آيا صرف شيعه بودن موجب دخول به بهشت است؟
راى روشن شدن جواب نكاتى تحت عنوان مقدمه بيان مى شود:
1ـ شيعه در لغت و اصطلاح: در لغت به معناى تقويت نمودن چيزى كه باعث تقويت انسان مى شود، لذا به انسان شجاع «مشيع» گويند([1])، و همچنين به معناى پيرو نيز آمده است و در اصطلاح عبارت است از پيروان على و ائمه اطهار (ع)، هر چند در ابتدا يعنى زمان پيامبر اسلام (ص) به پيروان على (ع) گفته مى شد چنانكه سلمان، و اباذر و مقداد و عمار به اين نام خوانده شده اند([2])، ولى بعدها معروف شد در شيعه اثنا عشرى و دوازده امامى، هر چند فرقه هاى هفت امامى و... هم داريم ولى شيعه مطلق، همان شيعه دوازده امامى مى باشد. چنانكه مرحوم سلطان الواعظين از فيروز آبادى نقل نموده است كه شيعه اسم غالب شده است بر هر كس كه دوست بدارد على (ع) و اهل بيت (ع) او را بلكه بالاتر شيعه اسم مخصوص براى ايشان شده است([3]).
2ـ گوشه اى از اوصاف شيعيان: 1ـ اطاعت از خداوند، چنانكه امام باقر (ع) فرمود: «فقط كسانى شيعيان ما هستند كه مطيع خداوند باشند «انما شيعتنا من اطاع الله عز و جل([4])». 2ـ اهل هدايت و تقوى امام صادق (ع) فرمود: «شيعيان ما داراى هدايت و تقوى اهل خير و ايمان و اهل فرح و پيروزى مى باشند([5])». 3ـ ياد خدا، موظبت بر نماز، حافظ اسرار و...
امام صادق (ع) فرمود: «امتحنوا شيعتنا عند ثلاث...» شيعيان ما را در سه وقت آزمايش كنيد: الف) هنگام نماز كه چگونه از آن محافظت مى كند. ب) در نزد اسرار كه چگونه آنها را در نزد دشمنان ما حفظ مى كنند. ج) و نسبت به مال آن ها كه چگونه با برادران خود همدردى مى كنند([6]).
و آخرين حديث امام صادق (ع) فرمود: «ليس من شيعتنا من قال بلسانه و خلفنا فى اعمالنا...» از شيعيان ما نيست كسى كه به زبان بگويد شيعه هستم، ولى در عمل مخالف ما (ائمه) و آثار ما باشد و لكن شيعه ما كسى است كه زبان و قلبش موافق ما و در رفتار و عمل، هماهنگ و پيرو ما باشد([7])».
بعد از اين مقدمه اولا: بايد گفت پرسشگر مغالطه بكار برده، در ابتداء مى گويد «هر كس شيعه باشد بهشت مى رود» و در پايان مى گويد آيا صرف ادعاى تشيع مجوز دخول در بهشت است» آيا شيعه كه مراد همان شيعه واقعى و دوازده امامى است، با مدعى تشيع يكى است؟ آيا كسى كه واقعاً مسلمان است با مدعى اسلام يكى است؟ و يا در قرآن داريم «كسى كه توبه كند و ايمان بياورد... وارد بهشت مى شود([8])» آيا توبه كننده واقعى را مى گويد يا مدعى توبه را؟ و يا زمخشرى نقل نموده است «من مات على حب آل محمد يزف الى الجنة([9])» كسى با محبت آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد بهشت مى رود، آيا مراد محبت واقعى است و يا محبت ادعائى؟
ثانياً: تنها شيعه اين اعتقاد را ندارد، بلكه روايات عامه هم بر اين مطلب تصريح دارند، كه به بعضى از آنها اشاره مى شود.
1ـ خوارزمى با اسنادش از پيامبر (ص) نقل نموده است كه حضرت فرمود وقتى داخل بهشت شدم آنجا درختى را (با كيفيت خاص) ديدم به جبرئيل گفتم اين درخت از آن كيست؟ گفت براى پسر عمت على (ع) «اذا امر الله الخليقة بالدخول، الى الجنة يوتى شيعة على» هنگامى كه به مخلوق دستور داده مى شود وارد بهشت شوند شيعيان على آورده مى شوند، تا مى رسند به آن درخت، پس لباسهاى زيبا بر اندام آنها پوشانده مى شود و بر اسب هاى ابلق سوار مى شوند و منادى ندا مى دهد «هؤلاء شيعة على بن ابيطالب» اينهاست شيعيان على (ع) كه بر اذيت ها در دنيا صبر نمودند، و خدا هم امروز چنين پاداشى به آنها عنايت نموده است([10]).
2ـ حاكم حسكانى از ابن عباس نقل نموده است، هنگامى كه آيه ى «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية» نازل شد پيغمبر (ص) فرمود: «هو انت و شيعتك، تأتى انت و شيعتك يوم القيامة راضيين مرضيين و يأتى عدوك غضباناً مقحمين([11])» منظور از اين آيه تو و شيعيانت هستيد، كه در روز قيامت وارد عرصه محشر مى شويد، در حالى كه هم شما از خدا راضى و هم خدا از شما راضى است، و دشمنت خشمگين وارد محشر مى شود و به زور به جهنم مى رود» روايت فوق را حاكم با بيش از بيست سند نقل نموده است.
3ـ ابن حجر و جلال الدين سيوطى، نقل نموده اند، كه پيامبر فرمود: «انت و شيعتك موعدى و موعدكم الحوض، اذا جئتُ الامم للحساب، تدعون غراً محجلين» مراد از «خير البريّة تو و شيعيان تو هستيد وعده گاه من و شما كنار حوض كوثر است هنگامى كه من براى حساب امتها مى آيم و شما دعوت مى شويد در حالى كه پيشانى سفيد و شناخته شده ايد([12])» و... پس روايات عامه هم بر بهشت رفتن شيعيان على (ع) تصريح دارند نه كسانى كه ادعاى تشيع دارند.
ثالثاً چه كسى گفته است صرف ادعاى تشيع كردن و يا نام شيعه را داشتن باعث بهشت رفتن مى شود؟ آنچه از آيات و روايات شيعه استفاده مى شود اين است كه شيعيانى مى توانند وارد بهشت شوند، كه به تمام معنى يك مسلمان كامل، و داراى اعمال حسنه و نيك و ايمان عميقى باشند.
آيات:
اما از آيات فقط به آيه ى كه قبلا متن آن نقل شد به ترجمه آن اكتفا مى شود: «و اما كسانى كه ايمان آورند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات خدا هستند([13])» آيه ى فوق كه طبق روايات نقل شده از عامه، درباره شيعيان مى باشد دو شرط اساسى را براى «خير البريه» و شيعه بودن آنها قرار داده است. الف) ايمان. ب) عمل صالح.
روايات:
قبلا در مقدمه به چند روايت درباره اوصاف شيعه اشاره شد، در اينجا نيز به دو روايت اكتفاء مى شود.
1ـ امام صادق (ع) فرمود: «شيعيان ما در راه ولايت ما بذل كننده اند، و در راه دوستى ما محبت مىورزند و در احيا و زنده نمودن امر ما تلاش مى كنند، هرگاه عصبانى شوند، ظلم نمى كنند، و هرگاه خوشحال و راضى باشند اسراف نمى كنند بر همسايگان خود بركت و كسانى كه با آنها رابطه دارند در امان مى باشند([14])».
2ـ امام سجاد (ع) فرمود «خلق الله الجنة لمن اطاعه و احسن...» خداوند بهشت را براى كسى آفريده است كه مطيع و نيكوكار باشد، هر چند غلامى سياه چهره باشد و آتش را آفريده است براى كسى كه نافرمانى كند، و لو آقا زاده اى از قريش باشد([15])».
نتيجه اين شد كه شيعيان نمى گويند هر مدعى تشيّع وارد بهشت مى شود، بلكه شيعه اى وارد بهشت مى شود كه داراى ايمان، عمل صالح و ساير صفات مؤمن واقعى باشد.
نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه
--------------------------------------------------------------------------------
[1]ـ محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن (دفتر نشر الكتاب، دوم، 1404) ص270ـ271.
[2]ـ سيد محمد حسين طباطبايى، شيعه در اسلام (قم، دار التبليغ اسلامى، 1348 ش) ص4ـ5 و پاورقى.
[3]ـ سلطان الواعظين شيرازى، شبهاى پيشاور (تهران، دار الكتب الاسلاميه، سى و هفتم، 1376) ص153.
[4]ـ عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة (قم، مؤسسه النشر الاسلامى، اول، 1405 هـ ق) ج1، ص238.
[5]ـ همان، ص239.
[6]ـ محمد باقر مجلسى، بحار الانوار (تهران، المكتبة الاسلامية) ج83، ص22.
[7]ـ همان، ج68، ص164.
[8]ـ مريم/60.
[9]ـ محمود زمخشرى، الكشاف، (بيروت، دار الكتاب العربى، سوم، 1407 هـ ق) ج4، ص220.
[10]ـ موفق مكى خوارزمى، المناقب (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، سوم، 1417 هـ ق) ص73، روايت 52.
[11]ـ حاكم حسكانى نيشابورى، شواهد التنزيل (؟؟؟؟) ج2، ص357، حديث 1126. عده اى زيادى از علماى اهل سنت اين ديث را نقل نموده اند براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به، شبهاى پيشاور (پيشين) ص153ـ161 و ر.ك: آية الله مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه (تهران، دار الكتب الاسلامية، نهم، 1370) ج27، ص210ـ213.
[12]ـ احمد بن حجر، الصواعق المحرقه (مصر، 1312) ص96 و ر.ك: جلال الدين سيوطى، الدر المنثور، ذيل آيه ى 7، سوره بينه، ج6، ص379 و همچنين ابو نعيم اصفهانى «در كفاية الخصام» طبرى، در تفسيرش و علامه شوكانى در «فتح الغدير» حديث مذكور را نقل نموده اند.
[13]ـ بينه/7.
[14]ـ محسن فيض كاشانى المحجّة البيضاء (تهران، مكتبة الصدوق) ج4، ص352.
15]ـ مرحوم محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، (چاپ كمپانى) ج11، ص25، باب مكارم اخلاق حضرت سجاد.
جايگاه زهد و عمل صالح در تفكر شيعه
ر ابتدا بايد بيان شود كه ايمان از ماده «أمن» به معناى سكون و آرامش (ضد خوف) است.([1])
و تعريف آن عبارت است از «قرار گرفتن اعتقاد در قلب به نحوى كه صاحب ايمان از ريب و شك كه آفت اعتقادند در امان است».([2])
از اينجا روشن مى شود كه ايمان يك امر قلبى و نفسى است و اگر چه بعضى اقرار زبانى و عمل صالح را هم جزئى از ايمان دانسته اند و آنها را به تعريف افزوده اند،([3]) ولى نظر تحقيق اين است كه ايمان همان اعتقاد و تصديق قلبى است چنان كه از معنا و تعريفى كه بيان شد اين مطلب استفاده مى شود و تعدادى از آيات قرآن گواه بر اين مطلب است از جمله: (ولما يدخل الايمان فى قلوبكم)([4]) هنوز ايمان وارد قلبهاى شما نشده است.
و (اولئك كتب فى قلوبهم الايمان)([5]) آنان (كسانى كه به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند) كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته .
البته ممكن است دليل كسانى كه اقرار زبانى و عمل صالح را جزء ايمان دانسته اند و آن دو را در تعريف به اعتقاد قلبى افزوده اند، بعضى از روايات باشد همچون (الايمان معرفة بالقلب و قول باللسان وعمل بالاركان)([6])«ايمان عبارت است از معرفت و اعتقاد قلبى و قول و اقرار زبانى و عمل صالح بوسيله اركان و اعضاى بدن»
ولى بايد توجه شود كه اين گونه روايات در صدد تعريف ايمان نيستند، بلكه براى بيان مقاصد ديگرى هستند مانند اين كه: ترتّب آثار ظاهرى ايمان منوط به اقرار زبانى است، و ذكر عمل صالح ردّى بر قول گروه مرجئه است كه معقتد بودند عمل در سعادت انسان دخالتى ندارد و اعتقاد و تصديق قلبى كافى است.([7])
حال با توجه به مطالب بيان شده به رابطه هر كدام از عمل صالح، جهاد و زهد با ايمان مى پردازيم:
عمل صالح: اگر چه ايمان فقط اعتقاد و تصديق قلبى است، ولى ايمان حقيقى داراى مراتب است (اولئك هم المؤمنون حقاً لهم درجات عند ربهم)([8]) پايين ترين مرتبه ايمان، همان اعتقاد قلبى است. ولى تكامل و ارتفاع ايمان در گرو انجام اعمال صالح است چرا كه عمل صالح نسبت به ايمان همچون ثمر و ميوه نسبت به درخت است و ايمان بدون انجام اعمال صالح چونان درختى بى ثمر است، پس اعمال صالح نشانگر صلابت و سلامت درخت ايمان است.([9]) شاهد بر اين مطلب آياتى از قرآن كريم است كه در آنها عمل صالح همراه ايمان ذكر شده از جمله: (من آمن باللّه واليوم الاخر و عمل صالحاً فلا خوف عليهم)([10]) كسانى كه به خداوند يگانه و روز جزا ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند ترسى بر آنها نيست» البته ممكن است كسانى كه عمل صالح را جزء ايمان مى دانند منظورشان مراتب بالاى ايمان باشد كه عمل صالح را بطور قطع به دنبال دارد و آنان كه ايمان را بدون عمل صالح تعريف مى كنند منظورشان مراتب پايين ايمان باشد كه ممكن است در اين مرتبه شخص مرتكب گناه و معصيت شود .
