معرفی وبلاگ
وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ، فَأَمَّا أَوْلِيَاءُ اللهِ فَضِيَاؤُهُمْ فِيهَا الْيَقِينُ، وَدَلِيلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى ، وَأَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ الضَّلالُ، وَدَلِيلُهُمُ الْعَمْى... نهج الباغه خطبه 38 شُبهه را از اين جهت شُبهه ناميده اند كه شبيه و مانند حق است، پس روشني دوستان خدا در چيزهاي شُبهه ناك، ايمان و يقين است، و راهشان راه هدايت و رستگاري است و اما دشمنان خدا پس دعوت آنان به ضلالت و گمراهي است، و راهنماي آنان كوري آنان مي‎باشد.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 520263
تعداد نوشته ها : 502
تعداد نظرات : 163
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
به گزارش خبرگزاری فارس از قم، در این پیام آمده است: فقدان عالمان و فقیهانی که سال‌ها سوابق علمی، تدریس، تألیف و مرجعیت دارند، خسارت فرهنگی و دینی جبران‌ناپذیریست. 
این پیام می‌افزاید: خبر ارتحال مرجع عالیقدر، حضرت آیت‌الله منتظری رضوان الله علیه که سال‌های طولانی از محضر اساتید بزرگ، مخصوصاً بزرگ مرجع قرن، سیدنا الاستاد، آیت‌الله العظمی بروجردی قدس‌سره بهره‌مند بود، موجب تأسف و تأثر گردید. 
در بخش پایانی این پیام تصریح شده است: حقیر با تقدیر و تجلیل از مواضع علمی آن بزرگوار، ارتحال ایشان را ضایعه‌ مهم علمی برای حوزه‌های علمیه و روحانیت دانسته و این مصیبت را به پیشگاه اقدس حضرت بقیة الله، مولانا المهدی ارواح العالمین له الفدا، حوزه‌های علمیه و بیت شریف ایشان، مخصوصاً آقازادگان مکرّم و به مردم متدیّن شهر مذهبی نجف آباد تسلیت عرض نموده برای آن فقید سعید مزید مغفرت و برای همگان اجر جزیل و صبر جمیل مسئلت می‌نمایم.


دسته ها :
يکشنبه 29 9 1388 20:32
بسم الله الرحمن الرحیم 

انا لله و انا الیه راجعون 

با عرض تسلیت به پیشگاه ولی الله الاعظم و امت داغدار به اطلاع می رساند پیکر مطهر فقیه عالیقدر و مجاهد عظیم الشأن حضرت آیت الله العظمی منتظری (قدس الله نفسه الزکیه) روز دوشنبه 1388/9/30 برابر با چهارم محرم الحرام 1431 ساعت 9 صبح از محل بیت آن فقید سعید به سوی حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها) تشییع خواهد شد. 

دفتر مرحوم آیت الله العظمی منتظری


دسته ها :
يکشنبه 29 9 1388 20:13
بسم الله الرحمن الرحیم 

انا لله و انا الیه راجعون 

من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه ومنهم من ینتظرو ما بدلوا تبدیلا

بزرگ پاسبان تشیع علوی، رادمرد قهرمان و شجاع اسلام و ایران ، اسطوره مقاومت ، مجاهدت، فقاهت و دینداری، سرمایه کم یاب مسلمانی و آزادگی فقیه عالیقدر و مجاهد نستوه آیت الله العظمی منتظری حاج شیخ حسینعلی منتظری(قدس الله نفسه الزکیه )، شربت وصال نوشید و روی در حریم یار نهاد. آن پیکر رنجور و دردکشیده اینک آرام یافته و آن روح خدایی اینک در جوار رحمت رب قرار گرفته است. آن دل دردمند که عمری در غم اسلام و مردم و حقوق آنان تپید و پروای حق داشت، دیگر از تپش افتاده است. فقیه بزرگ شیعه و اسلام شناس بی بدیل و روح ربانی امت اسلام امروز در جوار پیامبر رحمت (ص) و اهل بیت مطهر(علیهم السلام ) اوست. 

منتظری رفت اما خاطره مبارزات او برای تحقق جمهوری اسلامی باماست. منتظری رفت اما حق گویی و آزادگی او چراغ راه کسانی است که حلاوت سیره علوی را از درس نهج البلاغه او می جستند و در زندگی و روش او می یافتند. سالها زندان، شکنجه، تبعید، شهادت و جانبازی و تحمل مصائب در دوران ستمشاهی، خیرخواهی و سخت کوشی در رشد و بالیدن نهال انقلاب و جمهوری اسلامی و تلاش مسؤولانه و صادقانه همراه با رهبر فقید انقلاب(ره) از او الگویی بی نظیر برای روحانیت شیعه ارائه کرد. زندگی او همه به تعلیم و تحقیق و تلاش برای عملی ساختن حقایقی که یافته بود، گذشت . مرگ او نیز بی شک جانها و دلها را بیدار، و یاد او برای همیشه خاطره معطر انسان علوی(ع) و حسینی(ع) را تداعی خواهد کرد. 

این مصیبت جانکاه را به ولی اعظم خدا و امید جهان نور و عدالت ، به همه حق طلبان و آزادگان به همه مبارزان راه خدا در سرتاسر جهان به همه عالمان و فقیهان و به حوزه های علمیه و خصوصا شاگردان و ارادتمندان آن فقید سعید تسلیت می گوییم. 

قم المقدسه – سوم محرم الحرام 1431 ق 

1388/9/29 

احمد منتظری


دسته ها :
يکشنبه 29 9 1388 20:2
حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظّم انقلاب اسلامی در پیامی درگذشت فقیه بزرگوار آیت الله آقای حاج شیخ حسینعلی منتظری رحمه الله علیه را تسلیت گفتند.


به گزارش عصر ایران، متن پیام به این شرح است:
 
بسم الله الرحمن الرحیم  

اطلاع یافتیم که فقیه بزرگوار آیت الله آقای حاج شیخ حسینعلی منتظری رحمه الله علیه دارفانی را وداع گفته و به سرای باقی شتافته اند. ایشان فقیهی متبحّر و استادی برجسته بودند و شاگردان زیادی از ایشان بهره بردند. دورانی طولانی از زندگی آن مرحوم در خدمت نهضت امام راحل عظیم الشأن گذشت و ایشان مجاهدات زیادی انجام داده و سختی های زیادی در این راه تحمل کردند. در اواخر دوران حیات مبارک امام راحل امتحانی دشوار و خطیر، پیش آمد که از خداوند متعال میخواهم آن را با پوشش مغفرت و رحمت خویش بپوشاند و ابتلائات دنیوی را کفاره ی آن قرار دهد. 
 
اینجانب درگذشت ایشان را به همه ی بازماندگان بویژه همسر مکرّمه و فرزندان محترم آن مرحوم تسلیت میگویم و رحمت و مغفرت الهی را برای وی مسألت میکنم.

