«حج» یک عبادت مهم انسان ساز
سفر حج در حقیقت یک هجرت بزرگ است، یک سفر الهى است، یک میدان گسترده خودسازى و جهاد اکبر است.
مراسم حج در واقع عبادتى را نشان مى دهد که عمیقاً با خاطره مجاهدات ابراهیم و فرزندش اسماعیل و همسرش هاجر آمیخته است، و ما اگر در مطالعات در مورد اسرار حج از این نکته غفلت کنیم بسیارى از مراسم آن به صورت معما درمى آید، آرى کلید حل این معما توجه به این آمیختگى عمیق است.
هنگامى که در قربانگاه در سرزمین منى مى آئیم تعجب مى کنیم این همه قربانى براى چیست؟ اصولا مگر ذبح حیوان مى تواند حلقه اى از مجموعه یک عبادت باشد؟!
اما هنگامى که مسأله قربانى ابراهیم را به خاطر مى آوریم که عزیزترین عزیزانش و شیرین ترین ثمره عمرش را در این میدان در راه خدا ایثار کرد، و بعداً سنتى به عنوان قربانى در منى به وجود آمد، به فلسفه این کار پى مى بریم.
قربانى کردن رمز گذشت از همه چیز در راه معبود است، قربانى کردن مظهرى است براى تهى نمودن قلب از غیر خدا، و هنگامى مى توان از این مناسک بهره تربیتى کافى گرفت که تمام صحنه ذبح اسماعیل و روحیات این پدر و پسر به هنگام قربانى در نظر مجسم شود، و آن روحیات در وجود انسان پرتو افکن گردد.
هنگامى که به سراغ جمرات (سه ستون سنگى مخصوصى که حجاج در مراسم حج آنها را سنگباران مى کنند و در هر بار هفت سنگ با مراسم مخصوص به آنها مى زنند) مى رویم این معما در نظر ما خودنمائى مى کند که پرتاب اینهمه سنگ به یک ستون بى روح چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ و چه مشکلى را حل مى کند؟ اما هنگامى که به خاطر مى آوریم اینها یادآور خاطره مبارزه ابراهیم قهرمان توحید با وسوسه هاى شیطان است که سه بار بر سر راه او ظاهر شد و تصمیم داشت او را در این میدان «جهاد اکبر» گرفتار سستى و تردید کند، اما هر زمان ابراهیم قهرمان، او را با سنگ از خود دور ساخت، محتواى این مراسم روشنتر مى شود.
مفهوم این مراسم این است که همه شما نیز در طول عمر در میدان جهاد اکبر با وسوسه هاى شیاطین روبرو هستید، و تا آنها را سنگ سار نکنید و از خود نرانید پیروز نخواهید شد.
اگر انتظار دارید که خداوند بزرگ همانگونه که سلام بر ابراهیم فرستاده و مکتب و یاد او را جاودان نموده به شما نظر لطف و مرحمتى کند باید خط او را تداوم بخشید.
و یا هنگامى که به «صفا» و «مروه» مى آئیم و مى بینیم گروه گروه مردم از این کوه کوچک به آن کوه کوچکتر مى روند، و از آنجا به این باز مى گردند، وبى آنکه چیزى به دست آورده باشند این عمل را تکرار مى کنند، گاه مى دوند، و گاه راه مى روند، مسلماً تعجب مى کنیم که این دیگر چه کارى است، و چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟!
اما هنگامى که به عقب برمى گردیم، و داستان سعى و تلاش آن زن با ایمان «هاجر» را براى نجات جان فرزند شیر خوارش اسماعیل در آن بیابان خشک و سوزان به خاطر مى آوریم که چگونه بعد از این سعى و تلاش خداوند او را به مقصدش رسانید، چشمه زمزم از زیر پاى نوزادش جوشیدن گرفت، ناگهان چرخ زمان به عقب برمى گردد، پرده ها کنار مى رود، و خود را در آن لحظه در کنار «هاجر» مى بینیم، و با او در سعى و تلاشش همگام مى شویم که در راه خدا بى سعى و تلاش کسى به جائى نمى رسد!
و به آسانى مى توان از آنچه گفتیم نتیجه گرفت که «حج» را باید با این رموز تعلیم داد، و خاطرات ابراهیم و فرزند و همسرش را گام به گام تجسم بخشید، تا هم فلسفه آن درک شود و هم اثرات عمیق اخلاقى حج در نفوس حجاج پرتو افکن گردد، که بدون آن آثار، قشرى بیش نیست.
نوشته شده توسط عزیز سالمی
امام صادق علیه السلام از منظر دانشوران اهل سنت
دربارهی عظمت امام صادق(ع) نه تنها توسط شیعیان به فراوانی سخنگفته شده است، بلکه دراین باره جمع کثیری از دانشوران و بزرگاناهل سنت و جماعت لب به سخن گشودهاند. پیشوایان مذاهب اهل سنت،عالمان نامدار اسلامی و صاحب نظران زبردست در بارهی برجستگیهایعلمی، عملی، اخلاقی، کرامت و عظمت آن امام هدایت، امام جعفرصادق(ع) بسیار سخن گفتهاند. اینک در این نوشتار به طور گذرا بهبیان برخی از این اظهار نظرها و اعترافات میپردازیم.
ابوحنیفه و امام صادق(ع)
«نعمان بن ثابتبن زوطی» معروف به «ابوحنیفه» (80 150ه. ق.) پیشوای فرقهی حنفی که از نظر زمانی معاصر با امامصادق(ع) بود، دربارهی عظمت امام صادق(ع) اظهارات و اعترافاتخوبی دارد. از جمله دربارهی آن حضرت گفت:
«مارایت افقه من جعفربن محمد و انه اعلم الامه»
من فقیهتر و داناتر از جعفربن محمد ندیدهام. او داناترین فرداین امت است. (1)
در زمان امام صادق(ع) منصور دوانقی، خلیفهی مقتدر عباسی، قدرتسیاسی را در اختیار داشت، او همواره از مجد وعظمتبنیعلی وبنیفاطمه به ویژه امام صادق(ع) رنج میبرد و برای رهایی از اینرنج گاهی ابوحنیفه راتحریک میکرد که در برابر امام صادق(ع)بایستد; منصور عباسی او را به عنوان مهمترین دانشوران عصرتکریم میکرد تا شاید بتواند برمجد و عظمت علمی امام جعفربنمحمد(ع) فائق آید.
در این رابطه خود ابوحنیفه نقل میکند و میگوید:
«روزی منصور دوانقی کسی را نزد من فرستاد و گفت: ای ابوحنیفه!مردم شیفتهی جعفربن محمد شدهاند، او در بین مردم از پایگاهاجتماعی وسیعی بهرهمند است، تو برای این که پایگاه جعفربن محمدرا خنثی کنی و در دید مردم از عظمت او به خصوص از عظمت علمیاو بکاهی، چند مسالهی پیچیده و غامض را آماده کن و در وقتمناسب از او بپرس تا بلکه باناتوان شدن جعفربن محمد از پاسخگویی، او را تحقیر نمایی و دیگر، مردم شیفتهی او نباشند و ازاو فاصله بگیرند.
در همین رابطه من چهل مسالهی مشکل را آماده کردم و در یکی ازروزها که منصور در «حیره» بود و مرا طلبید، به حضورش رسیدم.همین که وارد شدم، دیدم جعفربن محمد در سمت راستش نشسته است،وقتی که چشمم به آن حضرت افتاد، آن چنان تحت تاثیر ابهت وعظمت او قرار گرفتم که از توصیف آن عاجزم. با دیدن منصورخلیفهی عباسی آن ابهتبه من دست نداد، در حالی که منصور خلیفهاست و خلیفه به جهت این که قدرت سیاسی در اختیارش ستبایدابهتداشته باشد. سلام گفتم و اجازه خواستم تا درکنارشان بنشینم;خلیفه با اشاره اجازه داد و در کنارشان نشستم. آن گاه منصورعباسی به جعفربن محمد نگاه کرد و گفت:
ابو عبدالله! ایشان ابوحنیفه هستند.
او پاسخ داد: بلی، او را میشناسم. سپس منصور به من نگاهی کرد وگفت: ابوحنیفه! اگر سوالی داری از ابوعبدالله، جعفربن محمدبپرس و با او در میان بگذار. من گفتم: بسیار خوب. فرصت راغنیمتشمردم و چهل مسالهای را که از پیش آماده کرده بودم، یکیپس از دیگری با آن حضرت درمیان گذاشتم. بعد از بیانهرمسالهای، امام صادق(ع) در پاسخ آن بیان میفرمود:
عقیدهی شما در این باره چنین و چنان است، عقیدهی علمای مدینهدر این مساله این چنین ا ست و عقیدهی ماهم این است.
در برخی از مسائل آن حضرت با نظر ما موافق بود و در برخی هم بانظر علمای مدینه موافق بود و گاهی هم با هردو نظر مخالفت میکردو خودش نظر سومی را انتخاب میکرد و بیان میداشت.
من تمامی چهل سؤال مشکلی را که برگزیده بودم یکی پس از دیگریبا او در میان گذاشتم و جعفربن محمد هم بدین گونهای که بیان شدبه جملگی آنها، با متانت تمام و با تسلط خاصی که داشت پاسخگفت.»