جهاد: جهاد يكى از زير مجموعه هاى عمل صالح و از فروع مهم دين در نزد شيعيان به شمار مى رود و در آيات بسيارى از قرآن كريم و روايات وارده از معصومين(عليهم السلام) اهميت و جايگاه آن بيان شده. آياتى كه در آنها جهاد در كنار ايمان قرار گرفته از جمله: (ان الذين آمنوا و الذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمة الله)([11])«همانا كسانى كه ايمان آوردند و براى خدا هجرت كردند و در راه خدا جهاد كردند به رحمت خداوند اميد دارند»
و (وجاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون)([12]) «در راه خداوند جهاد كنيد تا رستگار شويد»
همچنين امير بيان على(عليه السلام) مى فرمايند: (ان الجهاد باب من ابواب الجنة)([13]) «همانا جهاد در راه خدا درى از درهاى بهشت است» و روايات بسيار ديگرى كه ذكر آن در اين مقال نمى گنجد.
پس روشن شد كه جهاد به عنوان يكى از مهم ترين اعمال صالح اگرچه جزئى از ايمان نيست ولى سهم بسزايى در ارتقاع و تكامل آن دارد .
زهد: زهد در لغت به معناى بى رغبتى و حريص نبودن به دنيا است.([14]) و از نظر شيعيان جايگاه و منزلت بالايى دارد و در سايه زهد و بى رغبتى به دنيا انسان مؤمن مى تواند درجات تكامل و ترقى را بپيمايد، شاهد بر اين مطلب سيره عملى و قولى ائمه(عليهم السلام) درباره زهد است. به عنوان مثال در جاى جاى نهج البلاغه على(عليه السلام) از زهد و ورع و بى رغبتى به مظاهر و جاذبه هاى دنيوى سخن مى گويد از جمله: (الزهد ثمرة الدين)([15]) «زهد نتيجه و ميوه دين است» و (الزهد اساس اليقين)([16]) «زهد ريشه و اساس يقين است» .
پس روشن شد كه زهد در اعتقادات شيعى، راهكارى مناسب براى روى آوردن به اعمال صالح و تكامل بخشيدن به درجات ايمان است.
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- ابن منظور، لسان العرب، ذيل ماده «أمن» .
[2]- علامه طباطبائى، تفسير الميزان (اعلمى للمطبوعات) ج 1، ص 45 .
[3]- نصيرالدين طوسى، قواعد العقائد، تحقيق ربانى گلپايگانى (مؤسسه امام صادق(عليه السلام)) ص 144 .
[4]- حجرات: 14 .
[5]- مجادله: 22 .
[6]- شيخ صدوق، خصال (جامعه مدرسين) ج 1، باب الثلاثه، ح 229، ص 178 .
[7]- قواعد العقائد، همان، ص 148، پاورقى شماره 4 .
[8]- انفال: 4 .
[9]- ر،ك: تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى (دار الكتب الاسلاميه) ج 1، ص 142 .
[10]- مائدة: 69 .
[11]- بقره: 218 .
[12]- مائده: 54 .
[13]- نهج البلاغة، خطبه 27 .
[14]- ابن منظور، لسان العرب، ذيل كلمه زهد .
[15]- غرر الحكم، 6045 .
[16]- غرر الحكم، 6048 .
چرا اسامي ائمه شيعه در قرآن نيامده؟
اگر امامان شيعه، تعيين و منصوب شده از جانب خداوند متعال هستند و امامت منصبي است الهي، چرا اسامي ائمه شيعه در قرآن نيامده است، آيا قرآن بيانگر تمامي احكام و اصول و فروع دين نيست؟
اولاً: خيلي از مسائل ريز احكام و اخلاق و بعضي مسائل اصول در قرآن بيان نشده است. مثل ركعات نماز، جزئيات زكوة. و لذا امام صادق ـ عليه السّلام ـ در جواب سئوال فوق الذكر فرمود: «به كساني كه چنين اعتراضي دارند، بگوييد همانگونه كه نماز در قرآن آمده ولي سه يا چهار (ركعت) بودن آن مشخص نشده و رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آن را براي مردم تفسير و بيان نمودهاند». دربارة ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ هم داريم «اطيعوا الله و اطيعو الرسول و اولي الامر منكم»[1] از خدا و رسول و اولي الامر اطاعت كنيد، پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: «مراد ائمه ميباشد»[2]. گذشته از اين اگر اسم حضرت علي ـ عليه السّلام ـ و ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ صريح در قرآن ميآمد، باعث ميشد، دشمنان و بدخواهان دست به تحريف قرآن بزنند. ثانياً در قرآن آيات متعددي اشاره به حضرت علي ـ عليه السّلام ـ و ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ دارند مانند: آية تبليغ[3]، اكمال[4]، هود[5]، اولي الأمر[6]، آية ولايت[7]، مباهله[8]، ولي به خاطر مصالحي از تصريح نام اهلبيت ـ عليهم السّلام ـ در قرآن خودداري شده است. در اين زمينه حكمتهايي ذكر شده كه به برخي از آنها اشاره ميشود: 1ـ دفع شر بدخواهان و منافقان نسبت به كيان اسلام وصيانت قرآن از حذف و تحريف نام[9] ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ چنانكه بعضي از نويسندگان كلمه «خليفتي» را از كلام پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ كه نسبت به حضرت علي ـ عليه السّلام ـ فرمود، در كتاب خود حذف نموده است.[10] 2ـ و شايد عدم ذكر نامه ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ براي ابتلأ و آزمايش مؤمنان است، تا صدق ايمانشان در آن امور عظيم آشكار گردد.
ثالثاً: در كلمات پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ به عنوان تفسير قرآن كاملاً اسامي ائمه بيان شده است كه اين روايات هم در منابع اهل سنت و هم در منابع شيعه گردآوري شدهاند، كه ما به بعضي از آنها كه در منابع اهل سنت آمده است اشاره ميكنيم، با اين تذكر كه اين روايات از نظر اجمال و تفصيل با هم تفاوتهاي دارند، كه ما آنها را به سه دسته تقسيم ميكنيم:
دسته اول: احاديثي كه به طور اجمال به امامت و رهبري ائمه اطهار (عليهم السلام) و جانشيني بعد از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ تصريح ميكنند و آن را در اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ منحصر مينمايند، مانند حديث ثقلين[11] و مانند حديث سفينه[12] و حديث صحيحه كساء. در پايان اين مجموعه فقط به نكاتي كه از حديث ثقلين ميتوان استفاده نمود، اشاره ميكنيم: 1ـ قرآن و اهلبيت هميشه با هم و از يكديگر جدا ناپذيرند. 2ـ اطاعت از اهل بيت همچون قرآن بدون هيچ قيدي، واجب ميباشد. 3ـ اهلبيت معصومند. 4ـ اين دو هميشه با هم هستند و در طول ادوار تاريخ بايد امامي وجود داشته باشد. 5ـ جدايي و پيشي گرفتن بر اهلبيت مايه گمراهي است.[13]
دسته دوم: رواياتي كه تعداد امامان را به «دوازده نفر» منحصر ميكنند. 1ـ از جابربن سمره نقل شده است كه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ فرمود: «او يكون بعدي اثنا عشرا اميراً كلهم من قريش»[14] بعد از من براي امت اسلام دوازده امير و خليفه خواهند بود كه همگي آنها از قريش ميباشند. 2ـ در جاي ديگر فرمود «اثنا عشر كعدد نقباء بني اسرائيل»[15] فرمود: دوازده نفر به تعداد پيشوايان بني اسرائيل.
دسته سوم: رواياتي كه علاوه بر تعداد ائمه اطهار (عليهم السلام) به نام آنها تصريح كردهاند، كه در منابع فريقين بيان شده و ما فقط به بعضي از آنها از طريق عامه اشاره ميكنيم: 1ـ پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ خطاب به امام حسين (عليه السلام) فرمود: «انك سيد ابوسادة انك امام ابن ائمه، انك حجة ابن حجة ابوحججٍ تسعة من صلبك تاسعهم قائمهم»[16] تو سيد و آقا و سرور بزرگواران هستي تو خود امام و فرزند ائمه (امام) هستي تو خود حجت و فرزند حجت خدايي و پدر نُه امام بعد از خود هستي، كه آخرين آنها قائم آل محمد(عجل الله تعالي فرجه) ميباشد. 2ـ پيامبر اسلام در جواب نعثل يهودي كه از اوصياي حضرت سئوال كرد فرمودند: همانا وصي و خليفه بعد از من حضرت علي بن ابيطالب (عليه السلام) و بعد از او دو فرزندش امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) و بعد از آنها نُه امام ديگر از صلب حسين هستند نعثل گويد اي محمد (صلي الله عليه وآله) نام آن نُه نفر را برايم بگو، پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ هم نام يكايك آنها را بيان مي كند[17]. آيا جاي ايراد باقي ميماند كه چرا خداوند متعال نام ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ را در قرآن نبرده است يا اين كه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ بيان نفرموده است؟
در پايان جاي اين سئوال باقي ميماند كه؛ چگونه است كساني با اين همه تصريحات از طرف پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) در منصب امامت و خلافت بر حق اهليت و ائمه اطهار (عليهم السلام) شك و ترديد ميكنند، ولي در خلافت خلفاي ثلاث بدون اينكه هيچ گونه تصريحي از طرف پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) و مدحي از طرف قرآن، بر آنها باشد، شك و ترديد نميكنند؟!
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
-------------------------------------------------------------------------------
[1] - سورة نساء، آية 59.
[2] - محدث بحراني غاية المرام (چ سنگي)، ج3، ص 265.
[3] - سورة مائده، آية 67.
[4] - سورة مائده، آية 5.
[5] - سورة شوري، آية 23.
[6] - سورة نساء، آية 59.
[7] - سورة مائده، آية55.
[8] - سورة آلعمران، آية 61.
[9] - علامه سيد شرف الدين عاملي، المراجعات (بيروت، چهارم، 1406) ص 235.
[10] - طه حسين عصري.
[11] - ر.ك: مسلم بن حجاج قشيري، صحيح علم (بيروت داراحياء التراث العربي) ج4، ص 1873 و سنن ترمزي (داراحياء التراث العربي) ج5، ص 663.
[12] - محمد زمخشري، الكشاف (بيروت داراالكتاب العربي، سوم، 1407) ج1، ص 369.
[13] - آيت الله مكارم شيرازي و جمعي از دانشمندان (قم، انتشارات نسل جوان، دوم، 1374) ج9، ص 65-75.
[14] - صحيح مسلم (پيشين) ج3،ص 1453.
[15] - ميثمي، مجمع الزوائد، (بيروت، دارالكتب العربي) ج5، ص 190.
[16] - خوارزمي، مقتل الحسين (قم، مكتبه المفيد) ج1، ص 146.
[17] - ر.ك: جويني فرائد السمطين (بيروت، مؤسسه المحمودي) ج2، ص 134.
معراج روحاني بود يا جسماني؟
براى روشن شدن پاسخ اين شبهه، نكاتى را تحت عنوان مقدمه بيان مى داريم.
1ـ معناى معراج: عروج به معناى بالا رفتن است. به شبى كه دعا بالا رود ليلة المعراج گويند.([1]) و نيز حركت (با جسم) در زمين و بر روى زمين را گويند،([2]) و اسار و اسراء به معناى راندن است، يا سير در شب را گويند([3])، و معناى روح و جسم هم روشن است، و راغب اصفهانى روح را به معناى نفس گرفته است.([4])
2ـ تاريخ معراج: در بين مورّخين اختلاف است بعضى آن را در سال دهم بعثت شب 27 رجب دانسته اند([5]).
3ـ معراج در امت هاى پيشين: عقيده به معراج كم و بيش در اديان ديگر هم وجود دارد، از جمله در مورد حضرت عيسى در اناجيل «موجود و مورد قبول مسيحيان» مثل انجيل مرقس باب 6 و انجيل لوقا باب 24 و انجيل يوحنّا باب 21 مى خوانيم كه عيسى پس از آنكه به دار آويخته وكشته و دفن شد، از ميان مردگان برخاست و بعد از چهل روز زندگى در ميان مردم به آسمان صعود نمود و با روح و جسم به معراج هميشگى رفت، و از بعضى از روايات استفاده مى شود كه بعضى از پيامبران پيشين نيز داراى معراج بوده اند.([6])
4ـ اقسام محال: همچنان كه ممكن اقسامى دارد در مقابل آن محال هم اقسامى دارد:
محال يا ذاتى است يا وقوعى، محال ذاتى آن است كه ذاتاً چيزى ممكن نباشد مثل جمع نقيضين و ضدين، و محال وقوعى آن است كه در وقوع آن فائده اى نباشد، و از حكيم آن كار واقع نشدنى باشد.([7])
بعد از اين مقدمات براى صحت و سقم ادّعاى فوق ابتدا مسئله معراج را از ديدگاه و منظر قرآن و روايات به صورت گذرا بررسى و مورد دقت قرار مى دهيم، آنگاه بايد ديد كه معراج محال عقلى است يا نه.
