب نداشتند. روز دوم را هم‌‌چنان روزه گرفتند. موقع افطار وقتي كه نان جو را براي غذا آماده كرده بودند، يتيمي‌بر در خانه آمد. اين بار نيز ايثار كردند و غذاي خود را به او دادند و بار ديگر با آب افطار كردند. روز بعد را نيز روزه گرفتند. به هنگام غروب اسيري بر در خانه آمد. باز سهم غذاي خود را به او دادند. پس از انجام نذر هنگامي‌كه صبح شد حضرت امير (عليه‌السّلام) در حالي كه دست دو پسر بزرگوارش را گرفته بود به خدمت پيامبر اكرم (صلي‌الله‌وعليه‌وآله) رسيد. هنگامي‌كه پيامبر آن‌ها را مشاهده كردند، ديدند از شدت گرسنگي مي‌لرزند. پيامبر اشك ريختند و فرمود: «اين حالي را كه در شما مي‌بينم براي من بسيار گران است»
سپس برخاستند و با آن‌ها حركت كردند. هنگامي‌كه وارد خانه حضرت زهرا (عليها‌سلام) شدند ايشان را در محراب عبادت ديدند در حالي كه از شدت گرسنگي ضعيف شده و چشمهايش به گودي نشسته بود. پيامبر گرامي‌(صلي‌الله‌وعليه‌وآله) اندوهگين شدند. در همين هنگام جبرئيل امين نازل شد و گفت:
«اي محمد اين سوره را بگير. خداوند با چنين خانداني به تو تهنيت مي‌گويد» سپس سوره «هل أتي » «انسان يا دهر» را بر او خواند.
نقل شده است كه از آيه 5 تا آيه22 اين سوره در مورد اهل بيت عليهم‌السلام نازل شده است.


«إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً * عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً * يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً * وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى‏ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً * إِنَّا نَخَافُ مِن رَبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً * فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُوراً * وَجَزَاهُم بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِيراً * مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً * وَدَانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلاَلُهَا وَذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلاً * وَيُطَافُ عَلَيْهِم بِآنِيَةٍ مِن فِضَّةٍ وَأَكْوَابٍ كَانَتْ قَوَارِيرَا * قَوَارِيرَا مِن فِضَّةٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِيراً * وَيُسْقَوْنَ فِيهَا كَأْساً كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً * عَيْناً فِيهَا تُسَمَّى‏ سَلْسَبِيلاً * وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنثُوراً * وَإِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نِعِيماً وَمُلْكاً كَبِيراً * عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً * إِنَّ هذَا كَانَ لَكُمْ جَزَاءً وَكَانَ سَعْيُكُم مَشْكُوراً»


«به يقين ابرار (و نيكان) از جامى مى‏نوشند كه با عطر خوشى آميخته است، * از چشمه‏اى كه بندگان خاص خدا از آن مى‏نوشند، و از هر جا بخواهند آن را جارى مى‏سازند * آنها به نذر خود وفا مى‏كنند، و از روزى كه شر و عذابش گسترده است مى‏ترسند، * و غذاى (خود) را با اينكه به آن علاقه دارند، به «مسكين‏» و «يتيم‏» و «اسير» مى‏دهند * (و مى‏گويند:) ما شما را بخاطر خدا اطعام مى‏كنيم، و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى‏خواهيم * ما از پروردگارمان خائفيم در آن روزى كه عبوس و سخت است * خداوند آنان را از شر آن روز نگه مى‏دارد و آنها را مى‏پذيرد در حالى كه غرق شادى و سرورند * و در برابر صبرشان، بهشت و لباسهاى حرير بهشتى را به آنها پاداش مى‏دهد * اين در حالى است كه در بهشت بر تختهاى زيبا تكيه كرده‏اند، نه آفتاب را در آنجا مى‏بينند و نه سرما را * و در حالى است كه سايه‏هاى درختان بهشتى بر آنها فرو افتاده و چيدن ميوه‏هايش بسيار آسان است * و در گرداگرد آنها ظرفهايى سيمين و قدحهايى بلورين مى‏گردانند * ظرفهاى بلورينى از نقره، كه آنها را به اندازه مناسب آماده كرده‏اند * و در آنجا از جامهايى سيراب مى‏شوند كه لبريز از شراب طهورى آميخته با زنجبيل است، * از چشمه‏اى در بهشت كه نامش سلسبيل است * و بر گردشان نوجوانانى جاودانى مى‏گردند كه هرگاه آنها را ببينى گمان مى‏كنى مرواريد پراكنده‏اند * و هنگامى كه آنجا را ببينى نعمتها و ملك عظيمى را مى‏بينى * بر اندام آنها لباسهايى است از حرير نازك سبزرنگ، و از ديباى ضخيم، و با دستبندهايى از نقره آراسته‏اند، و پروردگارشان شراب طهور به آنان مى‏نوشاند * اين پاداش شماست، و سعى و تلاش شما مورد قدردانى است»


خداوند در اين آيات مقامات اهل‌بيت عليهم‌السلام را بيان مي‌كند.
ب) ادله روايي :
ادله روايي بسيارند اما مشهور ترين آنها :


رسول گرامي اسلام بارها فرمودند: «إنّ الله يَرضي لِرِضا فاطمه و يَغضب لِغَضَبِها » «خداوند به رضايت فاطمه سلام الله عليها راضي مي شود و به غضب او غضبناك مي شود.»