سیّد علی خامنه ای

29/ آذر/ 1388


دسته ها :
يکشنبه 29 9 1388 19:50
جهاد فکری وجهاد عملی امام حسین(ع)
  
واقعیتی غیرقابل نفی و انکار واغماض و به صورت اصل و قانون ثابت و تغییر ناپذیری درباره دین مبین اسلام در همه اعصار و زمان ها به ظهور و عینیت در می آید که عبارت است از ضرورت پاسداری و صیانت از تعالیم و معارف و قوانین این دین جامع و رهایی بخش . این ضرورت از آنجا سرچشمه می گیرد که اسلام دین « حق » است که با هر « باطل » سرستیز دارد و طبیعی است که وقتی این دین مبین با مجموعه کفر و شرک و نفاق هر تباهی و فسق و فساد هر نوع ظلم و جور و ستم و هر شکل و شیوه از استعمار و استبداد و استثمار در هر زمان و مکان مخالفت ورزد و در نقطه مقابل ترویج کننده و نشردهنده ایمان و پاکی وعدالت و آزادی و حامی محرومان و به اسارت کشیده شدگان زمین باشد جبهه کافران و ظالمان و فاسقان و فساد پیشگان در هر زمان در برابر آن پرچم مبارزه افراشته می دارند و در مسیر انهدام و اضمحلال آن حرکت می نمایند.
مبارزه علیه اسلام همواره در دو شیوه به مرحله عمل درآمده است : شیوه اول مستقیم و رویاروی و با آشکار شدن ماهیت دشمنان و کفر و الحاد وعناد آنها نسبت به حق و شیوه دوم غیرمستقیم و پنهان و نامرئی و بامخفی ماندن ماهیت اصلی دشمنان و با تظاهر به ایمان و اسلام خواهی و تدین و مسلمانی آنان !
تقابل جبهه حق با جبهه باطل با دو شیوه اتخاذ شده توسط دشمنان همراه با رنج و مرارت بسیار می باشد که البته این رنج و سختی در مبارزه با دشمنان ماهیت پنهان کرده و متظاهر به دین و ایمان فزون تر می باشد و از همین جاست که خطر « نفاق » ـ که کفر مخفی و اظهار اسلام به زبان و لسان و عبارات و حالات فریبنده است ـ از خطر « کفر » که ماهیت خود را آشکار می نماید و عناد و کینه و عزم و اراده اش برای نابود ساختن اسلام را اعلام می کند و به ظهور و بروز در می آورد بیشتر می باشد.
موضوع مهم دیگر در پاسداری از دین نوع جهاد و مبارزه با دشمنان می باشد که همچون دو جبهه ای بودن اهل باطل که هم کفر ظاهر و کفر پنهان و هم کافران و منافقان را شامل می شود ـ دارای دو وجهه و جبهه می باشد. جبهه اول جهاد فکری است وجبهه دوم جهاد عملی است و هر دو دارای اهمیت و ضرورت خاص می باشد.
در جبهه « جهاد فکری » از سویی جامعیت اسلام و حقانیت دین مبین حق و چهره ناب و اصیل تعالیم و معارف و قوانین الهی نمایانده می شود و تمام آرایه ها و پیرایه ها که به صورت « بدعت » و « تحریف » اصل دین خدا را به شدت تهدید می نمایند نفی می گردند و اسلام آن گونه که هست تبیین می گردد و برای مردم جامعه تبلیغ و ترویج می شود. و از سویی دیگر ماهیت دشمنان چه آنان که دارای کفر آشکار می باشند و جبهه کافران و مشرکان را تشکیل می دهند و چه آن ها که دارای کفر پنهان هستند و جبهه منافقان را به وجود می آورند نمایانده می گردد و برای مردم « بینش آفرینی های معرفتی » و « آگاهی بخشی های سیاسی » نسبت به اهل کفر و نفاق ایجاد می شود.
در جبهه « جهاد عملی » مواجهه و رویارویی فیزیکی و نظامی به ظهور و بروز در می آید و قانون بزرگ و رهایی بخش و استقلال آفرین « جنگ و جهاد با جامعیت کفر وشرک و نفاق » محقق میگردد. در این نوع جهاد دو جبهه حق و باطل در مقابل هم قرار می گیرند و جهادگران اسلام با تکیه بر قدرت لایزال حضرت پروردگار به جبهه باطل یورش می برند و با ایثار عزیزترین متاع خویش یعنی جان خود از دین مبین حق پاسداری و صیانت می کنند و دشمنان متعدی و متجاوز را از دست یابی به اهداف پلید خویش در از بین بردن دین وملت و تصاحب سرزمین اسلامی و محو تعالیم و قوانین و ارزش های الهی باز می دارند.
حضرت امام حسین (ع ) در هر دو جبهه مقابله با دشمنان دین تلاشی وافر و تحرکی چشمگیر و ایثاری بی نظیر و جهادی بی بدیل داشت به گونه ای که برای تمام عصرها و نسل ها اسوه و الگوی جاودانه گشت و همه دین باوران و دلسوختگان اسلام در عرصه های فعالیت های فکری و علمی و عینی وعملی راه و روش پاسداری از دین را در عالی ترین مراتب آن که همراه با تقدیم همه هستی خود و به مسلخ عشق بردن همه عزیزان و وابستگان به خویش است از آن حضرت می آموزند.
حضرت امام حسین (ع ) از طرفی در جهاد فکری خویش با جبهه کفر پنهان و به نفاق و دورویی گرائیده « بنی امیه » چه پیش از آغاز نهضت مقدس کربلا و چه پس از آغاز این نهضت تا مرحله پایانی آن به معرفت آفرینی های دینی درباره اسلام ناب محمدی (ص ) و حقیقت تعالیم و احکام و قوانین دینی و حقانیت اهل بیت (ع ) می پرداخت و در موارد مختلف مردم جامعه را به تعمق و تفکر وامی داشت تا از جهل و نادانی خارج شوند و به بینش و شناخت های اصیل دینی دست یابند. و از سویی دیگر عزم خویش را جزم نمود و همت و اراده خویش را استوار ساخت تا با امتناع از بیعت با یزید و در مرحله بعد حرکت به سوی کوفه برای تشکیل حکومت اسلامی اساس و بنیان حکومت باطل و غاصبانه بنی امیه را براندازد و زمینه های لازم و پشتوانه های عملی و ابزار و اهرم ها و امکانات مختلف برای استقرار نظام سیاسی و حکومتی اسلام را به نحو مطلوب و مطابق با سیره و روش پیامبر اکرم (ص ) و حضرت علی (ع ) آماده و مهیا کند.
حضرت امام حسین (ع ) هم در جبهه جهاد فکری و نظری و هم در جبهه جهاد عملی و نظامی ایثار و فداکاری و عشق و صدق و اخلاص و شهادت طلبی را به حد اعلا و مرتبه والا رسانده و « پاسداری از دین » را به زیباترین وجامع و کامل ترین شکل آن متجلی نمود.
امام حسین (ع ) مکتبی را در « جهاد و شهادت » بنیان نهاد که نه تنها برای جهان اسلام در همه اعصار و زمان ها الگویی عظیم و مقصد رسان می باشد و تمام مشتاقان مرزبانی و پاسداری از دین و استقلال و شرف و آزادی را راه می گشاید و به سرمنزل مقصود می رساند که برای همه ملل آزاده و غیرمسلمان نیز الگوی عزت و اعتلا و ایثار و مجاهدت و آزادگی و استقامت و استقلال طلبی می باشد.
حضرت امام حسین (ع ) در هر دو جبهه فکری و عملی مقابله با دشمنان دین تلاشی وافر و تحرکی چشمگیر و ایثاری بی نظیر و جهادی بی بدیل داشت به گونه ای که برای تمام عصرها و نسل ها اسوه و الگوی جاودانه گشت و همه دین باوران و دلسوختگان اسلام در عرصه های فعالیت های فکری و عملی راه و روش « پاسداری از دین » را در عالی ترین مراتب از آن حضرت می آموزند.
در جبهه « جهاد فکری » جامعیت اسلام و معارف و قوانین متعالی آن نمایانده و تبیین می شود و تمام آرایه ها و پیرایه ها که به صورت « بدعت » و « تحریف » اصل دین خدا را به شدت تهدید می کنند نفی می گردند و در جبهه « جهاد عملی » مواجهه و رویارویی مستقیم و نظامی به ظهور و بروز درمی آید و قانون بزرگ و رهایی بخش و استقلال آفرین « جهاد با جامعیت کفر و شرک و نفاق » محقق می گردد.