سپس ابوحنیفه بیان داشت:
«ان اعلم الناس اعلمهم باختلاف الناس»
«همانا دانشمندترین مردم کسی است که به آراء و نظریههای مختلفدانشوران در مسائل علمی احاطه و تسلط داشته باشد.» و چونجعفربن محمد این احاطه را دارد، بنابراین او داناترین فرداست.» (2)
همو دربارهی عظمت علمی امام صادق(ع) بیان داشت:
«لولا جعفربن محمد ما علم الناس مناسک حجهم.» (3)
اگر جعفربن محمد نبود، مردم احکام و مناسک حجشان رانمیدانستند.
مالک بن انس و امام صادق(ع)
مالک بن انس (17997 ه .ق) یکی از پیشوایان چهارگانهی اهلسنت و جماعت و رئیس فرقهی مالکی است که مدتی افتخار شاگردیامام صادق(ع) نصیب وی شد. (4) او در بارهی عظمت و شخصیت علمیو اخلاقی امام صادق(ع) چنین میگوید:
«ولقد کنت آتی جعفربن محمد و کان کثیرالمزاح و التبسم، فاذاذکر عنده النبی(ص) اخضر و اصفر، و لقد اختلفت الیه زمانا وماکنت اراه الا علی ثلاث خصال: اما مصلیا و اما صائما وامایقراء القرآن. و ما راءیته قط یحدث عن رسول الله(ص) الا علیالطهاره و لا یتکلم فی مالا یعنیه و کان من العلماءالزهاد الذینیخشون الله و ماراءیته قط الا یخرج الوساده من تحته و یجعلهاتحتی.» (5)
«مدتی به حضور جعفربن محمد میرسیدم. آن حضرت اهل مزاح بود.
همواره تبسم ملایمی برلبهایش نمایان بود. هنگامی که در محضر آنحضرت نام مبارک رسول گرامی اسلام(ص) به میان میآمد، رنگرخسارههای جعفربن محمد به سبزی و سپس به زردی میگرایید. در طولمدتی که به خانهی آن حضرت آمد و شد داشتم، او را ندیدم جز اینکه در یکی از این سه خصلت و سه حالتبه سر میبرد، یا او را درحال نماز خواندن میدیدم و یا در حالت روزهداری و یا در حالتقرائت قرآن.
من ندیدم که جعفربن محمد بدون وضو و طهارت از رسول خدا(ص)حدیثی نقل کند. من ندیدم که آن حضرت سخنی بیفایده و گزافبگوید. او از عالمان زاهدی بود که از خدا خوف داشت. ترس از خداسراسر وجودش را فراگرفته بود.
هرگز نشد که به محضرش شرفیاب شوم، جز این که زیراندازی کهزیرپای آن حضرت گسترده شده بود، آن را از زیرپایش برمی داشت وزیر پای من میگستراند.»
مالک بن انس دربارهی زهد و عبادت و عرفان امام صادق(ع) بیانداشت:
به همراه امام صادق(ع) به قصد مکه و برای انجام مناسک حج ازمدینه خارج شدیم. به مسجد شجره که میقات مردم مدینه است،رسیدیم. لباس احرام پوشیدیم، در هنگام پوشیدن لباس احرام تلبیهگویی یعنی گفتن: «لبیک اللهم لبیک» لازم است. دیگران طبقمعمول این ذکر را بر زبان جاری میکردند.»
مالک میگوید: من متوجه امام صادق(ع) شدم، دیدم حال حضرت منقلباست. امام صادق(ع) میخواهد لبیک بگوید ولی رنگ رخسارهاش متغیرمیشود. هیجانی به امام دست میدهد و صدا در گلویش میشکند، وچنان کنترل اعصاب خویش را از دست میدهد که میخواهد بیاختیار ازمرکب به زمین بیفتد. مالک میگوید: من جلو آمدم و گفتم: ایفرزند پیامبر! چارهای نیست این ذکر را باید گفت. هر طوری کهشده باید این ذکر را بر زبان جاری ساخت. حضرت فرمود:
«یابن ابیعامر! کیف اجسر ان اقول لبیک اللهم لبیک و اخشی انیقول عزوجل لا لبیک و لا سعدیک.»
ای پسر ابیعامر! چگونه جسارت بورزم و به خود جرات و اجازهبدهم که لبیک بگویم؟ «لبیک» گفتن به معنای این است کهخداوندا، تو مرا به آن چه میخوانی با سرعت تمام اجابت میکنم وهمواره آمادهی انجام آن هستم. با چه اطمینانی با خدای خود اینطور گستاخی کنم و خود را بندهی آماده به خدمت معرفی کنم؟! اگردر جوابم گفته شود: «لالبیک و لاسعدیک» آن وقت چه کنم؟ (6)
همو در سخنی دیگر درباره فضیلت و عظمت امام صادق(ع) میگوید:
«ما راءت عین و لا سمعت اذن و لا خطر علی قلب بشر افضل منجعفربن محمد» (7)
هیچ چشمی ندیده است و هیچ گوشی نشنیده است و به قلب هیچ بشریخطور نکرده است، مردی که با فضیلتتر از جعفربن محمد باشد.
دربارهی مالک بن انس نوشتهاند:
«و کان مالک بن انس یستمع من جعفربن محمد و کثیرا مایذکر منسماعه عنه و ربما قال حدثنی الثقه یعنیه.»
مالک بن انس از جعفربن محمد سماع حدیث مینمود و بسیار آن چه راکه از او سماع میکرد، بیان مینمود و چه بسا میگفت: این حدیث رامرد ثقه به من حدیث کرده است که مرادش جعفربن محمد بود. (8)
حسین بن یزید نوفلی میگوید:
«سمعت مالک بن انس الفقیه یقول والله ما راءت عینی افضل منجعفربن محمد(ع) زهدا و فضلا و عباده و ورعا. و کنت اقصدهفیکرمنی و یقبل علی فقلت له یوما یاابن رسول الله ما ثواب منصام یوما من رجب ایمانا و احتسابا فقال (و کان والله اذا قالصدق) حدثنی ابیه عن جده قال قال رسول الله(ص) من صام یوما منرجب ایمانا و احتسابا غفرله فقلت له یا ابن رسول الله فی ثوابمن صام یوما من شعبان فقال حدثنی ابیعن ابیه عن جده قال قالرسول الله(ص) من صام یوما من شعبان ایمانا و احتساباغفرله.» (9)
از مالک بنانس فقیه شنیدم که گفت: به خدا سوگند! چشمان من ندیدفردی را که از جهت زهد، علم، فضیلت، عبادت و ورع برتر ازجعفربن محمد باشد. من به نزد او میرفتم. او با روی باز مرامیپذیرفت و گرامی میداشت. روزی از او پرسیدم: ای پسر پیامبر!ثواب روزهی ماه رجب چه میزان است؟ او در پاسخ روایتی از پیامبرنقل کرد. به خدا سوگند هرگاه چیزی از کسی نقل کند درست و راستنقل میکند. او در پاسخ گفت: پدرم از پدرش و ازجدش و از پیامبرنقل کرده است که ثواب روزهی ماه رجب این است که گناهانش بخشیدهمیشود. سپس این پرسش را در بارهی روزهی ماه شعبان هم بیان کردمو حضرت همان پاسخ را داد.
ابن شبرمه و امام صادق(ع)
عبدالله بن شبرمه بن طفیل ضببی معروف به «ابن شبرمه» (72-144 ه .ق) قاضی و فقیه نامدار کوفه، دربارهی امام صادق(ع)میگوید:
«ماذکرت حدیثا سمعته من جعفربن محمد(ع) الا کادان یتصرع لهقلبی سمعته یقول حدثنی ابیعن جدی عن رسول الله.» (10) به یاد ندارم حدیثی را از جعفربن محمد شنیده باشم جز این که درعمق جانم تاثیر گذاشته باشد. از او شنیدم که در نقل حدیثمیگفت که از پدرم و از جدم و از رسول خدا(ص) این روایت را نقلمیکنم.
همو گفت:
«واقسم بالله ما کذب علی ابیه و لا کذب ابوه علی جده و لا کذبجده علی رسول الله.» (11)
به خدا سوگند! نه جعفربن محمد در نقل روایات از پدرش دروغمیگفت و نه پدرش برجدش دروغ میگفت و نه او بر پیامبر(ص). یعنیآنچه که در سلسلهی سند روایات جعفربن محمد وجود دارد جملگیدرست است.
ابنابی لیلی و امام صادق(ع)
شیخ صدوق روایتی نقل میکند که محمدبن عبدالرحمان معروف به«ابن ابیلیلی» (74-148 ه .ق) فقیه، محدث، مفتی و قاضیبنام کوفه نزد امام صادق(ع) رفت و از آن حضرت پرسش هایی نمود وپاسخهای خوبی شنید. سپس به امام خطاب کرد و عرض نمود:
«اشهد انکم حجج الله علی خلقه.» (12)
شهادت میدهم که شما حجتهای خداوندی بر بندگانش هستید.
عمروبن عبید معتزلی و امام صادق(ع)
«عمروبن عبید معتزلی» به نزد امام جعفربن محمد(ع) مشرف شد،وقتی رسید این آیه را تلاوت نمود:
«الذین یجتنبون کبائرالاثم و الفواحش» (13)
سپس ساکتشد. امام صادق(ع) فرمود: چرا ساکتشدی؟ گفت: خواستمکه شما از قرآن گناهان کبیره را یکی پس از دیگری برای من بیاننمایی. حضرت شروع کرد وبه ترتیب از گناه بزرگتر یکی پس ازدیگری را بیان نمود. از بس که امام خوب و عالی پاسخ عمروبنعبید راداد که در پایان عمروبن عبید بیاختیار گریست و فریادزد:
«هلک من قال براءیه و نازعکم فی الفضل و العلوم» (14)
هرکه به رای خویش سخن بگوید و در فضل و علم با شما منازعهکند، هلاک میشود.