الف) معراج در قرآن: در دو سوره قرآن مسئله معراج مطرح شده است.
اول) سوره اسراء چنان كه مى فرمايد: «سبحان الذى اسراى بعبده ليلاً من المسجد الحرام» پاك و منزه است خدايى كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى كه گرداگردش را پربركت ساختيم برد، تا آيات خود را به او نشان دهيم، او شنوا وبينا است.([8])
كلمه "عبد" نشان مى دهد([9])، كه اين سفر در بيدارى و اين سير، جسمانى بوده است، چون وقتى گفته مى شود فلان شخص را به فلان نقطه بردم يعنى خودش را با همان جسم و روح، نه اينكه در عالم خواب و خيال برده مگر قرينه اى برخلاف باشد، و چنين سيرى، از مسجدالحرام تا بيت المقدس (حدود يكصد فرسخ) در صورتى يك ارزش و معجزه حساب مى شود كه با جسم بوده باشد.
دوم) سوره ى نجم، چنان كه خداوند مى فرمايد: «و بار ديگر او را مشاهده كرد نزد سدرة المنتهى كه جنّة المأوى در آنجا است، در آن هنگام كه چيزى، (نور خيره كننده اى) سدرة المنتهى را پوشانده بود و چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان ننمود، او پاره اى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را مشاهده كرد»([10]) اين آيات كه به گفته اكثر مفسران از معراج سخن مى گويند([11]) بخوبى نشان مى دهد كه اين حادثه در بيدارى و به صورت جسمانى بوده است. مخصوصاً جمله «ما زاغ البصر و ما طغى»([12]) چشم پيامبر (صلى الله عليه وآله) دچار خطا و انحراف و طغيان نشد، ظاهرش چشم ظاهرى و جسمانى است چنان كه زمخشرى مى گويد: پيامبر (صلى الله عليه وآله)دو بار جبرئيل را به صورت واقعى ديد، يك بار در زمين و بار ديگر در آسمان.([13])
ب) روايات: روايات زيادى درباره معراج داريم كه بسيارى از علماى اسلام، تواتر يا شهرت آن را تصديق كرده اند،([14]) كه براى نمونه به دو روايت مختصر، از طريق فريقين اشاره مى شود:
اول) امام باقر (عليه السلام)در ضمن روايتى كه طولانى است فرمود: «و لكنّه اسرى به... و اشار بيده الى السماء» و لكن پيامبر را از مسجدالحرام تا آسمان ها سير داد.([15])
دوم) زمخشرى حديثى را نقل نموده است كه در قسمتى از آن چنين آمده است: «و قد عرج به الى السماء فى تلك اليلة... و انه لقى الانبياء و بلغ البيت المأمور و سدرة المنتهى» در حالى كه سير داده شده بود بسوى آسمان در اين شب و عجائب آسمان به او نشان داده شده، و انبياء را ملاقات نموده بود و تا بيت المأمور و سدرة النتهى سير نمود.([16])در اين حديث "عرج به" به معراج جسمانى اشاره دارد، از اينجا معلوم مى شود روايتى كه فقط دلالت بر معراج روحانى دارد، چون مخالف ظاهر قرآن مى باشد، قابل اعتماد نيست. حال بايد بررسى كرد كه آيا مراد از محال عقلى بودن، محال ذاتى است؟ كه خلاف ظاهر قرآن و روايات متواتره است كه خبر از وقوع آن مى دهند، كه بالاتر از امكان ذاتى است، و همچنين وقوع معراج جسمانى درامت هاى گذشته مؤيد امكان ذاتى آن مى باشد، چنان كه در مقدمه ذكر شد، بر فرض، كه كسى بگويد كتاب هاى اديان قبلى تحريف شده اند، صريح قرآن اين است كه خداوند حضرت عيسى را به آسمان برد «بل رفع اللّه اليه» و مفسرين اهل سنت از جمله زمخشرى([17]) اين را قبول دارند، اين مسئله امكان ذاتى قضيه را به اثبات مى رساند، و پرسشگر سؤال فوق را هم با اين سؤال روبرو مى كند، كه شما چگونه مسئله معاد جسمانى و بالا بردن عيسى را توجيح مى كنيد؟ هر جوابى داديد، ما هم در معراج جسمانى همان جواب را مى دهيم.
و اگر مراد محال وقوعى باشد مى گوئيم گذشته از اخبار قرآن و روايات، خود انكار معراج توسط مشركين در صدر اسلام، و به اين بهانه پيامبر را كوبيدن و زير سؤال بردن، به خوبى مى رساند، كه اين مسئله واقع شده است و به صورت جسمانى هم بوده است، چرا كه آنها در مقابل خواب و مكاشفه، و معراج روحانى كه اين همه سر و صدا نمى كردند([18]) و مخالفت نشان نمى دادند، حتى بعضى از دانشمندان غربى هم به معراج جسمانى اعتراف دارند، چنان كه گيدرگيو مى گويد: «محمد در سفر معراج به جايى رسيد كه صداى قلم را مى شنيد... ولى او را نمى ديد، زيرا هيچكس نمى تواند خدا را ببيند ولو پيغمبر باشد»([19]).
فوائد عظيمى هم بر آن مترتب بوده، زيرا خداوند مى خواسته فرشتگان و ساكنان آسمانش را با قدم گذاشتن پيامبر (صلى الله عليه وآله)در ميان آنها احترام كند و نيز از شگفتى هاى عظمتش بر پيامبرش نشان دهد تا پس از بازگشت براى مردم بازگو كند، چنان كه خود قرآن تصريح دارد «لنريد من آياتنا»([20]). پس نتيجه اين شد كه مسئله معراج جسمانى از نظر عقلى غير ممكن نيست، و با توجه به دلائل قرآنى و روايى، بايد آنرا پذيرفت، چنان كه امامى، زيديه، و معتزله قبول دارند و ابن مسعود، و جابر و حذيفه و انس و عائشه و ام هانى نقل نموده اند.([21])
نداي اسلام ، مرجعي براي پاسخ به شبهات وهابيت و تبيين ضلالات وهابيان گمراه
--------------------------------------------------------------------------------
[1]ـ حسين راغب اصفهانى، المفردات (دفتر نشر الكتاب، دوم 1404 هـ) ص 329.
[2]ـ همان ص 247.
[3]ـ احمد سياح، فرهنگ جامع (تهران: كتاب فروشى اسلام، 1354) ج 2 - 1، ص 690.
[4]ـ المفردات (پيشين) ص 205.
[5]ـ آية اللّه مكارم شيرازى. همكاران، تفسير نمونه (تهران: دارالكتب الاسلامية، نهم، 1370) ج 12، ص 14.
[6]ـ تفسير نمونه (پيشين) ج 12، ص 15.
[7]ـ شيخ محمد رضا مظفر، بداية المعارف الالهية، شرح از محسن خرازى (قم: مؤسسه النشر الاسلامى، اول، 1366) ص 214.
[8]ـ سوره اسراء، 1.
[9]ـ تفسير نمونه (پيشين) ج 12، ص 9.
[10]ـ نجم، 18 - 13.
[11]ـ تفسير نمونه (پيشين) ج 12، ص 12، و ر،ك: محمود زمخشرى، الكشاف (بيرت: دارالكتاب العربى، سوم، 1407) ج 4، ص 419.
[12]ـ نجم، 17.
[13]ـ همان ص 419.
[14]ـ تفسير نمونه (پيشين) ج 12، ص 12.
[15]ـ محسن فيض كاشانى، تفسير صافى (بيروت: مؤسسّة الاعلمى مطبوعات) ج 3، ص 166 - 171.
[16]ـ الكشاف، (پيشين) ج 2، ص 647.
[17]ـ همان ج 1، ص 159.
[18]ـ ر،ك: الكشاف (پيشين) ج 2، ص 647. و ر،ك: تفسير نمونه (پيشين) ج 12، ص 15.
[19]ـ تفسير نمونه (پيشين) ج 2، ص 16، نقل از «محمد پيامبرى كه از نو بايد شناخت» ص 125.
[20]ـ اسراء، 1.
[21]ـ ر،ك: علامه محمد حسن طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن (تهران: دارالكتب الاسلامية، چهارم، 1362) ج 13، ص 31.
دليل ايمان ابوطالب چيست؟
در فرهنگ قرآن، ايمان وعمل صالح توأمان مطرح است. هرجا سخن از عمل صالح در ميان است، ايمان نيز در كنارش طرح مي شود و در واقع عمل صالح، آيينة ايمان و باورهاي دروني انسان مي باشد «وَ مَنْ يَأتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصالِحاتِ»[1] كسي كه از دريچة ايمان به حريم خدا وارد مي شود، محققاً آن كس عمل صالح و شايسته انجام مي دهد. ايمان، طرح دروني است واعمال مؤمن، بر مبناي اين طرح بنا مي شود و شكل شايسته و مطلوب به خود مي گيرد. «كُلُّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِه»[2] پس از ديدگاه قرآن، چهرة واقعي اشخاص را در سيماي اعمال وآيينه ايمان آن ها بايد جستجو كرد و بر اين اساس دربارة آنها به داوري نشست.
يكي از چهرههاي نامداري كه داوري هاي متفاوتي را متوجه خود ساخته است، جناب ابوطالب، پدر بزرگوار حضرت علي ـ عليه السلام ـ مي باشد. پيچيدگي شخصيت و سياست پيشگي مرموز او، باعث شده كه عدهاي به انحراف شناخت و لغزش داوري در مورد ايشان دچار گرديده و شبهه و خدشهاي در ايمان ابوطالب ايجاد نمايند و اتّهام شرك را در سيماي آن عالي مقام بزنند غافل از آن كه او، با كمال ايمان خود در ميان مشركين، پايه هاي توحيد و ديانت اسلام را محكم و استوار مي ساخت و به عنوان يك شخصيت مؤثر اجتماعي، زمينه هاي رشد و گسترش دين حنيف و توحيدي اسلام را آماده ميكرد؛ چنان چه در روايتي از امام صادق ـ عليه السلام ـ كه چشم بصيرت به حقايق ايماني ابوطالب دارد و به تعبير معروفي كه «اهل البيت ادري بما في البيت» دربارة او چنين مي گويد: « مثل ابوطالب، مثل اصحاب كهف است كه ايمان خود را مكتوم مي داشتند و خدا به ايشان دو برابر پاداش عطا كرد»[3].
اعمال شايسته و كردار بزرگ جناب ابوطالب، گواه زنده و صادق باورها و ايمان او است او با تحمل سختيها و شدايد فراوان دست حمايت و ياري از رسول خدا برنداشت. همه امكانات و قواي خويش را در اين راه سرمايهگذاري كرد و در برابر فشارهاي روزافزون مشركان با مهارت ايستادگي نمود و با تدبير نيرومند خويش، راههاي مشكل و صعب العبور سياسي واجتماعي را هموار مي كرد و با موقعيت خاص اجتماعي كه داشت، در راه حمايت برادرزادة خويش، از آن بهره مي جست.
آيا منصفانه است كه كسي دربارة ايمان ابوطالب شك و ترديد كند؟ و يا بالاتر از آن، او را مشرك معرفي نمايد؟! ابوطالب كسي است كه حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ را در خانة خود پرورش داد و در زمان رسالت او، از مال و حيثيت و موقعيت اجتماعي و سياسي خود، در راه ياري او كوتاهي نكرد، ابن ابي الحديد در اين باره ميگويد: «اگر ابوطالب و فرزند او نبود هرگز دين، قد راست نميكرد. او در راه حفظ پيامبر(صلي الله عليه وآله) از پا ننشست و سه سال دربهدري و زندگي در كوهها و درهها را بر رياست و سيادت مكه ترجيح داد. او راضي بود تمام فرزندانش كشته شوند ولي پيامبر(ص) زنده بماند. و در هنگام مرگ به فرزندان خود گفت: من محمد را به شما توصيه ميكنم، زيرا او امين قريش و راستگوي عرب، و حائز تمام كمالات است، آئيني آورد كه دلها بدان ايمان آورد. معالوصف دربارة ايمان و اعتقاد او باز بايد ترديد كرد و اعمال او را، گواه و گوياي ايمان او ندانست؟! بايد دانست كه كردار نيك و بزرگ ابوطالب، نشأت يافته از ايمان سرشار و محكم و آهنين او مي باشد چنان چه از امام باقر ـ عليه السلام ـ دربارة ايمان ابوطالب سؤال شد، حضرت در جواب فرمود: « اگر ايمان ابوطالب در كفة ترازويي قرار گيرد وايمان اين خَلْق در كفة ديگر نهاده شود، ايمان او برتر خواهد بود»[4] و همين ايمان برتر بود كه ابوطالب را واداشت كه حمايتهاي بيدريغ خود را از مقام رسالت و نبوت توحيدي دريغ نكند و گرنه ارتباط نسبي نميتوانست چنين انگيزة نيرومندي در ابوطالب ايجاد نمايد.