يکشنبه 29 9 1388 18:12
بیا مهدی شب هجران سحر کن.....

من نشانی از تو ندارم، اما نشانی ام را برای تو می نویسم: در عصرهای انتظار،به ‏حوالی بی کسی قدم بگذار خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های ‏تنهایی شو کلبه ی غریبی ام را پیدا کن ، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب ‏آرزوهای رنگی ام! در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر ‏غمش را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق عصاره ی انتظار پشت ‏دیوار دردهایم نشسته ام.

برای ظلمت شب، صبح نور نزدیک است/به قلب منتظران وقت شور نزدیک است/برای دیدن روی عزیز آل علی/بخوان دعای فرج را ظهور نزدیک است.....

مهربانا سایبانی از جنس اشک و نیاز می خواهم تا سجاده دلم را در آن بگسترانم و با دستان خسته قنوتم از تو بخواهم که بر وجود سردم نور نگاهت را بتابانی و گل های زیبای عشق و ایمان را بار دگر در من تازه گردانی ...
دسته ها : موعود ادیان
جمعه 27 9 1388 9:42
 
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد
 
آبروی حسین به کهکشان می ارزد ، یک موی حسین بر دو جهان می ارزد

گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست ، گفتا که حسین بیش از آن می ارزد . . .


با آب طلا نام حسین قاب کنید 

با نام حسین یادی از آب کنید

خواهید مه سربلند و جاوید شوید

تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید

فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد


محرم آمد و ماه عزا شد

مه جانبازی خون خدا شد

جوانمردان عالم را بگویید

دوباره شور عاشورا به پا شد

 

دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود

دلها همه آماده ی پرواز شود

با بوی محرم الحرام تو حسین

ایام عزا و غصه آغاز شود


دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم

بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم

فردا که کسی را به کسی کاری نیست

دامان حسین اگر نگیرم چه کنم


با نام حسین به سینه ها گل بزنید
از اشک به بارگاه او پل بزنید
گویید که هر زمان گرفتار شدید
بر دامن ما دست توسل بزنید
التماس دعا، عزا دار امام حسین 


منزلگه عشاق دل آگاه حسین است . . . بیراهه نرو ساده‌ترین راه حسین است
از مردم گمراه جهان راه نجویید . . . نزدیکترین راه به الله حسین است


از محرم رسید، ماه عزای حسین
سینه‌ی ما می‌شود، کربلای حسین
کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه
تا که بگیرم صفا، من ز صفای حسین


- عالم همه قطره و دریاست حسین ، خوبان همه بنده و مولاست حسین ، ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش ، از بس که کَرَم دارد و آقاست حسین

۲- منزلگه عشاق دل آگاه حسین است ، بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است ، از مردم گمراه جهان راه مجویید ، نزدیکترین راه به الله حسین است

۳ – با آب طلا نام حسین قاب کنید، با نام حسین یادی از آب کنید، خواهید که سر بلند و جاوید شوید، تا آخر عمر تکیه به ارباب کنید

۴ – علی یک دسته گل از یاس آورد
ز طوبی شاخه ی احساس آورد
میان باغی از گل های زهرا
خوشا ام البنین عباس آورد

۵ – دریچه ی عشق و عاشقی باز شود
دل ها همه آماده پرواز شود
بانوی محرم الحرام تو حسین
ایام عزا و غصه آغاز شود
السلام علیک یا ابا عبدالله

۶ – قیامت بی حسین غوغا ندارد
شفاعت بی حسین معنا ندارد
حسینی باش که در محشر نگویند
چرا پرونده ات امضا ندارد

۷ – پیر همه بود اگرچه او کودک بود
صبرش ز غریبی پدر اندک بود
می کرد به نی اشاره می گفت رباب
ای کاش سر نیزه کمی کوچک بود
( فرا رسیدن ایام ماه محرم را تسلیت می گوییم )

۸ – با نام حسین به سینه ها گل بزنید
از اشک به بارگاه او پل بزنید
گویید که هر زمان گرفتار شدید
بر دامن ما دست توسل بزنید
التماس دعا، عزا دار امام حسین

۹ – هفتادو دو مجنون زلیلی شده عاقل
هفتادو دو فرهاد به شیرین شده واصل
هیهات که جان گیرد از آنها ملک الموت
جان دست حسین است نه بازیچه قاتل

۱۰ – فرش بر رونق بازار حسین می نازد
عرش بر جلوه رخسار حسین می نازد
ابر بر اشک عزادار حسین می نازد
قبر شش گوشه به زوار حسین می نازد
کربلا هم به علمدار حسین می نازد

۱۱ – می گویید شیشه ها احساس ندارند. ولی هنگامی که با انگشت روی شیشه ی بخار گرفته نوشتم یا حسین آرام گریست …

۱۲ – آبروی حسین به کهکشان می ارزد ، یک موی حسین بر دو جهان می ارزد ، گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست ، گفتا که حسین بیش از آن می ارزد

۱۳ – نام من سرباز کوی عترت است ، دوره آموزشی ام هیئت است . پــادگــانم چــادری شــد وصــله دار ، سر درش عکس علی با ذوالفقار . ارتش حیــدر محــل خدمتم ، بهر جانبازی پی هر فرصتم . نقش سردوشی من یا فاطمه است ، قمقمه ام پر ز آب علقمه است . رنــگ پیراهــن نه رنــگ خاکــی است ، زینب آن را دوخته پس مشکی است . اسـم رمز حمله ام یاس علــی ، افسر مافوقم عباس علی (ع)

۱۴ – عالم همه محو گل رخسار حسین است ، ذرات جهان درعجب از کار حسین است . دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش ، یعنی که خدای تو عزادار حسین است

۱۵ – امام سجاد (ع) : هر مؤمنی که بگرید بر قتل حسین (ع) به نحوی که اشک بر چهره اش جاری شود ، خداوند او را جاودانه در خانه ای از خانه های بهشت جا می دهد

۱۶ – دانی از چه رو گاه گاه آید زلزله ، چون زمین هم میکند با نام زینب هلهله . دانی از چه رو گاه گاه توفان میشود ، صحنه جنگیدن عباس اکران میشود . آغاز ماه محرم را به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض میکنم

