دليل ايمان ابوطالب چيست؟
در فرهنگ قرآن، ايمان وعمل صالح توأمان مطرح است. هرجا سخن از عمل صالح در ميان است، ايمان نيز در كنارش طرح مي شود و در واقع عمل صالح، آيينة ايمان و باورهاي دروني انسان مي باشد «وَ مَنْ يَأتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصالِحاتِ»[1] كسي كه از دريچة ايمان به حريم خدا وارد مي شود، محققاً آن كس عمل صالح و شايسته انجام مي دهد. ايمان، طرح دروني است واعمال مؤمن، بر مبناي اين طرح بنا مي شود و شكل شايسته و مطلوب به خود مي گيرد. «كُلُّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِه»[2] پس از ديدگاه قرآن، چهرة واقعي اشخاص را در سيماي اعمال وآيينه ايمان آن ها بايد جستجو كرد و بر اين اساس دربارة آنها به داوري نشست.
يكي از چهرههاي نامداري كه داوري هاي متفاوتي را متوجه خود ساخته است، جناب ابوطالب، پدر بزرگوار حضرت علي ـ عليه السلام ـ مي باشد. پيچيدگي شخصيت و سياست پيشگي مرموز او، باعث شده كه عدهاي به انحراف شناخت و لغزش داوري در مورد ايشان دچار گرديده و شبهه و خدشهاي در ايمان ابوطالب ايجاد نمايند و اتّهام شرك را در سيماي آن عالي مقام بزنند غافل از آن كه او، با كمال ايمان خود در ميان مشركين، پايه هاي توحيد و ديانت اسلام را محكم و استوار مي ساخت و به عنوان يك شخصيت مؤثر اجتماعي، زمينه هاي رشد و گسترش دين حنيف و توحيدي اسلام را آماده ميكرد؛ چنان چه در روايتي از امام صادق ـ عليه السلام ـ كه چشم بصيرت به حقايق ايماني ابوطالب دارد و به تعبير معروفي كه «اهل البيت ادري بما في البيت» دربارة او چنين مي گويد: « مثل ابوطالب، مثل اصحاب كهف است كه ايمان خود را مكتوم مي داشتند و خدا به ايشان دو برابر پاداش عطا كرد»[3].
اعمال شايسته و كردار بزرگ جناب ابوطالب، گواه زنده و صادق باورها و ايمان او است او با تحمل سختيها و شدايد فراوان دست حمايت و ياري از رسول خدا برنداشت. همه امكانات و قواي خويش را در اين راه سرمايهگذاري كرد و در برابر فشارهاي روزافزون مشركان با مهارت ايستادگي نمود و با تدبير نيرومند خويش، راههاي مشكل و صعب العبور سياسي واجتماعي را هموار مي كرد و با موقعيت خاص اجتماعي كه داشت، در راه حمايت برادرزادة خويش، از آن بهره مي جست.
آيا منصفانه است كه كسي دربارة ايمان ابوطالب شك و ترديد كند؟ و يا بالاتر از آن، او را مشرك معرفي نمايد؟! ابوطالب كسي است كه حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ را در خانة خود پرورش داد و در زمان رسالت او، از مال و حيثيت و موقعيت اجتماعي و سياسي خود، در راه ياري او كوتاهي نكرد، ابن ابي الحديد در اين باره ميگويد: «اگر ابوطالب و فرزند او نبود هرگز دين، قد راست نميكرد. او در راه حفظ پيامبر(صلي الله عليه وآله) از پا ننشست و سه سال دربهدري و زندگي در كوهها و درهها را بر رياست و سيادت مكه ترجيح داد. او راضي بود تمام فرزندانش كشته شوند ولي پيامبر(ص) زنده بماند. و در هنگام مرگ به فرزندان خود گفت: من محمد را به شما توصيه ميكنم، زيرا او امين قريش و راستگوي عرب، و حائز تمام كمالات است، آئيني آورد كه دلها بدان ايمان آورد. معالوصف دربارة ايمان و اعتقاد او باز بايد ترديد كرد و اعمال او را، گواه و گوياي ايمان او ندانست؟! بايد دانست كه كردار نيك و بزرگ ابوطالب، نشأت يافته از ايمان سرشار و محكم و آهنين او مي باشد چنان چه از امام باقر ـ عليه السلام ـ دربارة ايمان ابوطالب سؤال شد، حضرت در جواب فرمود: « اگر ايمان ابوطالب در كفة ترازويي قرار گيرد وايمان اين خَلْق در كفة ديگر نهاده شود، ايمان او برتر خواهد بود»[4] و همين ايمان برتر بود كه ابوطالب را واداشت كه حمايتهاي بيدريغ خود را از مقام رسالت و نبوت توحيدي دريغ نكند و گرنه ارتباط نسبي نميتوانست چنين انگيزة نيرومندي در ابوطالب ايجاد نمايد.
مگر ابولهب ارتباط نزديك نسبي با محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ نداشت ؟ مگر ابولهب، عموي پيامبر نبود؟ چرا او بر اساس رابطة نسبي، برادرزادة خويش را ياري نكرد؟ نه تنها ياري نكرد كه چون مشركان ديگر وبدتر از آنان، در صدد آزار و شكنجة پيامبر برآمد و موضع خصمانه در برابر دين توحيدي اتخاذ كرد و در برابر رسول خدا با تمام توان ايستاد تا جايي كه كلمات عقاب آميزي از سوي خدا نسبت به ابولهب نازل شد.[5] پس ايمان است كه به انسان، شجاعت، خودگذري، مقاومت و ايثارگري مي بخشد و نقش عوامل ديگر بسيار ضعيف و كمرنگ است و در شرايط حساس هرگز نميتواند، تأثيرگذاري داشته باشد. ابوطالب هم چنان با ايمان ايستاد و زندگي كرد و با ايمان و شعار توحيد، چشم از دنيا فرو بست. ابن ابيالحديد معتزلي ميگويد با اسناد بسياري، برخي از عباس بن عبدالمطلب و بعضي از ابوبكر بن ابي قحافه نقل كرده اند كه ابوطالب رحلت نكرد مگر اين كه گفت: «لا اله الا الله، محمد(صلي الله عليه وآله) رسول الله»[6] اشعار و سرودههاي وي، كاملا گواهي بر ايمان و اخلاص او ميدهد كه ما به قسمتي از آنها ميپردازيم: «اشخاص شريف و فهميده بدانند كه محمد(صلي الله عليه وآله) بسان موسي و عيسي پيامبر است. همان نور آسماني را كه آن دو نفر داشتند او نيز دارد. او پيامبر است وحي از ناحيه خدا بر او نازل ميگردد...» آري هر يك از اين اشعار در اثبات ايمان و اخلاص گوينده آنها كافيست پس براي اثبات ايمان ابوطالب، شواهد و ادلّه فراوان است كه هرگز نياز به دليل عدم جدايي او با فاطمه بنت اسد نيست.
اما ابوالعاص بن ربيع اگرچه شخصيت بزرگواري بوده و به نقل ابن اثير در جريان سقيفه كنار اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ بوده و از آن حضرت طرفداري كرده است[7] و دخترش امامه بر وصيت حضرت فاطمه – سلام الله عليها ـ بعد از وفات آن بانوي بزرگوار به ازدواج حضرت علي ـ عليه السلام ـ درآمده است از سوي ديگر ايشان شوهر دختر يا دختر خواندة پيامبر بوده است اما اين ابوالعاص هيچ گاه با جناب ابوطالب قابل مقايسه نيست، ثانياً آن گاه كه همسري زينب با ابوالعاص در حال كفر دوام داشته كه او در مكه بود، و در حال شرك مي زيسته و از حيطة سلطه پيامبر خارج بوده است و به محض اين كه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ بعد از جنگ بدر به او دسترسي پيدا كرد از او تعهد گرفت كه زينب را به مدينه بفرستد و آن گاه كه او به مدينه آمده و به خانة زينب رفته بود، پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله به زينب گوشزد كرد كه آنان به همديگر حلال نيستند.[8]
پس اولا: قضيه عدم جدائي فاطمه بنت اسد از جناب ابوطالب، به عدم جدائي زينب از ابو العاص قياس نميشود زيرا ابوالعاص و زينب در مكه و خارج از قلمرو و حكومت پيامبر بودند و مشركان مانع از مهاجرت زنان ميشدند.