جاحظ و امام صادق(ع)
«ابوبحرجاحظ بصری» (255160 ه .ق) که از دانشوران مشهور قرنسوم بود، دربارهی امام صادق(ع) بیان داشت:
«جعفربن محمدالذی ملاالدنیا علمه و فقهه و یقال ان اباحنیفه منتلامذته و کذلک سفیان الثوری و حسبک بهما فی هذاالباب.» (15)
جعفربن محمد کسی بود که علم و فقه آن حضرت جهان را پرکرده استو گفته میشود که ابوحنیفه و سفیان ثوری از شاگردان او بودند. همین در عظمت علمی آن حضرت کافی است.
عمربن مقدام و امام صادق(ع)
«عمربن مقدام» از علمای معاصر امام صادق(ع) دربارهی آن حضرتمیگوید:
«کنت اذا نظرت الی جعفربن محمد علمت انه من سلاله النبیین و قدراءیته واقفا عندالجمره یقول سلونی، سلونی.» (16)
هنگامی که جعفربن محمد را میدیدم، میفهمیدم که او از نسلپیامبران است. خودم دیدم که در جمرهی منی ایستاده بود و ازمردم میخواست که از او بپرسند و از علم سرشار او بهرهمندشوند...
شهرستانی و امام صادق(ع)
ابوالفتح محمدبن ابیالقاسم اشعری معروف به «شهرستانی»(479-547 ه .ق) درکتاب گرانسنگ «الملل و النحل» دربارهیعظمت امام صادق(ع) مینویسد:
«و هو ذوعلم عزیز فی الدین و ادب کامل فی الحکمه و زهر بالغفی الدنیا و ورع تام عن الشهوات.» (17)
امام صادق(ع) در امور و مسایل دینی، از دانشی بیپایان و درحکمت، از ادبی کامل و نسبتبه امور دنیا و زرق و برقهای آن، اززهدی نیرومند برخوردار بود و از شهوتهای نفسانی دوری میگزید.
ابن خلکان و امام صادق(ع)
ابن خلکان دربارهی امام صادق(ع) مینویسد:
«احدالائمه الاثنی عشر علی مذهب الامامیه و کان من ساداتاهلالبیت و لقب بالصادق لصدق مقالته و فضله اشهر من ان یذکر.»
او یکی از امامان دوازده گانهی امامیه و از بزرگان اهلبیت رسولخدا(ص) بود. به جهت صدق در گفتارش به لقب صادق شهرت یافت و فضلاو مشهورتر از آن است که نیازمند به توضیح داشته باشد.
ابن خلکان همچنین مینویسد: امام صادق(ع) در صنعت کیمیا (شیمی)از مهارت خاصی بهرهمند بود، ابوموسی جابربن حیان طرطوسی، شاگرداو بود. جابر کتابی شامل هزار ورق تالیف کرد که تعلیماتجعفربن صادق را در برداشت و حاوی پانصد رساله بود. (18)
ابن حجر عسقلانی و امام صادق(ع)
شهاب الدین ابوالفضل احمدبن علی مصری شافعی، مشهور به «ابنحجر عسقلانی» (773-852 ه .ق) دربارهی امام صادق(ع) میگوید:
«جعفربن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب فقیهی استبسیار راست گفتار.» (19)
ابن حجر در کتاب تهذیب التهذیب از ابیحاتم و او از پدرش نقلمیکند که دربارهی امام صادق(ع) بیان داشت:
«لایساءل عن مثله.»
و نیز مینویسد: ابن عدی گفته است:
«و لجعفراحادیث و نسخ و هو من ثقات الناس... و ذکره ابن حبانفیالثقات و قال کان من سادات اهلالبیت فقها و علما و فضلا... وقال النسایی فیالجرح و التعدیل ثقه.» (20)
برای جعفربن محمد احادیث و نسخههای بسیار است. او از افرادموثق است. ابن حبان او را در زمرهی ثقات قرار داده است و گفتهاست: جعفربن محمد از بزرگان اهلبیت رسول خدا(ص) است و ازجهتفقه، علم و فضل مقام بالایی دارد. «نسایی» در جرح و تعدیل،امام صادق(ع) را از افراد «ثقه» معرفی کرده است.
صاحب «سیراعلام النبلاء» و امام صادق(ع)
صاحب «سیراعلام النبلاء» دربارهی امام صادق(ع) مینویسد:
جعفربن محمد بن علی بن حسین که از فرزندان حسین بن علی ریحانهیرسول خدا(ص) است، یکی از بزرگان است که مادرش «ام فروه» دخترقاسم بن محمد بن ابیبکر است و مادر ام فروه «اسماء» دخترعبدالرحمان بن ابیبکر است. به همین جهت است که آن حضرت میگفت: من از دو جهتبه ابوبکر منتسبم. او بزرگ بنیهاشم است. از محضرعلمی او افراد بسیاری کسب فیض کردند، از جمله، فرزندش «موسایکاظم»، «یحیی بن سعید انصاری»، «یزید بن عبدالله»، «ابوحنیفه»، «ابان بن تغلب»، «ابن جریح»، «معاویهبنعمار»، «ابن اسحاق»، «سفیان»، «شبعه»، «مالک»،«اسماعیل بن جعفر»، «وهب بن خالد»، «حاتم بن اسماعیل»،«سلیمان بن بلال»، «سفیان بن عینیه»، «حسن بن صالح»،«حسن بن عیاش»، «زهیربن محمد»، «حفص بن غیاث»، «زید بنحسن»، «انماطی»، «سعیدبن سفیان اسلمی»، «عبدالله بنمیمون» «عبدالعزیزبن عمران زهری»، عبدالعزیزدراوری»،«عبدالوهاب ثقفی»، «عثمان بن فرقد»، «محمدبن ثابتبنانی»، «محمدبن میمون زعفرانی»، «مسلم زنجی»، «یحییقطان»، «ابوعاصم نبیل» و... (21)
همو در کتاب «میزان الاعتدال» مینویسد:
جعفربن محمد یکی از امامان بزرگ است که مقامی بس بزرگ دارد ونیکوکار و صادق است. (22)
ابن حجر هیتمی و امام صادق(ع)
شهاب الدین ابوالعباس، احمدبن بدرالدین شافعی، معروف به «ابنحجر هیتمی» (974909 ه .ق) در «صواعق المحرقه» دربارهیامام صادق(ع) مینویسد:
مردم از آن حضرت دانشهای بسیاری فرا گرفتهاند. این علوم ودانشها توسط مسافران به همهجا راه یافت و سرانجام آوازهیجعفربن محمد در همه جا پیچیده شد. عالمان بزرگی مانند «یحییبن سعید»، «ابن جریج»، «مالک»، «سفیان ثوری»، «سفیانبن عینیه»، «ابوحنیفه»، «شعبه» و «ایوب سجستانی» از اوحدیث نقل کردهاند. (23)
میرعلی هندی و امام صادق(ع)
«میرعلیهندی» که از علمای نامدار اهلسنت است و در همین دورهیمعاصر میزیست دربارهی عظمت علمی و اخلاقی امام صادق(ع) میگوید:
آراء و فتاوای دینی تنها نزد سادات و شخصیتهای فاطمی رنگ فلسفیبه خود گرفته بود. گسترش علم در آن زمان، روح بحث و جستجو رابرانگیخته بود و بحثها و گفتگوهای فلسفی در همهی اجتماعات رواجیافته بود. شایستهی ذکر است که رهبری این حرکت فکری را حوزهیعلمیای که در مدینه شکوفا شده بود، بر عهده داشت. ابن حوزه رانبیرهی علی بنابیطالب(ع) به نام امام جعفر که «صادق» لقبداشت، تاسیس کرده بود. او پژوهشگری فعال ومتفکری بزرگ بود وبا علوم آن عصر به خوبی آشنایی داشت و نخستین کسی بود که مدارسفلسفی اصلی را در اسلام تاسیس کرد.
در مجالس درس او تنها کسانی که بعدها مذاهب فقهی را تاسیسکردند، شرکت نمیکردند بلکه فلاسفه و طلاب فلسفه از مناطق دور دستدر آن حاضر میشدند.
«حسن بصری» موسس مکتب فلسفی «بصره» و «واصل بن عطا» موسسمذهب «معتزله»، از شاگردان او بودند که از زلال چشمهی دانش اوسیراب میشدند. (24)
پینوشتها:
1- شمس الدین ذهبی، سیراعلام النبلاء، ج6، ص257; تاریخالکبیر، ج 2، ص199 و 198، ح2183.
2- سیراعلام النبلاء، ج6، ص 258; بحارالانوار، ج47، ص217.
3- شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 2، ص519، طبع قم، نشراسلامی.
4- سیراعلام النبلاء، ج6، ص256.
5- ابن تیمیه، التوسل و الوسیله، ص 52; جعفریان، حیات فکری وسیاسی امامان شیعه، ص327.
6- شیخ صدوق، امالی، ص143، ح3.
7- شهید مطهری، سیری در سیرهی ائمه اطهار(ع)، ص149.
8- شرح الاخبار فی فضایل الائمه الاطهار، ج3، ص299، ح1203.
9- امالی صدوق، ص 435 و436، ح 2.
10 و 11- همان، ص343، ح16.
12- من لایحضرهالفقیه، ج 1، ص 188، ح569.
13- سوره نجم، آیه 32.
14- کلینی، کافی، ج 2، ص 287285.