۱۷ – گویند که در روز قیامت علمدار شفاعت زهراست ، علم فاطمه دست قلم عباس است . تسلیت باد فرا رسیدن محرم الحرام

۱۸ – ماه خون ماه اشک ماه ماتم شد ، بر دل فاطمه داغ عالم شد . فرا رسیدن ماه محرم را به عزادارن راستینش تسلیت عرض میکنم

۱۹ – السلام علیک یا اباعبدالله : دیباچه عشق و عاشقی باز شود ، دلها همه آماده پرواز شود ، با بوی محرم الحرام تو حسین ، ایام عزا و غصه آغاز شود . آغاز محرم حسینی را تسلیت عرض مینمایم

۲۰ – به سر غیر از تو سودایی ندارم یا حسین جان ، به دل جز تو تمنایی ندارم یا حسین جان ، خدا داند که در بازار عشقت ، به جز جان هیچ کالایی ندارم یا حسین جان

 

محرم آمد و ماه عزا شد

مه جانبازی خون خدا شد

جوانمردان عالم را بگویید

دوباره شور عاشوار به پا شد

حسین میا به کوفه ، کوفه وفا ندارد …


ای به دل بسته ، قدری آهسته

کن مدارا با ، زینب خسته …

یا حسین مظلوم …

یه جائیه تو دنیا همه براش می میرن

تموم حاجتا رو همه از می گیرن

بین دو نهر آبه ، یه سرزمین خشکه

شمیم باغ و لاله اش خوشبو ز عط مُشکه

شبای جمعه زهرا زائر این زمینه

سینه زن حسینه ، یل ام البنینه …


دوست دارم هر چی دارم بدم به راه تو حسین

تا که سینه خیز بیام میون بین الحرمین


السلام ای وادی کرببلا

السلام ای سرزمین پر بلا

السلام ای جلوه گاه ذوالمنن

السلام ای کشته های بی کفن


کاش بودیم آن زمان کاری کنیم

از تو و طفلان تو یاری کنیم

کاش ما هم کربلایی می شدیم

در رکاب تو فدایی می شدیم

السلام علیک یا ابا عبدالله …

کربلا لبریز عطر یاس شد. . . .نوبت جانبازی عباس شد


دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود

دلها همه آماده ی پرواز شود

با بوی محرم الحرام تو حسین

ایام عزا و غصه آغاز شود


نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز

دانش‌آموزان عالم را همه دانا کند

ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین

بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند

دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم

بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم

فردا که کسی را به کسی کاری نیست

دامان حسین اگر نگیرم چه کنم

گویند که در روز قیامت علمدار شفاعت زهراست . . . علم فاطمه دست قلم عباس است.


پرسیدم از هلال چرا قامتت خم است ؟

آهی کشید و گفت ماه محرم است…


باز محرم رسید، ماه عزای حسین

سینه‌ی ما می‌شود، کرب و بلای حسین

کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه

تا که بگیرم صفا، من ز صفای حسین


فرشته‌ها از امشب صبوی غم می‌نوشن

دوباره اهل جنت پیرهن سیاه می‌پوشن


با آب طلا نام حسین قاب کنید

با نام حسین یادی از آب کنید

خواهید مه سربلند و جاوید شوید

تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید



باز محرم شدو دلها شکست از غم زینب دل زهرا شکست

باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاک کمرها شکست

آب در این تشنگی از خود گذشت دجله به خون شد دل صحرا شکست

قاسم ولیلا همه در خون شدند این چه غمی بود که دنیا شکست


محرم ماه غم نیست ماه عشق است محرم مَحرم درد حسین است


دسته ها :
سه شنبه 24 9 1388 19:26
بررسی ریشه های تاریخی واقعه عاشورا(2) 
 
 امتیازات ویژه بنى هاشم:

1-آراستگى به علم و فضیلت

فاصله و اختلاف بنى امیّه با بنى هاشم تنها ریشه در این مسائل ظاهرى و بیرونى نداشت، بلکه برخوردارى خاندان بنى هاشم از معنویّت آشکار، آنان را در چنان سطحى قرار داد که همواره مورد حسادت و بغض رقیبان خود از بنى امیّه قرار داشتند; سرانجام آنان به جایگاهى رسیدند که درخت «نبوّت» و «امامت» در خاندان آنان غرس شد و خانه هایشان محلّ آمد و شد فرشتگان الهى گردید و علوم و معارف از آنان سرچشمه گرفت.
حضرت على(علیه السلام) در سخنان جامعى مى فرماید:
«أَیْنَ الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ دُونَنا کَذِباً وَ بَغْیاً عَلَیْنا، أَنْرَفَعَنَا اللهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطانا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنا وَ أَخْرَجَهُمْ، بِنا یُسْتَعْطَى الْهُدى وَ یُسْتَجْلَى الْعَمى، إِنَّ الأَئِمَّةَ مِنْ قُرَیْش غُرِسُوا فِی هذَا الْبَطْنِ مِنْ هاشِم، لا تَصْلُحُ عَلى سِواهُمْ وَ لا تَصْلُحُ الْوُلاةُ مِنْ غَیْرِهِمْ; کجایند کسانى که ادّعا مى کردند آن ها راسخان در علمند نه ما، و این ادّعا را از طریق دروغ و ستم نسبت به ما مطرح مى نمودند. (آنها کجا هستند تا ببیند که) خداوند ما را برترى داد و آنها را پایین آورد; به ما عطاکرد و آنها را محروم ساخت; ما را (در کانون نعمت خویش) داخل نمود و آنها را خارج ساخت. مردم به وسیله ما هدایت مى یابند و از نور ما نابینایان روشنى مى جویند. به یقین امامان از قریش هستند و درخت وجودشان در سرزمین این نسل از هاشم غرس شده است، این مقام در خور دیگران نیست و زمامداران غیر از آنها شایستگى ولایت وامامت را ندارند».(1)