(رجوع كنيد به : صحيح بخاري كتاب الخمس 4/96 ، و باب غزوه خيبر 5/177، مستدرك حاكم نيشابوري 3 / 167 حديث 4730، الاصابه عسقلاني 4/375، صواعق ابن حجر ص 105، كنز العمّال: 12 / 111 حديث 34238 و 13 / 674 حديث 37725؛)
همچنين در حديثي ديگر فرمودند: «هر كس فاطمه‌(س) را خشنود سازد، پيامبر (ص)را خشنود ساخته و هر كس او(سلام الله عليها)را خشمگين كند، پيامبر‌(ص) را غضبناك نموده است»

نوشته شده توسط : عزيز سالمي

پنج شنبه 18 1 1390 17:50

ترفند هاي مختلف مبارزاتي مشركان عليه پيامبر

خالفان دعوت پيامبران، از شيوه هاى متعددى بهره مى گرفتند: يكى حربه تهمت و افترا، ديگرى انتقادهاى بى جا و به عبارت ديگر، تفسير يك سلسله واقعيت ها به صورت غير صحيح، سوم جنگ و قتل پيامبران، چهارم محاصره اقتصادى و.... برخى از تهمت ها عبارتند از:

1. تهمت جنون و ديوانگى: اين تهمت در ميان پيامبران بيش از همه متوجه پيامبر اسلام شده است و در عين حال قرآن كريم، درباره حضرت نوح و صالح و شعيب و موسى(عليهم السلام) بلكه عموم پيامبران يادآورى مى شود: (كَذلِكَ ما اَتَى الَّذينَ مِن قَبلِهِم مِن رَسول اِلاّ قالوا ساحِرٌ اَو مَجنون );[1] هم چنين براى امت هاى پيشين پيامبرى نيامده مگر اين كه به او گفتند: جادوگر است يا ديوانه.

2. تهمت سحر و جاودگرى: همه پيامبران يا غالب آنها به چنين تهمت (جادوگرى) متهم بوده اند، قرآن كريم درباره عموم پيامبران چنين مى فرمايد: (كَذلِكَ ما اَتَى الَّذينَ مِن قَبلِهِم مِن رَسول اِلاّ قالوا ساحِرٌ اَو مَجنون );[2] هم چنين براى پيشينيان پيامبرى نيامد، مگر اين كه گفتند: جادوگر و يا ديوانه است.

3. اتهام به دروغ گويى: كسانى كه پيامبران را به «جنون» و «سحر و جادو» متهم مى كردند، طبعاً بايد به دروغ گويى هم متهم كنند. قرآن كريم درباره اين اتهام آنان مى فرمايد: (واِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الكـذِبين );[3] تو را از دروغ گويان مى انديشيم.

4. اتهام به اخلال گرى و فساد در زمين: نمونه بارز آن را در مبارزه حضرت موسى با فرعون مصر مشاهده مى كنيم.

وقتى موسى در مقام احتجاج بر فرعون پيروز شد، فرعون چنين گفت: (وقالَ فِرعَونُ ذَرونى اَقتُل موسى وليَدعُ رَبَّهُ اِنّى اَخافُ اَن يُبَدِّلَ دينَكُم اَو اَن يُظهِرَ فِى الاَرضِ الفَساد );[4] فرعون ]به تمسخر[ گفت: موسى خداى خود را به كمك فرا خواند، من مى ترسم آيين شما را تغيير دهد و ]در مصر[ فساد كند.

5. اتهام به جدال: پيامبران گرامى در دعوت به توحيد و معاد نيرومندترين دليل و برهان را در دست داشتند، ولى چون دعوت آنان با مزاج بت پرستى و دنيا خواهى، موافق نبود، آنان را به فقدان دليل ومنطق متهم مى نمودند. قرآن كريم درباره اين اتهام آنان درباره حضرت نوح(عليه السلام) مى فرمايد: (قالوا يـنوحُ قَد جـدَلتَنا فَاَكثَرتَ جِدلَنا فَأتِنا بِما تَعِدُنا اِن كُنتَ مِنَ الصّـدِقين );[ 5] گفتند: اى نوح، زياد با ما به جدال برخاستى و زياد جدل كردى وعده خود(عذاب) رابياور اگر راست مى گويى.

6. اتهام به افسانه بودن محتواى دعوت: هرگاه پيامبرى آيين توحيد و دعوت به رستاخيز را مطرح مى كرد، مردم به فكر اين كه محتواى دعوت او در شريعت پيشين و دعوت هاى قبلى بوده، بر چسب افسانه و اسطوره بودن بر آن مى زدند، قرآن كريم اين تهمت را از زبان مشركان عصر رسالت به صورت مكرر نقل كرده و مى فرمايد:(يَقولُ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين );[6] افراد كافر مى گويند: قرآن جز داستان هاى گذشتگان چيزى نيست.[7]

پي نوشتها :

[1]. ذاريات، آيه 52.

[2]. همان.

[3]. اعراف، آيه 66.

[4]. غافر، آيه 26.

[5]. هود، آيه 32.

[6]. انعام، آيه 25.

[7]. ر.ك. جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 10، ص 402 ـ 412.