مگر ابولهب ارتباط نزديك نسبي با محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ نداشت ؟ مگر ابولهب، عموي پيامبر نبود؟ چرا او بر اساس رابطة نسبي، برادرزادة خويش را ياري نكرد؟ نه تنها ياري نكرد كه چون مشركان ديگر وبدتر از آنان، در صدد آزار و شكنجة پيامبر برآمد و موضع خصمانه در برابر دين توحيدي اتخاذ كرد و در برابر رسول خدا با تمام توان ايستاد تا جايي كه كلمات عقاب آميزي از سوي خدا نسبت به ابولهب نازل شد.[5] پس ايمان است كه به انسان، شجاعت، خودگذري، مقاومت و ايثارگري مي بخشد و نقش عوامل ديگر بسيار ضعيف و كمرنگ است و در شرايط حساس هرگز نميتواند، تأثيرگذاري داشته باشد. ابوطالب هم چنان با ايمان ايستاد و زندگي كرد و با ايمان و شعار توحيد، چشم از دنيا فرو بست. ابن ابيالحديد معتزلي ميگويد با اسناد بسياري، برخي از عباس بن عبدالمطلب و بعضي از ابوبكر بن ابي قحافه نقل كرده اند كه ابوطالب رحلت نكرد مگر اين كه گفت: «لا اله الا الله، محمد(صلي الله عليه وآله) رسول الله»[6] اشعار و سرودههاي وي، كاملا گواهي بر ايمان و اخلاص او ميدهد كه ما به قسمتي از آنها ميپردازيم: «اشخاص شريف و فهميده بدانند كه محمد(صلي الله عليه وآله) بسان موسي و عيسي پيامبر است. همان نور آسماني را كه آن دو نفر داشتند او نيز دارد. او پيامبر است وحي از ناحيه خدا بر او نازل ميگردد...» آري هر يك از اين اشعار در اثبات ايمان و اخلاص گوينده آنها كافيست پس براي اثبات ايمان ابوطالب، شواهد و ادلّه فراوان است كه هرگز نياز به دليل عدم جدايي او با فاطمه بنت اسد نيست.
اما ابوالعاص بن ربيع اگرچه شخصيت بزرگواري بوده و به نقل ابن اثير در جريان سقيفه كنار اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ بوده و از آن حضرت طرفداري كرده است[7] و دخترش امامه بر وصيت حضرت فاطمه – سلام الله عليها ـ بعد از وفات آن بانوي بزرگوار به ازدواج حضرت علي ـ عليه السلام ـ درآمده است از سوي ديگر ايشان شوهر دختر يا دختر خواندة پيامبر بوده است اما اين ابوالعاص هيچ گاه با جناب ابوطالب قابل مقايسه نيست، ثانياً آن گاه كه همسري زينب با ابوالعاص در حال كفر دوام داشته كه او در مكه بود، و در حال شرك مي زيسته و از حيطة سلطه پيامبر خارج بوده است و به محض اين كه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ بعد از جنگ بدر به او دسترسي پيدا كرد از او تعهد گرفت كه زينب را به مدينه بفرستد و آن گاه كه او به مدينه آمده و به خانة زينب رفته بود، پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله به زينب گوشزد كرد كه آنان به همديگر حلال نيستند.[8]
پس اولا: قضيه عدم جدائي فاطمه بنت اسد از جناب ابوطالب، به عدم جدائي زينب از ابو العاص قياس نميشود زيرا ابوالعاص و زينب در مكه و خارج از قلمرو و حكومت پيامبر بودند و مشركان مانع از مهاجرت زنان ميشدند.
ثانياً: بعد از اينكه ابوالعاص در جنگ بدر اسير شد پيامبر از او تعهد گرفت كه زينب را به مدينه بفرستد و او نيز اين كار را كرد.
ثالثاً: وقتي ابوالعاص به مدينه آمد و مهمان زينب بود پيامبر به او تذكر داد كه آنان به همديگر حرام هستند.
از سوي ديگر اثبات ايمان ابوطالب نياز به چنين دليلي ندارد، چون دلايل محكم و متقني بر ايمان آن جناب موجود ميباشد و اين مطلب در ميان خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله) و شيعيان از مسلمات و واضحات است و آنان كه در ايمان او خدشه كردهاند از مزدوران بني اميه و دشمنان خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله) مخصوصاً حضرت علي(عليه السلام) بودهاند.
اللهم عجل فرج وليك القائم المؤمّن
وبلاگ نداي اسلام ، مرجع پاسخ به شبهات عقائدي
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - سورة طه، آية 75.
[2] - سورة اسراء، آية 84.
[3] - سيرة صحيح پيامبر بزرگ اسلام، علامه جعفر مرتضي عاملي با ترجمة حسين تاج آبادي، ج 2، ص 230، ازكتاب امالي صدوق، ص 551
[4] - همان مدرك، ص 217. از الدّرجات الرّفيعهَ، ص 49.
[5] - آيات سورة مسد.
[6] - سيرة صحيح پيامبر اسلام، ج 2، ص 211، از معتزلي، شرح المنهج، ج 14، ص 71.
[7] - اسدالعابه دارالشعب، ج 6، ص 185.
[8] - همان مآخذ.
شبهاتي در رابطه با شفاعت
شفاعت با اصلي كه قرآن تأسيس فرموده و سعادت هر كسي را وابسته به عمل خويش دانسته است و فرموده «و ان ليس للانسان الا ما سعي» منافات دارد؟
شفاعتي كه در قرآن و احاديث اهل بيت بيان شده، با اين مطلب كه «سعادت انسان، وابسته به عملش ميباشد» منافاتي ندارد. و آية كريمه كه در شبهه به آن استناد شده، در مقام بيان و اعلام اين مطلب است كه: هيچ انساني بار گناه ديگري را بر دوش نميگيرد، و براي انسان بهرهاي جزء سعي و كوشش او نيست، هر انساني اجر و پاداش كردار خويش را ميبرد. و براي روشن شدن عدم منافات لازم است توضيحي دربارة شفاعت داده شود:
شفاعت چيست؟
شفاعت به اصطلاح لغويين درخواست عفو و گذشت از گناه و جرائم مجرمان است[1] و نيز عبارت از كلام و گفتو گوي شفيع با حاكم و سلطان در باب حاجت و نياز ديگران است.[2]
شفاعت درنزد متكلمان، به اين معنا است كه پيامبران و ساير شفيعان از خداوند ميخواهند تا عذاب و عقاب را از مجرمان بردارند،[3] و در حقيقت شفاعت براي رفع و اسقاط عذاب از گناهكاران است.[4]
حد و مرز شفاعت:
ممكن است از مسألة شفاعت برداشت نادرست بشود، و انسان خيال كند كه شفاعت حدّ و مرزي ندارد؛ در حالي كه شفاعت بيقيد و شرط نيست، بلكه با اعمال و نيّات ما رابطة نزديك دارد. دربارة اينكه چه كسي مورد شفاعت قرار ميگيرد، فريضههاي مختلفي وجود دارد و مهمترين آنها به شرح زير است:
الف: كسي مشمول شفاعت ميگردد كه مسلمان باشد، و از پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ دربارة محّبت و دوستي اهل بيتش پيروي كند، و نيز مشرك و ظالم نباشد.
ب: كسي كه مورد شفاعت قرار ميگيرد، لازم نيست حتماً مسلمان باشد، بلكه يهود و نصاري و ساير فرقههاي اسلامي مشمول شفاعت هستند. و بيشتر برادران اهل سنّت طرفدار اين قول هستند.
ج: شفاعت اختصاص به مسلماناني دارد كه گناهان صغيره را مرتكب شدهاند. و مسلماناني كه مرتكب جرايم بزرگ و گناهان كبيره بشوند از شفاعت محروم هستند. و معتزليان طرفدار اين قول هستند.[5]
د: كساني هم هستند كه اصلاً شفاعت پيامبر را منكر شدهاند، مثل قدماء خوارج كه طرفدار اين قول هستند.[6] شيعه كه طرفدار قول اوّل ميباشد، شفاعت را بيقيد و شرط قبول ندارد، بلكه براي آن حّد و مرزي قائل است كه اگر توجّه دقيق به آنها بشود ديده ميشود كه شفاعت تا چه اندازه با اعمال حسنة انسان ارتباط دارد، شفاعت عامل تشويق كنندهاي به سوي اعمال حسنه و كردارهاي نيك است، بدين معنا اگر انسان بخواهد مشمول شفاعت و مورد فيض خداوند قرار بگيرد، بايد مواظب رفتارش باشد، تا خداي نخواسته از فيض شفاعت محروم نگردد؛ چون خيلي از گناهان است كه انسان را محروم از شفاعت ميكند و مانع صعود به قلة فيض شفاعت ميگردد.
5. عمل و شايستگي براي شفاعت:
شفاعت به معناي تعطيل كارهاي صالح و كردارهاي شايسته نيست، بلكه شفاعت پيوستگي نزديك و ارتباط علّي و معلولي به اعمال صالح دارد، و انسان به ميزان كردارهاي نيكش ميتواند مشمول شفاعت واقع بشود. پس شفاعت در حقيقت ترغيب مردم به رفتارهاي نيك و شركت دادن آنها به مسابقة انجام عمل صالح است، و به ميزان كسب امتياز ميتواند مورد شفاعت انبياء و اوليا و ساير شفيعان قرار بگيرد. و شايستگي و كسب امتيازات و شرايط شفاعت كه عبارت از اعمال صالح و اخلاص و دوري از شرك و ستم است، در روايات ذكر شده و به عنوان نمونه به برخي از آنها اشاره ميشود:
1. چيزي را شريك خداوند قرار ندهد.[7]
2. كسي كه از روي اخلاص شهادت بدهد براينكه خدايي به جز از خداوند يكتا نيست، و اين شهادتش طوري باشد كه قلبش، زبان او را و زبان او قلبش را تصديق بكند.[8]
3. كسي كه با مسلمانان غش و خدعه كند[9] و يا در دين غلو نمايند، و يا از دين بيرون برود، مشمول شفاعت نميشود.[10]
4. عداوت و دشمني با اهلبيت ـ عليهالسّلام ـ نداشته باشد.[11]
5. نماز را سبك نشمارد.[12].
6. شفاعت رسول خدا را تكذيب نكند.[13]
و همچنين كسي كه قبر پيامبر را زيارت بكند، و به خاطر خداوند به زيارت برادر مؤمن برود، در مجلس دعا شركت نمايد، در تشييع جنازة مؤمن حاضر بشود، چهل حديث را حفظ كند، به جهت شركت در نماز جماعت به مسجد برود، به جامعة اسلامي خدمت بكند، و كسي كه دو و يا چند دختر داشته باشد و به تربيت آنان همّت بگمارد، و نيز كسي كه احترام نعمتهاي الهي را داشته باشند، اينها مشمول شفاعت شفيعان خواهد بود.[14]
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . نهاية ابن اثير 1/260.
[2] . رجوع شود به لسان العرب7 / 151.
[3] . رسائل الشريف المرتضي 1/ .15 دارالقرآن الكريم.
[4] . رسائل الشريف المرتضي 3/ 17، دارالقرآن الكريم.
[5] . رجوع كنيد به تفسير فخررازي ج2، جزء سوم، ص56،55.
[6] . العقائد الاسلاميّه 3/ 112، مركز المصطفي.
[7] . قالالرسولالله ـ صلي الله عليه و آله ـ : «شفاعتي نائلة ان شاء الله من مامت و لايشرك باالله شيئا» (مسند احمد 2،426 به نقل از الهيات 2،854.
[8] قالالرسولالله ـ صلي الله عليه و آله ـ : «شفاعتي لمن شهد أن لااله الا الله مخلصاً، يصدق قلبه لسانه، و لسانه قلبه» (مسند احمد2/ 308، و رجوع شود به صحيح بخاري 1/ 36، به نقل از الهيات 2/ 854.
[9] قال رسولالله ـ صلي الله عليه و آله ـ : «من غشّ العرب لم يدخل في شفاعتيي و لم تنله مودتي» (مسند احمد 1/ 72 و به نقل از الهيات، 2/ 854).
[10] قالالرسولالله: «صنفان لا تنالهما شفاعتي: سلطان غشوم و عسوف و غال في الدين مارق غير تائب...» (قرب الاسناد64، مراجعه شود به خصال 63، و مستدرك الوسائل12/ 99).
[11] امام صادق ـ عليهالسّلام ـ فرموده است «انّ المؤمن ليشفع حميمه، الاّ أن يكون ناصباً، و لو أنّ ناصباً شفع له كل نبي مرسل و ملك مقرب ما شفعوا» (ثواب الاعمال، للصدوق ص251، به نقل از الهيات، جعفر سبحاني، 845/2).
[12] عن أبي بصير، عن أبي جعفر ـ عليهالسّلام ـ قال: رسولالله ـ صلي الله عليه و آله ـ: «لا ينال شفاعتي من استخفّ بصلاته، لايرد علي الحوض لاو الله» (وسائل 17:3 باب،،الشيعه ، بابهاي اعداد فرائض و ناففلههاي آن حديث 10 .)
[13] قال علي بن موسي الرضا ـ عليهالسّلام ـ : «قال اميرالمومنين علي ـ عليهالسّلام ـ من كذّب بشفاعة رسول الله لم تناله» (عيون اخبار الرضا 66/2، به نقل از الهيات، جعفر سبحاني، 2/ 846،).
[14] رجوع كنيد به العقائد الاسلاميه 3 /118، 125.