 2-پاکى و تقوا و اصالت خانوادگى
اصالت خانوادگى و طهارت حَسَب و نَسَب طایفه اى که آیه تطهیر در شأن سران و بزرگان آنان نازل مى شود، نیازى به شرح و بیان ندارد ; ولى در مقابل آن، زندگى ننگین زنان و مردان بنى امیّه به قدرى زبانزد خاصّ و عام شده بود که با وجود این که آنان بعدها ده ها سال با اختناق و سرکوب زمام امور مسلمین را در دست داشتند، نتوانستند آن رسوایى ها را از خاطره ها محو سازند. زنانى که رسماً داراى پرچم خاص! بوده، و درِ خانه هایشان به روى هر مرد بیگانه اى باز بوده است. انسان هایى که چند نفر در تعیین نسبشان با هم درگیر مى شدند و هر کدام خود را پدر آنها مى دانستند.(2)
امیرمؤمنان(علیه السلام) در اشاره اى پر معنى در یک جمله کوتاه به همین نکته اشاره کرده، در جواب نامه معاویه مى فرماید:
«وَ أَمّا قُولُکَ: «إِنّا بَنُو عَبْدِ مَناف» فَکَذلِکَ نَحْنُ وَ لکِنْ لَیْسَ أُمَیَّةُ کَهاشِم وَ لا حَرْبٌ کَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لا أَبُوسُفْیانَ کَأَبِی طالِب وَ لا الْمُهاجِرُ کَالطَّلِیقِ وَ لاَ الصَّرِیحُ کَاللَّصِیقِ;
و امّا سخن تو به این که ما همه فرزندان عبدمناف هستیم. آرى (به حسب ظاهر) چنین است ; ولى هرگز اُمیّه مانند هاشم، و حرب چون عبدالمطلب و ابوسفیان مانند ابوطالب نیست و هرگز مهاجران چون اسیران آزاد شده و فرزندان صحیح النسب چون منسوب شده به پدر نیستند!».(3)
ابن ابى الحدید در توضیح جمله «وَ لاَ الصَّرِیحُ کَاللَّصِیقِ» براى پرده پوشى مى نویسد: «منظور امام این است که آن کسى که از روى اعتقاد و اخلاص اسلام آورده است مانند کسى که از روى ترس یا براى به دست آوردن دنیا و غنایم، اسلام آورده است، نیست».(4)
ولى علاّمه مجلسى ضمن مردود دانستن این سخن مى نویسد: کلمه «لصیق» به حسب ظاهر اشاره به نسب بنى امیّه دارد و ابن ابى الحدید براى حفظ آبروى معاویه خود را به نادانى زده است، حتّى برخى از دانشمندان تصریح کرده اند که «امیّه» از نسل عبد شمس نبوده، بلکه وى غلام رومى بوده است که عبد شمس او را فرزندخوانده خود قرار داد، و در زمان جاهلیّت هرگاه کسى مى خواست غلامى را به خود نسبت دهد وى را آزاد کرده و دخترى از عرب را به همسرى وى درآورده و بدین ترتیب آن غلام به نسب وى ملحق مى گشت.
آنگاه علاّمه مجلسى نتیجه مى گیرد و مى گوید:
بنابراین، بنى امیّه اساساً از قریش نیستند، بلکه منسوب به قریش مى باشند.(5)
 ادامه دارد.....
________________________________________
 
پی نوشتها :
1. نهج البلاغه، خطبه 144. 
 2. براى اطّلاع بیشتر مراجعه شود به ربیع الابرار زمخشرى، ج 3، باب القرابات و الانساب و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 336 و ج 2، ص 125.
3. نهج البلاغه، نامه 17. 
4. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 15، ص 119. 
5. بحارالانوار، ج 33، ص 107. 
 
 




سه شنبه 24 9 1388 19:5
بررسی ریشه های تاریخی واقعه عاشورا 
 
 دشمنى دیرینه بنى امیّه با بنى هاشم

با این که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) خود از قبیله قریش بود ولى واقعیّت هاى تاریخى نشان مى دهد که سر سخت ترین دشمنان اسلام نیز از همین قبیله برخاسته اند و از هیچ کوشش و تلاشى در کارشکنى و عداوت علیه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و فرزندانش فروگذار نکردند. خصوصاً پس از رحلت پیامبر عظیم الشأن اسلام(صلى الله علیه وآله) چنان حوادث تلخ و دردناکى به بار آوردند که تاریخ اسلام هرگز آن را فراموش نخواهد کرد.

دو تیره بنى هاشم و بنى امیّه که خونین ترین برخوردها بین آنان رخ داده است، از همین قبیله بودند. مطالعه و بررسى جنگ هاى صدر اسلام گویاى این واقعیّت است که بنى هاشم هیچ گاه مورد تعرّض قرار نگرفتند، مگر آن که سردمدار متعرّضین از طایفه بنى امیّه بوده است و در هیچ جنگى دست به قبضه شمشیر نبردند جز آن که دودمان بنى امیّه در طرف مقابل آن قرار داشتند.

مهمترین اختلافات این دو طایفه به چند امر بر مى گردد:

  
ریشه هاى تاریخى :

«عبد مناف» جدّ سوم پیامبر اسلام، با این که به خاطر خصلت هاى نیکو و اخلاق پسندیده از موقعیّت خاصّى در دلها برخوردار بود، ولى هرگز در صدد رقابت با برادر خود «عبدالدّار» در به چنگ آوردن مناصب عالى کعبه نبود. حکومت و ریاست طبق وصیّت پدرش «قُصىّ» با برادر وى «عبدالدّار» بود. ولى پس از فوت این دو برادر فرزندان آنان در تصدّى مناصب با یکدیگر به نزاع پرداختند.

دو تن از فرزندان عبد مناف به نام هاى هاشم و عبدشمس دو برادر دو قلوى به هم چسبیده بودند که هنگام تولّد، انگشت هاشم به پیشانى برادرش عبدشمس چسبیده بود. موقع جدا کردن خون زیادى جارى شد و مردم آن را به فال بد گرفتند.(1)

در تاریخ فرزندان هاشم به «بنى هاشم» و فرزندان عبد شمس به «بنى امیّه» شناخته مى شوند.

جوانمردى و کرم هاشم و بذل و بخشش هاى وى در بهبود وضع زندگى مردم و گام هاى برجسته او در بالا بردن بازرگانى مکّیان و پیمانى که در این رابطه با امیر غسّان بست، و همچنین پى ریزى مسافرت قریش در تابستان به سوى شام و در زمستان به سوى یمن، محبوبیّت فوق العاده اى را برایش به ارمغان آورده بود.

«اُمیّه» فرزند عبدشمس ـ برادرزاده هاشم ـ از این همه موقعیّت و عظمت و نفوذ کلمه عمویش در میان قبایل مختلف رشک مى برد و از این که نمى توانست خود را در دل مردم جاى کند، به بدگویى از عمویش رو آورد ; ولى این بدگویى ها بیشتر بر عظمت و بزرگى هاشم افزود.

سرانجام «امیّه» که در آتش حسادت مى سوخت، عموى خود را وادار کرد تا به اتّفاق یکدیگر نزد کاهنى (از دانایان عرب) بروند تا هر کدام مورد تمجید او قرار گرفت، زمام امور را به دست گیرد. اصرار «امیّه» موجب شد تا هاشم با دو شرط پیشنهاد برادرزاده اش را بپذیرد.

اوّل آن که: هر کدام که محکوم شدند صد شتر در ایّام حج قربانى کند.

دوم: شخص محکوم تا ده سال مکّه را ترک گفته و جلاى وطن نماید.

پس از این توافق به نزد کاهن «عُسفان» (محلّى در نزدیکى مکّه) رفتند، ولى برخلاف انتظار امیّه، تا چشم کاهن به هاشم افتاد زبان به مدح و ثناى وى گشود. این بود که «امیّه» طبق قرار قبلى مجبور شد تا ده سال مکّه را ترک کند و در شام اقامت گزیند.(2)

این قضیّه علاوه بر آن که ریشه دشمنى هاى این دو طایفه را به خوبى روشن مى کند، علل نفوذ امویان را در منطقه شام نیز مشخّص مى سازد که چگونه روابط دیرینه امویان با شام مقدّمات حکومت آنها را در دوره هاى بعد فراهم ساخت.

«ابن ابى الحدید» در شرح نهج البلاغه داستان دیگرى را نقل مى کند که از فاصله و اختلاف این دو تیره در زمان جاهلیّت بیشتر پرده بر مى دارد.

اختلافاتى که ناشى از بزرگى و عظمت چشم گیر بنى هاشم از یک سو، و تحمّل حقارت و بدنامى بنى امیّه از طرف دیگر است.