دسته ها : پرسش و پاسخ - نبوت
سه شنبه 9 1 1390 16:2

ليلة الهرير چه شبي است ؟

يكى از جنگهاى بزرگ در تاريخ اسلام، جنگ صفين است. اين جنگ بسيار طول كشيد و تعداد كشته هاى دشمن و شهداى نيروهاى على (ع) بيش از حد متعارف بود. روز سه شنبه دهم ربيع الاول سال سى و هفتم هجرت و بر اساس برخى روايات دهم صفر، نيروهاى على (ع) و نيروهاى معاويه، بسيار سخت با هم درگير شدند با اينكه تا آن روز بسيار جنگيده بودند و كشته ها و شهدا و خسارات بيش از اندازه شده بود. روز سه شنبه از صبح تا شب جنگيدند و شب را هم تا نصف شب با هم درگير شدند. اين درگيريها آنچنان شديد بود كه نيروهاى طرفين نتوانستند نماز بخوانند. آن شب از همه جا ناله زخمى ها به گوش مى رسيد و به خاطر همين، آن شب را «ليله الهرير» مى نامند.(1)

روز سه شنبه را هم كه از صبح تا شب در جنگ بودند يوم الهرير مى گويند(2)

در تاريخ اسلام به علاوه جنگ صفين كه ليله الهرير دارد، ليله الهرير ديگرى هم هست و آن، شب چهارم جنگ قادسيه است. نيروهاى مسلمان و نيروهاى ايران در قادسيه چهار روز جنگ كردند و مسلمانان پيروز شدند. شب چهارم جنگ قادسيه را ليله الهرير مى نامند.(3)

ليلة الهرير آن شب و روزى بود كه از مشاهده آن ، جوانان پير شدند، آن روزى كه عمار شهيد شد و طرفين مصمم شدند كه جنگ سختى را با هم داشته باشند و امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) در آن روزها نهايت كوشش را در يارى پدر بزرگوار نمودند و همينطور محمد حنفيّه و محمد ابى بكر و عبداللّه جعفر و عبداللّه عباس و مالك اشتر هم سعى و اهتمام دريارى امام (ع ) كردند و در ميان اصحاب آن جناب سعى و كوشش مالك اشتر بيش از ديگران بود و مالك اشتر درميان جنگ به ميمنه و ميسره مى رفت و مردم را تحريص بر جنگ مى كرد و خطبه مى خواند و مى گفت حمد خدايى را سزا است كه در بين ما، پر عمّ رسول خدا را قرار داد. آن كسى كه اسلامش از همه كس جلوتر بود و آن شمشيرى از شمشيرهاى خداوند است .

 در ميدان جنگ بجز صداى آن صدايى بگوش نمى رسيد و خود امير(ع ) دو زره پوشيده بودند. معاويه رو به عمروعاص كرد و گفت : امروزمرگ رو بما آورده و اجل ما نزديك گرديد كه على اينقدر خشمناك گشته و هرگز زره نپوشيده بود و الآن دو زره پوشيد و دامن زره بر كمر زده و آستينهاى خود را بالا زده . پس امير(ع )ذوالفقار را در دست داشتند و آنقدر از كافران را كشتند كه ذوالفقار كج شده بود. حضرت فرمودد اگر نه اين بود كه رسو ل خدا(ص ) اين شمشير را مدح كرده و فرموده كه :

لافتى الا على لا سيف الا ذوالفقار

هر آينه اين شمشير را عوض مى كردم . راوى مى گويد ما ذوالفقار را مى گرفتيم و راست مى كرديم و آن حضرت از ما مى گرفت و مى فرمود كه من با اين شمشير در پيش حضرت رسول بسيار جنگ كرده ام حضرت داخل صفهاى شام مى شد، و صفها را مى شكافت . و چون ذالفقار حيدر كرّار از بالا به زير مى آمد ايستاده را به دو نيم مى كرد و چون بر ميانه مى زدند به دو نيم مى كردند.

راوى مى گويد بخدايى كه رسولش را بحق مبعوث كرد ما نشنيده ايم از آن روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريد تا به حال هيچ رئيس و فرمانده اى را نديديم كه اين مقدار كوشش نمايد كه آن حضرت در آن روز انجام داد. زيرا كه آنچه شمارش شد بيش از هزار و پانصد نفر از بزرگان عرب بودند و كسى از آن دو لشگر را در آن روز ميسر نشد كه نماز خود را بخواند مگر اينكه در اثناى جنگ با اشاره نماز خوانده مى شد. هر چه از روز بر آمد جنگ عظيم تر شد و بزرگان اهل شام فرياد مى زدند اللّه اللّه فى البقية آفتاب گرفته بود و از آسمان خون و خاكستر مى باريد و نماز ايشان تكبير بود. پس آفتاب غروب كرد لشگر مشغول جنگ بودند و هر چه از شب بر آمد جنگ سخت ترشد و آن شب ليلد الهرير بود كه بخاطر شدت جنگ به اين نام نهاده شد كه آن دو لشگر مثل شيران در يكديگر مى جستند و دست در گردن يكديگر مى كردند و با دندان گوشتهاى بدن يكديگر را مى كندند و حضرت در آن شب وظايف عبادت خود را بجا آوردند و همانطور حمله بر شاميان كردند و چون شجاعى را مى كشت تكبير مى گفت و در آن شب از حضرت پانصد و سه تكبير شمرده شد و مردم تا به صبح جنگ كردند.

 در كتاب سرور المؤ منين آمده است كه در روزهاى قبل از آ شب حدود شصت و شش هزار نفر از لشگر معاويه كشته شدند و در آن شب از چهار جانب لشگر امير(ع ) طبلها مى زدند و مى گفتند على (ع ) منصور جنگ است و چون صبح آن شب دميد، مالك اشتر فرياد بر آورد كه حمله كنيد اى اهل عراق كه با يك حملهديگر كار ايشان تمام مى شود و با اين حمله خدا را راضى و دين را عزيز سازيد. پس حمله كردند بطورى كه اهل شام را از معركه و ميدان جنگ بيرون كردند و حتى از خيمه ها خارج ساختند و بسيارى از علمداران را كشتند و علمها را سرنگون كردند.