چرا اميرالمؤمنين زبان به قدح شيعه گشود؟
پاسخ اين شبهه داراي دو قسمت ميباشد؛ ابتدا تاريخ بيان و سبب ايراد اين خطبه:
زمان ايراد اين خطبه، بعد از جنگ صفين و داستان حكميت و پيش از جنگ نهروان بوده است.[1]
معاويه در آن زمان با استفاده از تضعيف جبهه امام علي ـ عليه السّلام ـ و با انشعابي كه به وسيلة خوارج صورت گرفته بود، دست به يك سلسله شبيخونها به مناطق حكومت امام علي ـ عليه السّلام ـ زد تا روحيه مردم را تضعيف كند، از آن جمله وقتي ضحاك بن قيس فهري را با سه الي چهار هزار نفر به مرز قلمرو حكومت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ فرستاد و به او گفت: بر هرگروه از اعراب كه در طاعت علي هستند، گذشتي حمله نموده و آنان را غارت كن و... .[2]
بدين ترتيب ضحاك بن قيس، به سرزمينهاي تحت حكومت حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ حمله برد و غارت و كشتار به راه انداخت؛ در شرح نهجالبلاغة ابن ابي الحديد آمده است: ضحاك اموال مسلمانان را غارت مينمود و آنان را ميكشت، تا به منزل ثعلبه رسيد و بر حاجيان حمله برد و كالاهايشان را گرفت و به عمربنعيسي بن سعد ذهلي، كه برادرزادة عبدالله بن مسعود، (صحابي پيامبر(ص)) بود برخورد نمود و او را در كنار راه حاجيان در قطقطانه با گروهي از يارانش كشت.[3] بعد از اين كه اين اخبار به علي ـ عليه السّلام ـ رسيد، به منبر رفت و فرمودند: برويد و با دشمن خود جنگ كنيد و از حريم خودتان دفاع كنيد. امّا كوفيان به سستي پاسخ دادند.[4] و اين خطبه در هنگام غارت ضحاك بن قيس ايراد شد.[5] و وقتي اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ از مردم كوفه نااميد شد، به نخليه رفت و حجربنعدي (يكي از ياران شجاع و وفادار خود) را فراخواند و به او پرچمي داد و چهار هزار تن را در اختيار او قرار داد و او بر ضحاك بن قيس حمله برد و او را وادار به فرار كرد.[6]
قسمت دوّم پاسخ به شبهه: آيا شبهه كننده، گمان بر آن دارد تمام مردم تحت حكومت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ يكسان بودند؟ آيا صحبتهاي حضرت علي ـ عليه السّلام ـ حتماً تمام كساني را كه در كوفه و يا مناطق ديگر بودهاند را فرا ميگيرد؟! آيا ميشود مالك اشتر و حجربنعدي و محمّد بن ابوبكر را با امثال عمارة بن وليد كه در كوفه ميزيسته و اخبار عراق را پنهاني براي معاويه ميفرستاده[7]، يكي حساب كرد؟! اگر تمام افراد كوفه داراي يك رأي و يك هدف بودند، پس چگونه حكميت شكلگرفت؟ و نهروانيان چگونه به وجود آمدند؟
كساني كه مورد خطاب حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در اين خطبة واقع بودند، كساني هستند كه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در مورد آنان ميفرمايند: «فعلكم يطمع فيكم الاعداء».[8] عملكرد شما، دشمن را براي ضربه زدن به شما اميدوار ميكند. سئوال اين است كه آيا مالك اشتر و امثال او كه از دلاوران و وفاداران لشكر امام علي(ع) بودند را ميتوان گفت كه از جنگ گريزان بودند؟ آيا اين مذمت نيست به فراريان از جنگ و افراد سست ايمان، شامل تمامي افراد ميشود؟! عقل سليم چگونه قبول ميكند در حاليكه اين جمله حضرت در وصف صاحبان اين صفت باشد و ما آن را به همگان سرايت دهيم؟!!
البتّه اين سستي كه در ميان عراقيان پيدا شده بود معلول توطئهها و جنگهاي داخلي بود كه طلحه و زبير و عايشه و معاويه بر حضرت و شيعيان او تحميل كردند و موجبات تلفات و ضايعات زياد را فراهم ساختند و نيروهاي عراقيان را فرسوده ساختند. و آن شبيخونها و غارتها نيز مزيد بر علّت شد. بنابراين بهتر است كه ما علّت را محكوم كنيم و بپرسيم همانهايي كه دچار سستي شده بودند، چرا گرفتار آن وضع شدند؟ و ما اگر به قضيه، از اين زاويه نگاه كنيم، در درجة اوّل كوفيان موجب ملامت خواهند بود يا ناكثين و قاسطين؟.
نكتة آخر اينكه: شيعه واقعي كما اينكه در روايات ائمه اطهار(عليهم السلام) نيز اشاره شده، كسي است كه همواره در گفتار و اعمال پيرو واقعي اهلبيت(عليهم السلام) كه تبيين كنندة احكام اللهي هستند، باشد و در حقيقت ادعاي شيعه بودن بدون عمل صالح ارزشي ندارد و افتخار شيعيان واقعي اين است كه شيعه بودن را در عمل نشان دادهاند و مصداق اين روايت شريف پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)هستند كه فرموده: «اِنّ علياً وشيعته هم الفائزون يوم القيامة».
وبلاگ نداي اسلام ، پاسخ به شبهات وهابيت و دفاع از حقانيت مذهب راستين تشيع
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد، ترجمة دكتر محمود دامغاني، ج اوّل، ص 254، چاپ طلوع.
[2] ـ همان، ص 257.
[3] ـ همان، ص 257.
[4] ـ همان، ص 257.
[5] ـ شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد، ترجمة دكتر محمود دامغاني، ج اوّل، ص 251، چاپ طلوع.
[6] ـ همان، ص 257.
[7] ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 151 و همان، ص 256.
8] ـ كساني كه به دروغ از خود تعريف ميكنند و موقع جنگ عذر ميآورند. خطبة 29، نهجالبلاغه.
ولي امر مسلمين در حال حاضر كيست؟
مد و سپاس خداوندى را كه براى هدايت جامعه و انسانها بسوى توحيد و كمال، پيامبرانى را همراه كتاب و شريعت فرستاد و براى صيانت و تداوم آن راه و هدايت افراد جامعه و تفسير ثقل اكبر يعنى قرآن كريم ائمه اهل بيت را منصوب و معرفى فرمود([1]); تا در پرتو راهنمايى هاى معصومين انسانهاى جايز الخطاء در فهم دين و قرآن و عمل بدآنهاراه راست هدايت و سعادت را بپيمايند و سلام خدمت شما دوست عزيز كه از امر ولايت و امامت كه اصل دين و ركن ركين مكتب اسلام است سؤال فرموديد خداوند ما را به حقايق اسلام آشنا فرمايد و به شما دوست عزيز خير دنيا و آخرت را نصيب گرداند.
همانطورى كه فرموديد قرآن مجيد هم امر امامت و حكومت را بر ظالمين منع كرده «لا ينال عهدى الظالمين([2])» فخر رازى از علماى مشهور اهل سنت در تفسر اين آيه مى فرمايد: اين آيه دلالت دارد كه منصب امامت و رياست در دين به ظالمين نمى رسد([3]). قرآن مجيد به مؤمنين دستور داده است «كه فقط از خدا و رسول خدا و اولى الامر اطاعت كنيد([4])» شكى نيست كه پيامبر اكرم (ص) معصوم اند چنانكه قرآن مجيد فرمود: «و اطيعوا الله و الرسول لعلكم ترحمون([5])» يعنى از خداوند اطاعت كنيد بدون هيچ قيد و استثنايى و همين طور از رسول الله (ص) اگر پيغمبر معصوم نمى بود و خطاء يا اشتباه از او ممكن مى بود اطاعت اش در رديف بلكه عين اطاعت خدا قرار نمى گرفت; همينطور از آيه اولوالامر كه اطاعت از آنها در رديف اطاعت از خدا و پيغمبر (ص) قرار گرفته است بخوبى معلوم مى شود كه اولوالامر هم بايد مثل پيغمبر (ص) معصوم باشند و گرنه حتماً قرآن مجيد قيد و استثناء مى آورد كه در مواردى كه دستور به گناه يا خطاء بدهند نبايد آنها را اطاعت كنيم چنانكه در مورد والدين خيلى سفارش كرده لكن اطاعت از آنها را قيد و استثناء زده «و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما([6])» چون پدر و مادر ممكن است خطاء كنند پس اطاعت محض و مطلق را سفارش نكرده است.
پس اى دوست عزيز و برادر مسلمان خود شما قضاوت بفرماييد كه در ميان امت محمد مصطفى (ص) چه كسى بوده كه اولا مرتكب گناه نشده و ثانياً معصوم بوده است تا حق حكومت و امامت و عهد الهى را داشته باشد و مؤمنين از او اطاعت كنند و اطاعت از او اطاعت از رسول الله و خداوند باشد به نص قرآن مجيد «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيراً([7])» كسانيكه رجس و پليدى و گناه را خداوند از آنها بدور داشته است اهل بيت اند و بحكم صريح روايات موجود در كتب معتبر اهل سنت و اهل تشيع و شأن نزول اين آيه شريفه مراد از اهل بيت پيامبر على (ع) و فاطمه (س) و فرزندان آنهاست([8]) كه امامان و حاكمان مشروع و منصوص از جانب خداونداند، انسان هاى غير معصوم براى رسيدن به كمال و سعادت كه هدف آفرينش است هميشه و همواره محتاج هادى و راهنمايى هستند كه معصوم باشد چون «خفته را خفته كى كند بيدار» و گفتيم كه عهد الهى، حكومت، سرپرستى و ولايت امرى بنص قرآن مجيد به اينها واگذار شده است امامان معصوم (ع) در طول حيات جامعه اسلامى وجود و حضور داشته اند و فعلا امام دوازدهم حضرت مهدى (عج) يازدهمين فرزند رسول الله (ص) از نسل فاطمه زهرا و على مرتضى (ع) ولى امر و صاحب عهد الهى است كه بخاطر موانعى كه خود انسانها ايجاد كرده اند از ديده ها غايب و پنهان است اما حاضر و ناظراند در حقيقت ما از او غايب هستيم.
بر اساس روايات متعدد حضرت مهدى حجة بن الحسن العسكرى دوازدهمين امام و پيشواى مسلمين است كه در حال حاضر از نظرها پنهان و منتظر اذن خداوند براى ظهوراند تا كار دنيا را پس از اينكه به فساد و ظلم تباه شود اصلاح كند. ده ها تن از علماى بزرگ اهل سنت مستقلا درباره حضرت مهدى كتاب نوشته اند و ده ها تن از آنها در كتابهاى خود بابى را به ذكر روايات حضرت مهدى (عج) اختصاص داده اند كه اينجا به ذكر چند نمونه بسنده مى شود و مقدارى ا زمنابع را در پى نوشت مى آوريم.
1ـ محى الدين عربى: ان لله خليفة يخرج و قد امتلأت الارض جوراً... لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد طوّل الله ذلك اليوم حتى يلى هذا الخليفة من عترة رسول الله من ولد فاطمه يواطى اسمه اسم رسول الله (ص)([9]); يعنى براى خداوند جانشينى است كه بيرون خواهد شد در حاليكه زمين پر از جور شده... اگر از عمر دنيا يك روز بماند اين يك روز را خداوند آنقدر طولانى مى كند تا آن جانشين بيايد كه از عترت پيامبر و از فرزندان فاطمه است و اسم او موافق اسم رسول الله است...
2ـ سبط ابن جوزى: فصل نفى ذكر الحجة المهدى، هو محمد بن الحسن بن على بن موسى الرضا... و هو آخر الائمة انبأنا عبدالعزيز بن البزاز عن ابن عمر قال: قال رسول الله (ص) يخرج فى آخر الزمان رجل من ولدى اسمه كاسمى و كنية كنيتى... و هذا حديث مشهور و قد اخرج ابو داود و الزهرى...([10]); يعنى اين فصل مربوط به شرح حال حضرت حجت مهدى (ع) است كه او محمد پسر حسن پسر على پسر محمد پسر موسى (رضا)... است و او آخرين امام است. عبدالعزيز از ابن عمر نقل كرده كه پيامبر فرمود در آخر زمان مردى بيرون مى آيد كه از فرزندان من است اسم اش اسم من كنيه اش كنيه من... اين حديث مشهور است و ابو داود و زهروى نقل كرده.
3ـ شيخ محمد جوينى حموينى: بسنده عن الشيخ ابى اسحاق ابراهيم بن يعقوب الكلابادى البخارى بسنده عن جابر بن عبدالله الانصارى قال: قال رسول الله من أنكر خروج المهدى فقد كفر... ان خلفائى و أوصيايى و حجج الله على الخلق بعدى الاثنا عشر اولهم على و آخرهم ولدى المهدى...([11]); يعنى هر كس خروج (ظهور) حضرت مهدى را منكر شود كافر شده... جانشينان من و حجت هاى خدا بر خلق بعد از من دوازده تن هستند اول شان على و آخرشان فرزندم مهدى است.
اما اينكه امام غايب چگونه سرپرستى جامعه را مى كنند يا اصولا چه فايده اى بر امام غايب مترتب است سؤالى است كه حتى در زمان خود پيامبر اسلام (ص) وقتى بشارت امام مهدى (عج) و زمان غيبت او را دادند مطرح بوده است. پيامبر در يك مورد در پاسخ به اين سؤال مى فرمايد: والذى بعثنى بالحق نبياً انهم يستضؤن بنوره و ينتفعون بولايته فى غيبته كانتفاع الناس بالشمس اذا سترها سحاب([12]); يعنى همانطورى كه خورشيد در پشت ابرها نور افشانى براى مردم دارد و مردم بواسطه آن راه را تشخيص مى دهند همينطور امام غايب (عج). مردم از نورش مستضعفين و از ولايتش بهره مند مى گردند.