15- رسائل جاحظ، ص106; حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص328.
16- سیراعلام النبلاء، ج6، ص257.
17- الملل و النحل، ج 1، ص147; حیات فکری و سیاسی امامانشیعه، ص 330.
18- وفیات الاعیان، ج 1، ص327; سیرهی پیشوا، ص353; حیات فکریو سیاسی امامان شیعه، ص 330.
19- تقریب التهذیب، ص 68.
20- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104.
21- سیراعلام النبلاء، ج6، ص 255 و256.
22- لغت نامه دهخدا، ج9، ص130323.
23- الصواعق المحرقه، ص 201.
24- مختصر تاریخ العرب، ص193; سیرهی پیشوایان، ص 352.
هشتم شوال ، روز ویرانی بقیع
این صحنه دلخراش را یکی از شیعیان مدینه – که هنگام تخریب قبور بقیع ناظر جریان بوده – در نامه ای به یکی از علمای شیعه در عراق چنین نوشته است :چند روز پیش قاضی القضات وهابی ها – عبد الله بلهید - به شهر مدینه آمد و در جمع علما موضوع تحریم زیارت قبور را مطرح کرد و آن را بدعت در دین و شرک وبه خداوند دانست ، و اظهار داشت بایستی علمای مذاهب چهارگانه ، جهت تخریب تمام قبور و محو آثار آن از روی زمین اتفاق نظر داشته باشند ، لذا از آن پس ، از زیارت تمام اماکن متبرکه ممانعت به عمل آمد و درهای آن بسته شد و 20 روز بود کسی جرأت نزدیک شدن به این اماکن متبرکه و زیارت را نداشت ، مگر نیروهای وهابی ، که حرم مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را محاصره و از هر که قصد زیارت سیدة نساء العالمین را داشت جلوگیری می کردند و از نزدیک شدن به مزار رسول خدا ممانعت به عمل می آوردند.قاضی القضات وهابی ها به آسانی نتوانست موافقت علمای مدینه را به دست آورد تا اینکه از طریق تهدید و ترعیب موفق شد آنان را مجبور کند ، که فتوا تحریم زیارت قبور را بدهند و پس از گرفتون فتوای اجباری ، دستور تخریب اماکن مشرفه در بقیع را صادر نمودند . آنگاه مأموران وهابی ابتدا به غارت موقوفات و اشیاء قیمتی آن اماکن پرداختند سپس اقدام به تخریب نمودند ، و نیز تمام بنّاهای شهر مدینه را مجبور کردند که در تخریب و هدم اماکن مقدسه شرکت نمایند.
آثار اسلامی ویران شده در حجاز
فهرست برخی از آثار اسلامی که رژیم سعودی در طول حاکمیت خود آنها را ویران کرده است به شرح ذیل می باشد
1-بارگاه حضرت حمزه سید الشهداء در احد
2-مقبره ام المؤمنین خدیجه بنت خویلد (رضی الله عنها)
3-مقبره ابوطالب پدر گرامی امیرمؤمنان و قبر حضرت عبدالمطلب
4-مقبره آمنه بنت وهب مادر گرامی پیامبر
5-مقبره حضرت حوا در جده
6-مقبره حضرت عبدالله پدر پیامبر در مدینه
7-بیت الاحزان(خانه ای که در آن حضرت فاطمه زهرا در آنجا در سوگ پدر می گریست)
8-مسجد سلمان فارسی در مدینه
9-خانه حضرت زهرا در کوچه حجر در مکه مکرمه
10-جایگاه نفس الزکیه در مدینه منوره
11-خانه رسول الله (خانه ای که حضرت هنگام هجرت به مدینه در آن مستقر شد)
12-خندقی که مسلمانان در غزوه احزاب حفر کرده بودند.
13-مقبره پبامبر خدا حضرت یسع در روستای اوجام در قطیف
14-مسجد جوانان در احساء (دومین مسجدی بود که پس از مسجد رسول اللله در آن نماز جمعه برگزار شد)
15- مسجد عباس بن علی در روستای مطیرفی در احساء
16-خانه ای که در آن حضرت رسول در شعب هواشم در مکه مکرمه متولد شد
17-خانه حضرت خدیجه بنت خویلد در مکه مکرمه
18-مسجد رد الشمس در مدینه منوره که محل وقوع یکی از معجزات بزرگ رسول خدا بود. 19-خانه حمزه عموی پیامبر20-خانه ارقم که پیامبر و یارانش در آغاز بعثت در آنجا گرد هم می آمدند
21-قبور شهدای بدر و جایگاهی که در غزوه بدر برای پیامبر نصب کردتد.
22-خانه حضرت علی که امام حسن و امام حسین علیهما السلام در آن متولد شدند
23-دیوار اطراف شهر مدینه
24-خانه حضرت امام جعفر صادق در مدینه منوره
25-محله بنی هاشم در مدینه منوره
26-مسجد تنبه الوداع
27-مسجد البغله و بسیاری دیگر از بقاع متبرکه و اماکن مقدسه
28-قبرستان المعلی در مکه مکرمهکه مقبره برخی اهل بیت پیامبر و یاران پیامبر در آن قرار دارد.
29-گنبد و بارگاه ائمه بقیع (بقیع القرقد) و برخی از صحابهنکته قابل توجه اینکه این ویانگری ها درحالی صورت می گیرد که رژیم سعودی از آثار یهودیان در مدینه منوره حفاظت و نگه داری می کند ؛ و با نصب تابلوهای هشدار دهنده مردم را از نزدیک شدن به آناه باز می دارد .. ....!!!!!
نوشته شده توسط عزیز سالمی
زیارت در شب هاى قدر
در فضیلت زیارت امام حسین(علیه السلام) در ماه مبارک رمضان به نحو عام و در شب اوّل و نیمه ماه و آخر آن و شب هاى قدر به خصوص، روایات بسیارى نقل شده، از جمله:
1ـ از امام محمّد تقى(علیه السلام) نقل شده است که: «هر کس در شب بیست و سوم ماه رمضان - که امید شب قدر بودن آن مى رود - به زیارت امام حسین(علیه السلام) برود ارواح 24 هزار پیامبر که از خداوند رخصت زیارت امام حسین(علیه السلام) را در آن شب مى طلبند، با او مصافحه مى کنند».
2ـ در روایت معتبر دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است که: «وقتى شب قدر مى شود منادى از آسمان، از وسط عرش ندا مى دهد که حق تعالى هر کسى را که به زیارت قبر حسین(علیه السلام) آمده است آمرزید».
3ـ در روایت سوّمى از آن حضرت آمده: «هر کس شب قدر نزد قبر آن حضرت باشد و دو رکعت، یا آنچه براى او میسّر شود نماز بگزارد و از خداوند ورود در بهشت و پناه از آتش جهنّم را طلب کند، دعایش مستجاب مى شود».