ثانياً: بعد از اينكه ابوالعاص در جنگ بدر اسير شد پيامبر از او تعهد گرفت كه زينب را به مدينه بفرستد و او نيز اين كار را كرد.
ثالثاً: وقتي ابوالعاص به مدينه آمد و مهمان زينب بود پيامبر به او تذكر داد كه آنان به همديگر حرام هستند.
از سوي ديگر اثبات ايمان ابوطالب نياز به چنين دليلي ندارد، چون دلايل محكم و متقني بر ايمان آن جناب موجود ميباشد و اين مطلب در ميان خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله) و شيعيان از مسلمات و واضحات است و آنان كه در ايمان او خدشه كردهاند از مزدوران بني اميه و دشمنان خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله) مخصوصاً حضرت علي(عليه السلام) بودهاند.
اللهم عجل فرج وليك القائم المؤمّن
وبلاگ نداي اسلام ، مرجع پاسخ به شبهات عقائدي
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - سورة طه، آية 75.
[2] - سورة اسراء، آية 84.
[3] - سيرة صحيح پيامبر بزرگ اسلام، علامه جعفر مرتضي عاملي با ترجمة حسين تاج آبادي، ج 2، ص 230، ازكتاب امالي صدوق، ص 551
[4] - همان مدرك، ص 217. از الدّرجات الرّفيعهَ، ص 49.
[5] - آيات سورة مسد.
[6] - سيرة صحيح پيامبر اسلام، ج 2، ص 211، از معتزلي، شرح المنهج، ج 14، ص 71.
[7] - اسدالعابه دارالشعب، ج 6، ص 185.
[8] - همان مآخذ.
عدد ائمه(عليهم السلام)
سؤال: عقيده شيعه اماميه نسبت به امامان بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) چيست؟
جواب: شيعه معتقد است كه امامان بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) همان دوازده امام از عترت پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) هستند، به اين ترتيب:
1ـ اميرالمؤمنين على بن ابيطالب(عليه السلام)
2ـ امام ابومحمد حسن بن على(عليه السلام)
3ـ امام ابوعبداللّه الحسين(عليه السلام)
4ـ امام على بن الحسين زين العابدين(عليه السلام)
5ـ امام محمد بن على الباقر(عليه السلام)
6ـ امام جعفر بن محمد الصادق(عليه السلام)
7ـ امام موسى بن جعفر الكاظم(عليه السلام)
8ـ امام على بن موسى الرضا(عليه السلام)
9ـ امام محمد بن على الجواد(عليه السلام)
10ـ امام على بن محمد الهادى(عليه السلام)
11ـ امام حسن بن على العسكرى(عليه السلام)
12ـ امام محمد بن الحسن المهدى(عليه السلام)
اينان پيشوايان شيعه هستند كه معتقد به عصمتشان مى باشند و جز اين امامان كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از ولادتشان نام آن ها را بيان فرموده، به عصمت احدى ديگر معتقد نيستند. تعداد اين ائمه چنانكه بخارى و مسلم نيز در صحيحشان آورده اند، دوازده نفر و همگى از قريش اند.و اگر مى گويند: «شيعه اماميه، يا اثنا عشريه، يا جعفريه» مقصود ايشان هستند، نه ديگرى. و هيچ گروهى از اين امت، جز اين فرقه، به امامت همه آنان عقيده ندارد.(1)
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
1-اهل سنت واقعى، ج 1، ص 116.
شبهاتي در رابطه با شفاعت
شفاعت با اصلي كه قرآن تأسيس فرموده و سعادت هر كسي را وابسته به عمل خويش دانسته است و فرموده «و ان ليس للانسان الا ما سعي» منافات دارد؟
شفاعتي كه در قرآن و احاديث اهل بيت بيان شده، با اين مطلب كه «سعادت انسان، وابسته به عملش ميباشد» منافاتي ندارد. و آية كريمه كه در شبهه به آن استناد شده، در مقام بيان و اعلام اين مطلب است كه: هيچ انساني بار گناه ديگري را بر دوش نميگيرد، و براي انسان بهرهاي جزء سعي و كوشش او نيست، هر انساني اجر و پاداش كردار خويش را ميبرد. و براي روشن شدن عدم منافات لازم است توضيحي دربارة شفاعت داده شود:
شفاعت چيست؟
شفاعت به اصطلاح لغويين درخواست عفو و گذشت از گناه و جرائم مجرمان است[1] و نيز عبارت از كلام و گفتو گوي شفيع با حاكم و سلطان در باب حاجت و نياز ديگران است.[2]
شفاعت درنزد متكلمان، به اين معنا است كه پيامبران و ساير شفيعان از خداوند ميخواهند تا عذاب و عقاب را از مجرمان بردارند،[3] و در حقيقت شفاعت براي رفع و اسقاط عذاب از گناهكاران است.[4]
حد و مرز شفاعت:
ممكن است از مسألة شفاعت برداشت نادرست بشود، و انسان خيال كند كه شفاعت حدّ و مرزي ندارد؛ در حالي كه شفاعت بيقيد و شرط نيست، بلكه با اعمال و نيّات ما رابطة نزديك دارد. دربارة اينكه چه كسي مورد شفاعت قرار ميگيرد، فريضههاي مختلفي وجود دارد و مهمترين آنها به شرح زير است:
الف: كسي مشمول شفاعت ميگردد كه مسلمان باشد، و از پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ دربارة محّبت و دوستي اهل بيتش پيروي كند، و نيز مشرك و ظالم نباشد.
ب: كسي كه مورد شفاعت قرار ميگيرد، لازم نيست حتماً مسلمان باشد، بلكه يهود و نصاري و ساير فرقههاي اسلامي مشمول شفاعت هستند. و بيشتر برادران اهل سنّت طرفدار اين قول هستند.
ج: شفاعت اختصاص به مسلماناني دارد كه گناهان صغيره را مرتكب شدهاند. و مسلماناني كه مرتكب جرايم بزرگ و گناهان كبيره بشوند از شفاعت محروم هستند. و معتزليان طرفدار اين قول هستند.[5]
د: كساني هم هستند كه اصلاً شفاعت پيامبر را منكر شدهاند، مثل قدماء خوارج كه طرفدار اين قول هستند.[6] شيعه كه طرفدار قول اوّل ميباشد، شفاعت را بيقيد و شرط قبول ندارد، بلكه براي آن حّد و مرزي قائل است كه اگر توجّه دقيق به آنها بشود ديده ميشود كه شفاعت تا چه اندازه با اعمال حسنة انسان ارتباط دارد، شفاعت عامل تشويق كنندهاي به سوي اعمال حسنه و كردارهاي نيك است، بدين معنا اگر انسان بخواهد مشمول شفاعت و مورد فيض خداوند قرار بگيرد، بايد مواظب رفتارش باشد، تا خداي نخواسته از فيض شفاعت محروم نگردد؛ چون خيلي از گناهان است كه انسان را محروم از شفاعت ميكند و مانع صعود به قلة فيض شفاعت ميگردد.