در بحث امامت روشن شده كه وظيفه امام تنها حكومت ظاهرى و بيان صورى معارف و راهنمايى ظاهرى مردم نيست و امام چنانكه وظيفه راهنمايى صورى مردم را به عهده دارد همچنان ولايت و رهبرى باطنى مردم را نيز به عهده دارد و اوست كه حيات معنوى مردم را تنظيم مى كند و حقايق اعمال را به سوى خدا سوق مى دهد([13]) چنانكه در روايات آمده به واسطه ماست كه آسمان بر زمين فرود نمى آيد به واسطه ما باران رحمت نازل و بركات زمين خارج مى شود تا حال هيچ وقت زمين از حجتى خالى نبوده ولى آن حجت گاهى ظاهر و مشهود است گاهى غايب و مستور است اگر امام نباشد خدا پرستش نمى شود([14]).
و اما در مورد حكومت ظاهرى امام زمان (عج) از اين نكته نبايد غافل بود كه اراده الهى بر اين امر قرار نگرفته كه مردم را به اجبار مطيع نموده و يا از طرق خارق عادت آنها را مطيع حكومت امام معصوم گرداند بلكه قيام و حكومت امام مشروط به شرايطى از جمله آمادگى عمومى جهانى براى حكومت عدل جهانى، مى باشد. البته در دوران غيبت هم مردم به كلى رها نشده اند بلكه از طرف آن حضرت امر شده كه مردم به راويان احاديث اهل بيت، فقهاء و علماى كه اهل تقوا، حافظ دين، مخالف هوا و هوس و مطيع امر مولا هستند رجوع كنند اينها نواب عام امام زمان (عج) هستند و امر ولايت و حكومت مسلمين حق آنهاست([15]).
اما اينكه فعلا بعضى كشورها تحت حكومت يك حاكم معمولى كه نه امام است و نه نايب و نماينده امام اداره مى شود و به بهترين وجه هم اداره مى شود پس احتياج به امام نيست; اين سخن بدون تحقيق و تأمل است و از آنچه تا حالا بيان كرديم بخوبى معلوم مى شود كه اولا ـ نزول بركات و عبادات انسانها و نظم معاش و معاد مردم; هر چند اندك; بخاطر وجود حجة الهى و امام زمان (عج) است. ثانياً ـ انتفاع مردم و معنويت مردم بخاطر انوار وجودى امام است كه از پس ابرهاى هوا و هوس بعضى از حكام و سلاطين مى تابد و براى تكميل پاسخ عرض مى شود كه ثالثاً ـ آيا اداره جوامع و كشورهاى اسلامى در حال حاضر به بهترين وجه است؟!
مراد شما كدام جامعه و كشور است و مراد شما از بهترين وجه كدام خوبى ها است؟
آيا مراد بعضى كشورهاى به ظاهر اسلامى است كه قوانين خشك را بنام اسلام پياده مى كنند و از قوانين اصلى اسلام مانند جهاد با كفار و دفاع از قبله اول مسلمين جهان يا غافل اند يا در عمل بى تفاوت؟ آيا مراد كشورهاى اسلامى است كه رسماً و علناً لائيك و ضد اسلام اند؟ غير از ايران اسلامى كه آن هم تا رسيدن به حكومت مورد رضايت امام عصر (عج) فاصله دارد و هنوز هم سعى و تلاش لازم دارد اداره كدام جامعه اسلامى مورد رضايت خداوند و بهترين وجه است كدام كشور به حال مسلمانان مظلوم فلسطين و لبنان و چچن و مسلمانان يوگسلاوى و فيليپين و شمال غرب چين رسيدگى مى كند؟ و اگر مراد شما كشورهاى غير اسلامى خصوصاً اروپا و آمريكا باشد آنها نيز به بهترين وجه اداره نمى شوند انسانها داراى بعد مادى و معنوى اند طبع; نيازهاى مادى و معنوى دارند جامعه و حكومتى كامل و ايده آل است كه در پى برآوردن هر دو نياز باشد ـ آمار خود كشى ها، متلاشى شدن كانون گرم خانواده ها، قانونى شدن همجنس بازى، اضافه شدن تعداد بى خانمان ها و... كه در جوامع غربى بوضوح ديده مى شود همه دليل بر نا موفق بودن حكومت هاست با اينكه سرمايه و امكانات وسيع را از راه چپاول كشورهاى ديگر به دست آورده اند و در اختيار دارند لكن در امور معنوى انسانها ناموفق بوده اند.
سخن آخر اينكه اگر مى پنداريم كه برخى جوامع به بهترين وجه اداره مى شوند ناشى از آن است كه طعم حكومت عدل جهانى را نچشيده ايم و اِلاّ هرگز چنين تصورى نمى كرديم.([16])
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين (بيروت، دار المعرفة) ج3، ص109. معرفة الصحابة، قال (ص) انى قدر تركت فيكم الثقلين احدهما اكبر من الاخر كتاب الله و عترتى... ثم اخذ بيد على ـ رضى الله عنه ـ فقال من كنت مولاه فهذا وليه... هذا حديث صحيح على شرط الشيخين.
[2]- بقره/124.
[3]- فخر رازى، تفسير كبير (طبع سوم) ج3، ص37، سطر 4.
[4]- نساء/59.
[5]- آل عمران/132.
[6]- عنكبوت/8.
[7]- احزاب/33.
[8]- ابى عبدالله حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين (بيروت، دار المعرفة) ج3، ص148.
قال (ص) اهل بيتى علياً و فاطمة و الحسن و الحسين... هذا حديث صحيح الاسناد و صحت الرواية على شرط الشيخين (بخارى و مسلم. و ايضاً عبدالرحمن جلال الدين سيوطى، الدر المنشور (دار الفكر بيروت طبع اول) ج6، ص604 كه از ابن سعد و ابن جرير ابن حاتم طبرانى وابن مردويه و ترمذى و... نقل كرده است.
[9]- محمد بن على معروف به محى الدين عربى، فتوحات حكيّه (دار احياء التراث العربى، بيروت) ج3، ص327.
[10]- سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص (مؤسسه اهل بيت بيروت، 1401 هـ ق) ص325.
[11]- محمد بن ابراهيم جوينى حموينى، فرائد السمطين (مؤسسه محمودى بيروت، چاپ اول) ج2، ص334، حديث585.
[12]- شيخ سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى، ينابيع المودة لذوى القربى، دار الاسوة، چاپ اول، 1416 هـ ق، ج3، ص238.
[13]- داود الهامى آخرين اميد (مكتب الاسلام) ص180، به نقل از علامه طباطبايى.
[14]- همان، ص181 و ص182.
[15]- علامه مجلسى، بحار الانوار، (دار احياء التراث العربى، چاپ سوم، 1403) ج2، ص90 و حرّ عاملى، وسايل الشيعه، بحث مرجعيت، ص48، به نقل از كتاب مهدويت مردانى.
[16]- الفتح/29.
آيا بغض صحابه موجب كفر است؟
مقدمه: براى روشن شدن جواب در مقدمه به چند نكته اشاره مى شود.
1ـ صحابه در لغت: صاحب يعنى ملازم انسان يا حيوان مكان يا زمان و فرق نمى كند مصاحبت با بدن باشد و يا با عنايت و همت، در عرف به كسى صاحب مى گويند كه زياد همراه كسى باشد([1]) و فرق نمى كند خوب باشد يا بد مؤمن باشد يا كافر، چنانكه داريم «اذ يقول لصاحبه لا تحزن» و داريم فقال لصاحبه و هو يحاوره([2]) آن مرد كافر، بمصاحب و رفيقش كه مرد مؤمن فقير بود گفت: همچنانكه داريم «ما بصاحبكم من جنة([3])» صاحب شما رسول الله(ص) ديوانه نيست، در مقابل آمده «قال له صاحبه و هو يحاوره اكفرت([4])» رفيق (با ايمان فقير) گفت به رفيق (كافر) خود آيا كافر شدى، پس صحابه اختصاص به مؤمنين پاك دامن ندارد كه تمامى آنان اهل بهشت و مورد رضاى خدا باشند.
2ـ تنها صحابى كه بغضش و سب و حسادت با او كفر مى آورد طبق روايات اهل سنت على (ع) است «على خير البشر فمن ابى فقد كفر([5])» على بهترين انسان است كسى كه انكار كند كافر است، در جاى ديگر فرمود «لا يبغض علياً مؤمن و لا يحبّه منافق([6])» مبغوض نمى دارد على را هيچ مؤمنى و دوست نمى دارد او را هيچ منافقى.
3ـ قرآن خبر از ارتداد بعضى از صحابه مى دهد «افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم([7])» اگر پيغمبر بمرگ طبيعى يا قتل از دنيا رفت شما به عقب بر مى گرديد و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت و كفر باز مى گرديد([8]).
4ـ دليل آنهاى كه مى گويند همه اصحاب خوبند آيه ى ذكر شده در ذيل است «لقد رضى الله عن المؤمنين از يبا يعونك تحت الشجرة([9])» خداوند از مؤمنان هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند، راضى و خشنودند خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مى دانست، اين آيه اولا همان عمل بيعت را امضاء مى كند نه اعمال بعدى آنها را چناكه حضرت فرمود: «انتم اليوم خير اهل الارض([10])» شما امروز (و نسبت به اين عمل) بهترين اهل زمين مى باشيد.
ثانياً: همه صحابه در آنجا جمع نبودند و تعداد افراد 1525 و يا 1400 و يا 1300 نفر بوده اند([11]). پس اين آيه نمى تواند دليل پاكى همه صحابه، و نسبت به افراد موجود، دليل پاكى آنها نسبت به اعمال آينده آنها باشد.
بعد از اين مقدمه يك جواب اجمالى داريم و آن اينكه آيا بغض تك تك صحابه حتى آنهاى كه مرتد شدند، شراب خوردند، خونريزى كردند و... باعث كفر و ارتداد مى شود يا بغض بعضى از آنها؟ اگر همه را بگوييد كه يقيناً حرف باطلى است، و از ايينجا ردّ ادله اى كه ادعا شده است بر خوب بودن تمام صحابه دلالت دارند روشن شد، و اگر مراد اين است كه بغض بعضى از صحابه باعث كفر و ارتداد مى شود چه دليلى بر اين اختصاص وجود دارد؟ ما كه مى گوييم دشمن على كافر است، علاوه بر آيات مودت و روايات خود شيعه از كتب خود عامه دليل داريم كه در مقدمه نقل شد، تازه بغض آن بعض كه باعث كفر مى شود، آيا بغضى كه ناشى از كارهاى خلاف آنها باشد و يا بغض شخصى و يا بغضى ناشى از كارهاى خوب آنها؟ بغض از كارهاى خلاف آنها كه يقيناً باعث كفر نمى شود چون قرآن محبت شيوع گناه را و معاونت و همكارى در گناه را رد نموده و در روايات رضايت به فعل زشت قومى با شركت در جرم آنها حساب شده است. و اما بغض شخصى كه شيعيان نبودند در آن زمان و الآن هم ندارند، و بغض نسبت به كارى خوب معنى ندارد، پس مى ماند بغض نسبت به كارهاى خلاف آنها، اما جواب تفصيلى:
اولا: غير از وهابى ها، بقيه اى گروهها و مذاهب چهارگانه، شيعيان را كافر نمى دانند، الازهر مذهب امام صادق (ع) را به رسميت شناخته است و ابن اثير جزرى صاحب جامع الاصول شيعيان را از فرق اسلامى بشمار آورده([12])، و اين وهابى هاست كه خارج از مذاهب اربعه اهل سنت و مخالف اكثر مسلمين مى باشند.
ثانياً: علماى اهل سنت صرف طعن و بغض صحابه را باعث كفر نمى دانند، ابن حزم ظاهرى اندلسى مى گويد: دشنام دادن به صحابه از روى جهل باشد معذور است، و اگر از روى آگاهى باشد باعث فسق مى شود. ايجى شافعى، كافر شدن را رد نموده است، و امام غزالى مى نويسد سب و شتم صحابه ابداً باعث كفر نمى شود حتى سب شيخين و ملا سعد تفتازانى مى گويد باعث كفر نمى شود([13]). امام غزالى در ج2، احياء العلوم نقل نموده كه در زمان خلافت ابابكر روزى مردى به ابابكر دشنام و فحاشى نمود، ابو برزه اسلمى گفت خليفه اجازه بده او را بقتل رسانم چه آنكه كافر گرديده، ابى بكر گفت: نه چنين نيست احدى نمى تواند چنين حكمى بنمايد مگر پيغمبر (ص)([14]).