مطابق این نقل، یزید فرزند معاویه در حضور پدرش، از آباء و اجداد خویش به نیکى یاد کرد و بر عبدالله بنجعفر فخر مى فروخت. (لازم به ذکر است، معاویه فرزند ابوسفیان فرزند حرب فرزند امیّه فرزند عبد شمس فرزند عبد مناف است).

عبدالله در پاسخ یزید گفت: «به کدامیک از نیاکانت بر من مباهات مى کنى، آیا به حرب، همو که بر ما پناه آورد و در پناه خاندان ما زیست، یا به امیّه، آن کسى که غلام خانگى ما بود و یا به عبد شمس آن که تحت تکفّل و حمایت ما زندگى مى کرد؟»

معاویه که تا آن لحظه ساکت نشسته بود، با زیرکى خاصّى این منازعه لفظى را پایان داد ولى چون با پسرش یزید تنها شد سخنان عبدالله بن جعفر را مورد تأیید قرار داد و در توضیح آن سخنان گفت: «امیّه به مدّت ده سال به خاطر قراردادى که با عبدالمطلب بسته بود در خانه وى به بندگى و غلامى پرداخت و عبد شمس نیز به علّت فقر و تهى دستى، همواره چشم به دست برادرش هاشم دوخته بود».(3)


ابن ابى الحدید در جاى دیگر از استادش «ابوعثمان» نقل مى کند که در دوران جاهلیّت سران بنى امیّه ـ با وجود همه حرص و ولعى که براى به چنگ آوردن مناصب
عالى و جایگاه ممتاز اجتماعى از خود نشان مى دادند ـ همواره از این مناصب دور بودند و مناصبى چون پرده دارى کعبه، ریاست دارالندوه و سقایت و پذیرایى حجّاج عمدتاً در اختیار بنى هاشم و دیگر تیره هاى قریش بود.(4)

به یقین این وضع در روحیّه آنها اثر مى گذاشت، و آتش حسد را در دل هاى آنها شعلهور مى ساخت.


--------------------------------------------------------------------------------

1 . تاریخ طبرى، ج 2، ص 13 و کامل ابن اثیر، ج 2، ص 16.
2. برگرفته از کامل ابن اثیر، ج 2، ص 17. 
3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 15، ص 229-230، ذیل نامه 28 (با تلخیص).
4. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 15، ص 198. (با اختصار) و رجوع شود به: کامل ابن اثیر، ج 2، ص 22-23. 

 
 



دوشنبه 23 9 1388 9:23

فَمَنْ حـاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جـائَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعـالَوْا نَدْعُ أَبْنـائَنـا وَأَبْنـاءَکُمْ وَنِسـائَنـا وَنِسـاءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْکـاذِبینَ 
«سوره آل عمران ، آیه 61»


 هر گاه بعد از علم و دانشى که (درباره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانى با تو به محاجّه و ستیز بر خیزند، به آنها بگو: بیائید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را; ما زنان خویش را دعوت نمائیم، شما هم زنان خود را; ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود; آنگاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم!

مباهله آخرین حربه

آیات 35 تا 60 سوره آل عمران پیرامون حضرت عیساى مسیح(علیه السلام) سخن مى گوید. در این بیست و شش آیه، از تولّد حضرت عیسى(علیه السلام)، مقامات آن حضرت، شخصیّت مادرش، فضایل حضرت مریم(علیها السلام)، گفتگوى او با فرشتگان، مائده آسمانى، و مسائل دیگر بحث شده است. خداوند پس از این بحث طولانى درباره حضرت عیسى(علیه السلام) به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى فرماید که اگر مسیحیان پس از بیان همه این امور و بحث هاى مستدلّ و منطقى باز هم زیر بار نرفتند و اسلام را نپذیرفتند، راه متفاوت دیگرى در برخود با آنها انتخاب کن، با آنها مباهله کن، تا حق روشن شود.

مباهله یعنى چه؟

مباهله از مادّه «بَهْل» گرفته شده است. و «بَهْل» در لغت عرب به معناى رها کردن است. شترها وقتى بچّه دار مى شوند پستانهاى آنها را مى بندند تا بچّه شتر همه شیر مادر را نخورد و مقدارى براى صاحب شتر باقى بماند; ولى گاهى پستانها را باز مى کنند تا بچّه شتر هر چه میل دارد بخورد، عرب به چنین شترى که پستانهایش باز شده «ابل باهل» مى گوید، یعنى شترى که شیرش رها شده تا بچّه اش از آن استفاده کند. 
و امّا در اصطلاح، معناى دیگرى دارد و آن این که: هر گاه دو نفر بعد از بحث هاى منطقى و استدلالهاى عقلى و برهانهاى روشن، نتوانستند یکدیگر را قانع کنند، در اینجا هر کدام در حقّ دیگرى نفرین مى کند و چنین مى گوید: «اگر من بر حق هستم و تو خلاف مى گویى به مجازات الهى گرفتار شوى» و دیگرى هم همین راتکرار مى کند. به چنین کارى با حصول شرائطش «مباهله» مى گویند.
ارتباط معناى لغوى واصطلاحى «مباهله» با یکدیگر روشن است; زیرا در مباهله شخصى که مدّعى است حق مى گوید طرف دیگر را رها مى کند و امر او را به خداوند محوّل و واگذار مى نماید
دعوت به مباهله
«فَمَنْ حـاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مـا جـاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ» ـ اى پیامبر ما! هر یک از نصارى و مسیحیان پس از این همه بحث و مباحث مربوط به عیسى بن مریم(علیهما السلام) و استدلالهاى متقن و متین پیرامون شؤون مختلف آن حضرت، اگر همچنان به لجاجت خود ادامه دادند، و عناد و لجاج بسان حجاب و پرده مانع راهیابى آنها به سوى حقّ و حقیقت شد، راه دیگرى در ادامه دعوت آنها به سوى حق انتخاب کن و با آنها مباهله کن.
«فَقُلْ تَعـالَواْ نَدْعُ أَبْنـاءَنـا وَأَبْنـاءَکُمْ وَنِسـاءَنـا وَنِسـاءَکُمْ وَأَنْفُسَنـا وَأنْفُسَکُمْ» ـ در این قسمت از آیه، افرادى که باید در مراسم مباهله شرکت کنند مشخّص مى شود.
پیامبر ما! به آنها بگو که از سوى هر یک از طرفین مباهله، باید چهار گروه در این مراسم شرکت کنند:
1 ـ رئیس مسلمانان، یعنى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و رئیس مسیحیان نجران.
2 ـ فرزندانمان و فرزندان شما.
3 ـ زنان ما و زنان شما.
4 ـ نفوس ما و نفوس شما.
در مباحث آینده پیرامون این که مراد از «ابنائنا» و «نسائنا» و «انفسنا» چیست؟ بطور مفصّل بحث خواهیم کرد.
«ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْکاذِبینَ» ـ پس از این که افراد خاصّى ـ که در بالا ذکر شد ـ از طرفین جهت مراسم مباهله حاضر شدند، مباهله به این شکل انجام مى شود که هر کس دروغ بگوید و در ادّعاى خود کاذب باشد، لعنت و عذاب الهى گریبانگیر او شود، تا بدین وسیله حقیقت براى مردم روشن شود.