5. عمل و شايستگي براي شفاعت:
شفاعت به معناي تعطيل كارهاي صالح و كردارهاي شايسته نيست، بلكه شفاعت پيوستگي نزديك و ارتباط علّي و معلولي به اعمال صالح دارد، و انسان به ميزان كردارهاي نيكش ميتواند مشمول شفاعت واقع بشود. پس شفاعت در حقيقت ترغيب مردم به رفتارهاي نيك و شركت دادن آنها به مسابقة انجام عمل صالح است، و به ميزان كسب امتياز ميتواند مورد شفاعت انبياء و اوليا و ساير شفيعان قرار بگيرد. و شايستگي و كسب امتيازات و شرايط شفاعت كه عبارت از اعمال صالح و اخلاص و دوري از شرك و ستم است، در روايات ذكر شده و به عنوان نمونه به برخي از آنها اشاره ميشود:
1. چيزي را شريك خداوند قرار ندهد.[7]
2. كسي كه از روي اخلاص شهادت بدهد براينكه خدايي به جز از خداوند يكتا نيست، و اين شهادتش طوري باشد كه قلبش، زبان او را و زبان او قلبش را تصديق بكند.[8]
3. كسي كه با مسلمانان غش و خدعه كند[9] و يا در دين غلو نمايند، و يا از دين بيرون برود، مشمول شفاعت نميشود.[10]
4. عداوت و دشمني با اهلبيت ـ عليهالسّلام ـ نداشته باشد.[11]
5. نماز را سبك نشمارد.[12].
6. شفاعت رسول خدا را تكذيب نكند.[13]
و همچنين كسي كه قبر پيامبر را زيارت بكند، و به خاطر خداوند به زيارت برادر مؤمن برود، در مجلس دعا شركت نمايد، در تشييع جنازة مؤمن حاضر بشود، چهل حديث را حفظ كند، به جهت شركت در نماز جماعت به مسجد برود، به جامعة اسلامي خدمت بكند، و كسي كه دو و يا چند دختر داشته باشد و به تربيت آنان همّت بگمارد، و نيز كسي كه احترام نعمتهاي الهي را داشته باشند، اينها مشمول شفاعت شفيعان خواهد بود.[14]
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . نهاية ابن اثير 1/260.
[2] . رجوع شود به لسان العرب7 / 151.
[3] . رسائل الشريف المرتضي 1/ .15 دارالقرآن الكريم.
[4] . رسائل الشريف المرتضي 3/ 17، دارالقرآن الكريم.
[5] . رجوع كنيد به تفسير فخررازي ج2، جزء سوم، ص56،55.
[6] . العقائد الاسلاميّه 3/ 112، مركز المصطفي.
[7] . قالالرسولالله ـ صلي الله عليه و آله ـ : «شفاعتي نائلة ان شاء الله من مامت و لايشرك باالله شيئا» (مسند احمد 2،426 به نقل از الهيات 2،854.
[8] قالالرسولالله ـ صلي الله عليه و آله ـ : «شفاعتي لمن شهد أن لااله الا الله مخلصاً، يصدق قلبه لسانه، و لسانه قلبه» (مسند احمد2/ 308، و رجوع شود به صحيح بخاري 1/ 36، به نقل از الهيات 2/ 854.
[9] قال رسولالله ـ صلي الله عليه و آله ـ : «من غشّ العرب لم يدخل في شفاعتيي و لم تنله مودتي» (مسند احمد 1/ 72 و به نقل از الهيات، 2/ 854).
[10] قالالرسولالله: «صنفان لا تنالهما شفاعتي: سلطان غشوم و عسوف و غال في الدين مارق غير تائب...» (قرب الاسناد64، مراجعه شود به خصال 63، و مستدرك الوسائل12/ 99).
[11] امام صادق ـ عليهالسّلام ـ فرموده است «انّ المؤمن ليشفع حميمه، الاّ أن يكون ناصباً، و لو أنّ ناصباً شفع له كل نبي مرسل و ملك مقرب ما شفعوا» (ثواب الاعمال، للصدوق ص251، به نقل از الهيات، جعفر سبحاني، 845/2).
[12] عن أبي بصير، عن أبي جعفر ـ عليهالسّلام ـ قال: رسولالله ـ صلي الله عليه و آله ـ: «لا ينال شفاعتي من استخفّ بصلاته، لايرد علي الحوض لاو الله» (وسائل 17:3 باب،،الشيعه ، بابهاي اعداد فرائض و ناففلههاي آن حديث 10 .)
[13] قال علي بن موسي الرضا ـ عليهالسّلام ـ : «قال اميرالمومنين علي ـ عليهالسّلام ـ من كذّب بشفاعة رسول الله لم تناله» (عيون اخبار الرضا 66/2، به نقل از الهيات، جعفر سبحاني، 2/ 846،).
[14] رجوع كنيد به العقائد الاسلاميه 3 /118، 125.
بررسي خطبه شقشقيه
خطبه شقشقيه على ابن ابيطالب در نهج البلاغه برخاسته از احساسات و عواطف درونى ايشان است و در اين خطبه هيچگونه اشاره اى به نص و تعيين پيامبر (صلى الله عليه و آله) بر امامت و خلافت على ندارد، بلكه فقط اولويت و احق بودن به خلافت را به سبب نزديكى خودش با پيامبر (صلى الله عليه و آله) بيان مى كند و اگر تعيين يا نصى از جانب پيامبر (ص) وجود داشت بايد على ابن ابيطالب در اين خطبه به جاى بيان اولويت، نص و تعيين پيامبر در مورد خودش را بيان مى نمود.
([13]) و در زمان عثمان([14]) در سال 35 در كوفه يا رحبه([15]) كه در اين رابطه حدود 18 روايت را مرحوم امينى نقل نموده است و اسامى24 نفر را ذكر مى كند كه شهادت دادند بر حديث غدير درباره على (ع)([16]) در روز جنگ جمل در سال 36 عليه طلحه([17]) در جنگ صفين در سال 37 هـ ق([18]) نتيجه اين شد كه اولا در خطبه شقشقيه به وراثت و نص اشاره شده و ثانياً در خطبه هاى ديگر نهج البلاغه بارها به مساله نص و تعيين و حتى اينكه حقم غصب شده است تصريح شده است و ثالثاً در غير نهج البلاغه حضرت به مساله غدير استشهاد نموده و حتى تعداد افرادى كه در دوره هاى مختلف كه على عليه السلام را تأييد نموده اند و شهادت داده اند ثبت است.
نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه
[1]- احزاب/33.
[2]- نساء/59.
[3]- تفسير كبير فخر رازى ج5، جزء 10، ص144.
[4]- نهج البلاغه فيض الاسلام خ3، ص46.
[5]- همان ص46.
[6]- نهج البلاغه فيض خ2، ص45.
[7]- همان خطبه 6، ص59.
[8]- همان خ ص170.
[9]- نهج البلاغه فيض خ171، ص554.
[10]- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (دار احياء التراث العربى تاريخ:، 1386 هـ ق 1967 م) ج9 ص306 تا ص 307 و شرح نهج البلاغه آية الله مكارم شيرازى ص558 ج2، (ناشر، مدرسه امام على بن ابيطالب، تاريخ انتشار 1375).
[11]- همان دو مدرك.
[12]- و طبراسى، معجم الكبير، دار احياء التراث، چاپ دوم، ج5، ص172، رقم 4986.
[13]- همان ص159.
[14]- همان ص163.
[15]- ص166.
[16]- همان ص184.
[17]- همان ص186.
[18]- همان ص195.