پى‏نوشت‏ :

 (1)) بحار ج 32، ح 442 به نقل از وقعه صفين

 (2)) همان، ص 528، ح 445

 (3)) تاريخ روضه الصفا، ج دوم بخش دوم، ص 1771 به بعد و گنجينه تاريخ ايران، رضايى، ج 9، ص 455 به بعد

دسته ها : پرسش و پاسخ
سه شنبه 9 1 1390 15:56

نوروز در پرتوآيات و روايات قسمت آخر

جاحظ در پايان اين مبحث مي افزايد: پس از آنها اردشير و بهرام و انوشيروان كسي را نمي شناسيم كه از آنها پيروي كرده باشد، جز عبدالله بن طاهر كه من از محمد بن حسن بن مصعب شنيدم كه گفت : عبدالله در نوروز و مهرگان چنان مي كرد و هر چه جامه در خزانه داشت مي بخشيد ويك جامه به جاي نمي گذاشت، و اين صفت از مهمترين صفات فضايلي است كه از او براي ما حكايت شده است.
جاحظ پس از آن گاه از بار عام شاهان ايراني در عيد نوروز سخن گفته و مي گويد : " ازعادات و اخلاق پادشاه يكي اين است كه يك روز در مهرگان و يك روز در نوروز بار عام دهد، و در اين دو روز هيچكش را از خرد و بزرگ و دانا و نادان و پست و شريف از بار يافتن باز ندارد. و عادت هر يك از پادشاهان بر اين بود كه چند روز پيش از بار عام فرمان مي داد تا مناديان و جارچيان مردم را آگاه سازند و براي آن روز آماده شوند، پس هر كس عرضي داشت آماده مي شد، يكي نامه خود را آماده مي نمود و يكي دليل و برهان بر مظلوميت خود را تهيه مي كرد و آن ديگري چون آگاه مي شد كه طرف دعوي به شاه شكايت خواهد برد با او به كنار مي آمد و آشتي مي كرد . پس در آن روز شاه موبد را فرمان مي داد كه مردان مورد اعتمادي از همراهان خود را مامور كند كه بر در سراي شاهي كه براي ورود افراد ملت باز است بايستند، تا هيچكس از بار يافتن به حضور شاه باز داشته نشود، و منادي از طرف شاه بانگ مي زند : هر كس شخصي را از تظلم به شاه باز دارد نسبت به خدا و آيين كشور و رسم پادشاهي نافرماني كرده و هر كس نسبت به خدا نافرماني كند، خدا و شاه دشمن اويند و با او در جنگ مي باشند.
جاحظ پس از آن در خصوص " دادخواهي از شاه به داوران " در روز نوروز را اين گونه تشريح مي كند: پس به مردم اجازه بار يافتن داده مي شود و نامه ها و داد خواست هاي آنها گرفته مي شود و به آنها رسيدگي مي شود و اگر در ميان آنها تظلمي از خود شاه شد باشد نخست از او شروع مي كنند و آن قضيه را بر هر مظلمه اي مقدم مي دارند، و در آن وقت شاه موبدان موبد و دبيربد و هيربد را حاضر مي ساخت آن گاه منادي بانگ مي داد: هر كس از شاه دادخواست داده و بر او ادعائي دارد به يك سو شود و چون آنها يك سو شدند شاه با مدعيان خود بر مي خاست و در برابر موبد به زانو مي نشست و به او مي گفت : " اي موبد هيچ گناهي به درگاه خداوند بزرگتر از گناه پادشاهان نيست، زيرا خداوند آن را بر رعيت چيره كرده تا ستم را از آنها دور كنند و مرزهاي كشور و خاك آن را از تعدي نگاهدارند و دست اندازي به اموال و ناموس را براندازند. پس اگر پادشاهان، ستمگري و دست درازي كنند، ديگران كه پي آنها هستند حق دارند آتشكده ها را ويران كنند و كفن مردگان را از گورها بربايند و اين وضع كه اكنون من در برابر تو دارم و مانند برده وبنده خواري هستم مانند همان مجلسي است كه تو هرگاه شاه را برتر و مقدم داري خداوند ترا شكنجه و عقوبت فرمايد.
آن گاه موبد به او مي گفت: هر گاه خداوند خوشبختي بندگان خود را طالب باشد بهترين مخلوق روي زمين را بر آنها مي گمارد، و چون بخواهد كه مردم بدانند آن پادشاه چه قدرو منزلتي نزد ذات پروردگاري دارد همين سخنان را كه بر زبان شاه جاري شد بر زبان او جاري فرمايد.
سپس از روي حق و داد به دعوي او و خصم رسيدگي مي كرد و اگر بر شاه حقي ثابت مي شد او را به دادن آن ملزم مي ساخت و اگر ثابت نمي شد مدعي را كه دروغ گفته بود به زندان مي انداخت و او را به سختي مجازات مي نمود و منادي مي كرد كه ادعاي باطل كرده و اين سزاي كسي است كه بدان شاه سر شكستگي كشور را بخواهد.