ثالثاً: اگر بغض و دشنام به صحابى رسول الله باعث كفر است چرا وهابى ها و... معاويه را كافر نمى دانند كه بغض على (ع) را در دل داشت و سب و دشنام بر على را رواج داد، عده اى از بنى اميه از معاويه خواست كه دست از لعن على (ع) بردار گفت: «لا و الله حتى يربوا عليه الصغير و يهرم عليه الكبير([15])» نه قسم به خدا دست بر نمى دارم تا كودكان بر (بغض على) و دشنام بر او تربيت شوند و بزرگان بر اين عمل پير شوند، و در پايان خطبه جمعه مى گفت: «اللهم ان ابا تراب الحد فى دينك و حسد عن سبيلك فالعنه لعناً و بيلا([16])» خدايا ابو تراب ملحده شده است و راه تو را بسته است پس لعن كن او را لعن زياد با اينكه در مقدمه، نكته دوم گفتيم تنها كسى از صحابه كه سب او، بغض او، مخالفت با او كفر مى آورد طبق مدارك عامه على عليه السلام است در عين حال معاويه را كافر نمى دانند.
رابعاً: اگر بغض صحابه باعث ارتداد است چرا عايشه را كافرة نمى دانيد با اينكه بغض شديدى نسبت به عثمان خليفه سوم و صحابى پيامبر (ص) داشت چنانكه يعقوبى نقل مى كند از عايشه كه گفت: «به خدا قسم دوست داشتم كه او پاره پاره در جوالى از جوالهاى من بود و مى توانستم او را حمل كنم و به دريا افكنم([17])» و عثمان هم بغض عايشه را در دل داشت با اينكه همسر پيامبر، و ام المؤمنين بود! لذا دستور داد «مقررى عايشه را كه عمر مى داد كم كند([18])» و عايشه هم گفت: «جامه پيامبر خدا هنوز كهنه نگشته ولى عثمان سنت او را كهنه كرده است([19])».
خامساً: چرا عثمان را كافر نمى دانيد كه بغض عده اى از صحابى را در دل داشت و آنها را مورد آزار قرار داد.
1ـ عثمان با عمر و عاص صحابى دشمنى داشت «او عمر و راعزل كرد و همين سبب دشمنى عثمان و عمر و بن عاص گرديد([20])».
2ـ زارة صحابه پيامبر را تبعيد كرد به شام و «از آنجا بر جهازى بى روپوش سوار نموده دوباره به مدينه برگرداند، د رحالى كه گوشت دورانش ريخته بود([21])» و خود زراره را هم بايد كافر بدانيد چون با عثمان صحابى مخالفت كرد([22])!.
3ـ و نسبت به عمار صحابى خاص رسول خدا خشم نمود و مى خواست او را تبعيد كند([23]) و او را مورد ضرب و شتم قرار داد([24]).
4ـ عبدالرحمان بن حنبل صحابى پيامبر (ص) را به قموص خيبر تبعيد كرد([25]).
سادساً: اگر صحابى همه خوب بودند، طبق آيه ى كه به آن استدلال نموده اند و ما در مقدمه ذكر كرديم و بغض آنها سبب كفر مى شود چرا قرآن خبر از ارتداد عده اى مى دهد، و يعقوبى مى گويد «گروهى از عرب (صحابى) مدعى پيامبرى شدند و گروهى مرتد شدند و تاجها بر سر نهادند، مردم هم از دادن زكات به ابوبكر امتناع ورزيدند([26])» با اينكه از صحابه بودند، و اين همه آيات كه درباره منافقين، متخلفين([27]) و... آمده در مورد صحابه نيست؟ مگر در بين صحابه امثال عبيدالله بن ابى، ابى سفيان حكم بن عاص (عموى عثمان طريد رسول الله) ابو هريره، ثعلبه انصارى، يزيد بن ابى سفيان، وليد بن عقبه، حبيب بن مسلم و سمرة بن جندب و عمر و بن عاص و شرين ارطاة (خونخوار) و مغير بن شعبه، و ذى الثديه خارجى و امثالهم نبودند، اگر هم صحابى خوب بودند چرا بقول يعقوبى «انصار از ابوبكر كناره گرفتند پس قريش بخشم آمدند([28])». با اينكه هم صحابى بودند، مگر سعد بن عبادة با ابابكر مخالفت و دشمنى نكرد.
و سابعاً: اگر بغض و كينه اى صحابى باعث كفر است تمام مبغضين على (ع) كافر بودند (كه طبق نكته اى دوم در مقدمه، تنها جايى كه جا دارد همين مورد است، جمله اى دارد ابن ابى الحديد كه فقط ترجمه اى آن را نقل مى كنم «ولى روزى كه على بر مسند خلافت نشست 25 سال از رحلت پيامبر مى گذشت و انتظار مى رفت كه در اين مدت طولانى عداوت ها و كينه ها به دست فراموشى سپرده شود ولى بر خلاف انتظار روحيه مخالفان على پس از گذشت ربع قرن عوض نشده بود و عداوت و كينه اى كه در دوران پيامبر (ص) و پس از درگذشت حضرت نسبت به على داشتند كاهش نيافته بود حتى فرزندان قريش و نو باوگان و جوانان آنان كه شاهد حوادث خونين معركه هاى اسلام نبودند، و... سرسختانه با على عداوت ورزيده و كينه او را به دل داشتند([29]) و بايد بپذيريد همه آنهاى كه جنگ صفين را جمل و نهروان را بر ضد على راه انداختند و به بغض على جنگيدند كافر شدند، از اينجا جعلى بودن حديثى كه نقل كرده اند «ان اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم([30])» اصحاب من مانند ستارگانند و بهر يك اقتدا كنيد هدايت شده ايد» روشن مى شود.
چون در بين اصحاب منافق مرتد جنايت كار شرابخور بوده، آيا مى شود به آنها اقتداء كرد؟ چنانكه علماى شما هم طبق نقل سلطان الواعظين اعتراف به جعلى بودن آن دارند([31]) در نتيجه بايد گفت صحابه معصوم نبوده اند، غير از على (ع) مذمت ديگران و بغض آنها را داشتن اگر بخاطر كارهاى خلاف آنها باشد باعث كفر نمى شود([32]).
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- راغب اصفهانى، مفردات راغب (دفتر نشر الكتاب) ص275.
[2]- كهف/32.
[3]- اعراف/183.
[4]- كهف/35.
[5]- على المتقى، الهندى، كنزل العمال فى سنن الاقوال، (مؤسسة الرسالة، چاپ پنجم، 1405 هـ )، ج11، ص625، وايت..33045
[6]- همان مدرك، ص622، روايت 33027.
[7]- آل عمران/144.
[8]- زمخشرى مى گويد: و روى انه لماصرخ الصارخ قال بعض المسلمين ليت عبدالله بن ابى يأخذ لنا اماناً من ابى سفيان و قال ناسٌ من المنافقين لو كان نبياً لما قتل ارجعوا الى اخوانكم و الى دينكم (نقل شده هنگامى كه نداى كشته شدن پيامبر (ص) بلند شد بعضى از مسلمانها و صحابه گفت: اى كاش عبدالله بن اُبى براى ما امان نامه مى گرفت عده اى ديگر منافقانه گفتند به دين برادران خود برگرديد. (زمخشرى، الكشاف، دار الكتاب العربى، چاپ سوم، 1407 هـ ـ 1987 م) ج1، ص423ـ422.
[9]- فتح/18.
[10]- زمخشرى، الكشاف، (پيشين) ج4، ص340.
[11]- همان مدرك، ص340.
[12]- سلطان الواعظين، شيرازى، شبهاى پيشاور (دار الكتب الاسلامية، چاپ سى و هفتم، 1376) ص584.
[13]- همان مدرك، ص583ـ582.
[14]- همان مدرك، ص584.
[15]- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، (دار احياء التراث العربى، چاپ دوم، 1385)، ج3، ص57.
[16]- همان مدرك، ص56.
[17]- ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه ابراهيم آيتى (مركز انتشارات علمى و فرهنگى چاپ سوم، 1362) ج2، 72.
[18]- همان مدرك، ص71.
[19]- همان مدرك، ص72، سطر اول.
[20]- همان مدرك، ص56.
[21]- همان مدرك، ص66 و 67.
[22]- همان، ص65.
[23]- همان، ص69.
[24]- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (پيشين) ج3، ص8ـ47.
[25]- تاريخ يعقوبى، پيشين، ج2، ص69.
[26]- تاريخ يعقوبى، پيشين، ج2، ص4.
[27]- سوره منافقين، اوائل بقره، توبه، مائده.
[28]- تاريخ يعقوبى، پيشين، ج2، ص2.
[29]- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد (پيشين) ج11، ص114.
[30]- شبهاى پيشاور (پيشين) ص589.
[31]- شبهاى پيشاور (پيشين) ص594.
[32]- شيعه مى گويد: ياران پيامبر اسلام(ص) مانند همه افراد ديگر بايد با مقياس ايمان و عملشان مورد بررسى قرار گيرند، نها كه عملشان مطابق دستورات دين اسلام بوده، محترمند و الاّ حرمتى نخواهد داشت. كتاب و سنت است خوب و آنها كه در عصر پيامبر (ص) و يا بعد از او بر خلاف كتاب و سنت عمل كردند بايد طرد شوند، و نام صحابه بودن نبايد سپرى براى جنايتكاران و افرادى مانند معاويه كه تمام ضوابط اسلامى را زير پا گذاشت و بر امام وقت، كه همه امت اسلامى امامت او را، حداقل در آن زمان قبول دارند خروج كرد و آن همه خونهاى بى گناهان را ريخت نبايد تقديس شوند، همچنين پاره اى از صحابه جير خوار كه جزء دار و دسته او بودند (آية الله مكار شيرازى و همكاران، تفسر نمونه (دار الكتب الاسلامية چاپ سيزدهم، 1370) ج6، ص53.
بيانى از محروم علامه طباطبايى
بشهادت عمل خود صحابه رواياتى كه ادعا شده است دلالت بر تقديس آنها مى كند، صحيح نيستند و اگر صحيح باشند مقصود از آنها معناى ديگرى غير از مصونيت و تقديس قانونى صحابه و اگر فرضاً خداى متعال در كلام خود روزى از صحابه در برابر خدمتى كه در اجراء فرمان او كرده اند، اظهار رضايت فرمايد (توبه/100) معنى آن تقدير از فرمانبردارى گذشته آنان است نه اينكه در آينده مى توانند هر گونه نا فرمانى كه دل شان مى خواهد بكنند (علامه طباطبايى، شيعه در اسلام (مركز مطبوعاتى دار التبليغ اسلامى قم 1348 ش، 1389 هـ ق) ص24ـ24.
چه ارتباطى بين قبولى عبادات با اعتقاد به امامت و ولايت امامان وجود دارد؟
راى نوع عبادات و اعمال سه نوع شرايط داريم.
1ـ شرايط وجوب عمل (مثل عقل، اختيار، بلوغ، وقت و...) شرايط صحت عمل (مثلا نسبت به نماز مثل وضو، ستر عورت، رو به قبله بودن، صحيح خواندن نماز و...) و شرايط قبولى اعمال كه هم شرط خانوادگى دارد، هم اقتصادى، هم اختلافى و خود سازى، هم سياسى و معرفتى و عبادى و آن شرايط عبارت است از 1ـ ناشزه نبودن مرد و زن، لذا كسى همسرش را آزار دهد (لم يقبل الله صلاتها) نمازش قبول نمى شود و همچنين اگر زن حق شوهر را اداء نكند([1]). 2ـ لقمه حرام نخورده باشد([2]). 3ـ شراب نخورده باشد. 4ـ داراى تقوى باشد([3]). 5ـ داراى اخلاص باشد([4]). 6ـ نگاه خشم آلود به پدر و مادر نداشته باشد و الا عبادتش قبول نمى شود([5]). 7ـ قبول شدن نماز، والا بقيه اى اعمال قبول نمى شود «ان قبلت قبل ماسواها([6])». 8ـ معرفت امام، محبت و ولايت ائمه را داشتن و اطاعت نمودن از آنها يكى از شرطهاى مهم قبولى اعمال و عبادات است([7]) و... لذا فرمودند، اگر از كسى يك نماز و يا يك حسنه قبول و پذيرفته شود عذاب نمى شود «من قبل الله عنه صلاة و احدة لم يعذبه و من قبل الله له حسنةً لم يعذبه([8])» چون شرايط مشكلى دارد.
2ـ قبولى هم مراتبى دارد 1ـ عادى (قابل الثوب([9])). 2ـ قبول حسن «فتقبلها بقبول حسن»([10]). 3ـ قبول احسن و برتر و خوبتر (تقبّل عنهم احسن([11])).
3ـ از نكته دوم روشن شد كه بين احكام و اخلاق، و آن دو با اعتقادات رابطه متقابلى([12]) وجود دارد، چنانكه نماز شرط قبولى تمام اعمال است ولايت اهلبيت هم شرط قبولى اعمال است، و خود ولايت ائمه هم شرطى دارد كه انسان داراى ورع و پرهيزكارى باشد «ما تنال و لا يتنا الا بالعمل و الورع([13])» و در كنار عمل ولايت نجات دهنده انسان، بعد از اين مقدمه اولين جواب اين است كه اين سؤال در مورد نماز و لقمه حرام و... هم مطرح مى شود بايد تمام فرق اسلامى به آن جواب دهنده، هر جوابى دارند، در مورد امامت و ولايت هم جارى است، و چرا فقط نسبت به امامت و ولايت حساسيّت نشان داده مى شود؟ و دومين جواب اين است كه روايات زيادى بر اين شرطيت دلالت دارند، كه برگزيده آنها را مطرح مى كنيم تا ارتباط روشن شود. 1ـ امام باقر (ع) فرمود «كل من دان الله عز و جل بعبادة يجهد فيها نفسه ولا امام له من الله فسعيه غير مقبول([14])» كسى با عبادتى به خداوند نزديك شود ولى امامى از طرف خدا براى او نباشد، هر چند تلاش نموده باشد عملش پذيرفته نمى شود.