على(عليه السلام) و كنيه «ابوتراب»
كنيه ابوتراب در چه واقعه اى و توسط چه كسى به امير مؤمنان(عليه السلام)داده شد؟
جواب: انتخاب اين كنيه در غزوة العشيره بود كه در جمادى الاُولى يا جمادى الثانى سال دوم هجرت واقع شد. هنگامى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) امير مؤمنان على(عليه السلام) و عمّار را ديد كه در ميان خاكهاى نرم خوابيده اند ، بيدارشان كرد و على را تكان داده، فرمود : «قم يا أبا تراب! ألا اُخبرك بأشقى الناس؟ رَجُلَين : اُحيمر ثمود عاقر الناقة ، والّذي يضربك على هذه ـ يعني قرنه ـ فيخضب هذه منها ـ يعني لحيته ـ » [برخيز اى ابوتراب! آيا مى خواهى از شقى ترين افراد به تو خبر دهم؟ دو نفرند: احمير ثمود كه كُشنده ناقه است، و كسى كه بر اينجا ضربت مى زند ـ يعنى بر فَرْق او ـ و اينجا را ـ يعنى محاسن او را ـ با خون سرت خضاب مى كند] .
سند اين حديث صحيح است و «حاكم ابو عبدالله نيشابورى» آن را در «مستدرك» آورده و «هيثمى» آن را صحيح دانسته است.
اين حديث را تعدادي از افراد نقل كرده اند از جمله: امام حنبلى ها در «مسند» خود; حاكم در «مستدرك»; طبرى در «تاريخ» خود ; ابن هشام در «السيرة النبويّة»; و ابن كثير در «تاريخ» و... (1) .
لازم به ذكر است درباره علت ناميده شدن اميرالمؤمنين(عليه السلام) به ابوتراب، سخنان ديگرى نقل شده است از جمله: ابن اسحاق(2) از برخى اهل علم نقل كرده است: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) از اين رو على را ابوتراب ناميده است كه او هرگاه بر فاطمه ايرادى مى گرفت و از او خشمگين مى شد ، با وى سخن نمى گفت و حرفى به او نمى زد كه ناراحت شود ، فقط خاكى برداشته بر سر خود مى گذاشت. ابن اسحاق مى گويد: هر گاه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) او را مى ديد كه خاك آلوده است متوجّه مى شد كه با فاطمه دعوا كرده پس به او مى فرمود: «ما لك يا أبا تراب»؟! [تو را چه شده اى ابا تراب؟!] .
امّا بايد گفت : اين سخن از تراوشات سينه هاى پر كينه است كه براى آلوده ساختن دامن پاك امير مؤمنان(عليه السلام) و تاريك جلوه دادن معاشرت زيباى آن حضرت با همسر پاك و مطهّرش، به هم بافته اند و اين، سبب پايين آوردن مقام صدّيق اكبر و صدّيقه كبرى از جايگاه بلندشان در مكارم اخلاقى نمى شود; زيرا آن دو بزرگوار طبق نص صريح قرآن(3) با برخوردارى از عصمت از هر نوع بغض و كينه اى دور هستند.(4)
نداي اسلام ، جامع ترين وبلاگ پاسخ به شبهات در تبيان
1 ـ مسند أحمد 4 : 263 و 264 [5/326 ، ح 17857 ; ص 327 ، ح 17862] ; المستدرك على الصحيحين 3 : 140 [3/151 ، ح 4679] ; تاريخ الاُمم والملوك 2 : 261 [2/408 ، حوادث سال 2 ه] ; السيرة النبويّة 2 : 236 [2/249] ; البداية والنهاية 3 : 247 [3/303 ، حوادث سال 2 ه] .
2 ـ ابن هشام آن را در السيرة النبويّة2 : 237 [2/250] ، و عيني در عمده 7 : 630 [22/214 و 263] ذكر كرده اند .
3 ـ سوره احزاب، آيه 33.
4 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 582.
مسعودى و فضائل على (عليه السلام)
سؤال: مسعودى در مورد برخى از فضائل ويژه على (عليه السلام) چه مى گويد؟
جواب: ابو الحسن مسعودى شافعى(1) در «مروج الذهب»(2) مى نويسد:
چيزهايى كه سبب فضيلت و برترى اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى شوند عبارتنداز: سبقت در ايمان و هجرت، يارى كردن پيامبر(صلى الله عليه وآله)، قرابت با او، قناعت، جان فشانى براى او، علم به قرآن و تنزيل، جهاد در راه خدا، وَرَع، زُهد، قضاوت، حكم، عفّت و علم. و على(عليه السلام)از تمام اين ها سهم فراوان و بهره زيادى دارد. و برخى فضايل، ويژه على(عليه السلام) است; مانند: سخن رسول خدا به على، آنگاه كه ميان اصحاب عقد اُخوّت برقرار كرد: «أنت أخي»، در حالى كه رسول خدا بى ضدّ و ندّ است (كسى ياراى تضادّ با ويژگى هاى رسول خدا را ندارد و براى او هم سنگى نيست).
و نيز سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله): «أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لانبىّ بعدي». و نيز سخن او: «من كنتُ مولاه فعلىّ مولاه أللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه».
و نيز دعاى حضرت، هنگامى كه أنس، مرغى بريان نزد او گذاشت: «أللّهمّ أدخل إلىّ أحبّ خلقك إليك يأكل معي من هذا الطائر» (خدايا محبوبترين مردم نزد خودت را بر من وارد كن تا با من از اين مرغ بريان بخورد)، كه ناگهان على(عليه السلام)وارد شد...(3).
علي ولي الله ، وبلاگ نداي اسلام
1 ـ متوفّاى سال (346)، و نَسَب او به عبدالله بن مسعود مى رسد.
2 ـ مروج الذهب 2: 49 (2/445).
3 ـ شفيعي شاهرودي، گزيده اى جامع از الغدير، ص63
گواهى عمر بر بي همانندي على(عليه السلام)
سؤال: عمر بن خطاب بي همانندي على(عليه السلام) را با چه عبارتي بيان كرده است؟
جواب: زن باردارى را پيش عمر آوردند كه به زنا اعتراف كرده بود و عمر دستور داد او را سنگسار كنند . پس على(عليه السلام) به آن زن برخورد كرد و پرسيد : «ما بال هذه؟» [قضيه اين زن چيست؟] . گفتند : عمر دستور داده او را سنگسار كنند . على(عليه السلام) او را برگردانيد و سپس به عمر گفت: تو بر خودش مسلّط هستى ، ولى بر آنچه در شكم اوست چه تسلّطى دارى؟ شايد بر سر او فرياد زده اى يا او را ترسانيده اى [تا اقرار گرفته اى]! عمر گفت : بله ، اين گونه بوده . فرمود : «أَوَ ما سمعتَ رسول الله(صلى الله عليه وآله)قال : لا حدّ على معترف بعد بلاء ، إنّه من قيّد أو حبس أو تهدّد فلا إقرار له» [ آيا نشنيده اى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)فرموده اند : حدّى نيست بر كسى كه بعد از شكنجه اعتراف كرده است ، و كسى كه به زنجير كشيده شود يا زندان شود و يا تهديد شود اقرارش پذيرفته نيست] . عمر آن زن را رها كرد و گفت : «عجزت النساءُ أن تلدن مثل عليّ بن أبي طالب ، لولا عليّ لهلك عمر» [زنان عاجزند كه مثل على بن ابى طالب را به دنيا آورند ، اگر على نبود عمر هلاك مى شد](1) .(2)
علي ولي الله ، وبلاگ نداي اسلام
1 ـ الرياض النضرة 2 : 196 [143/3] ; المناقب ، خوارزمى: 48 [ص 81، ح 65] .