بعد از اين دادرسي و دادخواهي به گفته جاحظ : و چون شاه از دادرسي نسبت به خود فارغ مي شد بر مي خاست و سپاس و ستايش خداوند را به جاي مي آورد و سپس تاج را بر سر مي نهاد و بر تخت مي نشست، و روي به خويشان و فرزندان و افراد خاندان خود و خواص و مقربان مي كرد و مي گفت: من براي اين از خود شروع كردم وحق ديگران را دادم تا هيچ كس طمع در حق كسي نكند، پس هر كس از شما را حقي بر گردن باشد بايد خصم خود را با سازش يا هر راهي كه بداند و نيرومندترين آنها ضعيف تر و ناتوانتر بود. مردم از دوران اردشير پسر بابك تا هنگام پادشاهي يزدگرد بزهكار بر همين روش بودند، پس چون او بر اورنگ شاهي نشست آيين خاندان ساساني را تغيير داد و در كشور تباهكاري نمود و به رعايا ستم كرد و فساد و زورگويي را رواج داد گفت: رعايا حق ندارند كهاز شاه تاوان بخواهند، و بازاري ها را آن حق نيست كه از پادشاهان تظلم كنند، و هيچ پستي را حق نيست كه با مردم پايه و عظيم در حق يا باطل برابري كند.
اين گزارشي بود كه جاحظ در خصوص نوروز و اتفاقاتي كه در اين روز رخ مي دهد صادقانه در كتابش ثبت و ضبط كرده كه بسيار با ارزش و با اهميت مي باشد و ما اصل آن را نقل و به خوانندگان ارائه نموديم. درباره گزارش اخير جاحظ راجع به نحوه " دادخواهي از شاه" در سياست نامه خواجه نظام الملك هم مطلبي به همين مضمون آمده است و بسيار شبيه نوشته جاحظ مي باشد و چون تاريخ تدوين سياست نامه موخر از زمان جاحظ و كتاب التاج وي است احتمال دارد خواجه نظري به " التاج " داشته يا منبع هر دو كتاب يكي بوده و براي مزيد اطلاع گزارش سياست نامه را نيز نقل مي كنيم:
" دادرسي پادشاهان عجم: چنين گويند كه رسم ملكان عالم عجم چنان بوده است كه روز مهرگان و روز نوروز پادشاه مر عامه را بار دادي، و هيچ كس را باز داشت نبودي: و پيش به چند روز، منادي فرمودي كه بسازيد فلان روز را ، تا هر كسي شغل خويش بساختي و قصه خويش بنوشي و حجت به دست آوردي، و خصمان كار خويش را بساختند و چون آن روز بودي، منادي ملك از بيرون در بايستادي و بانگ كردي " اگر كسي مر كسي را باز دارد از حاجت بر داشتن دادخواهي در اين روز، ملك از خون او بيزار است. پس ملك قصه هاي مردمان بستدي و همه پيش بنهادي و يك يك مي نگريدي. اگر انجا قصه اي بودي كه از ملك بناليده بودي، موبد را بر دست راست نشانده بودي و موبد موبدان قاضي القضاه باشد به زبان ايشان پس ملك برخاستي و از تخت به زير آمدي و پيش موبد به دو زانو بنشستي گفتي : نخست از همه داوري ها، داد اين مرد از من بده و هيچ ميل و محابا مكن" . آن گاه، منادي فرمودي كردن كه " هر كه را با ملك خصومتي هست، همه به يك سو بايستند تا نخست كار شما بگزارد. پس ملك موبد را گفتي" هيچ گناهي نيست نزديك ايزد، تعالي، بزرگتر از گناه پادشاهان،و حق گزاردن پادشاهان نعمت ايزد، تعالي ، را نگاهداشتن رعيت است داد و ايشان دادن ودست ستمكاران از ايشان كوتاه كردن، پس چون ملك بيدادگر باشد، لشكر همه بيدادگر شوند و خداي را و بس روزگار بر نيايد كه جهان ويران شود و ايشان به سبب شومي گناهان همه كشته شوندو ملك از خاندان تحويل كند . اكنون اي موبد، خداي را بين، و نگر تا مرا بر خويشتن نگزيني، زيرا هر چه ايزد تعالي فردا از من پرسد، از تو پرسم و اندر گردن تو كنم پس موبد بنگريستي: اگر ميان وي و ميان خصم وي حقي درست شدي، داد آن كس به تمامي بدادي و اگر كسي بر ملك باطل دعوي كردي و حجتي نداشتي، عقوبتي بزرگ فرمودي و منادي فرمودي كردن كه " اين سزاي آن كس است كه بر ملك و مملكت وي عيب جويد و اين دليري كند . چون ملك از داوري بپرداختي باز بر تخت آمدي و تاج بر سر نهادي، و روي سوي بزرگان و كسان خود كردي و گفتي من آغاز از خويشتن بدان كردم، تا شما را طمع بريده شود از ستم كردن بر كسي، اكنون هر كه از شما خصمي دارد خشنود كنيد و هر كه به وي نزديكتر بودي، آن روز روز نوروز دورتر بودي و هر كه قويتر، ضعيفتر بودي، از وقت اردشير تا به روزگار يزدگرد بزه گر، هم بر اين جمله بودند. يزدگرد روش هاي پدران را بگردانيد، و اندر جهان بيداد كردن آيين آورد: و سنت هاي بد نهاد، و مردمان در رنج افتادند به او نفرين و دعاي بد متواتر شد .
به هر روي گزارش خواجه طوسي با جاحظ بصري بسيار شبيه و همانند بود. از اينها كه بگذريم. هنر تصوير گري جاحظ در انتقال فرهنگ و ادب و تمدن پيش از اسلام ايران بسيار جالب و حانز اهميت است به ويژه كه در آداب حكومت و مملكت و كشور داري مايه تاسي برخي از خلفاي دوره اسلامي نيز بوده است. پيداست كه براي بازنگري و باز خواني تمدن ديرينه ايران زمين راهي جز شناسايي و رگه هاي اين فرهنگ ( در گذشته تاريخي ) در فرهنگ هاي همجوار به خصوص فرهنگ و تمدن عرب پس از اسلام نخواهد بود. اميد است اين مقاله توانسته باشد گوشه اي از اداب وارزش نوروز را در يكي از كهن ترين متون دوره اسلامي نمايانده باشد.