آیا مباهله انجام شد؟

سؤال : آیا مراسم مباهله طبق آداب و شرایطى که قرآن فرموده، انجام شد؟
در صورت انجام، نتیجه و آثار مباهله چه بود؟
پاسخ : قرآن در این مورد ساکت است، و از آیات این کتاب الهى نمى توان استفاده کرد که مراسم مباهله انجام شد یا نه، ولى این داستان در تاریخ اسلام بسیار معروف است.
طبق آنچه در تاریخ آمده، پیامبر (صلى الله علیه وآله) جریان مباهله و چگونگى آن را با مسیحیان نجران در میان گذاشت و روزى را جهت انجام مباهله معیّن کرد. اُسقف اعظم مسیحیان ـ که بالاترین مقام مذهبى مسیحیان است ـ به آنها گفت:
«براى مباهله آماده گردید، و در روز موعود حاضر شوید، اگر پیامبر اسلام در روز مباهله با اصحاب و یاران سرشناس و شخصیّت هاى معروف مسلمانان آمد، با او مباهله کنید; امّا اگر به منظور مباهله با زن و بچّه آمد، از مباهله با او خود دارى کنید. چرا؟ چون در صورت اوّل معلوم مى شود در نبوّت خود صادق نیست و در این صورت مغلوب مى شود، ولى در صورت دوم معلوم مى شود که با خداوند ارتباطى دارد که با توکّل بر او به میدان آمده است.»
به هر حال، روز موعود فرا رسید، مسیحیان مشاهده کردند که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)دست دو پسر بچّه، حسن و حسین(علیهم السلام) را گرفته و به همراه على و فاطمه(علیهم السلام)مى آید.
اسقف اعظم مسیحیان وقتى این صحنه را مشاهده کرد گفت:
«من صورتهایى مى بینم که اگر دعا کنند حتماً به هدف اجابت مى رسد و همه شما نابود مى شوید. از مباهله خود دارى کنید و به مسلمانها اعلان کنید که حاضریم به صورت یک اقلّیّت سالم در کنار شما زندگى کنیم و مالیات لازم را نیز مى پردازیم.»

ابنائنا»، «نسائنا» و «انفسنا» کیانند؟

در این که منظور از «نسائنا» تنها دختر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)است، ظاهراً هیچ اختلافى بین ما و برادران سنّى وجود ندارد، همانگونه که علماء شیعه و اهل سنّت بالاتّفاق «ابنائنا» را به حسن و حسین(علیهما السلام) تفسیر کرده اند و در این نکته که امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)، مشمول ابنائنا هستند اختلاف نظرى ندارند.
بنابر این محور اصلى و مرکزى بحث پیرامون تفسیر «انفسنا» مى باشد، بدین جهت لازم است بحث بیشترى پیرامون این جمله داشته باشیم.
مرحوم قاضى نور الله شوشترى، در کتاب ارزشمندش، احقاق الحق، مى فرماید:
اجمع المفسّرون على ان «ابناءنا» اشارة الى الحسن والحسین(علیهما السلام) و «نسائنا» اشارة الى فاطمه(علیها السلام) و «انفسنا» اشارة الى على(علیه السلام)
مفسّران قرآن مجید (از شیعه و اهل سنّت) اجماع واتّفاق نظر دارند که منظور از «ابنائنا» حسن و حسین(علیهما السلام)، و مراد از «نسائنا» فاطمه زهرا(علیها السلام)و منظور از «انفسنا» على(علیه السلام)مى باشد.
آیة الله العظمى مرعشى ـ رحمة اللّه علیه ـ در پاورقى این کتاب از حدود شصت کتاب (از کتب اهل سنّت) مطلب فوق را نقل مى کند. معناى این سخن آن است که مطلب بقدرى واضح و روشن است که در تمام کتب اهل سنّت منعکس شده است.
ولى متأسّفانه علیرغم این همه روایات، افراد کمى از مفسّران اهل سنّت، که گرفتار تعصّب بیجا و تفسیر به رأى شده اند، در تفسیر آیه شریفه مطالب حیرت آورى گفته اند; به دو نمونه آن توجّه کنید:
1 ـ آلوسى در روح المعانى پس از اعتراف به این که به غیر از على و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) کس دیگرى در داستان مباهله همراه پیامبر(صلى الله علیه وآله) نبوده است و با تأکید بر این که هیچ انسان مؤمنى نباید در این مسأله شک کند، به بیان استدلال علماء شیعه مى پردازد و مدّعى مى شود که منظور از «انفسنا» خود پیامبر است و «على» جزء «ابنائنا» است; زیرا در ادبیّات عرب به داماد هم پسر گفته مى شود!»
پاسخ این سخن بسیار روشن است; زیرا طبق این آیه شریفه پیامبر از «ابنائنا» و «انفسنا» و «نسائنا» دعوت کرده است. اگر منظور از «أنفسنا» خود پیامبر(صلى الله علیه وآله)باشد، آیا دعوت از خویشتن معنى دارد؟ با توجّه به این که قرآن مجید فصیح ترین سخنان است، قطعاً چنین مطلب غیر فصیحى نمى گوید و به پیامبر دستور نمى دهد که از خویشتن دعوت کند. پس قطعاً منظور از «انفسنا» خود پیامبر(صلى الله علیه وآله)نیست. علاوه بر این، ما در ادبیّات عرب ندیده ایم که به داماد، پسر خطاب شود و چنین استعمالى بسیار نامأنوس و مجازى مى باشد.
از چنین اظهار نظرهایى زیاد تعجّب نکنید; این، نتیجه تعصّب هاى بیجاست; این گونه تعصّبها بجائى مى رسد که بعضى از اشخاص حاضر هستند براى حفظ عقائد نادرست خود، حتّى مطالبى را بر قرآن تحمیل کنند!
2 ـ عجیب تر از سخن آلوسى، نظریّه محمّد عبده در المنار است. وى در کتاب المنار، هنگامى که به تفسیر آیه مباهله مى رسد، مى نویسد:
الرّوایات متّفقة على أنّ النّبی(صلى الله علیه وآله) اختار للمباهلة علیّاً وفاطمة و ولدیهما و یحملون کلمة نسائنا على فاطمة وکلمة انفسنا على علیٍّ فقط و مصادر هذه الرّوایات الشّیعة و مقصدهم منها معروف
احادیث و روایات اتّفاق دارند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى مباهله على وفاطمه و دو پسر آنان را انتخاب کرد. و کلمه «نسائنا» در آیه شریفه بر فاطمه و کلمه «انفسنا» بر «على» حمل شده است; البتّه مستند این روایات و منبع آن، شیعیان است و هدف آنها از این گونه روایات روشن است!
واقعاً این سخن از محمّد عبده عجیب است و صدر و ذیل آن متناقض مى باشد زیرا در ابتداى سخن ادّعاى اتّفاق واجماع روایات مى کند و در ذیل آن، همه آنها را به شیعه نسبت مى دهد!
علاوه بر این که (همانگونه که گذشت) سخن ذیل صحیح نیست، چون بیشتر روایات مذکور ـ بر خلاف ادّعاى ایشان ـ از اهل سنّت نقل شده است.
در مقابل این سخنان بى اساس جز تأسّف و افسوس چیزى نمى توان گفت.
به هر حال، آیه مباهله، با توضیحاتى که گذشت، از آیات محکم و صریحى است که دلالت روشنى بر ولایت امیرمؤمنان(علیه السلام) و فرزندانش(علیهم السلام) دارد.
سؤال : درست است که آیه مباهله فضیلت و افتخارى براى امیرالمؤمنین، علىّ بن ابى طالب(علیه السلام)، محسوب مى شود; ولى چه ارتباطى با مسأله ولایت و رهبرى آن حضرت دارد، که شما در اینجا به عنوان یکى از آیات مربوط به ولایت مورد بحث قرار داده اید؟
پاسخ : همانگونه که گذشت منظور از «أنفسنا» در آیه مباهله، شخص حضرت على(علیه السلام) است. این که پیامبر(صلى الله علیه وآله)، على(علیه السلام) را جان خود خوانده، و او را «نفس» خویش خطاب کرده، آیا معناى حقیقى مراد است، یا تنزیل مقامى منظور است؟
بدون شک معناى حقیقى منظور نیست; یعنى «على» پیامبر نیست! بلکه منظور این است که على(علیه السلام) در فضائل و کمالات و مقامات همچون پیامبر(صلى الله علیه وآله)است، در شجاعت و رشادت و شهامت و تقوا و ایثار و خلاصه تمام کمالات و مقامات مانند پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) است. نتیجه این که على(علیه السلام) در مقامات و کمالات نازل منزله پیامبر(صلى الله علیه وآله) و تالى تلو اوست.
با توجّه به این مطلب اگر قرار باشد پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) خلیفه و جانشینى براى آن حضرت از سوى خداوند انتصاب شود، یا امّت اسلامى کسى را براى این منظور انتخاب کنند، آیا نباید شخصى را انتخاب کنند که همطراز پیامبر، یا در مرحله بعد از آن حضرت باشد؟
آیا نباید شخصى منتخب مردم یا منصوب الهى باشد که در فضائل و کمالات، مخصوصاً تقوا و عصمت، همچون پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) باشد؟
و اگر با وجود چنین شخصى، اشخاص دیگرى انتخاب شوند، آیا عقل چنین کارى را قبیح و زشت نمى شمرد؟
بنابر این، از انطباق جمله «انفسنا» به شخص «علىّ بن ابى طالب(علیه السلام)» مى توان پلى به سوى ولایت و امامت زد و بدین وسیله ولایت را ثابت کرد.
پروردگارا ! ما را قدردان نعمت بى بدیل و بزرگ ولایت اهل البیت(علیهم السلام)، قرار ده و لطف و عنایت آن بزرگواران را در دنیا، و شفاعتشان را در عُقبى، شامل حالمان بگردان.
 