2 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص
عصمت پيامبران
مگر در قرآن و احاديث نيامده است كه پيامبران و امامان از هرگونه اشتباه و گناهى معصوم بوده اند، پس چرا در نيايش و راز و نيازهاى آنها به وفور مشاهده مى كنيم كه آنان از خداوند طلب بخشش گناهان و كوتاهى در عبادت مى كنند؟
گرچه شيعه معتقد به عصمت پيامبران و امامان(عليهم السلام) از خطا و گناه است، اما خطا و گناه مراتبى دارد:
1ـ گناه به معناى حقيقى آن كه معصيت است و ترك فعل واجب يا انجام فعل حرام است. پيامبران و امامان(عليهم السلام)كاملاً از اين گونه گناه معصوم بودند، زيرا اگر مرتكب چنين گناهانى مى شدند اعتماد مردم را نسبت به خود از دست مى دادند و نقض غرض مى شد; هدف از بعثت پيامبران يا انتصاب امامان به وصايت، جلب اعتماد مردم و حجيت فعل و قول و تقرير خودشان است، تا بتوانند پيام خداوند را بى كم و كاست به آنان برسانند و آنان را به حقيقت محض هدايت كنند و به سعادت ابدى برسانند.
2ـ گناه و خطا به معناى مجازى آن يعنى ارتكاب يا ترك كارى كه مطلوب خداوند نيست; مثلاً انجام امور مباح يا مكروه كه از آن به «ترك اولى» تعبير مى شود; يعنى بهتر آن بود كه آن فعل صورت بگيرد (مستحب) يا ترك شود (مكروه) يا به جاى آن فعل مباح، فعل بهترى صورت گيرد يا ترك شود، زيرا ترك آن بهتر از انجام آن است.
پيامبران و امامان(عليهم السلام) گاه دچار حالتى مى شدند كه معمولاً مقتضاى بشر بودن آنان است و نمى توانند از حالت بشرى خود خارج شوند; مثلاً هنگامى كه حضرت موسى(عليه السلام) از مناجات كوه طور به ميان قوم خود برگشت و آنان را گوساله پرست يافت، از آن رو كه مسئوليت رهبرى مردم را به عهده برادرش حضرت هارون(عليه السلام) گذاشته بود دچار غضب شد و همان گونه كه رئيس به معاون خود پرخاش مى كند، بر او پرخاش كرد كه چرا از اين فاجعه جلوگيرى نكردى؟ او در اين كار خود ملاحظه امور فراوانى را كرده بود، اما حالت بشرى او موجب غليان حسّ غضب آن حضرت شد. اما پس از آن كه استدلال حضرت هارون(عليه السلام) را شنيد و آن را قانع كننده يافت و براى همگان روشن شد كه تقصير از هارون(عليه السلام) نيست، حسّ غضب حضرت موسى(عليه السلام)فروكش كرد و رو به درگاه الهى كرد كه خدايا مرا و برادرم هارون را مورد بخشش و رحمت خود قرار ده.[1]
بنابراين غالب عذرخواهى هاى پيامبران و امامان از قبيل عذرخواهى از ترك اولى است. و اين مسئله به هيچ وجه پايان يافتنى نيست، زيرا اگر شما از ميهمان بسيار عزيز و محترمى دعوت كنيد و بهترين پذيرايى را از او به عمل آوريد باز هم در پايان از او عذرخواهى مى كنيد كه بر كاستى ها ببخشد و همين مقدار از پذيرايى را با ديده منت و چشم پوشى بپذيرد.
پيامبران و امامان نيز هر چه بيشتر به دستورهاى خدا عمل كنند باز هم احساس قصور يا تقصير مى كنند و چون بر عظمت بى منتهاى پروردگار وقوف كامل دارند اشكشان از چشم و ناله شان از حنجره و سوزشان از جگر برمى خيزد كه اى خداى مهربان به بزرگوارى خود كاستى ها را بر ما ببخشاى.
اما حالت ديگرى نيز در پيامبران و امامان معصوم وجود دارد و آن تعليم كيفيت مناجات و استغفار به درگاه خداوند به مردم است، زيرا ديگران نمى دانند چگونه با خداوند سخن بگويند و از پروردگار عالم درخواست كنند. آن چنان كه يك خطيب يا واعظ به زبان حال شنوندگان مناجات مى كند و به درگاه الهى دعا مى كند و شنوندگان مقصود و نياز خود را در ضمن سخنان و دعاهاى گوينده مى يابند و با او هم نوا مى شوند.[2]
[1]. سوره اعراف آيه 150 و 151 و سوره طه آيه 92 ـ 94.
[2]. براى مطالعه بيشتر مراجعه شود به: سيدمرتضى علم الهدى، تنزيه الأنبياء و جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 5، و ج 10.
دليل مسلمان بودن شيعيان چيست؟
همه فرق و نحلههاي اسلام اتفاق دارند كه هر كس، شهادتين را بر زبان بياورد، مسلمان است و تا مادامي كه از آن برنگشته يا حكمي از احكام ضروري اسلام را مانند وجوب نماز و روزه و... را انكار نكرده باشد، مسلمان ميباشد.
«ابن تميمه در منهاج السنة (ج 3، ص20) ميگويد: قول سلف و ائمه فتوي مثل ابيحنيفه، شافعي، ثوري، داود بن علي و غير اينها (اين است كه) در مسائل اصولي و فرعي اگر مجتهد خطا كند، گناه ننموده است. يعني كسي از روي اجتهاد بگويد سيگار كشيدن جايز است، تبرك جستن به حرم (قبه) پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ مستحب است، مسافرت جهت زيارت قبر آن حضرت مستحب است يا بدعت نيست، يا شرك نيست؛ براي مجتهد ديگر كه نظرش برخلاف آن است، جايز نيست كه به معارضه با او برخيزد و او را تفسيق و تكفير كند. زيرا اينها از ضروريات دين نيست.»[1]
شيعه هم مانند ساير فرق اسلام به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ شهادت ميدهد و به قرآن و سنت او معتقد است، به سوي كعبه نماز ميگزارد و به فروع دين از نماز گرفته تا «تبري» اعتقاد راسخ دارد و آن را جزء ضروريات دين ميداند. تكفير افرادي كه اقرار به شهادتين كردهاند و به راه و روش مسلمانان زندگي مينمايند از گناهان بزرگ است و برخلاف سيره پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ سيره تابعين و تابعيِ تابعين است. سيره آنان اين بود كه هركس اظهار شهادتين ميكرد و به احكام اسلام ملتزم بود آن را مسلمان ميدانست.
بخاري از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل ميكند كه: «امرتُ ان اقاتل الناس حتي يقوموا لا اله الا الله فاذا قالوها و صلوا صلاتنا و استقبلوا قبلتنا و ذبحوا ذبيحتنا و حرم علينا دماؤهم و اموالهم» و في حديث آخر «... عصموا في دماءهم و اموالهم و حسابهم علي الله» كسي كه شهادتين را بر زبان جاري ميكند، نماز ما را بخواند، رو به قبله نمايد و مثل ما حيوانات را تذكيه (ذبح) نمايد، جان و مال و خون آنان در أمان است و ريختن خون آنان و غارت اموال آنان حرام ميباشد، زيرا اين شخص مسلمان ميباشد. اما راهي كه براي ثابت كردن اسلام شيعه بايد طي كرد اين است كه اول: بايد دلائلي كه براي نفي مسلمان بودن شيعه هست، بررسي شود. دوّم بررسي عقايد شيعه و عرضه كردن آن بر قرآن كه ميزان همه ايدهها، افكار، كردار و رفتار مسلمانان ميباشد. سوم بررسي چگونگي پيدايش مذهب شيعه است. دربارة هر سه راه، كتابها و آثار ارجمند و گرانبهايي وجود دارد. به نظر نگارنده آنچه كه مهم است كه در اينباره گفته شود اين است كه شيعه مسلمان است و در آن هيچ شك و شبههاي نيست. زيرا يكي از فرقههاي مهم اسلامي به حساب ميآيد، و مانند ديگر مسلمانان، اقرار به شهادتين دارند و رو به قبله نماز گزارد و... .