پانوشت ها:
1- الملاحم و الفتن، سيد طاووس، ترجمه محمد جواد نجفي، ص 197

2- جهت تفصيل اسناد اين روايات به كتاب و ثايق تاليف پروفسور دكتر محمد حميد الله، ترجمه مهدوي دامغاني، ص 376-374 مراجعه شود.

3- كليات مفاتيح الجنان، حاج شيخ عباس قمي، ص 605-604، چاپ محمد حسن علمي، 1345 ش

4- همان، ص 605

5- زندگي و آثار جاحظ، عليرضا ذكاوتي قراگوزلو، ( تهران انتشارات علمي و فرهنگي 1367)، ص11

6- همان ص15

7- الجاحظ، حياته و آثار طه الحاجري ( چاپ دوم، دارالمعارف مصر) ص 100

8- تاج ابوعثمان جاحظ، ترجمه محمد علي خليلي، ص 11 ( چاپ كتابخانه ابن سينا، تهران 1343 ش)

9- همان ص 200-206

10- همان ص201

11- همان ص 202

12- همان ص 202-204

13- جامه هايي را ملحم مي گفتند كه تارشان از نخ و پودشان از ابريشم بافته شده بود.

14- تاج ابوعثمان جاحظ، ترجمه ص 204

15- محمد بن حسن بن مصعب از خاندان طاهري است و او همان كسي است كه از طرف طاهر ذواليمينين سرامين خليفه عباسي را براي مامون به خراسان برد، پس نبايد جد او مصعب را با مصعب زبيري اشتباه كرد.

16- تاج ابوعثمان جاحظ ترجمه ص 204

17- همان ص 216

18- همان ص216-219

19- همان ص 220-222

20- سياستنامه ( سيرالملوك) تصحيح دكتر جعفر شعار ، ص 60-62 تصحيح عباس اقبال، ص 49-50