 
شنبه 21 9 1388 9:39
 ولایت، اساسى ترین مسأله اسلام
همان طور که از آیه استفاده شد، اکمال نعمت و اتمام دین در آن روز، در سایه ولایت تحقّق یافت; امروز هم اتمام نعمت، چه نعمتهاى مادّى و چه نعمتهاى معنوى، و اکمال دین، در تمام ابعاد و شاخه هایش، در سایه ولایت است. بدون ولایت(البته ولایت اهل بیت علیهم السلام)، هر چند به ظاهر دین عمل شود و پوسته اعمال و عبادات انجام شود، ولى بى شک به مرحله قبول و پذیرش درگاه الهى نمى رسد; بنابراین، اتمام نعمت و اکمال دین در هر عصر و زمانى در سایه تمسّک به ولایت عملى خواهد بود.
در مورد اهمّیّت ولایت روایات فراوانى وجود دارد; یک نمونه از آن را که از امام محمّد باقر (علیه السلام) نقل شده، جهت تکمیل بحث در اینجا مى آوریم:
زرارة از آن حضرت چنین نقل مى کند:
بُنِیَ الاِْسْلامُ عَلى خَمْسَةِ اَشْیاءَ; عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَاْلِولایةِ. قالَ زُراَرَةُ: فَقُلْتُ: وَأیُّ شَیْء مِنْ ذلِکَ أفْضَلُ؟ قالَ(علیه السلام): اَلْوِلایَةُ اَفْضَلُ لاَِنَّها مِفْتاحُهُنَّ وَالْوَالى هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِنَّ ... 
اسلام بر پنج پایه استوار است; نماز و زکات و روزه و حج و ولایت. زرارة مى گوید از امام پرسیدیم: کدامیک از این اصول پنجگانه مهم تر است؟ امام (علیه السلام)فرمودند: ولایت از همه مهمتر است چون ولایت کلید رسیدن به آنهاست (و محتواى آن دستورات در ولایت تحقّق پیدا مى کند) و امام و والى، راهنماى مردم به سوى این اعمال است.(1)
دو نکته در این روایت قابل توجّه و تعمّق است:
الف ـ نخست این که این پنج مسأله بى جهت در کنار یکدیگر چیده نشده اند، بلکه رابطه اى با یکدیگر دارند.
نماز رابطه خلق با خالق است، بلکه بهترین زمان براى رابطه خلق و خالق هنگام نماز است. 
زکات رابطه خلق با خلق است; نیازمندان، با اجراى قانون زکات، بوسیله ثروتمندان، بى نیاز مى گردند و مشکلات اقتصادى آنها حل مى شود.
روزه رابطه انسان با خویشتن است; با ایجاد این رابطه، انسان موفّق مى شود که با هواى نفس خویش مبارزه کند; بلکه روزه سمبل مبارزه با هواى نفس روزه است.
حج رابطه مجموع مسلمین با یکدیگر است تا با همفکرى و تبادل نظر، مشکلات و گرفتاریهاى جهان اسلام را حل کنند و مرهمى بر زخمهاى مسلمانان بنهند. 
و ولایت ضامن اجراى صحیح و تبیین کننده احکام این مسائل مى باشد. 
بنابراین، پنج اصل اساسى فوق، تصادفاً در این حدیث در کنار هم جمع نشده اند بلکه رابطه اى منطقى و معقول با یکدیگر دارند.
ب ـ دیگر این که چرا ولایت از چهار اصل دیگر مهم تر و افضل است؟
همانگونه که در خود روایت نیز آمده است، ولایت تحقّق بخش نماز و روزه و حج و زکات است و محتواى این عبادات و سایر عبادتها در سایه ولایت عملى مى شود; یعنى، بدون ولایت و حاکمیّت اسلام، این دستورات نقشى است بر کاغذ، و همانند نسخه طبیب است که بدون عمل به آن، شفاى دردها حاصل نخواهد شد.
ولایت به معناى اجراى قانون اسلام توسّط أئمّه معصومین «علیهم السّلام» و جانشینان آنان مى باشد; بنابراین، ولایتى از نماز و روزه و حج و زکات بالاتر است که نتیجه اش حکومت اسلامى باشد; ولایتى که از ولایت حضرت على (علیه السلام)در غدیر خم نشأت گرفته باشد.
پی نوشتها :
1 . اصول کافى، جلد 3، صفحه 30، کتاب الایمان والکفر، باب دعائم الاسلام، حدیث 5



يکشنبه 15 9 1388 14:49
X