2ـ امام صادق مى فرمايد: خداوند عمل ابليس را بخاطر عدم سجده بر آدم نپذيرفت «كذلك هذه الامة العاصية المفتونه بعد نبيها (ص) و بعد تركهم الامام الذى نصبه نبيهم(ص) لهم فلن يقبل الله لهم عملا و لم يرفع لهم حسنة...([15])» همچنين اين امت عاصى بعد از پيامبر (ص) امامى را كه نصب نموده بود ترك كرد لذا عمل از آن ها قبول نمى شود و حسنه بالا نمى رود([16]).
3ـ امام چهارم (ص) فرمود: اگر كسى به اندازه عمر نوح عبادت كند «ثم لقى الله بغير و لا يتنا لم ينفعه ذلك شيأً([17])» سپس خدا را ملاقات كند بدون ولايت ما نفعى از آن عبادت نمى برد.
4ـ امام باقر فرمود: درباره آيه ى «و انى لغفّار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدى([18])» چگونه خداوند شرط بهره بردند از توبه و ايمان و عمل صالح را هدايت قرار داده است «و الله لوجهد ان يعمل ما قبل منه حتى تهدى» بخدا قسم هر چند كسى تلاش كند چيزى از او قبول نمى شود تا به ولايت ما هدايت شوند([19]). استاد مطهرى درباره اين روايات چنين مى گويد: «آيات و رواياتى كه دلالت مى كند اعمال منكران نبوت يا امامت مقبول نيست ناظر به آن است كه آن انكارها از روى عناد و لجاج و تعصب باشد اما انكار هايى كه صرفاً عدم اعتراف است و منشأ عدم اعتراف هم قصور است نه تقصير مورد نظر آيات و روايات نيست، اين گونه منكران از نظر قرآن كريم، مستضعف([20]) و مرجُون لامر الله([21]) به شمار مى روند([22]).
سومين جواب: (مخصوصاً نسبت به كسانى كه مقصرند در ترك ولايت و امامت) اين است كه همه مسلمين قبول دارند كه يكى از اساسى ترين شرط قبولى عمل، داشتن توحيد است و از روايات شيعه و سنى استفاده مى شود كه خود توحيد هم شرايطى دارد كه به نقل يك روايت از طريق شيعه و يك روايت از طريق اهل سنت اكتفاء مى شود.
الف) طريق شيعه امام صادق فرمود: «ان الله تبارك و تعالى ضمن للمؤمنين ان هو اقرّ له بالربوبية و لمحمد (ص) بالنبوة و لعلى بالامامة و ادى ما افترض عليه، ان يسكنه فى جواره([23])» خداوند تضمين كرده است براى مؤمن اگر به ربوبيت الهى اقرار كند و در كنار آن رسالت محمد (ص) و امامت على (ع) (و ائمه ديگر([24])) را قبول، و واجبات را انجام دهد او را در جوار خود (بهشت جاى دهد، از اين روايت و 34 روايت ديگر كه در توحيد صدوق نقل شده است سه تا شرط اساسى براى توحيد استفاده مى شود. 1ـ اعتقاد و اقرار به رسالت محمد (ص). 2ـ اعتقاد و اقرار به ولايت على و ائمه اطهار (ع). 3ـ انجام واجبات و ترك محرمات، هر يكى از اين شروط نباشد در توحيد نقص وارد مى شود، لذا عمل پذيرفته نمى شود لذا امام باقر فرمود: «و لا يتنا ولاية التى لم يبعث نبياً الا بها» ولايت ما ولايت خداوند است كه تمام انبياء با آن ولايت مبعوث شده اند([25]). 2ـ از طريق عامه پيامبر فرمود: «مكتوب فى باب الجنة قبل ان يخلق السموات بالفى سنة لا اله الا الله محمد رسول الله ايّدته بعلى و نصرته([26])» قبل از دو هزار سال از خلقت آسمان بر درب بهشت نوشته شده بود كه خدا يكى است و محمد (ص) رسول خدا است كه او را با على و نصرتش تأييد كرديم، معلوم مى شود بين توحيد و رسالت و على (امامت) ارتباط است در روايت ديگر فرمود: «فاسلك مع على و دع الناس([27])» راه مردم را رها كن بدنبال على باش كه تو را هدايت و از پستى نجات مى دهد.
چهارمين جواب: اين است كه همچنانكه اعضاى انسان، هستى، با هم ارتباط دارند، و هر كدام جاى خودش را دارند، بين اعمال و اخلاق و اعتقادات انسان چنين ارتباطى وجود دارد، كه هر كدام گوشه اى از چهره واقعى انسان را مى سازد، و ولايت نسبت به چهره واقعى انسان مانند سر است نسبت به بدن، لذا اگر سر نباشد بدن نيست، ولايت نباشد عمل نيست نه اينكه هست و قبول نمى شود.
بعنون نمونه توجه كنيد به اين روايت. 1ـ پيامبر (ص) فرمود: «اجعلوا اهل بيتى فيكم مكان الرأس من الجسد و مكان العينين من الرأس فان الجسد لايهتدى الا بالرأس و الرأس لا يهتدى الا بالعينين([28])» اهلبيت من را نسبت بخودتان مانند سر قرار دهيد نسبت به جسد و چشم نسبت به سر، براستى كه بدن بدون سر و سر بدون چشم هدايت نمى شود (و مردم هم بدون ولايت هيچند).
2ـ امام صادق (ع) فرمود: اسلام عريان است لباسش حيا زينتش و قار، مروتش عمل صالح، و ستونش ورع «و لكل شىء اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البيت» و براى هر چيزى اساس و پايه اى مى باشد اساس اسلام محبت (و ولايت) ما اهلبيت است.
3ـ امام باقر فرمود: بناى اسلام بر پنج چيز است نماز، زكوة، روزه، حج و ولايت «و لم يناد بشىء كما نودى بالولاية([29])» و به چيزى مانند ولايت ندا و (سفارش) نشده است.
4ـ روايتى از صادقين (ع) است كه خلاصه آن را نقل مى كنيم فرمودند: «بعد از مرگ در عالم قبر (برزخ) شش صورت با انسان داخل مى شود ولى يكى از آنها زيباتر، بشاشتر، پاكيزه تر و خوشبوتر از ديگران است اولى نماز در سمت راست، و دومى زكاة سمت چپ، و سومى روزه در پيش رو، و چهارمى حج پشت سر، و پنجمى نيكى به برادران مؤمن نزد پاهاى او قرا مى گيرند، و ششمى بالاى سرش قرار مى گيرد، بقيه سؤال مى كنند تو كيستى؟ «فتقول انا الولاية لآل محمد(ص)» من ولايت آل محمد (ص) مى باشم، پس بدون ولايت اعمال واقعاً جسم بى جانند و سر بى چشم، لذا قبول نمى شود.
خلاصه ى حوابها:
اولا: نماز و... هم شرط قبولى اعمال مى باشد چرا فقط نسبت به ولايت حساسيّت نشان داده مى شود.
ثانياً: مراد اعمال مقصّرين در ولايت و امامت مراد است نه قاصرين.
ثالثاً: با نبود ولايت توحيد خدشه دار مى شود لذا اعمال قبول نمى شود.
رابعاً: امامت نسبت به اعمال (مانند سرنسبت به بدن و چشم نسبت به سر است) لذا قابليت قبولى را ندارد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعه (احياء التراث العربى، چاپ چهارم، 1391) ج14، ص116.
[2]- سفينة البحار، ج1.
[3]- انما يتقبل الله عن المتقين، مائده/27.
[4]- وسائل الشيعه، (پيشين) ص34، ج1.
[5]- يعقوب كلينى، اصول كافى (دار الكتب الاسلامية) ج2، ص349.
[6]- عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة (مؤسسة النشر الاسلامى جامعه مدرسين قم) ج1، ص138، روايت 7011.
[7]- وسائل شيعه (پيشين) ج1، ص90.
[8]- الحكم الزاهرة (پيشين) ج2، ص212.
[9]- غافر (40)، آيه ى 3.
[10]- آل عمران/37.
[11]- احقاف/16.
[12]- از آيه ى «الله يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (فاطر/10)» مى توان اين ارتباط متقابل را استفاده كرد، چون دو گونه تفسير شده است يكى اينكه سخن پاك و اعتقاد پاك را كردار شايسته بالا مى برد، ديگر اينكه سخن پاك و اعتقاد پاك كردار شايسته را بالا مى برد و ملكوتى مى سازد، مانعى ندارد كه هر دو مقصود باشد، هر دو تفسير اين را مى رساند كه اعتقادات و ايمان در مقبوليت عمل و بالا رفتن آن و عمل را سيراب كردن ايمان و اعتقاد و بالا رفتن درجه آن مؤثر است. (استاد مطهرى، عدل الهى، انتشارات صدرا) ص332.
[13]- يعقوب كلينى، اصول كافى (چاپ اسلاميه سال 1388) ج2، ص60.
[14]- وسائل الشيعه (پيشين) ج1، ص10، روايت 1.
[15]- وسائل الشيعه (پيشين) ج1، ص92ـ91، روايت 5.
[16]- دنباله روايت دارد «كه اعمال آنها قبول نمى شود مگر آنچنانكه خدا دستور داده عمل كنند و ولايت امامى را كه دستور داده بپذيرند.
[17]- وسائل الشيعه (پيشين) ص93، روايت 12 و روايت 14.
[18]- طه/82.
[19]- وسائل الشيعه (پيشين) ج1، ص96، روايت 19.
[20]- اشاره به آيه ى 98ـ96 نساء.
[21]- توبه/106.
[22]- استاد مطهرى، عدل الهى (قم، انتشارات صدرا، دهم، 1375) ص38.
[23]- شيخ صدوق، توحيد صدوق، (مؤسسة النشر الاسلامى، جامعه مدرسين قم) ص19، روايت 4.
[24]- با توجه به روايت ديگر.
[25]- الحكم الزاهراة، (پشين) ج1، ص65، روايت 302.
[26]- على المتقى البرهان فورى، كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال (مؤسسة الرسالة چاپ پنجم 1405) ج11، ص624، روايت 33043ـ33041.
[27]- همان مرك، ص613، روايت 32973.
[28]- الحكم الزاهرة (پيشين) ج2، ص71ـ70، روايت 2516.
[29]- الحكم الزاهرة (پيشن) ج1، ص373، روايت 2232.
قيام حضرت زهرا سلام الله عليها
فدك در واقع وسيله اي براي دستيابي به هدفي مهم بود .مسأله بسيار مهميكه در آن روز كسي غير از حضرت زهرا(سلام الله عليها) به آن توجه نميكرد جايگزيني حاكميت مردم به جاي حاكميت خدا بود. درواقع اصل مبارزات تماميائمه به خاطر اين مسأله بوده است كه خداوند بايد حاكم باشد يا مردم. اگر خدا حاكم مطلق است پس او بايد رهبر انتخاب كند و اينكه پس از رحلت پيامبر گرامياسلام مردم به سراغ ابوبكر رفتند يعني حاكميت خدا را كنار گذاشته و سراغ حاكميت مردم رفتند واين اولين و بزرگترين انحراف درهر حكومتي است. انحرافي كه موجب تمامي شكستها و ناكاميها ميشود. درواقع بزرگترين بدبختي مسلمين اين است كه امر آسماني را زميني كردند. و تماميمشكلات مسلمين ازهمينجا سرچشمه گرفت كه تعيين امام را برعهده خود گرفته و رأي خدا و رسول را قبول نكردند.
به همين دليل بلافاصله پس از تعيين ابوبكر، جنگهاي رده به پا شد كه در آن بيش از 30000 نفر كشته شدند و اين اولين شكست ياران اسلام بود. بسياري از افرادي كه به اسم مرتدين كشته شدند، مرتد نبودند بلكه افراد مؤمني مثل مالك بن نويره و قبيله او وبسياري ديگر از قبايل به اين دليل كه ما با علي بيعت كرديم و به شخص ديگري زكات نميدهيم كشته شدند. برخي ديگر ميگفتند اگر ابوبكر ميتواند خليفه رسول خدا شود چرا ما جانشين پيامبر نشويم!! و اين همان اولين شكاف بزرگ در اسلام بود، يعني هرج و مرج، يعني هر كسي داعيه خلافت داشته باشد، يعني حاكميت شخصي، يعني هر كسي كه زور بيشتري دارد بايد حاكم شود، و اين به خاطر عدم حاكميت معصوم و امام انتخاب شده از طرف خداست.
حضرت زهرا سلام الله عليها به خوبي درك ميكردند كه اگر امروز خليفهاي كه با انتخاب عدهاي قليل و با زور و تهديد روي كار آمده است به عنوان خليفه واقعي رسول الله شناخته شود، فردا افرادي مثل يزيد و حجاج هم به عنوان جانشين برحق پيامبر شناخته ميشوند، و كسي مثل امام حسين عليه السلام، فرزند رسول الله هم اگر بخواهد قيام كند او را به عنوان يك انسان مرتد ميكشند و هيچ كسي هم متوجه نميشود. در واقع مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها مقدمه قيام عاشورا و سرنگوني حاكميت سياه بنياميه بود.
.