4ـ حتّى «ابن قولویه» در «کامل الزیارات» از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که: «هر کس قبر امام حسین(علیه السلام) را در ماه مبارک رمضان زیارت کند و در راه زیارت از دنیا برود، به او گفته مى شود: با امن و امان داخل بهشت شو»
به هر حال زیارتى که براى شب قدر (و عید فطر و عید قربان) از «سیّد بن طاووس» و چند تن از بزرگان نقل شده و بعضى از آنها آن را از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده اند، به قرار ذیل است:
وقتى اراده زیارت ابى عبدالله الحسین(علیه السلام) کردى پس از غسل و پوشیدن تمیزترین لباس هاى خود، به حرم مقدّس آن حضرت مى روى و در حالى که روى به جانب آن حضرت کرده اى، قبله را مابین دو کتف خود قرار ده و بگو:
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ
سلام بر تو اى فرزند رسول خدا سلام بر تو اى فرزند امیر مؤمنان سلام
عَلَیْکَ یَابْنَ الصِّدّیقَةِ الطّاهِرَةِ، فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ،اَلسَّلامُ
بر تو اى فرزند صدیقه طاهره حضرت فاطمه بانوى زنان جهانیان سلام
عَلَیْکَ یا مَوْلاىَ یا اَبا عَبْدِاللهِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ، اَشْهَدُ اَنَّکَ
بر تو اى مولاى من اى اباعبدالله و رحمت خدا و برکاتش گواهى دهم که تو
قَدْاَقَمْتَ الصَّلاةَ، وَآتَیْتَ الزَّکاةَ، وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ،
برپا داشتى نماز را و بدادى زکات را و امر کردى به معروف (کار نیک) و نهى کردى از منکر (کار زشت)
وَتَلَوْتَ الْکِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ، وَجاهَدْتَ فِى اللهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَصَبَرْتَ
و خواندى قرآن را آن طور که باید و جهاد کردى در راه خدا چنانچه شاید و شکیبایى کردى
عَلَى الاَْذى فى جَنْبِهِ مُحْتَسِباً حَتّى اَتیکَ الْیَقینُ، اَشْهَدُ اَنَّ الَّذینَ
بر آزار (دشمنانت) درباره خدا پاداش جویانه تا مرگ به سراغت آمد گواهى دهم که براستى آنان که
خالَفُوکَ وَحارَبُوکَ، وَالَّذینَ خَذَلُوکَ، وَالَّذینَ قَتَلُوکَ، مَلْعُونُونَ عَلى
با تو مخالفت کرده و جنگ کردند و آنان که دست از یاریت کشیدند و نیز کسانى که تو را کشتند ملعونند بر
لِسانِ النَّبِىِّ الاُْمِّىِ، وَقَدْ خابَ مَنِ افْتَرى، لَعَنَ اللهُ الظّالِمینَ لَکُمْ مِنَ
زبان پیامبر امّى (درس نخوانده) و زیانکار است کسى که دروغ بندد، خدا لعنت کند ستم کنندگان شما را از
الاَْوَّلینَ وَالاْخِرینَ، وَضاعَفَ عَلَیْهِمُ الْعَذابَ الاَْلیمَ، اَتَیْتُکَ یا مَوْلاىَ
اوّلین و آخرین و چند برابر کند بر ایشان عذاب دردناکش را آمده ام به دربارت اى مولاى من
یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، زائِراً عارِفاً بِحَقِّکَ، مُوالِیاً لاَِوْلِیآئِکَ، مُعادِیاً لاَِعْدآئِکَ،
اى فرزند رسول خدا براى زیارت، شناساى به حقّ تو و دوستدار دوستانت و دشمن دشمنانت
مُسْتَبْصِراً بِالْهُدَى الَّذى اَنْتَ عَلَیْهِ، عارِفاً بِضَلالَةِ مَنْ خالَفَکَ، فَاشْفَعْ لى عِنْدَ رَبِّکَ
و بینا بر آن هدایتى که تو بر آن بودى و شناساى به گمراهى آن کس که با تو مخالفت کرد پس شفاعت کن براى من نزد پروردگارت
سپس به جانب بالاى سر برو و بگو:
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهِ فى اَرْضِهِ وَسَمآئِهِ،
سلام بر تو اى حجّت خدا در روى زمین و آسمان او
صَلَّى اللهُ عَلى رُوحِکَ الطَّیِّبِ، وَجَسَدِکَ الطّاهِرِ،
درود خدا بر روان پاک و پیکر پاکیزه ات
وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا مَوْلاىَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ
و بر تو باد سلام اى مولاى من و رحمت خدا و برکاتش
پس از آن ضریح را ببوس، آنگاه دو رکعت نماز زیارت بجاى آور و بعد از آن هر مقدار که میسّر شود نماز بخوان و سپس به پایین پاى آن حضرت برو و خطاب به على بن الحسین(علیهما السلام) (على اکبر) بگو:
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلاىَ وَابْنَ مَوْلاىَ، وَرَحْمَةُ اللهِ
سلام بر تو اى مولاى من و اى فرزند مولاى من، و رحمت خدا
وَ بَرَکاتُهُ، لَعَنَ اللهُ مَنْ ظَلَمَکَ، وَلَعَنَ اللهُ مَنْ قَتَلَکَ، وَ
و برکاتش بر تو باد خدا لعنت کند کسى که به تو ستم کرد و خدا لعنت کند کسى که تو را کشت و
ضاعَفَ عَلَیْهِمُ الْعَذابَ الاَْلیمَ
چند برابر کند بر ایشان عذاب دردناکش را
و آنچه مى خواهى از خدا بخواه، سپس در طرف پایین پا رو به قبله بایست و سایر شهدا را زیارت کن و بگو:
اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ اَیُّهَا الصِّدّیقُونَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ
سلام بر شما اى راستگویان راستى پیشه، سلام بر شما
اَیُّهَا الشُّهَدآءُ الصّابِرُونَ، اَشْهَدُ اَنَّکُمْ جاهَدْتُمْ فى سَبیلِ
اى شهیدان شکیبا گواهى دهم که براستى شما جهاد کردید در راه
اللهِ، وَصَبَرْتُمْ عَلَى الاَْذى فى جَنْبِ اللهِ، وَنَصَحْتُمْ للهِِ وَلِرَسُولِهِ، حَتّى
خدا و شکیبایى کردید در برابر آزارها درباره خدا و خیرخواهى کردید براى خدا و رسولش تا این که
اَتیکُمُ الْیَقینُ، اَشْهَدُ اَنَّکُمْ اَحْیآءٌ عِنْدَ رَبِّکُمْ تُرْزَقُونَ، فَجَزاکُمُ اللهُ عَنِ
مرگ به سراغتان آمد گواهى دهم که براستى شما زنده اید که در نزد پروردگارتان روزى مى خورید پس پاداشتان دهد خداوند از
الاِْسْلامِ وَاَهْلِهِ، اَفْضَلَ جَزآءِ الْمُحْسِنینَ، وَجَمَعَ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ فى مَحَلِّ النَّعیمِ
طرف اسلام و مسلمانان بهترین پاداشى که دهد به نیکوکاران و گردآورد خدا میان ما و شما در جایگاه نعمت ابدى
آنگاه به زیارت عباس بن على(علیهما السلام) برو، وقتى به آن جا رسیدى، نزد آن جناب بایست و بگو:
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ
سلام بر تو اى فرزند امیرمؤمنان سلام بر تو اى بنده شایسته
الْمُطیعُ للهِِ وَلِرَسُولِهِ، اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ جاهَدْتَ وَنَصَحْتَ وَصَبَرْتَ حَتّى
فرمانبر خدا و رسولش گواهى دهم که تو براستى جهاد کردى و خیرخواهى نمودى و شکیبایى کردى تا
اَتیکَ الْیَقینُ، لَعَنَ اللهُ الظّالِمینَ لَکُمْ مِنَ الاَْوَّلینَ وَالاْخِرینَ، وَاَلْحَقَهُمْ بِدَرَکِ الْجَحیمِ.(5)
مرگ به سراغت آمد خدا لعنت کند ستم کنندگان شما را از اوّلین و آخریـن و بفرستد آنها را به قعر دوزخ.
یادآورى: در مواقع ازدحام جمعیّت، دور زدن ضریح یا چسبیدن به ضریح و مانند آن ـ که در بعضى از روایات آمده ـ لازم نیست.
نوشته شده توسط عزیز سالمی
شب قدر شب نزول قرآن!
از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود: قرآن مجید در ماه مبارک «رمضان» نازل شده است:
«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ»(1)
و ظاهر این تعبیر آن است که: تمام قرآن در این ماه نازل گردید.
در نخستین آیه سوره «قدر» مى افزاید:
(إِنّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ).
«ما آن را در شب قدر نازل کردیم»
گر چه، در این آیه صریحاً نام قرآن ذکر نشده، ولى مسلّم است که ضمیر «إِنّا أَنْزَلْناهُ» به «قرآن» باز مى گردد و ابهام ظاهرى آن براى بیان عظمت و اهمیت آن است.
تعبیر به إِنّا أَنْزَلْناهُ: «ما آن را نازل کردیم» نیز اشاره دیگرى به عظمت این کتاب بزرگ آسمانى است، که خداوند نزول آن را به خودش نسبت داده، مخصوصاً با صیغه «متکلم مع الغیر» که مفهوم جمعى دارد و دلیل بر عظمت است.
شب قدر ، همان شبى که مقدرات و سرنوشت انسان ها تعیین مى شود، دلیل دیگرى بر سرنوشت ساز بودن این کتاب بزرگ آسمانى است.
از ضمیمه کردن این آیه با آیه سوره «بقره»، نتیجه گیرى مى شود که شب قدر در ماه مبارک «رمضان» است .
در اینجا سؤالى مطرح است و آن این که: هم از نظر تاریخى و هم از نظر ارتباط محتواى قرآن با حوادث زندگى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، مسلّم است این کتاب آسمانى به طور تدریجى و طى 23 سال نازل گردید، این امر چگونه با آیات فوق که مى گوید: در ماه رمضان و شب قدر نازل شده، سازگار مى باشد؟
پاسخ این سؤال ـ به گونه اى که بسیارى از محققان گفته اند ـ این است که: قرآن داراى دو نزول بوده است.
نزول دفعى، که در یک شب تمام آن، بر قلب پاک پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) یا «بیت المعمور» یا از «لوح محفوظ» به آسمان دنیا، نازل گردید. و نزول تدریجى، که در طول بیست و سه سال دوران نبوت انجام گرفت.(2)
بعضى نیز گفته اند: آغاز نزول قرآن در «لیلة القدر» بوده نه تمام آن، ولى این بر خلاف ظاهر آیه است که مى گوید: ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم.
قابل توجه این که: درباره نازل شدن قرآن در بعضى از آیات، تعبیر به «انزال» و در بعضى تعبیر به «تنزیل» شده است، و از پاره اى از متون لغت استفاده مى شود: «تنزیل» معمولاً در جائى گفته مى شود که چیزى تدریجاً نازل گردد، ولى «انزال» مفهوم وسیعترى دارد، که نزول دفعى را نیز شامل مى گردد.(3)
این تفاوت تعبیر که در آیات قرآن آمده، مى تواند اشاره به دو نزول فوق باشد.
بیان عظمت شب قدر
(وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ).
«تو چه مى دانى شب قدر چیست»؟
و بلافاصله مى گوید:
(لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر).
«شب قدر شبى است که از هزار ماه بهتر است»
این تعبیر نشان مى دهد: عظمت این شب به قدرى است که حتى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با آن علم وسیع و گسترده اش قبل از نزول این آیات، به آن واقف نبود.
مى دانیم: هزار ماه بیش از هشتاد سال است، به راستى، چه شب با عظمتى است که به اندازه یک عمر طولانى پر برکت ارزش دارد.