علاوه بر آن، دلايل نظري كافي و وافي وجود دارد. يكي از آنها، سخن مفتي اعظم جامع الازهر در حقانيت مذهب شيعه است. شيخ شلتوت، شيخ جامع الازهر، مفتي اعظم، فتوايي را در تاريخ هفدهم ربيعالأول هزار و سيصد و هفتاد و هشت صادر كردند كه فتوكپي آن فتوي در كتاب «الوحدة الاسلامية» در ص 22 مقدمه موجود است. ايشان در آن فتوا گفته است كه تعبد به مذهب شيعه اماميه جايز است.[2]
در مقابل اين فتوا، فتواي علماء وهابي است كه فتوا داده بودند كه شيعه، مسلمان نيست. دليل آن علماء، بر نامسلماني شيعه اماميه اين است كه اينها انبياء و ائمه اهلبيت ـ عليهمالسّلام ـ را ميپرستند. به دليل اينكه شيعه ـ العياذ بالله ـ شبيه نصاري براي ائمه اهلبيت ـ عليهمالسّلام ـ مقامي قائلاند كه نصاري براي مسيح قائلاند و به آنها توسل ميجويند و در مزار آنها به زيارت آنها ميروند و در آنجا گريه و زاري و تضرع ميكنند، آنان را واسطه نعمتهاي الهي ميشمارند. عمده نشانه و علامتهاي نامسلمان بودن شيعه اينها است.
در جواب اين عالمان وهابي بايد گفت: اولاً شيعه و اهلسنت در دو امر اساسي و مهم ـ كه علامت مسلمان بودن هست ـ همصدا و مشتركند، در شهادت به وحدانيت خدا و شهادت به پيامبر رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و آنچه بر او نازل و وحي شده است. امر سومي هم هست كه هم باعث اشتراك و همصدايي شيعه و اهل سنت است و هم موجب اختلاف آنها، بلكه اولين نقطه اختلاف و منشاء جنگ و نزاع و درگيري اين دو گروه ميباشد، وآن، امرِ خلافت امام علي بن ابيطالب ـ عليهالسّلام ـ است. در ميان اهلسنت، امام علي بن ابيطالب ـ عليهالسّلام ـ ، به اشاره امام حنبل، خليفه چهارم راشدين شد، امّا شيعه آن حضرت را وصي و جانشين بلافصل و انتصابي رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ ميداند. اختلاف اين دو فرقه در وصف اين امام همام است آيا او امام و خليفه اولِ انتصابي پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ است يا از خلفاء راشدين به انتصاب و قرارداد امام حنبل است.
اگر در سيره و تاريخ دقت و بررسي شود، مييابيم كه امام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ـ عليهالسّلام ـ تا زمان عمر بن عبدالعزيز نه تنها خليفه به حساب نميآمد، بلكه به سيره و سنت به جامانده از معاوية بن ابيسفيان، مستحق لعن و سب در قنوت نمازها بود ـ فعل و قول و تقرير امام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ـ عليهالسّلام ـ در ميان اهلسنت، حجت و اعتبار ندارد. «نهجالبلاغه»، كه گزيدة انتخابي سيدرضي (ره) از سخنان و سيره آن امام همام هست، در نزد اهلسنت ـ نه از جهت تاريخي و نه از جهت مواعظ و حكم اخلاقي و نه از ساير جهات ـ معتبر نيست. فقط به عنوان يك كتاب بلاغت و فصاحت در بعضي از دانشگاهها و مراكز علمي تدريس ميشود. چون اگر نهجالبلاغه آنچنان كه براي شيعه اماميه، يك كتاب زندگي، كتاب توحيد، كتاب حكومت و سياست و مرتبه نازله قرآن ميبود و همان اعتبار و منزلتي كه در ميان شيعه دارد در ميان اهلسنت ميداشت، امروز جامعة نمونه و پويائي از مسلمانان را شاهد بوديم.
ثانياً: فراتر از آن يك حكم فقهي متفق بين تمامي فرق اسلامي هست كه هر كس يكي از اصول ـ توحيد، نبوت، معاد ـ را منكر شود و يا يكي از ضروريات دين مقدس اسلام را انكار نمايد خونش حلال است و كشتن او جايز است. در طول تاريخ اگر خوب بررسي و تأمل شود ميبينيد كه ائمه اهلبيت ـ عليهمالسّلام ـ ، از امام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ـ عليهالسّلام ـ گرفته تا امام حسن بن علي الزكي العسكري ـ عليهالسّلام ـ براي حفظ همان اصول دين و ضروريات دين جان خودشان را از دست دادهاند و شهيد شدهاند، و شيعيان آنان هم به همان اصول و ضروريات پايبند بودهاند و هيچگاه از آن تخطي و تجاوز نكردهاند. از طرفي ميبينيم، كسي به مهدوريت خون مخالف خلافت ابوبكر و عمر و عثمان فتوا ندادهاند. امّا در تاريخ مييابيد كه در زمان ابوبكر بعد از شور كردن بالأخره به قتل علي ـ عليهالسّلام ـ ، رأي دادهاند و خالدبن وليد را مأمور قتل او كردند و لكن موفق نشدند.[3] عمر خليفه ثاني هم به حضرت علي ـ عليهالسّلام ـ ، گفت: اگر بيعت نكني گردنت را ميزنم.[4] ابوبكر هم دستور داد كه شيعهها اگر نيايند و بيعت نكنند با آنها بجنگيد.[5] نتيجهاي كه بر پاية انديشة نادرست ميتوان گرفت اين است كه وقتي امام اين فرقه در نزد آن آقايان، مهدور الدم باشد، پس شيعيان او نيز مهدورالدم بوده و از دين، خارج خواهند بود.
ثالثاً: اما استدلال آن مفتي كه شيعيان، مسلمان نيستند چون ائمه خودشان را واسطه نعمت ميدانند، اين استدلال بيش از آنكه بر نامسلمان بودن شيعه، دلالت كند، علت عناد و تنفر و دشمني خود آن مفتي و پيروانش را ميرساند. در آية هفتاد و چهار سورة مباركه توبه ميفرمايد: «قسم به خدا ياد ميكنند كه حرف كفر بر زبان نياوردهاند (چنين نيست) البتّه سخن كفر گفته و پس از اظهار اسلام كافر شدند و همت بر آنچه موفق بر آن نشدهاند، گماشتند: «وما نقموا الا اغنيهم الله و رسولهُ» آنها (به جاي آنكه) از آن بينيازي كه به فضل خدا و رسول نصيب آنها شد (شكر گويند) در مقام انتقام و دشمني برآمدند. فاعل بينيازي كه موجب دشمني آنها شده است، هركس حساب شده است خدا و رسولش. اين تثنيه در خيلي از امور ديگر هم در آيات قرآني ديده ميشود مثلاً در تدبير عالم. در بسياري از آيات ميفرمايد: كه مدبر عالم فقط خداست، در بعضي آيات ديگر، بعضي كارها را به مدبرات عالم اسناد ميدهد، به ملائكه و ساير اسباب مادي اسناد ميدهد.[6] در سورة حمد ميفرمايد: ما فقط از تو استعانت ميجوئيم. در سورة بقره ميفرمايد:[7] از نماز و صبر، استعانت جوئيد. از اين رو، شيعه، عنايت ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ و پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ را در طول عنايت الهي و جلوهاي از آنكه به خواست حضرت حق به ايشان عطا شده، ميدانند. نه اينكه همدوش خدا، فاعل ديگري را نيز صاحب اختيار بدانند.[8] حال چگونه اين امر سبب كفر و نامسلماني شيعه ميشود.
رابعاً: سخن ديگر آن مفتي كه گفته شيعيان به زيارت قبور ائمه اهلبيت ـ عليهمالسّلام ـ ميروند و در آنجا زاري و تضرع ميكنند و به آنها توسل ميجويند و طلب شفاعت مينمايند.