سه شنبه 24 12 1389 14:54
نوروز در پرتو آيات و روايات قسمت 2
ب: در كتاب التاج جاحظ بصري
در خصوص انتقال فرهنگ و علوم ايراني به دنياي عرب و اسلام كتب و رسالات بسيار اندك است و البته مقالاتي نگاشته شده به طور پراكنده و بخشي از اين " انتقال " را در آثار و متون عربي نشان داده اند. از سوي ديگر تاثير فرهنگ اسلامي و مسلمانان و عرب بر ايرانيان نيز چشمگير بوده و تا كنون در اين حوزه كتب و رسالاتي نگاشته شده و به چاپ رسيده است. آنچه در اين مقاله در پي نگارش آن هستيم نشان دادن گوشه اي از " انتقال " فرهنگ و علوم ايراني در دوره نهضت ترجمه است كه در كتاب التاج جاحظ بصري متجلي و متبلور شده است.
جاحظ ابو عثمان عمر و بن بحرين محبوب كناني در فاصله سال هاي بين 150 تا 160 ق در بصره متولد شد و مرگش را در 255 ق نوشته اند. تولد وي مصادف با اوايل جلوس مهدي عباسي بوده و دوران كودكي و نوجواني و بلوغ عقلي و فكري و پرورش علمي و ادبيش را همزمان با خلافت مهدي ( 158 – 169 ) هادي ( 169 – 170 ) هارون الرشيد ( 170-193) امين ( 193-298 ) گذرانده است. در اين دوران، خلافت عباسيان تحكيم مي يابد و عناصر نژادي مختلف از مسلمانان اين امكان را به دست مي آورند كه شخصيت خود بنمايانند و نقش هاي برجسته در سياست، جنگ ، دانش و مديريت ايفا نمايند. در اين دوران شاهد رشد و توسعه شهر نشيني، فرهنگي، سياسي هستيم . عوامل گوناگوني در اين تحول بخشيدن فرهنگ جديد موثر افتاد كه از جمله يكي اختلاط فرهنگ هاي گوناگون وتعاطي و تقابل افكار و ايجاد وسعت انديشگي و تموج فكري در انديشمندان، دو ديگر پيدايش و مطرح شدن مضامين و موضوعات نوين زندگي شهري در شعر ونثر، سه ديگر ارتقاي شيوه تاليف و تصنيف بر اثر آشنايي مسلمانان با آثار ترجمه شده از پهلوي و سرياني و هندي و به ويژه يوناني كه روش منطقي و نظم و ترتيب و نحوه ورود و خروج در مطلب ، و اساسا" مقولات تفكر و تحقيق را در اختيار خوانندگان قرار مي داد. قرن دوم و سوم هجري يعني دوره حيات و زندگي جاحظ عصر نضج فرهنگ اسلامي و يكي از مقاطع عالي تاريخ فرهنگ انساني است و آن محصول همياري و همكاري بي نظير همه اقوام و ملل قلمر و خلافت اعم از مسلمان و ذمي بود و يكي از پرورش يافتگان عصر تجدد فرهنگي و فعالان دوره تضج فرهنگي اسلام " جاحظ " است.
جاحظ در حدود 360 تاليف از خود باقي گذاشته كه سبط ابن جوزي تقريبا" تمام آنها را در بغداد در آرامگاه امام ابوحنيفه نعمان ديده است. از آثاري كه جاحظ در آن به انعكاس فرهنگ و آداب ايرانيان پرداخته " كتاب التاج " يا " كتاب التاج في اخلاق الملوك " است. اين كتاب به " اخلاق الملوك " نيز شهرت دارد. جاحظ كتاب را در دوران و روزگاري كه بغداد مركز خلافت و دارالسلام و قبه الاسلام بود تاليف نمود. برخي در انتساب اين كتاب به جاحظ ترديد كرده اند همچنان كه رشر(Rescher) و ريختر ( Richter) و سندوبي نظر داده اند: ( آن كتاب به غلط به جاحظ بسته شد، و در واقع اثر يكي از معاصران جاحظ است كه به فتح بن خاقان ولي نعمت جاحظ تقديم كرده و از نظر سبك نوشتار و انديشگي باكار جاحظ سازگاري ندارد"
اينك ما در صدد اثبات اين كتاب به جاحظ و رد اين نظريات نيستيم زيرا در خود كتاب با كمال و وضوح ثابت مي كند كه تاليف جاحظ است و دهها دليل بر اين امر گواهي مي دهند.
جاحظ بصري قسمت مهمي از قوانين و نظامات و روسم خلافت عباسي را كه با آن معاصر بود و خود در آنها تحقيق و رسيدگي كرده و يا در آن دوره كه مي زيسته متعارف و معمول بوده است، در اين كتاب ذكر كرده است. اين كتاب را جاحظ آيينه اي قرار داده كه مجالس و منظره ها و جشن هاي رسمي و باورهاي عمومي خلفا وشاهان و بزرگان در آن با كمال و وضوح نمايان است. علاوه بر اين ، در اين كتاب بسياري از روش ها و عادات شاهانه و تزيينات و اوضاع سياسي گنجانيده شده كه پس از شروع دوران حكمفرمايي اسلام و مسلم شدن و قدرت سياسي و ديني براي مسلمين، اعراب قسمتي از آنها را از ايرانيان اقتباس كرده اند. ما به وسيله اين كتاب مي توانيم به اندازه تاثير مهمي كه تمدن ايراني در دوره عباسيان در تمدن دوره اسلامي داشته است پي ببريم. اين تاثير به حدي بوده كه خود جاحظ در اين كتاب بيشتر اوقات مقصود و روش خود را فراموش كرده و به شرح بعضي از عادات ايرانيان و رسوم و آيين هاي پيشين آنها پرداخته و به طوري از آنها ياد كرده كه گويي در آن دوران معمول و متداول بوده در صورتي كه برخي از آنها رسوم و عاداتي بودند كه ممكن نبوده تحت حكم اسلام در آيند و يا با آن موافقت داشته باشند. عبارات ومطالب اين كتاب به ما مي فهماند بر اينكه جاحظ از بعضي كتابهاي فارسي كه در اين موضوع تدوين شده بود استفاده كرده، علاوه بر اين مشاهده مي شود غالبا" بنابر اقتضاء مطلب و استمرار آن در هنگام نقل و استفاده از آن كتب به ذكر بعضي از رسوم و عادات و آيينها از ايرانيان پرداخته است، به همين جهت ظن قوي مي رود كه مولف از كتابهاي پهلوي و فارسي ( ايراني ) كه در ايام ابوجعفر منصور و خلفاي بني مروان كه پيش از او بوده اند و خلفاي هاشمي كه پس از او به نام انوشيروان تاليف شده و به وسيله اين مقفع ترجمه شده مرجعه كرده و در تاليف خود، از آن كتاب بهره كافي برده است.
اما نوروز در كتاب التاج كه موضوع مقاله است، جاحظ در دنباله بحث " روش پادشاهان ساساني در دادن جايزه و مقرري بابي را تحت عنوان " هداياي نوروز و مهرگان باز كرده و به تفصيل از آن سخن رانده است. جاحظ در شرح و معرفي دو جشن مهرگان و نوروز و آداب و رسوم مربوط بدان از جمله هديه دادن شاهان و هديه گرفتن شاهان اينگونه مي نگارد : يكي از حقوق پادشاه اين است كه نوروز و مهرگان هدايايي تقديمش شود، و علت اين است كه دو فصل سال هستند.
مهرگان عبارت از فراز رسيدن فصل زمستان و سرما است، و نوروز نشانه فرارسيدن فصل گرما است، اما در نوروز مزايايي است كه در مهرگان نيست. از جمله فرا رسيدن سال نو و آغاز موسم باج و خراج و كاشتن و عوض كردن عاملان و متصديان و سكه زدن درم و دينار و پاك كردن آتشكده ها و آبريزان و قرباني نمودن و آبادي و عمارت و غيره است. پس برتري نوروز و بر مهرگان همين مزايا مي باشد. و در چنين مواقعي از حقوق پادشاه اين است كه خاصان و افراد خاندان شاه هدايايي تقديم كنند.
جاحظ پس از اين مقدمه به نحوه هديه دادن طبقات گوناگون جامعه به شاه مي پردازد و مي نويسد: رسم و آيين ايرانيان اين بود كه هر كس آنچه را دوست دارد به شاه هديه كند. مثلا" اگر از طبقه عالي كشور و دربار باشد و مشك را دوست بدارد بايد هديه او به شاه جز مشك چيز ديگري نباشد، و اگر عنبر را دوست داشته باشد بايد همان را هديه كند، و اگر به جامه و لباس توجه داشته باشد هديه اش بايد جامه و پارچه باشد. و اگر از دليران و جنگجويان و سواركاران باشد، عادت و رسم اين است كه اسبي يا نيزه اي يا شمشيري هديه كند، و اگر ازتيراندازان باشد رسم آن بود كه تيره هديه بفرستد و اگر توانگر و مالدار باشد رسم چنانست كه زر و سيم پيشكش نمايد، و اگر از عاملان و متصديان باشد و ماليات يا خراج مانده اي از سال پيش بر او باشد بايد ماليات گرد آورد و در كيسه هاي ابريشم بافته چين گذارد و با نوارهاي سيمين و نخ هاي ابريشمين ببندد و با عنبر آنها را مهر كنند و سپس به درگاه شاه فرستد.
و هر كس از عاملان و متصديان كه مايل بودند از پس انداز خود و يا باقيمانده از حق العمل خود پيشكشي دهد و امانت و درستكاري خود را نمايان سازد چنين مي كردند.