در بعضى از تفاسیر آمده است :
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود:
یکى از بنى اسرائیل لباس جنگ در تن کرده بود و هزار ماه از تن بیرون نیاورد و پیوسته مشغول (یا آماده) جهاد فى سبیل اللّه بود، اصحاب و یاران تعجب کردند و آرزو داشتند چنان فضیلت و افتخارى براى آنها نیز میسر مى شد، آیه فوق نازل گشت و بیان کرد که: «شب قدر از هزار ماه برتر است».(4)
در حدیث دیگرى نیز آمده است :
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از چهار نفر از بنى اسرائیل که هشتاد سال عبادت خدا را بدون عصیان انجام داده بودند سخن به میان آورد، اصحاب آرزو کردند: اى کاش آنها هم چنین توفیقى پیدا مى کردند، آیه فوق در این زمینه نازل شد.(5)
در این که: عدد «هزار» در اینجا براى «تعداد» است یا «تکثیر»؟ بعضى گفته اند: براى تکثیر است، و ارزش شب قدر از هزاران ماه نیز برتر مى باشد، ولى روایاتى که در بالا نقل کردیم نشان مى دهد: عدد مزبور، براى تعداد است، و اصولاً عدد، همیشه براى تعداد است، مگر این که قرینه روشنى بر تکثیر باشد.
سپس، به توصیف بیشترى از آن شب بزرگ پرداخته، مى افزاید:
(تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْر).
«فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان براى تقدیر هر کار نازل مى شوند»
با توجه به این که «تَنَزَّلُ» فعل مضارع است، و دلالت بر استمرار دارد (در اصل «تَتَنَزَّلُ» بوده) روشن مى شود: شب قدر مخصوص به زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و نزول قرآن مجید نبوده، بلکه امرى است مستمر و شبى است مداوم، که در همه سال تکرار مى شود.
در این که: منظور از روح کیست؟ بعضى گفته اند: «جبرئیل امین» است که «روح الامین» نیز نامیده مى شود.
بعضى «روح» را به معنى «وحى» تفسیر کرده اند، به قرینه آیه 52 سوره «شورى»: وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا: «همان گونه که بر پیامبران پیش وحى فرستادیم، بر تو نیز «وحى» را به فرمان خود وحى کردیم».
بنابراین، مفهوم آیه چنین مى شود: «فرشتگان با وحى الهى در زمینه تعیین مقدرات در آن شب نازل مى شوند».
در اینجا تفسیر سومى وجود دارد که از همه نزدیک تر به نظر مى رسد، و آن این که: «روح» مخلوق عظیمى است، ما فوق فرشتگان، چنان که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است:
شخصى از آن حضرت سؤال کرد: «آیا روح همان جبرئیل است»؟
امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود:
جَبْرَئِیْلُ مِنَ الْمَلائِکَةِ، وَ الرُّوحُ أَعْظَمُ مِنَ الْمَلائِکَةِ، أَ لَیْسَ أَنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ؟:
«جبرئیل از ملائکه است، و روح اعظم از ملائکه است، مگر خداوند متعال نمى فرماید: ملائکه و روح نازل مى شوند»؟.(6)
یعنى، به قرینه مقابله، این دو با هم متفاوتند،
منظور از «مِنْ کُلِّ أَمْر» این است که: فرشتگان براى تقدیر و تعیین سرنوشت ها و آوردن هر خیر و برکتى در آن شب نازل مى شوند، و هدف از نزول آنها انجام این امور است.
یا این که: هر امر خیر و هر سرنوشت و تقدیرى را با خود مى آورند.(7)
بعضى نیز گفته اند: منظور این است که، آنها به امر و فرمان خدا نازل مى شوند، ولى مناسب همان معنى اول است.
تعبیر به «رَبِّهِم» که در آن تکیه روى مسأله ربوبیت و تدبیر جهان شده است، تناسب نزدیکى با کار این فرشتگان دارد، که آنها براى تدبیر و تقدیر امور نازل مى شوند و کار آنها نیز گوشه اى از ربوبیت پروردگار است.
و در آخرین آیه مى فرماید:
(سَلامٌ هِیَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ).
«شبى است آکنده از سلامت و خیر و رحمت تا طلوع صبح»
هم، قرآن در آن نازل شده، هم عبادت و احیاء آن معادل هزار ماه است، هم خیرات و برکات الهى در آن شب نازل مى شود، هم رحمت خاصش شامل حال بندگان مى گردد، و هم فرشتگان و روح در آن شب نازل مى گردند.
بنابراین، شبى است سرتاسر سلامت، از آغاز تا پایان، حتى طبق بعضى از روایات، در آن شب، شیطان در زنجیر است و از این نظر نیز شبى است سالم و توأم با سلامت.
بنابراین، اطلاق «سلام» که به معنى سلامت است بر آن شب، (به جاى اطلاق سالم) در حقیقت نوعى از تأکید است، همان گونه که گاه مى گوئیم: فلان کس عین عدالت است.
بعضى نیز گفته اند: اطلاق «سلام» بر آن شب، به خاطر این است که:
فرشتگان پیوسته به یکدیگر یا به مؤمنان سلام مى کنند، یا به حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) و جانشین معصومش مى رسند و سلام عرضه مى دارند.
جمع میان این تفسیرها نیز امکان پذیر است.
به هر حال، شبى است سراسر نور و رحمت و خیر و برکت و سلامت و سعادت و بى نظیر از هر جهت.
در حدیثى آمده است: از امام باقر(علیه السلام) سؤال شد:
«آیا شما مى دانید شب قدر کدام شب است»؟
فرمود: کَیْفَ لا نَعْرِفُ وَ الْمَلائِکَةُ تَطُوفُ بِنا فِیْها:
«چگونه نمى دانیم، در حالى که فرشتگان در آن شب در گرد ما دور مى زنند»!.(8)
در داستان ابراهیم(علیه السلام) آمده است: چند نفر از فرشتگان الهى نزد او آمدند و بشارت تولد فرزند براى او آوردند و بر او سلام کردند(9)، مى گویند:
لذتى که ابراهیم(علیه السلام) از سلام این فرشتگان برد، با تمام دنیا برابرى نداشت، اکنون باید فکر کرد، وقتى گروه، گروه فرشتگان در شب قدر نازل مى شوند و بر مؤمنان سلام مى کنند، چه لذت و لطف و برکتى دارد؟!
وقتى ابراهیم(علیه السلام) را در آتش نمرودى افکندند، فرشتگان آمدند و بر او سلام کردند، و آتش بر او گلستان شد، آیا آتش دوزخ به برکت سلام فرشتگان بر مؤمنان در شب قدر «برد» و «سلام» نمى شود؟
آرى، این نشانه عظمت امت محمّد(صلى الله علیه وآله) است، که در آنجا(فرشتگان) بر خلیل(علیه السلام) نازل مى شوند و در اینجا بر این امت اسلام.(10)
نوشته شده توسط عزیز سالمی
* * *
پی نوشت ها
1 ـ بقره، آیه 185.
2 ـ شرح این مطلب را ذیل آیه 3 سوره «دخان»، جلد 21 تفسیر «نمونه»، صفحه 148 به بعد بیان کرده ایم.
3 ـ «مفردات راغب»، ماده نزل.
4 و 5 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 371.
6 ـ تفسیر «برهان»، جلد 4، صفحه 481.
7 ـ طبق تفسیر اول «مِن» به معنى «لام» است، و مفهوم «مِنْ کُلِّ أَمْر» «لاَِجْلِ کُلِّ أَمْر» مى باشد، و بنابر تفسیر دوم «مِن» به معنى «باء مصاحبت» مى باشد.
8 ـ تفسیر «برهان»، جلد 4، صفحه 488، حدیث 29.
9 ـ هود، آیه 69.
10 ـ تفسیر «فخر رازى»، جلد 32، صفحه 36.
مطالب فوق برگرفته از ج 27 " تفسیر نمونه " است
چرا شب قدر مخفى است؟
"بسیارى معتقدند: مخفى بودن شب قدر در میان شب هاى سال، یا در میان شب هاى ماه مبارک رمضان، براى این است که: مردم به همه این شب ها اهمیت دهند، همان گونه که خداوند:
رضاى خود را در میان انواع طاعات پنهان کرده، تا مردم به همه طاعات روى آورند.
غضبش را در میان معاصى پنهان کرده، تا از همه بپرهیزند.
دوستانش را در میان مردم مخفى کرده، تا همه را احترام کنند.
اجابت را در میان دعاها پنهان کرده، تا به همه دعاها رو آورند.
اسم اعظم را در میان اسمائش مخفى ساخته، تا همه را بزرگ دارند.
و وقت مرگ را مخفى ساخته، تا در همه حال آماده باشند.
و این، فلسفه مناسبى به نظر مى رسد.
آیا شب قدر در امت هاى پیشین نیز بوده است؟
ظاهر آیات این سوره، نشان مى دهد: شب قدر مخصوص زمان نزول قرآن و عصر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیست، بلکه، همه سال تا پایان جهان تکرار مى شود.
تعبیر به فعل مضارع (تَنَزَّلُ) که دلالت بر استمرار دارد، و همچنین تعبیر به جمله اسمیه «سَلامٌ هِیَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» که نشانه دوام است نیز، گواه بر این معنى است.
به علاوه، روایات بسیارى که شاید در حدّ تواتر باشد نیز، این معنى را تأیید مى کند (این نسبت به آینده).
ولى، آیا در امتهاى پیشین نیز بوده است، یا نه؟.