حل اين مسئله چندان مشكل نيست. شفاعت، از آن خداست. امّا به عدهاي اجازه و اذن داده است كه شفاعتكنند. از نظر شيعيان شافعان در روز محشر رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ و قرآن و ائمه اهلبيت او ـ عليهمالسّلام ـ و غيره هستند.
علاوه بر آن در زندگي عادي خودمان براي جريان امور از خيلي چيزها استعانت ميجوئيم و براي پيشرفت كارمان خيلي چيزها را كنار بعضي چيزهاي ديگر و يا اشخاص ديگري قرار ميدهيم و آنها را جفت و شفيع ميسازيم. آيا اين امور شرك ورزيدن به خداست. با توجّه به اين مثال، بايد گفت: در امور معنوي شخصيت محترم و آبرودارِ در نزدِ خدا را شفيع فضل خدا ميكنيم و از خدا طلب مغفرت و عفو و فضل مينمائيم.
در پايان ميگويد: شيعه، فقط خدا را ميپرستد و مثل اهلسنت، رو به قبله ميايستد و نماز بپا ميدارد. برخي از پيروان ابن تميميه بر شيعه خرده ميگيرد كه شيعه، كافر است چون بوسه بر حجرالاسود در مراسم حج ميزند و در هنگام سجود بر خاك سجده ميكند.
در پاسخ ميگويد: كه استلام حجرالاسود و بوسيدن آن را امام اهلسنت عمر بن خطاب هم انجام داده است؛ هر ايرادي كه بر شيعه وارد است بر او هم وارد است. امّا سجود بر خاك، شيعه به مانند اهلسنت سجده ميكنند امّا سجودشان بر خاك «و علي التراب» است. بين اين دو يعني «لام» و «علي» فرق گذاشت. سجود بر خاك با سجود براي خداي تفاوت دارد آنچه كه منافي عبادت و توحيد عبادي و اخلاص است، سجود «غير» الله است، يعني متعلق و مضافاليه «لام» غير از «الله» تبارك و تعالي باشد، خود اهلسنت، سجود «علي الفِراش» ميكند. آيا ميشود گفت آنها فراش و فرش را ميپرستند؟
با توجّه به مطالب فوق و ادلة قطعيه و حتي با توجّه به صراحت بزرگان اهلسنت، ترديدي باقي نميماند كه تشيع يكي از فرقههاي اسلامي است.
نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . امين، محسن، كشف الرتياب في اتباع محمد بن عبدالوهاب، ص 69.
[2] . بيآزار شيرازي، عبدالكريم، الوحدة الاسلامية و التقريب بين المذاهب السبعه، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، مقدمه، ص 22.
[3] . ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص 284.
[4] . الامامه، ج 1، ص 13، ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 8 و 9.
[5] . تاريخ الطبري، 3، 210، شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد، 1. 58، العقد الفريد، 2، 250، تاريخ ابيالفداء. ج 1، 156.
اعلام النساء، 3، 1207، الامامه و السياسة، 1، 14، به نقل الغدير، ج 7، ص 77 دارالكتاب العربي، بيروت.
[6] . سورة يونس، آية 3، سورة رعد، آية 12، سورة انعام، آية 61.
[7] . سورة حمد، آية 5، سورة بقره، آية 45، براي مطالعه، سورة زمر، آية 42، سورة انعام،آية 61، سورة زمر، آية 44، سورة نجم، آية 26، سورة نمل، آية 65، سورة آلعمران، آية 175.
[8] . طباطبايي، محمدحسين، الميزان، ج 9، ص 356، 357، جوادي آملي، هدايت در قرآن، و بحث هدايت در الميزان.
شيعيان مايه وحدت اند يا افتراق امت؟
مصلحان و دانشمندان روشنفكر اسلامي معاصر، اتحاد و همبستگي ملل و فرق اسلامي را از ضروريترين نيازهاي اسلامي ميدانند؛ به ويژه در اوضاع و احوال كنوني كه دشمن از همة جوانب به آنها هجوم آورده و پيوسته با وسايل مختلف در پي توسعة اختلافات كهن و اختراع اختلافات نوين است.
همان طور كه ميدانيم وحدت و اخوات اسلامي،سخت مورد عنايت و اهتمام شارع مقدس اسلام بوده و از اهمّ مقاصد اسلام محسوب ميشود و قرآن، سنت و تاريخ اسلام و سيرة پيامبر (صلي الله عليه وآله) گواه آن ميباشد.
اما بايد بدانيم مقصود از وحدت اسلامي چيست؟
نكتة مسلّم اين است كه وجود فرقههاي مختلف اسلامي با برداشتهاي متفاوتي كه از اسلام دارند و هريك نيز اسلام واقعي را در نگرش فرقه و مذهب خود تلقّي مينمايند، واقعيتي است كه به هيچ عنوان نميتوان منكر آن شد.
حال آيا مقصود از وحدت اسلامي اين است كه از ميان مذاهب اسلامي يكي انتخاب شود و ساير مذاهب كنار گذاشته شود؟يا مقصود اين است كه مشتركات همة مذاهب گرفته شود و مفترقات همةآنها كنار گذاشته شود و مذهب جديدي اختراع شود كه مانند هيچ يك از از مذاهب موجود نباشد؟يا اينكه وحدت اسلامي، به هيچ وجه ربطي به وحدت مذاهب ندارد و مقصود، اتحاد پيروان مذاهب مختلف، در عين اختلاف نظرهاي مذهبي، در برابر بيگانگان است ؟
بديهي است كه منظور علماي روشنفكر اسلامي از وحدت، حصر مذاهب به يك مذهب و يا اخذ مشتركات مذاهب و طرد مفترقات آنها نيست؛ زيرا چنين انديشهاي نه معقول و نه منطقي است و نه مطلوب و عملي، بلكه منظور تشكل مسلمانان در يك صف واحد در برابر دشمنان مشتركشان ميباشد.
عالمان، روشنفكران بر اين باورند كه مسلمانان نقاط مشترك بسياري دارند كه ميتواند مبناي يك اتحاد محكم گردد؛ مسلمانان همگي خداي يگانه را ميپرستند و همه به نبوت رسول اكرم (صلي الله عليه وآله) ايمان داشته و محبت اهل بيت را در دل دارند، كتاب قرآن و قبلة همه كعبه است. با هم جمع ميكنند و مانند هم نماز ميخوانند، روزه ميگيرند و تشكيل خانواده ميدهند و جز در اموري جزئي با هم تفاوتي ندارند. همه از يك نوع جهان بيني برخوردارند و يك فرهنگ مشترك دارند و در يك تمدن عظيم و باشكوه و سابقهدار شركت دارند.