اما شاعران شعر، خطيبان خطبه هديه مي كردند، و نديمان تحفه يا چيز طرفه زيبا و كميابي و يا نوبري هديه مي نمودند
اما بر زنان و بردگيان و كنيزكان خاص شاه لازم است هر چه را عزيز و گرامي مي دارند و به چيزهاي ديگر ترجيح مي دهند يعني همان طور كه دوباره مردان گفته شد، به شاه هديه كنند، و بر هر يك از زنان و همسران شاه لازم است كه اگر كنيزكي داشته باشد بداند كه شاه او را دوست دارد و از ديدارش خرسند مي شود بايد او را با بهترين وضع و آرايش هديه كند، پس اگر يكي از همسران شاه چنين كند، بر شاه حق دارد كه بر سايز زنان او را برتر دارد وبر قرب و منزلتش بيفزايد و بداند كه آن زن شاه را بر خود ترجيح داده و مقدم داشته و به او هديه اي نموده كه دادنش براي او فداكاري بوده و چيزي را مخصوص او گردانيده كه كمتر زني مي تواند اقدام به آن كند و چنين هديه اي تقديم نمايد.
و از حقوق خواص و ملازمان اين است كه هداياي آنها بر شاه عرضه شود و به طور عادلانه ارزيابي شود. هرگاه هديه ده هزار (ارزش داشته باشد در ديوان خواص ثبت مي شود، و هرگاه صاحب آن هديه از كساني باشد كه طالب فزوني و سود باشد، و بر اثر پيش آمدي گرفتار مصيبتي شود، و يا بخواهد عمارتي بسازد و يا براي مهمانان خواني بگسترده و يا سور عروسي داشته باشد كه پسر خود را داماد كند و يا به دختر خود جهيزي دهد و روانه خانه شوي كند،و به هر حال نيازي به مساعدت داشته باشد، در اين صورت به آنچه در ديوان دارد مي نگريستند، و شخصي را برگماشته بودند كه متصدي اينگونه كارها بود و به آنهارسيدگي مي نمود. پس به هديه آن شخص رسيدگي مي كرد و هرگاه ارزش آن به ده هزار مي رسيد دو برابر بهاي آن را به او مي دادند تا در نيازي كه دارد به كار برد.
و اگر آن شخص از كساني باشد كه تير يا درم يا سيب يا ترنجي هديه كرده اند، به هر حال براي آن هديه شده است كه در ديوان ثبت شود و اگر گزندي يا پيش آمدي برايش بشود بايد به شاه اطلاع دهند، و بر شاه است كه به او كمك نمايد، خصوصً اگر از سواركاران و ملازمان و هم صحبتان شاه باشد، پس چون به شاه اطلاع داده مي شد كه آن مرد در ديوان تيري يا درمي يا ترنجي يا سيبي دارد، شاه دستور مي داد سيبي يا ترنجي برگيرند و آن را با نظم و ترتيب از دينار زر آكنده نمايند و براي آن شخص بفرستند، اما رفتار آنها نسبت به كسي كه تيري هديه كرده بود اين بود كه تير را از خزانه بيرون مي آوردند و در حالي كه نام آن شخص بر آن نوشته شده بود در جايي نصب مي نمودند و در برابر آن از جامه هاي خاص شاهي و ساير جامه ها به قدري مي نهادند كه با ارتفاع تير برابر شود، و چون برابر مي شد صاحب تير را مي خواستند و آن جامه ها را به او مي دادند ( تا هر طور كه خواهد در حوايج خود به كار برد ).
و هر گاه كسي در نوروز و مهرگان هديه اي حقير يا گرانبها كم يا زيادتقديم كرده باشد و آنگاه در هنگام گرفتاري و پيش آمدي به او صله يا انعامي از طرف شاه داده نشده باشد بر او لازم است كه به ديوان شاهي برود و خود را يادآوري كند، و بر او است كه احياء سنن و عادات و پيروي از قوانين غفلت نور زد، مگر اينكه غفلت او بر اثر پيش آمد يا مانعي باشد اما اگر از روي عمد يعني دانسته غفلت كند و از يادآوري خودداري نمايد، پس آيين كشور داري به شاه حق مي دهد كه او را شش ماه از مواجب و مقرري محروم سازد، و اگر آن شخص دشمني داشته باشد مقرري او را به دشمنش بدهد، زيرا رفتاري كرده است كه براي مقام شاهي ناپسند و موجب خفت و خواري كشور بوده است. جاحظ سپس از تقسيم " جامه و پيراهن " در ايام نوروز سخن مي گويد و مي نويسد : " اردشير پسر بابك بهرام گور و انوشيروان فرمان مي دادند كه در نوروز و مهرگان آنچه در خزانه جامه و پيراهن بود در آورند و بر ملازمان و خواص شاه و بعد از آنها بر ملازمان و نزديكان آن گروه، سپس بر ساير طبقات مردم بر حسب مرتبه و مقام و درجه و اهميت قسمت كنند، اين پادشاهان مي گفتند، شاه در زمستان از جامه هاي تابستاني و همچنين در تابستان از جامه هاي زمستاني بي نياز است، و از خوي و عادت پادشاهان نيست و به آنها نمي سزد كه جامه هاي خود را در خزانه پنهان دارند، و در اين روش و كردار خود را با افراد ملت مساوي كنند. پس عادتشان بر اين بود كه در مهرگان جامه هاي نو از خز و جامههاي با نگار و ملحم مي پوشيدند و مي فرمودند تا جامه هاي تابستاني آن طور كه گفته شد به مردم داده شود. و چون عيد نوروز فرامي رسيد جامه هاي سبك و نازك بر تن مي كردند و دستور مي دادند تا جامه هاي زمستاني قسمت شود ..
ادامه دارد .
دوشنبه 23 12 1389 11:23
X