صریح روایات متعددى این است: این از مواهب الهى بر این امت مى باشد، چنان که در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است:
اِنَّ اللّهَ وَهَبَ لاُِمَّتِى لَیْلَةَ الْقَدْرِ لَمْ یُعْطِها مَنْ کانَ قَبْلَهُمْ:
«خداوند شب قدر را به امت من بخشیده، و احدى از امت هاى پیشین از این موهبت برخوردار نبودند»."(2)
چگونه شب قدر برتر از هزار ماه است؟
ظاهر این است: بهتر بودن این شب از هزار ماه، به خاطر ارزش عبادت و احیاى آن شب است، و روایات فضیلت «لیلة القدر» و فضیلت عبادت آن که در کتب شیعه و اهل سنت فراوان است، این معنى را کاملاً تأیید مى کند.
علاوه بر این، نزول قرآن در این شب، و نزول برکات و رحمت الهى در آن، سبب مى شود که از هزار ماه برتر و بالاتر باشد.
در حدیثى، از امام صادق(علیه السلام) آمده است: به «على بن ابى حمزه ثمالى» فرمود:
«فضیلت شب قدر را در شب بیست و یکم و بیست و سوم بطلب، و در هر کدام از این دو، یک صد رکعت نماز به جاى آور، و اگر بتوانى هر دو شب را تا طلوع صبح احیا بدار و در آن شب غسل کن».
راوى مى گوید: عرض کردم: اگر نتوانم این همه نماز را ایستاده بخوانم؟
فرمود: نشسته بخوان.
عرض کردم: اگر نتوانم؟
فرمود: در بستر بخوان، و مانعى ندارد در آغاز شب، خواب مختصرى بکنى و بعد مشغول عبادت شوى، درهاى آسمان در ماه رمضان گشوده است، شیاطین در غل و زنجیرند، و اعمال مؤمنین مقبول است و چه ماه خوبى است ماه رمضان»؟!(1)
آیا شب قدر در مناطق مختلف، یکى است؟
مى دانیم: آغاز ماه هاى قمرى، در همه بلاد یکسان نیست، و ممکن است در منطقه اى امروز اول ماه باشد و در منطقه دیگرى دوم ماه، بنابراین، شب قدر نمى تواند یک شب معین در سال بوده باشد، چرا که فى المثل: شب بیست و سوم در «مکّه» ممکن است شب بیست و دوم در «ایران» و «عراق» باشد، و به این ترتیب، قاعدتاً هر کدام باید براى خود شب قدرى داشته باشند.
آیا این با آنچه از آیات و روایات استفاده مى شود که: شب قدر یک شب معین است، سازگار است؟!
پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن مى شود و آن این که:
شب، همان سایه نیم کره زمین است که بر نیم کره دیگر مى افتد، و مى دانیم: این سایه همراه گردش زمین در حرکت است، و یک دوره کامل آن در بیست و چهار ساعت انجام مى شود، بنابراین ممکن است شب قدر یک دوره کامل شب به دور زمین باشد، یعنى مدت بیست و چهار ساعت تاریکى که تمام نقاط زمین را زیر پوشش خود قرار مى دهد، شب قدر است، که آغاز آن از یک نقطه شروع مى شود و در نقطه دیگر پایان مى گیرد .
نوشته شده توسط عزیز سالمی
پی نوشت ها
1 ـ «نور الثقلین»، جلد 5، صفحه 625، حدیث 58 (با تلخیص).
مطالب فوق برگرفته شده از تفسیر نمونه ج 27 است
مى پرسند:
آیا عقیده به ظهور حضرت مهدى در آخرالزمان مخصوص شیعه است یا ادیان دیگر نیز به آن معتقدند؟
پاسخ :
این عقیده حتى در کتب زرتشتیان ، هندیان و تورات و انجیل و در میان مصریها و چینیها و حتى در میان غربیها وجود دارد و در منافع اهل تسنن ، روایات متواتر و بسیار زیاد آمده است ، به عنوان نمونه به کتابهاى :
1-نورالابصار صفحه 157.
2-التاج الجامع الاصول (تاءلیف شیخ منصور على ناسف )
3-کتاب الصواعق المحرقه .
4-کتاب منتخب الاثر (تاءلیف آیة اللّه صافى )
5-اثباة الهداة ، ج 7، از صفحه 179 به بعد.
6- المجالس السنیه نوشته سید محسن جبل عاملى (ره ) جلد 5 صفحه 713 تا 743 مراجعه فرمائید.(3)
نوشته شده توسط عزیز سالمی
پس نوشت ها1-حضرت مهدى (ع) فروغ تابان ولایت2-حضرت مهدى (ع) فروغ تابان ولایت3-حضرت مهدى (ع) فروغ تابان ولایت
در آستانت ای قمر بنی هاشم و ای افتخار عدنان
تو اى سردار آزادگان و
انقلابیون در آسمان شرافت ، درخشیدى و سَمبل قهرمانیها و مظهر فداکارى و جانبازى گشتى .
حکومت ددمنش اموى را دیدى که جامعه را به طرف تباهى و
ویرانى کامل سوق مى دهد، کرامتها را زیر پا مى گذارد، آزادیها را سلب مى کند،
داراییها را به سود خود تصرف مى کند و همگان را به زندگانى تلخى که در آن حتى سایه عدالت
اجتماعى سیاسى به چشم نمى خورد، پیش مى برد. پس همراه برادرت ؛ پدر آزادگان و سالار
شهیدان ( علیه السّلام ) که آرمانها و آرزوهاى ملتها را در خود مجسم کرده بود و
براى آزادى اراده و بازگرداندن کرامت آنان مى کوشید، پرچم آزادى را برافراشتى .
با برادرت ، در سنگرى واحد قرار گرفتى و کلمة اللّه را
که کرامت انسان و ایجاد زندگى ایمن و به دور از ظلم و طغیان را در خود دارد به گوش
تاریخ رساندید.
شجاعت و دیگر ویژگیهاى ابوالفضل نه تنها موجب سرافرازى و افتخار وى و
مسلمانان است ، بلکه هر انسان پایبند انسانیت و ارزشهاى انسانى را به تکریم و
بزرگداشت ، وادار مى کند.
علاوه بر قهرمانیهاى شگفت آور، حضرت ، نمونه کامل صفات و گرایشهاى
بزرگ بود، شهامت ، نجابت ، بلندمنشى ، وفادارى ، همدردى و همگامى در ایشان
مجسم شده بود. حضرت با برادرش امام حسین ( علیه السّلام ) در سخت ترین روزهاى رنج و
محنت ، همدرد و همگام بود و رنج او را با خود تقسیم کرد. جان را فداى برادر نمود و
با خون خود او را حمایت کرد. به طور قطع ، چنین همدلى و همراهى جز از کسانى که
خداوند دلهایشان را براى ایمان آزموده و بر هدایتشان افزوده باشد، ساخته نیست .
ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در رفتار با برادرش امام حسین ( علیه السّلام ) حقیقت
برادرىِ صادقانه اسلامى را به نمایش گذاشت و همه ارزشها و الگوهاى آن را
آشکار کرد. هیچ یک از انواع ادب ، احسان و نیکى نماند، مگر آنکه حضرت آن را درباره امام
رعایت کرده و به کار بست . از جمله زیباترین جلوه هاى مواسات و برادرى آن بود که
در روز عاشورا پس از آنکه بر آب فرات دست یافت ، مشتى آب برگرفت تا عطش خود را
فرونشاند و قلب سوزان چون اخگرش را خنک کند، ناگهان در آن لحظات هولناک ، تشنگى
برادرش امام حسین و اهل بیتش ( علیهم السّلام ) را به یاد آورد، شرافت نفس و علوّ طبع ،
او را به ریختن آب واداشت و همدردى خود را در آن محنت کمرشکن نیز با برادرش نشان داد.
صفحات تاریخ ملتها و امتها را بنگرید، آیا چنین برادرى صادقانه خواهید یافت
؟! به کارنامه شریفان و نجیب زادگان دنیا نگاه کنید آیا چنین ایثار و نجابتى را
خواهید دید؟!
تولد مولود بزرگ
حضرت ابوالفضل العباس ( علیه السّلام ) در روز چهارم ماه شعبان سال 26 هجرى دیده به جهان گشود. در هفتمین روز تولد نیز بنا به سنّت اسلامى ، حضرت امیر المؤمنین ، سر فرزند را تراشید، همسنگ موهایش ، طلا (یا نقره ) به فقیران صدقه داد و همان گونه که نسبت به حسنین ( علیهما السّلام ) عمل کرده بود، گوسفندى به عنوان عقیقه ذبح کرد.
پدرش او را عباس (دُژم : شیر بیشه) نامید؛ زیرا در برابر کژیها و باطل ، ترشرو و پرآژنگ بود و در مقابل نیکى ، خندان و چهره گشوده . همان گونه که پدر دریافته بود،
آنجا که حضرت امیرالمؤمنین را فرزندى به نام ((فضل)) بود، او را به((ابوالفضل (( کنیه داده بودند.
مشهورترین القاب ایشان "قمر بنی هاشم ، سقا ، قهرمان علقمی،حامل اللواء(علم دار) ، کبش الکتیبه ( دلیر سپاه) وحامی الظعینه( حامی بانوان) است.
دودمان درخشان
حضرت عباس از بطن خاندان علوى برخاسته است ، یکى از والاترین و
شریفترین خاندانهایى که بشریت در طول تاریخ خود شناخته است ، خاندانى تناور و ریشه دار در
بزرگى و شرافت که با قربانى دادن در راه نیکى و سودرسانى به مردم ، دنیاى
عربى و اسلامى را یارى کرد و الگوهایى از فضیلت و شرف براى همگان بجا گذاشت و زندگى
عامه را با روح تقوا و ایمان منوّر ساخت .