وحدت در جهان بيني، فرهنگ، سابقه تمدن، بينش و منش، معتقدات مذهبي، پرستشها و نيايشها، و آداب و سنن اجتماعي ... ميتواند ملّت واحدي ساخته و قدرتي عظيم و با هيبت به وجود آورد كه قدرتهاي عظيم جهان به ناچار در برابر آنها خضوع نمايند. به ويژه اينكه در اسلام بر اين تأكيد شده و نص صريح قرآني، مسلمانان را برادر هم دانسته است: «انما المؤمنون اخوه »[1] با اين وجود چرا مسلمانان از اين همه امكانات وسيع كه از بركت اسلام نصيبشان گشته، استفاده نميكنند؟
از نظر اين گروه از عالمان اسلام، هيچ ضرورتي ايجاب نميكند كه مسلمانان به جهت اتحاد اسلامي،صلح و مصالحه و گذشتي دربارة اصول يا فروع مذهبي خود بنمايند؛ زيرا لازمه وحدت اين است كه مسلمانان دربارة اصول و فروع اختلافي بين خود، بحث و استدلال نكنند تا احساسات كينه توزي در ميانشان شعلهور نگردد، متانت را حفظ كرده و يكديگر را سبب و شتم ننمايند، به يكديگر تهمت نزده و دروغ نبندند، منطق يكديگر را مسخره نكنند و بالاخره عواطف يكديگر را جريحهدار نساخته و از حدود منطق و استدلال خارج نشوند. سيرة عملي بزرگان اسلام و تشيع نيز همواره همين گونه بوده است. امير المؤمنين علي (عليه السّلام) با اينكه بارها به غصب حق مسلّم خود اعتراض ميكرد و با منطقي قوي سخنان خود را در اين باره بيان مينمود؛[2] در عين حال هيچ گاه كاري نميكرد كه اساس وحدت مسلمانان بر هم بريزد و ميفرمود: تا زماني كه روال كار مسلمانان بر منوال خود باشد و تنها برشخص من ستم رود، دست به اقدام عملي نخواهم زد. [3] يا دربارة مسائلي كه به مصالح اسلام و مسلمانان مربوط ميگشت، نظر ميداد و به مشورت خواهي خلفا جواب مساعده داده، آنان را راهنمايي ميكرد. [4] حتي در اجتماعات و نمازهاي آنان شركت ميكرد. البته سيرة امامان ديگر شيعه هم همين گونه بوده است، تا جاييكه در كتب معتبر شيعه رهنمودهاي بسياري خطاب به شيعيان مبني بر الفت با ساير فرقههاي اسلامي و شركت در اجتماعات و تشيع جنازه آنان و.... آمده است. [5] سيرة عملي عالمان بزرگ تشيع هم در طول تاريخ اين گونه بوده است؛ براي نمونه ميتوان به مساعدت و همكاري مرجع بزرگ عالم تشيع حضرت آيتالله العظمي بروجردي در تأسيس و استمرار حركت دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه و اعزام نماينده از جانب ايشان، اعلام هفتهاي به نام هفتةوحدت از سوي نظام جمهوري اسلامي و رهنمودهاي رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني (قدس شرة) و رهنمودهاي مقام معظم رهبري در همين زمينه اشاره كرد.
از آنجا كه تشيع بزرگترين آرزو و آرمان خود را گسترش و حاكميت جهاني اسلام ميداند، وحدت بين تمامي مذاهب و فرقههاي اصيل اسلامي را نخستين گام در راه تحقق اين ايدة مقدس ميشمارد. [6] و در اين راه تا به حال از هيچ كوششي دريغ نكرده. سپس شيعه نه تنها عامل افتراق مسلمانان نيست بلكه در طول تاريخ هميشه تلاش كرده تا اتحاد و همبستگي مسلمانان از بين نرود.
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ حجرات /10.
[2] ـ مانند خطبة شقشقيه، نهج البلاغه، فيض الاسلام .
[3] ـ نهج البلاغه،خطبه 173، فيض، ص171.
[4] ـ نهج البلاغه، فيض، خطبه 134، ص415، كنزالعمال، فاضل هندي، ج 5، ص244.
[5] ـروضة كافي، ج 8 ،ص267.
[6] ـ مجموعه مقالات ـ استاد شهيد مطهري، ص89 .
مبناي اثبات مذهب شيعه بحث علمي است يا دروغ پردازي؟
سنت پيامبر (ص) بعد از كتاب خدا از مهمترين منابعي است كه مورد پذيرش همه مذاهب و فرقهها ميباشد. اگر چه بعضي از علماي اهل سنت با ديدگاه افراطي به اين مطلب مينگرند و بدون هيچ توجهي به نقش عقل، فقط نقل را حجت ميدانند. و بعضي از آنان عقل را به عنوان اصل در اثبات مسائل ديني خود مطرح كردند بدون اينكه توجه خاصّي به نقل و سنت پيامبر (ص) داشته باشند. اما در ميان اين مذاهب مكتب شيعه راه جامع تري را انتخاب كرده و عقل و نقل را با هم در خدمت استدلالات و روش بحثي خود قرار داده است.[1] و راه اعتدال را در پيش گرفته كه استاد مطهري به اين اعتدال اشاره ميكند و ميگويد «تعقل و تفكر شيعي نه تنها با فكر حنبلي كه از اساس منكر استدلال در عقايد بود و با تفكر اشعري كه اصالت را از عقل گرفته، مخالف و مغاير است و با تفكر عقلي معتزلي هم مخالف است زيرا تفكر معتزلي هر چند عقلي است ولي جدلي است نه برهاني.»[2] پس عقل؛ آن هم از نوع برهاني بعد از نقل در مكتب شيعه از جايگاه بلندي برخوردار است تا آنجا كه از آن به عنوان حجت باطني خداوند در مقابل حجت ظاهري يعني پيامبران را ياد كنند.[3]
علماي شيعه هم باتوجه به قرآن كريم كه ميفرمايد: «اُدعُ الي سبيل ربِّكَ بالحكمةِ و الموعظةِ الحسنةِ و جادلهم بالتي هي احسن»[4] براي اثبات حقانيت خود، روش حكمت، برهان، موعظه و جدال احسن را انتخاب كردند كه هر سه روش در مقابل تهمت و زور ميباشد، چون معني حكمت يعني: گفتگو بر سبيل منازعه ميباشد.[5]
آري علماي شيعه بدون هيچ طمعي در حكومت و قدرت و بنا به وظيفة خطير امر به معروف ونهي از منكر و تنوير افكار، شروع به تاليف و تدريس و بحث و مناظره در حوزة ديني نمودند و آثاري كه از بزرگان شيعه به يادگار مانده، جز درس و بحث و تأليفات علمي چيز ديگري را اثبات نميكند. آثار علمايي مانند سيد مرتضي، شيخ مفيد، شيخ طوسي، و... همه وهمه در راستاي اثبات حقانيت معارف مستدل شيعه و در جواب به مخالفان از راه قلم و مباحثة علمي و به دو از اهانت ميباشد. كتاب «الشافي» سيد مرتضي در جواب اشكالات قاضي عبدالجبار معتزلي در امامت، كتاب تجريد العقايد خواجه نصير، كتاب شبهاي پيشاور نوري، و ايجاد نمودن دارالتقريب مذاهب توسط آيتا...العظمي برجردي در مركز علمي اهل تسنن قاهره، سياست استدلالي و منطقي شيعه در مباحثات و برخورد با مخالفان را ثابت ميكند.
اما در مقابل اين سياست علمي شيعيان، مخالفان از راه كينه و عداوت وارد شدند و هر چه از ظلم، ستم، قتل، و اهانت، در توان داشته نثار شيعيان و علماي آنها كردند. امويان و عباسيان وافرادي چون حجاج از خون هيچ عالم شيعي به راحتي نگذشته و مورخان و متكلمان قلمهايشان را آلوده به نسبتهاي ناروايي به شيعه چون زنديق، رافضي، ملحد، كردند. كه تاريخ پر از اسنادي از اين قبيل ميباشد.
ولي علماي شيعه در مقابل اين اهانتها با مسلح شدن به علوم مختلف مذهب شيعه را در برابر طوفانهاي وحشتناك روزگار نجات دادند. و در حال حاضر هم علماي شيعه عقيده دارنند كه شيوة تحميل رأي بر ديگران مخصوصاً در حوزة انديشه و دين، شيوهاي وحشيانه و به دور از منطق و انصاف و انسانيت و روش علمي است
اللهم عجل فرج وليك القائم المؤمّن
وبلاگ نداي اسلام ، مرجع پاسخ به شبهات عقائدي
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - رباني گلپايگاني ، درآمدي به علم كلام ، ص 188و 189.
[2] - استاد مطهري ، آشنايي با علوم اسلامي (كلام و عرفان)، ص54.
[3] - اصول كافي ، ج 1، كتاب عقل و جهل ، حديث12.
[4] - سورة نحل ، آيه125.
[5] - علامه طباطبائي، نفسير الميزان، ج 12، ص 374 و 371.