پدر
پدر بزرگوار حضرت عباس ( علیه
السّلام ) امیرالمؤ منین ، وصىّ رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) در مدینه علم
نبوت ، اولین ایمان آورنده به پروردگار و مصدق رسولش ، همسر دخت پیامبرش، همپایه)) هارون ((براى ((موسی)) نزد حضرت ختمى
مرتبت ، قهرمان اسلام و نخستین مدافع کلمه توحید است که براى گسترش رسالت
اسلامى و تحقق اهداف بزرگ آن با نزدیکان و بیگانگان جنگید.
تمام فضیلتهاى دنیا در برابر عظمت او ناچیزند و در فضیلت و عمل
، کسى را یاراى رقابت با او نیست . مسلمانان به اجماع او را پس از پیامبراکرم (
صلّى اللّه علیه و آله ) داناترین ، فقیه ترین و فرزانه ترین کس مى دانند. آوازه
بزرگیش در همه جهان پیچیده است و دیگر نیازى به تعریف و توصیف ندارد.
عباس را همین سرافرازى و سربلندى بس که برخاسته از درخت امامت و برادر
دو سبط پیامبر اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) است .
مادر
مادر گرامى و بزرگوار ابوالفضل العباس (
علیه السّلام ) بانوى پاک ،((فاطمه دخت حزام بن خالد ((. است.
((حزام ))از استوانه هاى شرافت در میان عرب به شمار مى رفت و در بخشش ، مهمان نوازى ، دلاورى و رادمردى مشهور بود. خاندان این بانو از خاندانهاى ریشه دار و جلیل القدر بود که به دلیرى و دستگیرى معروف بودند.
اهل بیت و ام البنین
محبت بى شائبه ام البنین در حق فرزندان
پیامبر و فداکاریهاى فرزندان او در راه سیدالشهداء بى پاسخ نماند، بلکه اهل بیت
عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان کوشیدند و از قدردانى نسبت به آنان چیزى
فروگذار نکردند. ((((شهید)) که از بزرگان فقه امامیه است مى
گوید:
((ام البنین)) از زنان بافضیلت
و عارف به حق اهل بیت ( علیهم السّلام ) بود. محبتى خالصانه به آنان داشت و خود
را وقف دوستى آنان کرده بود. آنان نیز براى او جایگاهى والا و موقعیتى ارزنده قایل
بودند. زینب کبرى پس از رسیدن به مدینه نزدش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسلیت
گفت و همچنین در اعیاد براى تسلیت نزد او مى رفت .
رفتن نواده پیامبر اکرم ، شریک نهضت حسینى و قلب تپنده قیام حسین
، زینب کبرى ، نزد ام البنین و تسلیت گفتن شهادت فرزندان برومندش ، نشان دهنده منزلت
والاى ام البنین نزد اهل بیت ( علیهم السّلام ) است .
حضرت عباس در نگاه ائمه اهل بیت
امام سجّاد(ع)
این امام بزرگوار هماره براى عمویش عباس طلب رحمت مى کرد و از
فداکاریهایش درباره برادرش حسین ( علیه السّلام ) به نیکى یاد مى کرد و جانبازیهاى بزرگش
را مرتّب مى ستود. از جمله سخنان حضرت درباره عمویش ، این موارد را ذکر مى کنیم :
"خداوند عمویم عباس را رحمت کند که از خودگذشتگى کرد و نیک از عهده آزمایش برآمد. خود را فداى برادر کرد تا آنکه دستانش بریده شد، خداوند به جاى آنها چون جعفر بن ابى طالب ، دو بال عطا کرد تا بدانها با ملائکه در بهشت پرواز کند. عباس را نزد خداوند متعال منزلتى است که همه شهیدان در روز قیامت بر او غبطه مى خورند."
امام صادق(ع)
از جمله سخنانى که امام
درباره قمر بنى هاشم فرموده است ، بیان زیر مى باشد:
" عمویم عباس بن على
( علیهما السّلام ) بصیرتى نافذ و ایمانى محکم داشت . همراه برادرش حسین جهاد کرد، به خوبى از بوته
آزمایش بیرون آمد و شهید از دنیا رفت "
حضرت حجت (ع)
مصلح بزرگ ، حجت خدا و بقیة اللّه الاعظم ، در بخشى از سخنان زیباى خود درباره عمویش عباس ( علیه السّلام ) چنین مى گوید:
"سلام بر ابوالفضل ، عباس بن امیرالمؤمنین ، همدرد بزرگ برادر که جانش را فداى او ساخت و از دیروز بهره فردایش را برگزید، آنکه فدایى برادر بود و از او حفاظت کرد و براى رساندن آب به او کوشید و دستانش قطع گشت . خداوند قاتلانش ، را لعنت کند"
برگرفته از کتاب زندگانی حضرت ابوالفظل العباس ، نوشته شیخ باقر شریفی قرشی
نوشته شده توسط عزیز سالمی
اعتراف قیصر روم به نبوت پیامبر(ص)
امواج خروشان تاریخ، گاهی اخبار سرنوشتسازی از رویدادهای آینده به همراه خود میآورند. اما اگر این پیشگوییها با منبع وحی پیوند بخورد، اعتبار و نقشی تعیین کننده خواهد داشت. در این میان، مهم آن است که ما انسانها این امواج را به خوبی دریافت کنیم و هنگامی که با ترازوی منطق آنها را سنجیدیم، از صمیم قلب آنها را بپذیریم و خویشتن را برای رویدادنشان آماده نماییم. موضوع رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز جزو آن دسته از رویدادهای سرنوشتسازی است که پیشگویی آن، از مدتها قبل توسط منبع وحی در صفحات تاریخ نگاشته شده بود.
قرآن مجید با صراحت کامل میگوید: "اهل کتاب نام و خصوصیات او را در کتاب های خود میخوانند و میدانند که پیامبران آنان از ظهور و برانگیختن چنین رهبری گزارش دادهاند."*
از این رو دانشمندان یهود، راهبان مسیحی و کاهنان عرب پیش از بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، از نبوت آن حضرت خبر میدادند و مدرک آنان نیز همان کتاب های دینی و عهدین بود.
به همین خاطر و بر پایهی همین پیشگوییها، وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در سال هفتم هجرت، نامههای دعوت به زمامداران جهان فرستادند؛ قیصر (فرمانروای روم)، واکنش جالبی به آن نشان داد که داستان آن را باهم مرور میکنیم.
وقتی نامهرسان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، نامه را به قیصر (فرمانروای روم) تسلیم کرد، زمامدار خردمند روم احتمال داد که نویسندهی نامه، همان محمد موعود انجیل و تورات باشد. لذا دستور داد تا از خصوصیات زندگی وی اطلاعات دقیقی به دست آورند و هر کس از نزدیکان و یا از کسانی که از اوضاع وی اطلاع دارند را شخصا به حضور او بیاورند.
از قضا در همین زمان، ابوسفیان و دستهای از قریش برای تجارت به شام آمده بودند. ابوسفیان اگر چه به خاطر حفظ موقعیت خویش، از سرسختترین دشمنان اسلام به شمار میآمد، اما پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را از نزدیک میشاخت و از خصوصیات ایشان آگاه بود. لذا مأمور قیصر با او و همراهانش تماس گرفت و همه را به بیت المقدس و دربار پادشاه برد.
قیصر دستور داد که ابوسفیان پیش روی او بایستد و به سوالات او به دقت پاسخ دهد و همراهان او هم پشت سرش بایستند و مراقب سخنانش باشند تا اگر ابوسفیان به دروغ و یا خطا حرفی زد، سریعا به آن اشاره کنند. با این اوضاع، قیصر از ابوسفیان سؤالات زیر را مطرح کرد و ابوسفیان نیز پاسخ گفت:
قیصر: نسب محمد چگونه است؟
ابوسفیان: از خانواده ای شریف و بزرگ است.
قیصر: در نیاکان وی کسی هست که بر مردم سلطنت کرده باشد؟
ابوسفیان: نه
قیصر: آیا پیش از ادعای نبوت، از دروغ گفتن پرهیز داشت یا نه؟
ابوسفیان: محمد مرد راستگویی بود.
قیصر: چه طبقه ای از مردم از او طرفداری میکنند و به آیینش گرویده اند؟
ابوسفیان: اشراف با او مخالفند و افراد عادی و متوسط، هوادار او هستند.
قیصر: آیا پیروان او رو به افزونیاند؟
ابوسفیان: آری.
قیصر: آیا او در نبرد با مخالفان پیروز است یا مغلوب؟
ابوسفیان: گاهی پیروز است و گاهی با شکست روبرو است.
در این هنگام قیصر به مترجم خود گفت: به آنها بگو اگر این حرفهای شما صحیح باشد، حتما او پیامبر آخر الزمان است. من در برابر او خضوع میکنم و برای او احترام قائلم.
در این میان یکی از نزدیکان قیصر خواست شیطنتی کند و گفت: محمد در نامه خویش، نام خود را بر نام تو مقدم داشته است. قیصر عصبانی شد و گفت: کسی که فرشتهی وحی بر او نازل میشود، شایسته است تا نام او بر نام من مقدم باشد.
سپس قیصر در پاسخ نامهی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشت: نامهی شما را خواندم و از دعوت شما آگاه شدم. من میدانستم که پیامبری خواهد آمد ولی گمان میکردم که این پیامبر، از شام خواهد برخاست ...
پینوشت:
*سوره صف/6
--------------------------------------------------------------------------------
برگرفته از:
"راز بزرگ رسالت"، نوشته ی آیت الله جعفر سبحانی
اقتباس از سایت مؤسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان